پدران شریف
چرا نسل اول دانشجویان دانشگاه آریامهر به اندیشههای چپ گرویدند؟
در روزگاری که اقتصاد آزاد به گفتمان غالب نخبگان دانشگاه صنعتی شریف بدل شده و بسیاری از استادان و دانشآموختگان آن در طراحی سیاستهای بازارمحور کشور نقش ایفا میکنند، نسل اول دانشجویان همین دانشگاه پرچم عدالتخواهی رادیکال، مبارزه با امپریالیسم و نقد سرمایهداری را در دست داشتند. در میانه دهه 40 خورشیدی، در دل تهران مدرنشونده و متورم از تضاد، دانشگاهی سر برآورد که قرار بود نماد علم، پیشرفت و عقلانیت تکنوکراتیک باشد. دانشگاه صنعتی آریامهر، که با حمایت حکومت پهلوی و در همپیمانی با نخبگان علمی شکل گرفت، هدفش پرورش مهندسانی بود برای ساختن آیندهای صنعتی و مدرن. اما همین دانشگاه، در سالهایی نهچندان دور، به کانونی بدل شد برای تبلور اعتراض، مقاومت، و گاه شورش. نسل اول دانشجویانش، بهجای آنکه صرفاً در آزمایشگاهها و کلاسهای مهندسی غرق شوند، به مسیرهایی پیچیدهتر و پرخطرتر کشیده شدند؛ مسیرهایی که آنها را به مارکسیسم، سوسیالیسم، چریکگرایی و ایدهآلگراییهای رادیکال رساند. یکی از شاخصترین چهرههای این نسل، مجید شریفواقفی، فارغالتحصیل مهندسی برق، بود که پس از مخالفت با تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق، به دست همرزمان سابقش ترور شد. اما چرا چنین شد؟ چرا دانشگاهی فنی، فرزندانش را نهفقط به صنعت، که به سیاست و انقلاب سپرد؟
پدیدارشناسی یک اندیشه
توسعه پیش از انقلاب، توسعهای نامتوازن، سریع و از بالا بود که با واکنش بخشهایی از جامعه روبهرو شد. چرا که رشد سریع در فاصله زمانی کوتاه معمولاً ادراک نابرابری و فساد را بهشدت تشدید میکند و به حس باخت اقتصادی دامن میزند. کسانی مانند روستاییان و حاشیهنشینان یا از توسعه برخوردار نشدند، یا بهطور نسبی از منفعت اقتصادی کمتری بهرهمند شدند. روشنفکران و تحصیلکردگان طبقه متوسط که اصولاً قوتگیری خود را مدیون توسعه اقتصادی بودند، به دلیل فضای بسته سیاسی به سمت مخالفت با رژیم حرکت کردند و گروه دیگر، دستهای بودند که با فرهنگ و شیوههای زندگی جدید مرتبط با توسعه از بالا مسئله داشتند؛ کمکم میان این سه گروه، ائتلافی شکل گرفت که به انقلاب 1357 منجر شد و در اواخر دهه 40 در قامت چپگرایی تبلور یافت. چرایی تمایلات چپگرایانه دانشجویان آن زمان را میتوان در دو دلیل عمده جستوجو کرد. نخست، بحران مشروعیت حکومت پهلوی و فضای خفقان و سرکوبی بود که حاکمیت پس از تحکیم پایههای قدرت خود بعد از 28 مرداد 1332 و بهویژه از اوایل دهه 1340 به بعد برقرار کرد. سانسور، سرکوب احزاب و نبود انتخابات آزاد، همزمان با تشدید شکاف طبقاتی، بسیاری از دانشجویان را از امکان اصلاحات مایوس کرده بود و در چنین شرایطی، ایدئولوژیهایی چون مارکسیسم و چپ اسلامی که وعده رهایی از استبداد و نابرابری را میدادند، جذابیت یافتند. در همین دوران، موجی از مبارزات استقلالطلبانه در جهان در حال وقوع بود. در الجزایر، جبهه آزادیبخش ملی با فرانسه میجنگید. در آنگولا، موزامبیک و زیمبابوه، مبارزان چپگرا علیه استعمار پرتغال و انگلستان به پا خاسته بودند. در آمریکای لاتین، گروههای چپگرایی مانند ساندنیستا در نیکاراگوئه و توپاماروها در اروگوئه، مقاومت چریکی شهری را گسترش دادند. پیام این جنبشها برای جوانان ایرانی، که با رژیم پادشاهی مطلقه و وابسته به غرب مواجه بودند، بسیار الهامبخش بود. ترجمه آثار چپگرای جهانی، از مارکس، لنین و مائو گرفته تا چهگوارا، فانون و رژی دبره، نقش مهمی در انتقال این ایدهها ایفا کرد. آثار فرانتس فانون، بهویژه کتاب دوزخیان زمین، که به تحلیل روانشناسی استعمار و مقاومت اختصاص داشت، در میان دانشجویان ایرانی بسیار تاثیرگذار بود. فانون استدلال میکرد که خشونت انقلابی بخشی اجتنابناپذیر از بازیابی انسانیت در برابر استعمار است.
دانشگاه صنعتی: کارخانه تکنوکراتها یا کانون اعتراض؟
دانشگاه صنعتی آریامهر که در سال ۱۳۴۴ تاسیس شد، از جمله مهمترین پروژههای نوسازی آموزشی در دوره پهلوی دوم بود که با الگوبرداری از الگوهای آمریکایی و با همکاری دانشگاه امآیتی بنا نهاده شد. هدف اولیه تاسیس دانشگاه آریامهر، تربیت تکنوکراتهایی بود که ایران را در مسیر توسعه صنعتی همراهی کنند. اما این نوسازی، با نابرابری اجتماعی شدیدی همراه بود. دانشجویانی که از طبقات متوسط یا محروم وارد دانشگاه شده بودند، از یکسو با آموزشهای پیشرفته جهانی مواجه میشدند و از سوی دیگر، فقر و حاشیهنشینی را در اطراف خود میدیدند. فضای دانشگاههای فنی، بهویژه شریف، جایی بود که تضاد میان مدرنیزاسیون دولتی و واقعیت نابرابری اجتماعی به روشنی خود را نشان میداد. پروژههای صنعتی در حال رشد بودند، اما درست در چند قدمی دانشگاه، حلبیآبادها قد کشیده بودند. چنانکه دکتر مسعود نیلی، از دانشجویان پیش از انقلاب دانشگاه، در گفتوگویی با شماره 584 تجارت فردا، این پدیده را تصویر نارضایتی محض میداند: «زمانی که من در دانشگاه صنعتی شریف که موقعیت جغرافیایی آن در مرکز شهر تهران است (نه بالاشهر است و نه پایینشهر) تحصیل میکردم، یکی از بزرگترین حلبیآبادهای بزرگ، اطراف دانشگاه بود، در فاصله خیابان آزادی (خیابان آیزنهاور سابق) تا ستارخان (خیابان تاج سابق)... این تصویر، شکست حکمرانی آن زمان است. خود آن تصویر نارضایتی محض است. یک دانشجوی آن زمان که آن تصویر را میدید، چون خودش ذینفع مستقیم اقتصادی نبود، از لحاظ اجتماعی بسیار آمادگی داشت که برای خودش و جامعه هزینه و حتی فداکاری کند. در نتیجه وارد میدان میشد.» برخلاف بسیاری از فضاهای انقلابی در دیگر نقاط جهان که روشنفکران علوم انسانی در آنها دست بالا را داشتند، در ایران آن سالها، مهندسان و تکنوکراتها بودند که میدان سیاست را اشغال کردند و بخش بزرگی از بدنه و رهبری گروههای چپگرای انقلابی را مهندسان و دانشجویان فنی تشکیل میدادند. مهارتهای سازمانی، دقت تحلیلی و ذهن نظاممند مهندسان، در طراحی عملیات، ارتباطات مخفی و حتی تحلیلهای ایدئولوژیک، از آنان چهرههایی موثر در روند مبارزات انقلابی ساخت. مهندسان آریامهر و پلیتکنیک با تصور اینکه میتوان جامعه را مانند یک ماشین پیچیده «بازطراحی» کرد، به گفتمان انقلاب فنی و علمی گرایش یافتند. برخی به سازمانهایی مانند مجاهدین خلق یا چریکهای فدایی خلق پیوستند و برخی دیگر در چهارچوبهای فکری چپ اسلامی یا نواندیشی دینی باقی ماندند. در چنین بستری چهرههایی چون مجید شریفواقفی پدیدار شدند.
چپگرایی مهندسان
دانشجویان مهندسی، ذهنهایی نظاممند و مسئلهمحور داشتند. آنها برای تحلیل مسائل به دنبال ساختار، عملکرد و کارآمدی میگشتند. چنین ذهنیتی در مواجهه با ساختار ناعادلانه توزیع ثروت و قدرت در ایران، زمینهساز پرسشگری و سپس رادیکالیسم میشد. بسیاری از آنها دریافتند که مشکلات اجتماعی تنها با ابزار مهندسی قابل حل نیستند، بلکه نیازمند تغییرات ساختاری در مناسبات اقتصادی و سیاسیاند. مهندسی در آن دوران نماد ترقی، علم و آیندهنگری بود. نظام آموزشی کشور، بهویژه با تاسیس دانشگاههایی چون آریامهر، نخبگان علمی را به سمت رشتههای فنی جذب میکرد. بسیاری از این افراد، همزمان با آموزشهای فنی، به مسائل اجتماعی و سیاسی علاقهمند بودند. جوانان تحصیلکرده که به دنبال ایفای نقش اجتماعی بودند، در غیاب احزاب و رسانههای آزاد، به سوی گروههای مخفی و رادیکال گرایش یافتند و مهندسان، در این گروهها اغلب نقشهای کلیدی در سازماندهی، ارتباطات و حتی طراحی عملیات ایفا میکردند. ایده «انقلابیگری علمی» از طریق الگوهایی چون چهگوارا یا انقلابیون الجزایر به مهندسان جوان ایرانی منتقل میشد. آنان تصور میکردند که میتوان با «طراحی» انقلاب، همانگونه که یک مدار یا پروژه صنعتی را طراحی میکنند، جامعه را هم بازسازی کرد.
تاثیر جهانی ایدئولوژی چپ: از هاوانا تا هانوی
تاثیر جهانی ایدئولوژی چپ در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، بخش مهمی از زمینه تاریخی و فکری جنبشهای انقلابی در کشورهای جهان سوم بود. این ایدئولوژی، که ترکیبی از مارکسیسم، ضدامپریالیسم و رهاییبخشی سیاسی و اجتماعی بود، نهتنها در اروپا، بلکه در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین نیز الهامبخش شد. برای دانشجویان و جوانان ایرانی آن دوره، بهویژه در فضای سرکوبشده سیاسی داخلی، جنبشهای بینالمللی الگویی زنده و ملموس از مقاومت موفق در برابر سلطه و نابرابری بودند، که از جمله مهمترین آنها انقلاب کوبا، جنگ ویتنام و جنبشهای ضداستعماری در آفریقا و آمریکای لاتین بود. پیروزی انقلاب کوبا، الگویی از انقلاب چریکی با تکیه بر روستاها و بدنه فرودست جامعه بود. وقتی فیدل کاسترو و چهگوارا با گروهی چریکی توانستند رژیم باتیستا را سرنگون کنند، این اتفاق به نماد امکانپذیر بودن انقلاب از پایین تبدیل شد. برخلاف سنت مارکسیستی شوروی که بر انقلاب کارگری در کشورهای صنعتی تاکید داشت، انقلاب کوبا الگویی از انقلاب روستایی در جهان سوم ارائه داد. این الگو نشان میداد که حتی در غیاب یک طبقه کارگر گسترده، مبارزه چریکی میتواند به سرنگونی رژیمهای وابسته به امپریالیسم منجر شود. دانشجویان ایرانی، چه چپ مارکسیست و چه مذهبیهای مبارز، تحت تاثیر این الگو قرار گرفتند. جنبش فداییان خلق، بهویژه در آغاز، الگوی مبارزه چریکی کوبایی را بهعنوان مرجعی تاکتیکی و اخلاقی پذیرفته بود. ترجمههای فارسی کتابهایی چون جزوه جنگ چریک شهری (کارلوس ماریگلا) و زندگینامه چهگوارا، در میان فعالان سیاسی دستبهدست میشد و داشتن کتابهایی همچون جنگ شکر در کوبا، ممنوع بود. مقاومت ویتنام شمالی، به رهبری هوشی مین، علیه اشغال آمریکا و دولت وابسته ویتنام جنوبی، به یکی از نقاط اوج جنبشهای ضدامپریالیستی بدل شد. جنگ ویتنام نهتنها در درون ایالاتمتحده موج گستردهای از مخالفت عمومی و رادیکالیسم چپ را برانگیخت، بلکه در کشورهای دیگر نیز به اسطورهای از مقاومت خلقی تبدیل شد. برای جوانان ایرانی، ویتنام مثالی از ایستادگی یک ملت کوچک علیه یک ابرقدرت بود. در سالهای آخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ خورشیدی، در دیوارهای خوابگاههای دانشجویی تصاویری از هوشی مین و نقلقولهایی از او به چشم میخورد. سازمانهای چپ ایرانی بارها در اعلامیههای خود از «جنگ خلقی ویتنام» بهعنوان الگویی برای مبارزه علیه شاه و امپریالیسم آمریکا یاد کردند: «هموطنان ستمکش! این است آنچه ما بدان احتیاج داریم. راه ما به رهایی!»
کنفدراسیون دانشجویی: از پاریس تا تهران
دانشجویان دانشگاه آریامهر، علاوه بر تحولات جهانی، تحت تاثیر اندیشههای کنفدراسیون دانشجویی نیز بودند. با بسته شدن کموبیش کامل فضای سیاسی در ایران، بخشی از منتقدان و مخالفان رژیم شاه مبارزات خود را به خارج از ایران منتقل کردند. در این میان تشکلهای دانشجویی در اروپا و آمریکا نقش برجستهای ایفا کردند. این تشکلها بعدتر در «کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی، اتحادیه ملی» گردهم آمدند و سازمان واحدی را تشکیل دادند که هدفی جز سرنگونی حاکمیت نداشت و از همان آغاز، بهشدت متاثر از ناسیونالیسم مصدقی و چپگرایی ضدسرمایهداری و ضدامپریالیستی بود. موسسان «کنفدراسیون» عمدتاً طرفداران جبهه ملی بودند، اما با گردش به چپ ملیگرایان مصدقی در خارج از کشور، که در دومین کنگره جبهه ملی در اروپا، در تابستان 1342 به وضوح آشکار شد، تمایلات چپگرایانه و مارکسیستی در درون کنفدراسیون نیز طبیعتاً تشدید شد. هرچند کانون اصلی فعالیت کنفدراسیون در اروپا و آمریکای شمالی بود، اما دانشجویان دانشگاه صنعتی آریامهر با کنفدراسیون در ارتباط بودند: بسیاری از دانشجویان آریامهر، از طریق نشریات و اعلامیههای کنفدراسیون که به داخل کشور میرسید، با ایدههای رادیکال چپ یا ملی-مذهبی آشنا شده و جذب آنها میشدند. برخی از اعضای کنفدراسیون پس از تحصیل در خارج به ایران بازمیگشتند و در دانشگاههایی مثل آریامهر بهعنوان استاد یا دانشجوی تحصیلات تکمیلی مشغول میشدند. این افراد واسطههای انتقال تجربه و گفتمان کنفدراسیون به فضای دانشگاهی داخل کشور بودند. گروههایی مانند «جنبش مسلمانان مبارز»، «سازمان مجاهدین خلق» و «چریکهای فدایی خلق» که برخی از بنیانگذاران یا اعضای اولیهشان دانشآموخته آریامهر بودند، با کنفدراسیون پیوندهایی داشتند؛ چه در سطح ارتباطات انسانی و چه در همسویی ایدئولوژیک.
مهندسان و چپگرایی: از تکنولوژی تا تئوری
سازمان مجاهدین خلق یکی از سازمانهای چریکی-سیاسی دوران پهلوی بود که با رویکردی مذهبی و قرائتی متفاوت از اسلام رایج و سنتی به مبارزه با رژیم پرداخت. آنان با طرد هرگونه مبارزه مسالمتآمیز با اتخاذ مشی مسلحانه راهی دیگر برگزیدند؛ اما در پی ضربه سال 1350 کادر رهبری بر آن شد تا به تحلیل شکست سازمان بپردازد. در این راستا بخشی از آنان مذهب را عامل شکست دانستند و مارکسیسم را بهعنوان ایدئولوژی رسمی سازمان پذیرفتند که این اقدام سازمان را به دو بخش مارکسیستی و مذهبی تبدیل کرد. ماهیت وجودی سازمان در ابتدای امر و در وجه عملی آن مبارزه با امپریالیسم آمریکا، رژیم دستنشانده شاه و مخالفت با هرگونه تصمیمگیریهای نادرست سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بود. در بُعد نظری و معرفتی هدف آنان رسیدن به نفی استثمار انسان از انسان، نفی برتری طبقاتی، امپریالیستی و رسیدن به جامعه بیطبقه توحیدی بود. برای رسیدن به اهداف ذکرشده طبیعی بود که سازمان از راهی غیر از «راه طیشده» عبور کند. هرچند این راه را سازمان چریکهای فدایی خلق و پیش از آن به گونهای فداییان اسلام طی کرده بودند و طومارش نیز پیچیده و ناهمواریها و کاستیهای آن نیز نمایان شده بود؛ اما در ایجاد توهم پیروزی با این روش، قطعاً به استقلال رسیدن برخی کشورهای آمریکای لاتین، الجزایر، ویتنام و مبارزات مردم فلسطین بیتاثیر نبود؛ البته به این موضوع باید شکست احزاب با روش صلحجویانه و مسالمتآمیز، نظیر جبهه ملی و نهضت آزادی ایران را هم افزود. نقطه عطف و آغاز روشی جدید برای مبارزه، مقطع تاریخی 15 خرداد سال 1342، دستگیری و زندانی شدن آیتالله خمینی و حتی قبل از آن، برگزاری رفراندوم 6 بهمن سال 1341 بود که طی آن واقعه محمد حنیفنژاد و سعید محسن، از بنیانگذاران سازمان نیز دستگیر شدند. اولین سوالی که در برابر این دگراندیشان مذهبی قرار گرفت، این بود که با چه شیوهای میتوان از مبارزه در کوتاهترین زمان و با کمترین مشکل به هدف رسید و نخستین پاسخ پیشرو، انقلابهای خلقی بود. در سازمانهایی مانند چریکهای فدایی خلق یا سازمان مجاهدین خلق، مهندسان نقش برجستهای داشتند؛ هم در بخش تئوریک و هم در عملیات، که اغلب از دانشگاههای صنعتی بزرگ کشور، بهویژه آریامهر و پلیتکنیک، برخاسته بودند.
میراث شریفواقفی و مسئله مهندس سیاسی
مجید شریفواقفی (۱۳54-۱۳27) یکی از چهرههای برجسته و تراژیک در میان دانشجویان مبارز پیش از انقلاب است. او دانشجوی مهندسی برق در دانشگاه صنعتی آریامهر بود و یکی از اعضای اصلی «سازمان مجاهدین خلق ایران» بهشمار میرفت. برخلاف برخی دیگر از اعضای این سازمان، شریفواقفی به ایدئولوژی اسلامی وفادار ماند و با چرخش ایدئولوژیک سازمان به مارکسیسم در اوایل دهه ۱۳۵۰ مخالفت کرد. در سال ۱۳۵۴، رهبری جدید سازمان مجاهدین که پس از تسویههای داخلی گرایش آشکار به مارکسیسم یافته بود، او را به دلیل مخالفت با این تغییر، «مرتد» دانست و در اقدامی بیسابقه، از سوی همرزمان سابق خود ترور و جسدش سوزانده شد. این واقعه، نماد بحران ایدئولوژیک در میان نیروهای چپ و چپاسلامی در ایران شد. این جنایت که بعدها افشا شد، نمادی از افراط ایدئولوژیک و خشونت درونسازمانی در دهه ۱۳۵۰ شد و در گفتمان انقلابی، شریفواقفی به نمادی از اخلاق در برابر خشونت ایدئولوژیک و استقلال فکری در برابر دگماتیسم گروهی بدل شد. دانشجویان ایرانی، تحت تاثیر جنبشهای چپگرای جهانی، با ترکیب ایدههای عدالتطلبانه، ضدامپریالیستی و انقلابی آشنا شدند و چشماندازی برای رهایی خلقها از سلطه داخلی و خارجی ارائه دادند، اما ادامه مسیر، تشدید گرایشهای مارکسیستی و گام گذاشتن در مسیر مبارزه مسلحانه، جنبش دانشجویی و مهندسی ایران را در ورطه رادیکالیزهشدن و چپگرایی افراطی فرو برد.