شلیک به قلب
چرا قتلهای خانوادگی اتفاق میافتد؟
قتلهای خانوادگی که شدیدترین شکل خشونت خانگی بهشمار میآیند، طی سالهای اخیر در ایران افزایش یافته و افکار عمومی و کارشناسان را به خود مشغول کردهاند. آمارهای رسمی نشان میدهد حدود یکسوم یعنی 31 درصد قربانیان قتل در کشور، به دست اعضای خانواده خود کشته شدهاند. برای نمونه، بررسی اخبار رسمی حوادث نشان میدهد از ابتدای فروردین تا اواسط اردیبهشت ۱۴۰۳ دستکم ۲۳ زن و دختر بهدست مردان نزدیک خانواده (همسر، پدر، برادر یا خواستگار سابق) به قتل رسیدهاند؛ در مقابل، بهطور همزمان تنها دو مرد بهدلیل خشونت خانگی آسیب دیدهاند که یکی از آنان به قتل رسیده است. این آمار نشان میدهد زنان بهمراتب بیشتر در معرض خشونت کشنده خانوادگی قرار دارند. برای واکاوی این پدیده پیچیده، عوامل متعدد روانشناختی، اقتصادی، اجتماعی و دیگر مولفهها باید در نظر گرفته شوند. کارشناسان تاکید میکنند، بسیاری از قاتلان خانوادگی دارای مسائل عمیق روانیاند. مثلاً یک روانشناس خانواده میگوید، ردپای «اختلالهای شخصیتی و روانی» در این جنایتها کاملاً مشهود است و افسردگی یکی از شایعترین نشانهها در این افراد است. اگر این اختلالها قبل از بروز فاجعه درمان نشوند، ممکن است به قتل و خشونت ختم شوند. همچنین یافتههای یک پژوهش انتظامی تهران نشان میدهد ۴۲ درصد انگیزههای قتلهای خانوادگی ریشه در عوامل روانشناختی دارد.
مشکلات معیشتی و اتفاقات هولناک
وضعیت اقتصادی نامساعد نقش مهمی در تنشهای خانگی دارد. نرخ بالای تورم، بیکاری و کاهش قدرت خرید خانوادهها «فشار روانی مضاعفی» ایجاد میکند. این فشارها اغلب احساس درماندگی و از دست دادن کنترل را در افراد تشدید میکند. بهویژه مردانی که خود را نانآور خانواده میدانند، در مواجهه با ناتوانی در تامین حداقل نیازها ممکن است خشمگین شوند و واکنش خشونتآمیزی نشان دهند. کارشناسان تاکید میکنند، وقتی بیکاری یا مشکلات مالی افزایش یابد، نرخ جرم هم افزایش مییابد. سرهنگ شفیقی، یک افسر پلیس نامآشنا میگوید، قتل تابعی از سایر جرائم است؛ به عبارتی هر جا نرخ سایر جرائم (مانند سرقت یا نزاع خیابانی) بالا برود، آمار قتل نیز بالا میرود. در کنار اینها، بدهیهای مالی خانواده (وامها و اقساط عقبافتاده) و فقر فرهنگی -که خود مسبب مشکلات اقتصادی است- انگیزه قتل را تشدید میکند. برای نمونه در یک پرونده ثبتشده، زوج جوانی بهخاطر مشکلات شدید مالی ماهها بدون برق مانده و این امر پس از مناقشهای جزئی، به مرگ همسر (بهدلیل پارگی طحال) منجر شد؛ تحلیلگران ریشه اصلی این جنایت را فقر اقتصادی دانستند. همزمان ابعاد اجتماعی و فرهنگی، ساختار و هنجارهای جامعه را بازتاب میدهند. در ایران، برخی تابوها و سنتهای فرهنگی بستر مناسبی برای وقوع قتل خانوادگی هستند. بهعنوان نمونه، قتلهای ناموسی (پروندههایی که با توجیه دفاع از «ناموس خانواده» انجام میشوند) ریشه در ارزشهای مردسالارانه دارد. کمپینهای مستقل نشان میدهند در چند سال اخیر حداقل صدها زن ایرانی بهدست بستگان مردشان کشته شدهاند. این کمپینها تاکید میکنند که این قتلها بهدلیل هنجارهای فرهنگی و باورهای محافظهکارانه بروز مییابند؛ قتل کسی (معمولاً زن) برای «بازگرداندن ناموس» نمونهای از این شیوه بیرحمانه است. دیگر عامل فرهنگی مهم، عادات و نقشهای جنسیتی سنتی است. جامعه ایران در حال تجربه تحول سریع فرهنگی است و انتظارات از مردان و زنان در تعارض با یکدیگر قرار گرفته است. مردان از یکسو همچنان خود را نانآور اصلی خانواده میدانند و از سوی دیگر با نیازهای عاطفی همسر و فرزندان مواجهاند. این تضاد میتواند به تعارض درونی و فشار روانی منجر شود که در نبود آموزش و حمایت، به بروز خشونت میانجامد. زنان نیز با محدودیتهای قانونی و اجتماعی روبهرو هستند؛ فعالان حقوق زنان یادآوری میکنند که قوانین حمایتی ناقص و نبود درآمد مستقل زنان، آنها را آسیبپذیرتر کرده است و این مسئله به خودی خود باعث افزایش خشونت خانگی میشود. از سوی دیگر، ازدواجهای اجباری و خردسالی هم در خشممداران غیراخلاقی نقش دارند. برای مثال طاهره طالقانی، فعال حقوق زنان، بهصراحت گفت که یکی از دلایل اصلی قتلهای ناموسی در کشور، پدیده کودکهمسری است. اختلافات زناشویی (مانند طلاق اجباری یا دخالت خانواده همسر در زندگی زن و مرد)، رقابت بر سر ارث و میراث، و فرهنگ آمرانه بخشی از جامعه سنتیتر نیز به افزایش خشونت خانگی کمک میکنند.
نقش رسانهها و واکنش جامعه
بازتاب رسانهای قتلهای خانوادگی دو وجه دارد: از یکسو باعث اطلاعرسانی عمومی و حساسیتزدایی میشود و از سوی دیگر ممکن است جنبههای احساسی و اجتماعی موضوع را برجسته کند. در چند سال اخیر پروندههایی مانند قتل رومینا (دختر ۱۴ساله تالشی) و میترا استاد (همسر دوم یک شهردار) به سوژه محوری رسانهها و شبکههای اجتماعی تبدیل شدند. برای مثال، انتشار خبر قتل رومینا با واکنش گستردهای در شبکههای اجتماعی مواجه شد؛ کارشناسان رسانهای از این واقعه بهعنوان نشانهای از اهمیت این موضوع و نیاز به بازاندیشی انتقادی در جامعه ایران یاد کردهاند. به گفته یک تحلیلگر، رسانهها معمولاً با پوشش اخبار این حوادث، «به خاطر خط قرمزهای اجتماعی» واکنشهای زیادی برمیانگیزند.
فقدان حمایتهای روانی-اجتماعی
یکی از مشکلات اساسی، نبود نظام جامع حمایت روانی و اجتماعی از خانوادههاست. کارشناسان معتقدند علاوه بر تقویت فرهنگ گفتوگو و حل مسئله در خانواده، نهادهای دولتی باید خدمات مشاوره و رواندرمانی را توسعه دهند. برای نمونه در گزارشی تحلیلی، توصیه شده سازمان بهزیستی و وزارت بهداشت با گسترش خدمات مشاوره و ارائه رواندرمانی ارزان یا رایگان، دسترسی عمومی را آسان کنند. در حال حاضر، تعداد مراکز مشاوره و روانپزشکی محدود است و بار مالی درمانهای روانی برای بسیاری از خانوادهها سنگین است. به علاوه تابوهای فرهنگی مراجعه به روانپزشک یا مشاور هنوز پابرجاست. کارشناسان بر این باورند که اگر فردی احساس کند جایی برای گفتن مشکلاتش وجود دارد -چه در خانواده و چه در موسسههای اجتماعی و مشاورهای- بسیاری از اختلافات و اضطرابها میتواند پیش از تبدیل شدن به بحران حل شود. علاوه بر این، آموزش مهارتهای کنترل خشم و مدیریت استرس در مدرسهها و محیط کار نیز مورد تاکید است.
دسترسی به سلاح گرم و ابزار خشونت
دسترسی به سلاحهای خطرناک، بار جنایتبار این خشونتها را افزایش داده است. آمارها نشان میدهد در قتلهای خانوادگی حدود ۳۷ درصد از جنایات با سلاح سرد (چاقو و تیغههای دستی) و ۳۵ درصد با سلاح گرم انجام شده است. در موارد متعدد دیده شده قاتلان بهسادگی به اسلحه گرم یا ادوات مرگبار دسترسی دارند. برای نمونه در یکی از پروندههای اخیر در استان کرمانشاه، مردی با یک تفنگ کلاشنیکف وارد خانه همسرش شد و اعضای خانواده او (مادرزن، پدرزن و همسر) را هدف قرار داد؛ در این جنایت مرگبار مادرزن کشته شد و بقیه بهشدت مجروح شدند. وجود تعداد زیادی سلاح قاچاق و غیرمجاز در برخی مناطق و ضعف کنترل انتقال سلاح، بستر این فجایع را فراهم میکند. برخی کارشناسان پیشنهاد دادهاند با تشدید قوانین حمل و نگهداری سلاح، اطلاعرسانی از خطر سلاح گرم در خانواده و تشدید مجازات جرائم مسلحانه، از شدت قتلهای خانوادگی کاسته شود.
ابعاد نگرانکننده خشونت
امانالله قراییمقدم، جامعهشناس، میگوید؛ خشونت خانگی در ایران ابعاد جدی و نگرانکنندهای یافته است. طبق گزارشهای سازمان پزشکی قانونی، در سال ۱۴۰۰ حدود ۷۵ هزار مورد همسرآزاری و کودکآزاری ثبت شده که معادل ۳۷ درصد کل موارد معاینات بالینی پزشکی قانونی در آن سال بوده است. به عبارت دیگر، از هر سه مراجعه به پزشکی قانونی بهخاطر نزاع، بیش از یک مورد مرتبط با خشونت در خانواده است. همین گزارش نشان میدهد مجموع آمار نزاع در سال ۱۴۰۰ نزدیک به ۶۰۰ هزار پرونده بوده که حدود دوسوم آن مربوط به مردان و یکسوم آن مربوط به زنان بوده است. علاوه بر این، گزارش جدید مرکز آمار ایران نشان میدهد در بهار سال ۱۴۰۳، دستکم ۱۶ هزار و ۲۶۴ نفر برای همسرآزاری به پزشکی قانونی مراجعه کردهاند که ۹۶ درصدشان را زنان تشکیل میدهند. این اعداد رسمی تنها بخش کوچکی از مشکل است، زیرا بسیاری از قربانیان به دلایل ترس یا محرومیت از حمایت قانونی، جرئت مراجعه به مراجع رسمی را ندارند.
طیف خشونت خانگی بسیار گسترده است و متاسفانه به قتل اعضای خانواده هم منتهی میشود. در چند سال اخیر رسانهها گزارش دادهاند که صدها زن و دختر به دست مردان نزدیک خانوادهشان (همسر، پدر، برادر یا خواستگار سابق) کشته شدهاند. بهطور مثال، در 10 ماه نخست سال ۱۴۰۲ دستکم ۱۰۰ زن و دختر به دست مردان خانواده به قتل رسیدند؛ همچنین در بازه خرداد ۱۴۰۰ تا خرداد ۱۴۰۲، آمار رسمی حکایت از کشته شدن حدود ۱۶۵ زن در منازعات خانوادگی دارد. در مورد فرزندکشی نیز متاسفانه گاهی اخبار پروندههایی منتشر میشود که والدین به دلایلی فرزندان خود را میکشند. این موارد غالباً دلایل پیچیده فردی و خانوادگی دارند، مانند اختلالات روانی شدید یا ایدئولوژیهای افراطی (برای نمونه، مواردی از قتل کودکان به بهانه ناموسی گزارش شده است). درباره برادرکشی یا خواهرکشی (killing siblings) عوامل متفاوتی مطرح است؛ گاهی رقابت بر سر ارث و دارایی یا تفاوت و تبعیض والدین نسبت به فرزندان، باعث کینه و انتقام در میان برادران و خواهران میشود. در پروندههای پدرکشی نیز معمولاً غلبه دعواهای شدید خانوادگی، مشکلات روانی فرزندان و در مواردی الکل یا مواد مخدر نقش داشته است. البته آمار دقیق این نوع قتلهای خانوادگی کمتر از موارد همسرکشی منتشر شده، اما تحلیل جرمشناسان نشان میدهد هر یک از این جنایات حکم خاص خود را دارد و منشأ واحدی نمیتوان برای همه آنها اعلام کرد. عوامل فرهنگی در ایران بسیار تعیینکنندهاند. جامعه ما هنوز در بسیاری زمینهها با فرهنگ «مردسالارانه» و «ناموسمحور» اداره میشود. ارزشهای فرهنگی که برای مثال پاکدامنی و احترام زن را بر اساس اقتدار مردانه تعریف میکنند، میتوانند زمینه خشونت علیه زنان را فراهم کنند. در این زمینه، قوههای برانگیزاننده آسیبهای اجتماعی نیز بسیار قوی هستند؛ وقتی جامعه دچار بحرانهای گسترده اجتماعی میشود (مانند بیعدالتی، حاشیهنشینی و فقدان سرمایه اجتماعی)، این تنشها به درون خانواده کشیده میشود. از سوی دیگر، طی سالهای اخیر شاهدیم که فرهنگ مادیگرایی افزایش یافته است. به عبارتی، «مادیات جای محبت را گرفته» و محبتورزی در روابط اجتماعی کمرنگ شده است. امروز در جامعهای زندگی میکنیم که افراد معیارهایشان را بر اساس داراییها و ظاهر دیگران میسنجند؛ ازدواج، خانواده و عشق هم تحت تاثیر ارزشهای مادی قرار گرفتهاند و مهر و محبت جایگاه خود را تا حد زیادی از دست داده است. این تضعیف سرمایه عاطفی و اجتماعی (اعم از مهربانی، همدلی و اعتماد) باعث شده است با کوچکترین سوءتفاهم و کشمکش، خشونت در خانواده فوران کند. این موارد در کنار ضعف نهادهای حمایتی (مانند قوانین ناکارا درباره طلاق یا حمایت از کودکان) شرایطی فراهم میکند تا تنشهای خانوادگی بهسرعت از حد معمول خارج شده و گاه به جنایتی مبدل شود.
ارتباط فقر و بیکاری با افزایش خشونت
به گفته قرائیمقدم؛ قطعاً وضعیت اقتصادی خانواده تاثیر بسزایی دارد. وقتی فشارهای اقتصادی زیاد باشد -مانند تورم بالا، بیکاری گسترده یا کاهش درآمد- استرس اعضای خانواده افزایش مییابد و تحمل آنها پایین میآید. بهعبارت دیگر، فقر و نابرابری اقتصادی بهصورت یک عامل تشدیدکننده خشونت عمل میکنند. خود من بارها گفتهام که اختلاف ثروت و فرصتها در جامعه ما بسیار زیاد است؛ برای نمونه رفتار مردم نسبت به ثروتمندان و نیازمندان کاملاً متفاوت شده و «رفتوآمدهای بیشتر با خانوادههای پولدار» مشهود است. این شکافهای طبقاتی که حتی خانوادهها را از هم جدا کرده، نیازمند دقت مسئولان است. در چنین فضایی، وقتی مردی احساس کند نمیتواند مخارج زندگی را تامین کند یا موقعیت اجتماعی خود را از دست داده، ممکن است خشونت را بهعنوان ابزاری برای ابراز خشم یا بازپسگیری هویت مردانهاش انتخاب کند. مطالعات جامعهشناسی نشان میدهد که در خانوادههایی با سطح درآمد پایین، میزان تنشهای لفظی و فیزیکی بیشتر گزارش شده است. افزون بر این، نبود فرصتهای شغلی پایدار و محرومیت اقتصادی طولانیمدت، احساس ناامنی و ناکامی را در افراد تشدید میکند. این احساسات به فشار روانی منجر میشود که بدون مهارتهای مقابلهای مناسب، ممکن است به شکل خشونت خانوادگی بروز کند. عوامل روانشناختی و شخصیتی هم نقش مهمی دارند. معمولاً فرد خشونتورز از اختلالهای مختلف رفتاری یا روانی رنج میبرد. برای نمونه، اختلالات شخصیت (مانند پارانوئید بودن یا لجبازی مزمن)، پرخاشگری ناپایدار و فقدان مهارتهای حل تعارض از علل شناختهشده محسوب میشوند. به علاوه، مسئله اعتیاد (به مواد مخدر یا الکل) و مشکلاتی مانند افسردگی و اضطراب شدید در افراد خشونتورز، باعث میشود کنترل خشم از دستشان خارج شود. در این موارد، تغییری که در وضعیت روانی فرد ایجاد شده، توانایی قضاوت منطقی را از او میگیرد. چنانکه دیده شده، بسیاری از جنایتهای خانوادگی در کشوری مثل ما در لحظات اوج اضطراب یا مستی رخ داده است.
نبود مهارت والدگری
نداشتن مهارتهای درست والدگری و تعلیم فرزندان هم میتواند زمینه خشونت کلامی و جسمی را در کودکان فراهم کرده و خشونت زودتر در نسل بعد بروز کند. کودکانی که در خانوادههای پرتنش بزرگ میشوند، یا خودشان مورد خشونت والدین بودهاند، پس از مدتی ممکن است مشابه آن رفتار خشونتآمیز را با سایر اعضای خانواده (و حتی فرزندان خود در آینده) تکرار کنند. بهطور خلاصه میتوان گفت مجموعهای از عوامل درونی مانند مشکلات روانی، کمبود مهارتهای کنترل خشم و سابقه خشونت در دوران کودکی، فرد را بیش از دیگران مستعد ارتکاب خشونت خانگی میکند. برای کاهش خشونت خانگی باید هم در سطح فردی و هم در سطح ساختاری و فرهنگی اقدام شود. اول، آموزش مهارتهای زندگی و ارتباطی در مدارس و خانوادهها اهمیت زیادی دارد؛ باید به جوانان آموخت که هر درگیری نیازمند گفتوگو، مدارا و گاه مشاوره است، نه خشونت. دوم، باید زیرساختهای حمایتی تقویت شود: مراکز اورژانس اجتماعی و مشاوره روانشناختی در دسترس و رایگان باشند تا خانوادهها بتوانند در بحرانها بهسرعت کمک بگیرند. به نظر من کاهش شکافهای اقتصادی و نابرابری اجتماعی هم یک وظیفه حکمرانی است؛ وقتی فاصله طبقاتی کاهش یابد و مردم احساس امید به آینده کنند، بسیاری از تنشهای خانوادگی فروکش میکند. از سوی دیگر، قوانین حقوقی باید بازنگری شوند: اگرچه چند سالی است لایحه منع خشونت علیه زنان در مجلس مطرح است، اما تصویب و اجرای جدی آن برای بازدارندگی ضروری است.
بالاخره، تقویت سرمایه اجتماعی -یعنی اعتماد و همدلی میان مردم- کلید دیگر ماجراست. همین که جامعه «مهرورزی» را احیا کند و روابط انسانی قویتر شود، خودبهخود میتواند خشونت را کاهش دهد. من بارها گفتهام که با توسعه اخلاقمداری و مهرورزی در جامعه، امکان شکلگیری خانوادههای سالمتر و در نتیجه جامعهای سالمتر فراهم میشود. در چنین خانوادههایی افراد به جای حل تعارضات با مشت و لگد، با گفتوگو و تساهل به تفاهم میرسند. بهطور خلاصه، ترکیبی از حمایت اقتصادی، آموزش فرهنگی و روانی، و بهبود قوانین و نهادهای حقوقی میتواند جلوی چرخه مخرب خشونت خانگی را بگیرد.