شناسه خبر : 50607 لینک کوتاه

تجارت معصومیت

گفت‌وگو با مریم زارعیان، درباره کودکان اینفلوئنسر

تجارت معصومیت

احتمالاً کودکان کار اینستاگرامی، همان کسانی هستند که در بزرگسالی دچار بحران معنا می‌شوند، چرا که جذابیت کودکی، کالایی تاریخ‌مصرف‌دار است. هنگامی که این کودک بزرگ می‌شود، با یک خلأ هولناک مواجه می‌شود و با خود می‌گوید حالا که دیگر آن کودک محبوب و موفق اینستاگرام نیستم، کیستم؟ مریم زارعیان، جامعه‌شناس، معتقد است؛ بخش بزرگی از زندگی کودکان کار اینفلوئنسر صرف مدیریت یک شخصیت ساختگی شده است و پشت این پوسته، هیچ خودی که برای ارزش‌های درونی‌اش مورد تایید قرار گرفته باشد، وجود ندارد.

♦♦♦

 کودک کار چگونه به اینفلوئنسر اینستاگرام تبدیل شد؟ چرا این پدیده در سال‌های اخیر تا این حد رشد کرده و نقش الگوریتم‌ها یا فرهنگ شهرت در این روند چقدر پررنگ است؟

آنچه امروز به‌عنوان کودک اینستاگرامی مشاهده می‌کنیم، صرفاً یک پدیده زودگذر در شبکه‌های اجتماعی نیست؛ بلکه نمودار یک دگردیسی خطرناک و عمیق در ساختار استثمار کودکی است که با ظهور عصر دیجیتال و حاکمیت منطق پلت‌فرم‌ها رخ داده است. برای درک این تحول، باید به اصل بنیادین آن بازگردیم که همان کالاشدگی کودکی است. کالاشدگی کودکی به معنای تبدیل معصومیت و رشد کودک به یک منبع ارزش اقتصادی و نمادین است. در گذشته، این پدیده عمدتاً در حوزه فیزیکی و ملموس نمود پیدا می‌کرد؛ اما در عصر پساصنعتی، استثمار از بدن به روان و حریم خصوصی منتقل شده است. کودک اینستاگرامی اکنون معصومیت، جذابیت کودکانه و لحظات خصوصی زندگی خود را در ویترین مجازی به حراج می‌گذارد تا توجه و در نتیجه درآمد خلق کند. این دو گروه، از منظر جامعه‌شناسی، دو روی یک سکه‌اند. یکی در حاشیه شهر، دیگری در کانون توجه و تجمل، اما هر دو قربانی تبدیل شدن به یک پروژه اقتصادی-اجتماعی هستند. این انتقال و رشد سرطانی پدیده، مدیون نقش فعال و پیش‌برنده دو نیروی قدرتمند در عصر ماست؛ یعنی اقتصاد توجه و الگوریتم‌های پلت‌فرمی. اقتصاد توجه، ستون فقرات شبکه‌های اجتماعی است. در این نظام، کمیاب‌ترین کالا، وقت و تمرکز کاربر است. محتوای مرتبط با کودکان، به دلیل ویژگی‌های ذاتی به شکل حیرت‌آوری توجه‌ها را به خود جلب کرده و تعامل بالایی ایجاد می‌کند. اینجاست که نقش الگوریتم‌ها آشکار می‌شود. الگوریتم‌ها دیگر یک بستر خنثی یا یک ابزار منفعل نیستند؛ آنها به مثابه یک کارگزار فعال و قدرتمند در تشدید این پدیده عمل می‌کنند. پلت‌فرم‌ها این ویژگی محتوای کودکان را شناسایی کرده و به شکل سیستماتیک آن را تقویت می‌کنند. هرچه کودک بیشتر دیده شود، فالوئر بیشتری جذب می‌شود، درآمد تبلیغاتی خانواده افزایش می‌یابد و در نتیجه، والدین انگیزه بیشتری برای تولید محتوای بیشتر و افشای هرچه بیشتر حریم خصوصی کودک پیدا می‌کنند.

 انگیزه‌های والدین در استفاده از فرزندانشان برای تولید محتوای تبلیغی و نمایشی را چگونه می‌توان در تقاطع فشارهای اقتصادی، نیازهای اجتماعی-فرهنگی و آرزوهای روان‌شناختی تحقق‌نیافته تحلیل کرد؟

نباید والدین کودک اینستاگرامی را صرفاً از منظر طمع یا استثمار ساده قضاوت کرد، بلکه باید آنها را به مثابه کنشگرانی در نظر بگیریم که در مرکز یک میدان نیروی چندوجهی قرار گرفته‌اند. این میدان، نتیجه تقاطع فشارهای قدرتمند اقتصادی، اجتماعی و روانی است که تصمیم‌گیری‌ها را هدایت می‌کند. از منظر جامعه‌شناسی، استفاده والدین از فرزندان در تولید محتوای دیجیتال، نشانگر یک تحول عمیق در رابطه 

والد-فرزندی تحت تاثیر منطق سرمایه‌داری پلت‌فرمی است. انگیزه‌های والدین را می‌توان در چند بعد تحلیل کرد که ملموس‌ترین عامل، انگیزه‌های اقتصادی است.

 اما بسیاری از این والدین جزو دهک‌های متوسط هستند.

بله، طبقه متوسط، اما در یک بستر با اقتصاد ناپایدار و شکاف روزافزون طبقاتی. پست‌های تبلیغاتی درآمد سریع و کلان دارند و برای بسیاری از خانواده‌های طبقه متوسط یک وسوسه مقاومت‌ناپذیر ایجاد می‌کند. این پدیده اغلب نه ریشه در فقر مطلق، بلکه در ترس از افول اجتماعی و میل به حفظ یا ارتقای یک سبک زندگی مصرفی دارد. در این نگاه، کودک به یک دارایی زودبازده و کم‌هزینه تبدیل می‌شود که می‌تواند به‌سرعت شکاف مالی خانواده را پر کند و به نیازهای اقتصادی آنان پاسخ دهد.

 ما با والدینی مواجه هستیم که از تبعات روانی و قانونی این عمل آگاه هستند؟

آگاهی والدین نسبت به تبعات روانی و حقوقی، معمولاً یک آگاهی گزینشی و تحریف‌شده است، اما اغلب با پدیده ناآگاهی فعال روبه‌رو هستیم. والدین به‌طور سیستماتیک از مطالعه یا پذیرش تحقیقاتی که بر آسیب‌زایی این پدیده تاکید دارند، سر باز می‌زنند و ترجیح می‌دهند این فعالیت را نه کار کودک، بلکه عناوینی فریبنده مانند سرگرمی، استعدادیابی یا سرمایه‌گذاری برای آینده فرزند بدانند. این بازتعریف اخلاقی به آنان اجازه می‌دهد با وجدانی آسوده‌تر به کار خود ادامه دهند. علاوه بر این، از منظر روان‌شناسی اجتماعی، مغز انسان تمایل دارد تهدیدهای دور و نامحسوس مانند آسیب‌های روانی کودک در یک دهه آینده را در مقایسه با پاداش‌های فوری و ملموس مانند چک پول تبلیغات یا سیل تحسین‌ها نادیده بگیرد. اقتصاد توجه به شکلی سیستماتیک این پاداش‌های آنی را تقویت می‌کند. درنهایت، فقدان چهارچوب‌های نظارتی واضح و ابهام قانونی در فضای مجازی، به والدین القا می‌کند که عملشان نه‌تنها ممنوع نیست، بلکه می‌تواند نوعی کارآفرینی مدرن باشد. والدین در این صحنه، هم کنشگرانی هستند که با اراده خود وارد این عرصه می‌شوند و هم قربانیان یک سیستم اقتصادی-فرهنگی گسترده‌تر که ارزش‌هایشان را به سمتی سوق داده است که منافع کوتاه‌مدت و شهرت مجازی را بر سلامت بلندمدت کودک ترجیح دهند.

 حضور مداوم در برابر دوربین و قرار گرفتن در معرض قضاوت دائم عمومی، چه اثرات ساختاری بر رشد عاطفی و شکل‌گیری هویت کودک می‌گذارد؟

ما از یک آزمایش اجتماعی خطرناک حرف می‌زنیم که هدف آن شکننده‌ترین و شکل‌پذیرترین بخش وجود یک انسان است. کودک اینستاگرامی در یک آکواریوم عمومی بزرگ می‌شود که از شیشه دوربین‌ها و نگاه‌های هزاران غریبه ساخته شده است. این فضا در تضاد کامل با نیازهای بنیادین یک کودک برای داشتن حریم خصوصی امن و یک آزمایشگاه هویتی محافظت‌شده است. در این محیط، فرآیند طبیعی رشد عاطفی و شکل‌گیری هویت، به شکلی مخرب و ساختاری مختل می‌شود. این فشار مداوم برای نمایش، دو بحران اساسی در روان کودک ایجاد می‌کند که تبعات آن تا بزرگسالی ادامه می‌یابد. اول آنکه فرآیند طبیعی شکل‌گیری هویت یک کاوش درونی است. کودک در فضایی ایمن، علایق، ارزش‌ها و ویژگی‌های شخصیتی خود را می‌آزماید تا به یک  خود (Self) منسجم و اصیل برسد. اما برای کودک اینستاگرامی، این فرآیند کاملاً وارونه می‌شود و به یک خود نمایشی تبدیل می‌شود. او مجبور است یک شخصیت نمایشی برای دیگران بسازد و همیشه شاد، بامزه و بی‌دغدغه باشد. در نتیجه، خود واقعی او و احساسات پیچیده مانند غم، خشم یا کسالت سرکوب و انکار می‌شود. این سرکوب ساختاری، به یک تضاد هویتی عمیق منجر می‌شود. کودک می‌آموزد که عشق، پذیرش و اعتبار وجودی مشروط و وابسته به معیارهای بیرونی مانند تعداد لایک‌هاست. این وابستگی، هسته یک خود پنداره شکننده را می‌سازد. چنین فردی در بزرگسالی، قربانی همیشگی اقتصاد توجه است و برای زنده ماندن عاطفی، دائم به تایید خارجی نیاز دارد. او در برابر کوچک‌ترین انتقاد یا بی‌توجهی به‌شدت آسیب‌پذیر است؛ چرا که به قدری به نقش بازی کردن عادت کرده که از نشان دادن خود واقعی‌اش هراس دارد، زیرا خود واقعی هرگز مورد تحسین قرار نگرفته است. این وضعیت را می‌توان در بازیگرانی دید که روزگاری مرکز توجه بودند و بعد به خاطر از دست دادن جذابیت‌هایشان توجه گذشته را جذب نمی‌کنند. این افراد درگیر آسیب‌های روانی و افسردگی می‌شوند. از طرف دیگر، رشد عاطفی سالم مستلزم این است که کودک بتواند تمام طیف احساسات خود را به‌طور اصیل تجربه و بیان کند. جعل احساسات باعث می‌شود کودک نتواند احساسات واقعی خود را به‌درستی شناسایی و مدیریت کند. زندگی کردن به‌عنوان یک شیء نمایشی، فشار عظیمی ایجاد می‌کند که می‌تواند به فرسودگی عاطفی در کودکی منجر شود؛ پدیده‌ای که در نوجوانی و جوانی به‌صورت اضطراب، افسردگی و ناتوانی در برقراری روابط عمیق عاطفی خود را نشان خواهد داد.

 آیا این پدیده، باعث از بین رفتن مرز میان کودکی و بزرگسالی می‌شود؟

پدیده کودک کار اینستاگرامی تنها یک آسیب فردی نیست، بلکه یک تهدید برای ساختار کودکی به مثابه یک مفهوم اجتماعی و تاریخی است. کودکی، آن‌گونه که در عصر مدرن تعریف شد، یک دوره حفاظت‌شده، متمایز از جهان بزرگسالان و فارغ از مسئولیت‌های اقتصادی بود. پدیده مورد بحث، هر سه ستون این ساختار را به شیوه‌ای خطرناک مورد حمله قرار می‌دهد و مرزهای بنیادین بین این دو دوره حیاتی از زندگی را محو می‌کند. کودک از فضای امن بودن به فضای پرفشار نمایش و تولید رانده می‌شود. اولین و مهم‌ترین سازوکار محو مرزها، تبدیل بازی به کار است. بازی، فعالیت اصلی کودکی است؛ یک فرآیند لذت‌بخش و هدفمند برای کشف جهان و خود. اما در دنیای کودک اینستاگرامی، بازی به یک محصول تبدیل می‌شود. یک فعالیت بی‌غرض، اکنون با اهداف اقتصادی، برنامه‌ریزی‌ شده که تابع معیارهای عملکردی بزرگسالان مانند نرخ تعامل و لایک است. این دقیقاً تعریف کار در اقتصاد دیجیتال است. در این فرآیند، مرز میان بازی که ویژه کودکی است و کار که ویژه بزرگسالی است محو می‌شود. کودک به یک کارگر خردسال در صنعت سرگرمی تبدیل می‌شود، بدون آنکه از حقوق قانونی، ساعات کار مشخص و حمایت‌های یک کارگر بزرگسال برخوردار باشد. این امر نه‌تنها روحیه کودک را از بین می‌برد، بلکه رابطه سالم  والد-فرزندی را نیز مخدوش می‌کند؛ چرا که این رابطه از یک پیوند عاطفی به یک قرارداد کاری تبدیل می‌شود که در آن والدین نقش کارفرما و کودک نقش محصول را ایفا می‌کند. سازوکار مخرب دوم، بلوغ زودرس اجباری است که ساختار حمایتی کودکی را ویران می‌کند. کودکی سنتی در حریم خصوصی خانه و خانواده محافظت می‌شد تا دور از پیچیدگی‌های جنسی، مالی و فشارهای شغلی بزرگسالان رشد کند. اما کودک اینستاگرامی این حریم را به‌طور کامل از دست می‌دهد و به یک کالای عمومی بدل می‌شود. لحظات خصوصی او گریه کردن، بیماری، تعاملات عاطفی به محتوای عمومی تبدیل می‌شوند که به‌وسیله هزاران چشم غریبه مورد قضاوت و موشکافی قرار می‌گیرند. این فقدان حریم خصوصی، اصل بنیادین جدایی از جهان بزرگسالان را نقض می‌کند. این کودک مجبور است زیر بار مسئولیت‌های یک کسب‌وکار خرد شود. او باید مسئولیت مالی درآمد خانواده را بر دوش بکشد و فشار مسئولیت عاطفی را برای شاد نگه داشتن مخاطبان تحمل کند. این سطح از مسئولیت‌پذیری، کاملاً با وضعیت آسیب‌پذیر و نیازمند محافظت کودکی در تضاد است و او را به یک بزرگسال کوچک‌شده تبدیل می‌کند. در نتیجه، با از بین رفتن مرزها، ما شاهد یک عقبگرد پیشرفته هستیم؛ عقبگردی به دنیای پیشامدرن که در آن کودکان بزرگسالان کوچک بودند و تمایز روشنی وجود نداشت. 

 اگر بتوان این پدیده را یک معضل دانست، راهکار اقتصادی حل آن چیست؟

اگر به پدیده کودک کار اینستاگرامی با دیدگاه اقتصاد سیاسی بنگریم، درمی‌یابیم که با یک شکست بازار کلاسیک و بسیار مخرب روبه‌رو هستیم. در اینجا، یک فعالیت اقتصادی که تولید محتوای درآمدزا با استفاده از کودک است برای عاملان آن، یعنی والدین، سودآوری فوری و کلان دارد، اما هزینه‌های واقعی و سنگین آن شامل آسیب‌های روانی، بحران‌های هویتی در آینده و هزینه‌های اجتماعی درمان برونی شده‌اند؛ به این معنا که از سوی والدین پرداخت نمی‌شوند، بلکه به دوش کودک و جامعه می‌افتد. برای حل این معضل، هدف باید درونی کردن این هزینه‌ها و طراحی یک بسته سیاستی جامع باشد که این فعالیت را از نظر اقتصادی و اجتماعی غیرصرفه کند. بسته سیاستی جامع باید ترکیبی هوشمندانه و هدفمند از سه ابزار اصلی تنبیهی، حمایتی و نظارتی باشد. ابتدا برای کاهش جذابیت اقتصادی این فعالیت باید ابزارهای تنبیهی را فعال کنیم تا والدین بدانند که این سرمایه‌گذاری یک بدهی عاطفی سنگین برای آینده کودک است. مثلاً اینکه درآمدهای حاصل از محتوای کودکان باید به‌عنوان یک درآمد مشمول مالیات با نرخ‌های تصاعدی بسیار بالا شناسایی شود. یا اینکه سازوکار حقوقی چیده شود تا جریمه‌های مالی بسیار سنگین برای برندهایی که از کودکان بدون دریافت مجوزهای لازم در تبلیغات استفاده می‌کنند، وضع شود. این امر هزینه ریسک و هزینه شهرت همکاری با محتوای کودک را برای برندها افزایش می‌دهد. بخش حمایتی راهکارها، بدون بهبود اقتصاد کلان، چالشی بزرگ است. اما از آنجا که امکان کمک‌های سوسیالیستی و بودجه‌های حمایتی کلان دولتی وجود ندارد، باید بر راه‌حل‌های مبتنی بر مشارکت مردمی، بخش خصوصی و توانمندسازی غیرمستقیم تمرکز کرد. به جای ارائه کمک مالی مستقیم دولتی، می‌توان یک صندوق امانی خصوصی-اجتماعی ایجاد کرد که حداقل بخشی از مالیات‌ها و جریمه‌های دریافتی از پلت‌فرم‌ها و برندها مستقیماً به آن واریز شود. این صندوق می‌تواند برای تامین مالی دوره‌های رایگان مهارت‌آموزی و آموزش‌های فنی و حرفه‌ای برای والدین و جوانان بیکار خانواده‌ها استفاده شود. توانمندسازی اقتصادی والدین از طریق کمک به راه‌اندازی کسب‌وکارهای خرد با استفاده از وام‌های خردِ یک راه‌حل ریشه‌ای است؛ زیرا وقتی والدین از طریق شغل شرافتمندانه به درآمد مطمئن دسترسی داشته باشند، وسوسه سود سریع از طریق کودک کاهش می‌یابد. درنهایت، قوانین باید خود را با این شکل نوین از کار کودک تطبیق دهند. باید یک سیستم دریافت مجوز مشابه قوانین کار کودک در سینما برای فضای مجازی طراحی شود. همچنین، پلت‌فرم‌ها که موتور محرک این اقتصاد هستند، باید به‌طور جدی مسئولیت‌پذیر شوند. آنها باید ملزم شوند الگوریتم‌های خود را تغییر دهند تا به‌طور سیستماتیک از پیشنهاد و تقویت محتوای تجاری کودکان خودداری کنند. در واقع، باید هزینه-فرصت دیده نشدن برای این نوع محتواها را افزایش داد. این الزام حقوقی نمی‌تواند تنها در سطح ملی ایجاد شود، بلکه باید از طریق تعامل فعال با دیگر کشورها، سازمان‌های بین‌المللی (مانند یونیسف) و کنوانسیون حقوق کودک و همچنین استفاده از تجارب بین‌المللی در تنظیم‌گری پلت‌فرم‌ها، شکل بگیرد. این همسویی جهانی، فشار لازم را برای اعمال مقررات فرامرزی بر غول‌های فناوری فراهم می‌کند. 

دراین پرونده بخوانید ...