شناسه خبر : 49337 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

شیکاگو هراسان

چرا روشنفکران ایرانی با مکتب اقتصادی شیکاگو مخالف‌اند؟

 

شادی معرفتی / نویسنده نشریه 

40از میانه قرن بیستم به این‌سو، اندیشه‌های اقتصادی مکتب شیکاگو، به رهبری چهره‌هایی چون میلتون فریدمن، نقشی بنیادین در شکل‌دهی به سیاست‌گذاری‌های اقتصادی در سراسر جهان ایفا کرده‌اند. این مکتب با تاکید بر بازار آزاد، کاهش دخالت دولت و سیاست‌های پولی سخت‌گیرانه، مدعی است راهکارهای کارآمدی برای رشد اقتصاد، کنترل تورم و توسعه ارائه می‌دهد. با این حال، در فضای سیاست‌گذاری اقتصادی ایران، کمتر موضوعی به اندازه «مکتب شیکاگو» چنین ترکیبی از نفرت، سوءتفاهم و داوری‌های ایدئولوژیک را برانگیخته است. در دهه‌هایی که توسعه اقتصادی ایران مسئله‌ای ملی شده بود و نابرابری، تورم و فقر دغدغه روز، نام میلتون فریدمن تجسم شیطان بود و به‌ویژه در میان روشنفکران چپ‌گرا و ضدسرمایه‌داری، همواره با مخالفت، بدبینی و حتی خصومت مواجه شد؛ برای بسیاری از روشنفکران، مکتب شیکاگو مترادف با امپریالیسم اقتصادی و بازارگرایی بی‌رحمانه بود. این مخاصمه میان روشنفکران ایرانی و مکتب اقتصادی شیکاگو از دهه 40 تا امروز که نام سیدعلی مدنی‌زاده تربیت‌شده مکتب شیکاگو به‌عنوان نامزد وزارت اقتصاد مطرح شده، همچنان ادامه دارد. اما چرا روشنفکران ایرانی با مکتب اقتصادی شیکاگو مخالف‌اند؟

روشنفکری علیه شیکاگو

طی دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، ایران درگیر توسعه‌ای پرسرعت اما نامتوازن بود. اصلاحات ارضی، تزریق دلارهای نفتی، و تلاش برای صنعتی‌سازی، همزمان با سرکوب سیاسی و گسترش نابرابری اجتماعی پیش می‌رفت. در چنین فضایی، اندیشه‌های روشنفکری عمدتاً تحت تاثیر اندیشه‌های چپ‌گرایانه، ضدسرمایه‌داری و ضدامپریالیستی بود. گسترش نابرابری، وابستگی اقتصادی به غرب و حمایت آمریکا از رژیم پهلوی باعث شد که بسیاری از روشنفکران، اندیشه‌های اقتصادی غربی را نه به‌عنوان راه‌حل، بلکه به‌عنوان ابزار سلطه تلقی کنند. از منظر این گفتمان، هرگونه نسخه اقتصادی که بر بازار آزاد و کاهش نقش دولت تاکید داشت، به‌طور پیشینی مشکوک بود؛ و مکتب شیکاگو، به دلیل نزدیکی‌اش به سرمایه‌داری بازار آزاد، خصوصی‌سازی و کاهش نقش دولت، به سادگی به نماد امپریالیسم اقتصادی، ضدعدالت و ابزار سلطه غرب تبدیل شد.

در شهریور 1349، همزمان با اوج رواج اندیشه‌های غرب‌ستیزی و بازگشت به خویشتن، میلتون فریدمن، استاد اقتصاد دانشگاه شیکاگو و برنده نوبل سال‌های بعد و همسرش رز فریدمن، به دعوت بانک مرکزی به ایران سفر کردند. اگرچه سفر او بیشتر جنبه علمی و مشورتی داشت و به دیدارهایی غیررسمی با سیاست‌گذاران اقتصادی محدود شد، حضور او در تهران خشم بسیاری از روشنفکران را برانگیخت. فریدمن در این سفر، توصیه‌هایی چون لزوم کنترل نقدینگی، کاهش کسری بودجه، آزادسازی قیمت‌ها و حمایت از سازوکارهای بازار آزاد را با دولت مطرح کرد، موضوعاتی که محور اصلی سیاست‌های اقتصادی نولیبرال در دهه‌های بعد شدند. اما همین توصیه‌های «علمی» در فضای ایدئولوژیک آن زمان، به‌عنوان نشانه‌ای از همراهی با سلطه آمریکا تلقی شد و فریدمن به تجسم شیطان بدل شد. در همان زمان که مکتب شیکاگو تلاش می‌کرد با ارائه سیاست‌های بازار آزاد، راه‌حل‌هایی برای مشکلات اقتصادی کشورهای در حال توسعه ارائه دهد، نظریه‌ای رقیب به‌نام نظریه وابستگی در حال گسترش در آمریکای لاتین و کشورهای جهان سوم بود که به‌رغم غیرمارکسیستی بودن منشأ اولیه آن، در عمل قرابت زیادی با اندیشه‌های ولادیمیر لنین داشت. در میانه دهه‌های 60 و 70 میلادی، مفاهیم و سیاست‌های برخاسته از مکتب وابستگی به یکی از پررونق‌ترین مباحث محافل دانشگاهی، روشنفکری و سیاسی جهان بدل شد و چهره‌هایی چون آندره گوندر فرانک، سمیر امین و والرشتاین، با تاکید بر ساختار نابرابر نظام جهانی، توسعه‌نیافتگی کشورهای جنوب را نه نتیجه ضعف‌های درونی، بلکه نتیجه ساختار نابرابر نظام سرمایه‌داری جهانی تعریف می‌کردند. نظریه وابستگی در ایران اوایل دهه 50 و به‌خصوص دهه اول پس از انقلاب به‌شدت مورد استقبال قرار گرفت، کتاب‌های فراوانی از این متفکران ترجمه شد و برخی از متفکران اصلی آن مانند آندره گوندر فرانک به ایران دعوت شدند. گوندر فرانک که خود تجربه طرد شدن از حلقه‌های دانشگاهی شیکاگو را داشت، در دو نامه سرگشاده به رهبران مکتب شیکاگو، از جمله فریدمن، سیاست‌های آنان را «توطئه‌گرانه» و «ضددموکراتیک» توصیف کرد، آنان را به بی‌اعتنایی به عدالت اجتماعی و بی‌تفاوتی در قبال سرکوب سیاسی متهم کرد و با اشاره به تجربه شیلی، مدعی شد که سیاست‌های اقتصادی شیکاگو موجب فروپاشی اجتماعی و گسترش فقر شده است. از منظر فرانک، فریدمن و همفکرانش نه‌تنها نظریه‌پردازان اقتصادی، بلکه ابزارهای فکری امپریالیسم نوین بودند. در چنین گفتمانی، سیاست‌های پیشنهادی فریدمن و مکتب شیکاگو نه‌تنها ناکارآمد، بلکه به‌مثابه ابزارهایی برای بازتولید عقب‌ماندگی تحلیل می‌شدند. اگرچه بعدها بسیاری از نظریه‌پردازان نظریه وابستگی بنیاد فکری خود را تغییر دادند و در اواخر حیات علمی خویش، دیگر نامی از نظریه وابستگی به میان نمی‌آوردند و حتی برخی از مفاهیم به‌جامانده از آن را در قالب جدیدی به نام «نظریه نظام جهانی» جای دادند و امروز دیگر حتی برای واضعانش به تاریخ پیوسته، اما تاثیر آن اندیشه‌ها هنوز و همچنان بر اقتصاد ما سایه‌ای سهمگین افکنده است.

از شیکاگو تا سانتیاگو: شیلی و روایت ضدنئولیبرالی

شاید هیچ تجربه‌ای به اندازه تجربه اقتصادی شیلی پس از کودتای ۱۹۷۳ در تثبیت نفرت از مکتب شیکاگو در ذهن روشنفکران ایرانی موثر نبوده باشد. پس از کودتای ژنرال پینوشه و سرنگونی دولت آلنده، گروهی از اقتصاددانان تربیت‌یافته در دانشگاه شیکاگو، معروف به پسران شیکاگو، مسئول تدوین سیاست‌های اقتصادی جدید شدند. آنها سیاست‌هایی چون خصوصی‌سازی گسترده، آزادسازی بازار، کاهش حمایت‌های اجتماعی و کنترل تورم از طریق سیاست‌های پولی سخت‌گیرانه را اجرا کردند. اگرچه برخی شاخص‌های کلان اقتصادی بهبود یافت، اما نتیجه این سیاست‌ها برای اقشار ضعیف بسیار سنگین بود: فقر، نابرابری، تورم و کاهش شدید سطح زندگی. در نگاه منتقدان، مکتب شیکاگو به‌واسطه این تجربه، به نماد بی‌توجهی به عدالت اجتماعی و همراهی با سرکوب سیاسی بدل شد. در ایران، این تجربه اغلب به‌عنوان نمونه‌ای از «قتل‌عام اقتصادی» یاد می‌شود. در چشم بسیاری، این «شوک‌درمانی» نه یک اصلاح ساختاری، بلکه نوعی خشونت اقتصادی بود.

«دارودسته شیکاگو»: اقتصاددان یا مافیا؟

دشمنی روشنفکران چپ با مکتب شیکاگو، پس از انقلاب نیز ادامه یافت و شاید بتوان نقطه اوج تبلور آن را در مقاله‌ای با عنوان «دارودسته شیکاگو» به قلم اقتصاددان چپ‌گرای ایرانی فریبرز رئیس‌دانا مشاهده کرد. نویسنده در این مقاله که در شهریور 1367 در شماره 20 مجله «دنیای سخن» منتشر شده، اقتصاددانان شیکاگو را نه یک مکتب اقتصادی، بلکه دارودسته‌ای مخوف‌تر از مافیا و باند صهیونیسم در جامعه دانشگاهی معرفی می‌کند و حتی آن را جهنمی‌تر از مافیا می‌داند و آنان را به توطئه و ارتباطات مخفی با سازمان‌های جاسوسی دنیا متهم می‌‌کند و معتقد است، تولیدات غربی، تنها رواج مصرف‌گرایی و هدر دادن منابع است. رئیس‌دانا اصلاحات اقتصادی مکتب شیکاگو را درمان موقت می‌داند و بر این گمان است که سیاست‌های پولی و مالی آنان، راه‌حل نیست، بلکه «موقتاً بحران را از سرزمین خودی به جای دیگر، به گروه زحمت‌کشانی که صدایشان را می‌توان با زور سرنیزه‌های سیاست‌بازان و کودتاچیان وابسته خفه کرد، منتقل می‌کند». و در ادامه این اقتصاددانان را به دریافت دستمزد و زندگی اشرافی متهم می‌کند که «البته بنا به ندای وجدان برای بقای نظام گاه دست به نظریه‌پردازی‌هایی هم می‌زنند که دربردارنده منافع مالی نیست» و این اقدام آنان را به کمک مافیاهای گنگستری به کلیساهای وابسته تشبیه می‌کند. نویسنده مقاله، اقتصاد غرب را دارای نارسایی‌های ریشه‌ای و عامل اصلی آن را مکتب اقتصادی شیکاگو می‌داند، آنها را به توجیه علمی سلطه سرمایه‌داری و سرکوب طبقاتی در کشورهای در حال توسعه متهم می‌کند و معتقد است تاریخ‌مصرف این اندیشه‌ها تمام شده است: «دارودسته شیکاگو که بر دستاوردهای علمی زیادی در زمینه روش‌های بررسی آماری تکیه کرده، از تاریخ نظریات اقتصادی در زمینه پول بهره‌برداری می‌کند. از اصولی که بر روابط اقتصادی درون بازار، در دوره‌های میانی عمر بورژوازی رقابتی و دوره‌های آغازین بورژوازی انحصاری حاکم است، سود می‌جوید. اینها هیچ‌یک توجیه‌کننده نارسایی‌های ریشه‌ای اقتصاد جامعه سرمایه‌داری غرب نیستند و باید دگرگون شوند یا در جریان نقد و بررسی به کناری گذاشته شوند. برخی اندیشه‌ها فقط به درد این می‌خورند که در رده تاریخ عقاید جای گیرند، برخی قابل استفاده‌اند و برخی هم دگوگون‌شدنی.» رئیس‌دانا، با اشاره به تجربه شیلی، این اقتصاددانان را نه دانشمند، بلکه «تئوری‌پردازان نظام جهانی نابرابر» توصیف می‌کند و درباره نفوذ تدریجی آنان در سیاست‌گذاری ایران هشدار می‌دهد و فریدمن را مسئول قتل‌عام اقتصادی شیلی می‌داند: «فریدمن از دارودسته شیکاگو، رهبری «نجات اقتصاد شیلی» را به عهده گرفت. وقتی پینوشه کار قتل‌عام مقدماتی را به پایان برد، نوبت دارودسته رسید که بنیاد اقتصادی کشور زیر سلطه را ویران کنند. شیکاگویی‌ها معتقد بودند که نظام بازار آزاد به‌ویژه در بازار نیروی کار که تحت تاثیر مطلق دو شمشیر عرضه و تقاضا به تعیین دستمزدها منجر می‌شود، پدیده‌ای است لازم، و این به‌ویژه باید برای کشورهای کم‌توسعه آویزه گوش باشد. دولت وظیفه ندارد که با سیاست‌های پولی خود در تثبیت دستمزدها و در حفظ سطح قیمت‌ها یا مهار تورم یا ایجاد طرح‌های توسعه اقدام کند. دولت باید صرفاً عرضه پول را تنظیم و آن را برای اقتصاد تامین کند. عرضه پول باید عاقلانه و معتدل انتخاب بشود. البته عرضه پول به تورم می‌انجامد.» در ادامه با تمسخر می‌نویسد: «اشکالی ندارد آنها که زیان می‌دهند، یعنی کارگران و مصرف‌کنندگان کم‌درآمد باید دلخوش باشند که نظام بازار آزاد در بلندمدت همه چیز را حل می‌کند. تورم تولید را تشویق می‌کند و آن هم اشتغال را بالا می‌برد و این یکی هم دستمزدها را زیاد می‌کند. آنان با این سیاست به میدان اقتصاد شیلی آمدند.» و دستاورد مکتب شیکاگو در شیلی را قتل‌عام اقتصاد آن کشور می‌داند: «تمام دستاوردهای بیمه اجتماعی کارگران را پایمال کردند، ورود سرمایه‌گذاری‌های خارجی و آغاز جریان غارت را تسهیل کردند، کوره تورم را دمیدند، سطح زندگی واقعی را برای مدت‌ها چنان زمین زدند که کمر نادارها شکست، اما همیشه وعده دادند که تعادل خودبه‌خود رشد را تضمین خواهد کرد. آنها سیاستشان را که با تزریق پول و آغاز هجوم سرمایه‌گذاری‌های غارتی و سرمایه‌گذاری‌های تولیدی بر بنیاد بسیج نیروها و سرمایه‌های ملی، همراه بود، «شوک‌درمانی» نام نهادند. آنها در یک کلام اقتصاد شیلی را قتل‌عام کردند.» از منظر رئیس‌دانا، آن‌همه کشتار بی‌رحمانه و سرکوب آزادی‌ها و قتل‌عام کارگران شیلیایی به امید رشد خودبه‌خودی بازار، هیچ نتیجه‌ای جز پایین ماندن سطح زندگی، عدم رشد عمیق و گسترده صنعتی و فزونی شکاف‌های اجتماعی نداشته است: «بگذار هرچه فریدمن می‌خواهد در کتاب آزادی خود درباره آزادی اقتصادی و نجات بشر موعظه کند، او مسئول مکیده شدن خون اقتصاد شیلی پس از سکوت اولین غرش‌های تانک‌هاست.» او، شوک‌درمانی اقتصادی مکتب شیکاگو را دور دوم قتل‌عام در شیلی می‌داند و البته اذعان می‌دارد که «فریدمن می‌گوید طبیعی است که به اخلاق مریض و حرفه [پینوشه] کار ندارد، اقتصاد شیلی باید معالجه شود، خوی پینوشه هرچه می‌خواهد باشد». با وجود این، فریدمن را مسئول جنایات اقتصادی شیلی و حتی ایران می‌داند و راه‌حل رهبر شیکاگو، یعنی گشودن درها به روی سرمایه‌های خارجی را به سخره می‌گیرد. رئیس‌دانا در بخشی از یادداشتش، با اشاره به اختلافات قدیمی گوندر فرانک با میلتون فریدمن و آرنولد هاربرگر در دوران دانشجویی، بی‌آنکه آگاه باشد، از ریشه‌های مخاصمه روشنفکران با مکتب شیکاگو پرده برمی‌دارد. او به دو نامه سرگشاده گوندر فرانک، «اقتصاددان مترقی»، به فریدمن و هاربرگر اشاره می‌کند و اینکه فرانک «یادآور می‌شود چگونه باند دانشگاهی آنان وی را به هنگام تحصیل، موجودی بی‌استعداد و ناتوان از قرار گرفتن در مسیر علم و دوری از احساس‌های سیاسی تشخیص دادند و از خود راندند». گوندر فرانک با اشاره به رابطه‌های مشکوک و زدوبندی و توطئه‌گری آنان، نتایج اقتصادی آنان در شیلی را پیش‌بینی می‌کند که چگونه به قتل‌عام اقتصاد شیلی انجامید.

فریدمن، اخلاق و دیکتاتورها: روایتی دیگر

با این حال، بررسی دقیق‌تر شخصیت میلتون فریدمن، تصویری متفاوت ارائه می‌دهد. برخلاف آنچه منتقدان ادعا می‌کنند، فریدمن نه‌تنها هرگز سمت رسمی در دولت‌ها نداشت، بلکه شواهد متعددی نشان می‌دهد که فریدمن، برخلاف برخی همکارانش، از همکاری مستقیم با دولت‌های اقتدارگرا پرهیز می‌کرد و همکاری او با دولت کودتا نیز مستقیم نبود. نمونه مهم آن، ماجرای مخالفت او با طرح همکاری دانشگاه شیکاگو با دولت پهلوی در میانه دهه ۱۳۵۰ است. این طرح، که هدفش ارتقای آموزش اقتصاد در ایران بود و می‌توانست سود مالی چشمگیری برای دانشگاه داشته باشد، با مخالفت جدی فریدمن مواجه شد. او در جلسه رسمی اعلام کرد: «ما نمی‌توانیم با یک دیکتاتوری همکاری کنیم. ایران یک دموکراسی نیست.» همین جمله باعث شد طرح به کلی منتفی شود. او همچنین، در مقاله‌ای که در دسامبر ۱۹۷۹ در نیوزویک، حدود یک سال پس از پیروزی انقلاب، با عنوان «ایران و سیاست انرژی» منتشر شد، با اشاره به بحران انرژی، بر ضرورت کاهش وابستگی غرب به نفت خلیج فارس تاکید کرد، اما اشاره‌ای به مداخله سیاسی یا اقتصادی مستقیم در ایران نکرد.

دو روایت از توسعه: آزادی یا عدالت؟

آنچه در نهایت اختلاف میان مکتب شیکاگو و منتقدان ایرانی را توضیح می‌دهد، دو روایت متفاوت از توسعه است. در نگاه فریدمنی، آزادی اقتصادی مقدم بر عدالت اجتماعی است و بازار، با کاهش دخالت دولت، اگر آزاد گذاشته شود، در بلندمدت منافع همگانی را تامین می‌کند. اما در گفتمان چپ ایرانی، عدالت اجتماعی، در توزیع مجدد ثروت، نقش فعال دولت در اقتصاد و از همه مهم‌تر مقابله با سلطه جهانی معنا می‌یابد. این دو روایت، از سطح سیاست‌گذاری فراتر می‌روند و به تفاوت در جهان‌بینی، انسان‌شناسی و نگاه به نظم جهانی برمی‌گردند. مخالفت روشنفکران ایرانی با مکتب شیکاگو، صرفاً یک اختلاف‌نظر در علم اقتصاد نیست؛ بلکه ریشه در تاریخ، سیاست و ایدئولوژی دارد. از سفر کوتاه فریدمن به تهران تا تجربه موفق پسران شیکاگو در شیلی، از نفوذ نظریه وابستگی تا نقدهای آتشین رئیس‌دانا، تصویر مکتب شیکاگو در ذهن بسیاری از ایرانیان، با داوری‌های اخلاقی و سیاسی آمیخته شده و همگی دست‌به‌دست هم داده‌اند تا مکتب شیکاگو در ایران نه به‌عنوان یک جریان علمی، بلکه به‌عنوان ابزاری برای سلطه غربی درک شود. با این حال، نگاهی دقیق‌تر به شخصیت فریدمن و دیدگاه‌های او نشان می‌دهد که بخشی از این مخالفت‌ها، برخاسته از سوءتفاهم و داوری‌های شتاب‌زده بوده است. کارنامه مکتب شیکاگو در اقتصاد شیلی نیز موید همین مدعاست، شوک‌درمانی اقتصادی اگرچه در کوتاه‌مدت اقتصاد شیلی را دچار رکود شدید کرد، اما در بلندمدت، این کشور را به یکی از موفق‌ترین اقتصادهای آمریکای لاتین مبدل کرد، اقتصادی با رشد پایدار، تورم پایین و کاهش فقر. امروز با کوله‌بار سنگین بیش از نیم‌قرن چپ‌گرایی پنهان و آشکار در اقتصاد ایران و فربه شدن بی‌رویه دولت، به صفر رسیدن سرمایه‌گذاری خارجی و تورم سرسام‌آور، آیا وقت آن نرسیده که با فاصله گرفتن از این تعصبات، به‌جای خصومت، راهی برای گفت‌وگو باز کنیم؟ 

دراین پرونده بخوانید ...