فرار از قصر
رهبران حزب توده چگونه از زندان گریختند؟
دیگر امیدی به آزادی قانونی نبود. فرجامخواهیها ناکام مانده بود. فرار، تنها راه بود. اما فرار، بدون لو رفتن هیچیک از اعضا، سختگیریهای اطلاعاتی دقیق و حسابشده سازمان افسران را نیاز داشت. کمیته فرار تشکیل شد و نقشه بزرگی روی میز حزب رفت. ستوان یکم حسین قبادی، افسرنگهبان زندان قصر، طرح عملیات شبانه فرار را با جزئیات کامل ارائه کرد. مبشری و فروتن، دبیر هیات اجرایی همراهیاش کردند. این کمیته سهنفره با نماینده زندانیان سیاسی مذاکره و اسامی را اعلام کردند. اما باید قدمبهقدم پیش میرفتند. نخستین قدم برای اجرای نقشه، تهیه کامیون قلابی با شکل و شمایل نظامی بود که در شب موعود رهبران توده را از زندان بیرون بیاورد. اجرای این قسمت مهم از ماموریت را آرسن آوانسیان، راننده و نگهبانِ جوان کلوب حزب بر عهده گرفت. او کلاً 14هزار تومان پول داشت که آن را برای اجرای نقشه خرج کرد. یک کامیون خرید، به تعمیرگاه اتومبیل خودش برد و یک کامیون ارتشی با پوشش برزنتی و دارای شماره نظامی را تحویل کمیته داد. سپس، راننده و شش سرباز از نیروی هوایی انتخاب شدند و چند تفنگ اسباببازی به آنها داده شد که اگر گیر افتادند جرمشان اقدام مسلحانه تلقی نشود. در این بین، سرهنگ مبشری، حکم محرمانهای را جعل و نام رهبران حزب توده را که باید شبانه از قصر به دادرسی ارتش منتقل میشدند در نامهای با امضای نخستوزیر حاجعلی رزمآرا، فهرست کرد که همه چیز قانونی به نظر آید. خسرو روزبه، ابوالحسن عباسی و حسام لنگرانی خانههای امنی را برای زندانیان فراهم کردند که بعد از فرار بتوانند مدتی در خفا زندگی کنند و دوباره به حیات تودهای بازگردند. عملاً مقدمههای فرار فراهم شد، اما یک کار مهم باقی مانده بود. روزبه با وجود همکاریهایش از داخل زندان در فهرست فراریان نبود. از بدو تشکیل حزب توده، ارتشیها علاقه زیادی به عضویت در آن داشتند، اما به لحاظ قانونی مجاز به فعالیت سیاسی نبودند. به همین دلیل، در سال 1323، یک سازمان نظامی مخفی بهدست سرهنگ عزتالله سیامک و سروان خسرو روزبه، تشکیل شد. روزبه، سیستم مثلثاتی را برای ثبت اطلاعات سازمان افسران طراحی کرده بود که هیچکس در هیچ کجای دنیا قادر به شکستن رمز آن نبود. از طرفی حزب توده با کتاب «اطلاعات کورکورانه» او پس از سخنرانی شاه درباره نظم و انضباط، به نفع خودش برای جذب نیرو بهره برده بود. از همینرو، روزبه عنصر کلیدی محسوب میشد و سازمان افسران، شرط مهمِ نقشه فرار را آزادی او گذاشته بود. بنابراین، سروان عباسی، روز قبل از فرار با نام مستعار و سجل قلابی به زندان قصر و ملاقات او رفت، از پشت میلهها اشاره کرد که او هم برای فرار آماده باشد و آخرین کار قبل از فرار تیک خورد.
برای آن 10 نفر
24 آذر 1329، صدای چرخهای یک کامیون ارتشی، سکوت سرد و تاریک شهر را در هم شکست. کامیون از خیابان رشت در پایتخت به راه افتاد که به زندان قصر در جاده شمیران برسد و 10 مرد را از پشت میلهها نجات دهد. رهبران حزب توده را که از دو سال قبل پشت میلههای قصر بودند. افسرنگهبان ورودی اصلی، دوروبرش را پایید. همه چیز مانند شبهای گذشته، عادی بود. بهجز او 78 پاسبان دیگر در گوشهوکنار قصر، هر حرکتی را زیر نظر داشتند. افسر به اتاق نگهبانی بازگشت. افسر آگاهی کشیک کارهای اداریاش را انجام داد. افسرنگهبان او را به صرف شام دعوت کرد و اطمینان داد که خودش مراقب اوضاع هست. اما کمی بعد، قصر، میزبانِ مهمانانی ناخوانده شد. کامیون ارتشی با سرنشینانش، همراه با حکم محرمانهای وارد قصر شد. افسر فرمانده، نامهای را به نگهبان داد. نامهای که مانند آرم، کامیون و درجه افسران، جعلی بود. نامه حاوی درخواست انتقال فهرستی از زندانیان تودهای به دادرسی ارتش آن هم بهصورت شبانه بود. مرتضی یزدی، عبدالحسین نوشین، حسین جودت، مهندس علی علوی، احمد قاسمی، اکبر شاندرمنی، محمود بقراطی، صمد حکیمی و سروان خسرو روزبه، باید از قصر میرفتند. بهجز روزبه، تمام آنها به اتهام دست داشتن در ترور ناموفق محمدرضا پهلوی دستگیر شده بودند و همه به غیر از یک نفر هیچ اطلاعی از این اتفاق نداشتند. محمدرضا پهلوی در جشن تاسیس سالگرد دانشگاه تهران روی پلههای دانشکده حقوق ترور شد. عصر روزی در میانه زمستان 1327، با پنج گلوله از هفتتیرِ ناصر فخرآرایی. او با کارت خبرنگاری نشریه «پرچم اسلام» وارد دانشکده شده بود و به اندازهای در تیراندازی مهارت داشت که همه بر این باور بودند، فقط یک معجزه، شاه را نجات داده است و این ادعا واقعی بود، چون شاه نجات یافت، اما بعد از این ترور ناموفق، زندگی برای تودهایها که از متهمان اصلیاش بودند دیگر به شرایط عادی بازنگشت. از جیب فخرآرایی، کارت حزب توده را درآورده بودند. او اگرچه بعد از ترور بلافاصله خودش را تسلیم ماموران شهربانی کرد، اما در همان دانشگاه تهران به طرز مشکوکی کشته شد. با وجود این، دولت، حزب توده را غیرقانونی اعلام کرد، شهربانی، شبانه به کلوب توده هجوم برد، بسیاری از رهبران توده را دستگیر کرد، تشکیلات را منحل و حزب را بهطور رسمی غیرقانونی اعلام کرد. آنچه باقی ماند، سازمان زیرزمینی بود که بهجای انفعال، به بازطراحی در تاریکی پرداخت. شماری از اعضای رهبری از ایران گریختند و به مسکو پناه بردند، اما گروهی دیگر ماندند که ضربهای نمادین وارد کنند. این گروه برای تحقق هدفشان عزم کردند 10 زندانی حزب، از جمله اعضای هیات اجرایی را از زندان قصر فراری دهند و حالا سرهنگ و نیروهایش با اجرای موبهموی نقشه فرار در قصر بودند و چند خان از هفت خان بزرگ از سر حزب توده گذشته بود. افسرنگهبان برای اطمینان از صحت حکم وارده، تماسهای لازم را گرفت. ظاهراً مشکلی وجود نداشت. هردو، سرهنگ حامل نامه و افسر به سمت ساختمان قصر رفتند که زندانیان را از سلولهایشان فرا بخوانند. طبق برنامه با نماینده زندانیان سیاسی مذاکره شده بود که کسی به احضار مشکوک رهبران حزب اعتراضی نکند و آرامش زندان را برهم نزنند. سران توده هم لباسهای رسمی پوشیده و آماده بودند که از سلولها بیرون بیایند و به سمت در خروج بروند و آزاد شوند و اینگونه هم شد. آنها قصر را ترک کردند. البته قرار نبود افسران نگهبان همراه آنها شوند، اما حسین قبادی، کلاه افسری و گوشی تلفن را روی میز گذاشت و همراه تودهایهای زندانی از قصر رفت.
جنایت و خیانت
کامیون از زندان خارج شد. برف همچنان آرام و سنگین میبارید. هرچند دقیقه یکبار کامیون توقف کوتاهی میکرد. سه، چهارنفری از پشت کامیون بیرون میپریدند که به خانههای امن بروند. بزرگترین نقشه فرار از زندان تاریخ سیاسی ایران به انجام رسیده بود، اما آنها فرصتی برای جشن پیروزی نداشتند. باید مبارزه را از فردایش شروع میکردند. نورالدین کیانوری، دبیرکل حزب توده و دیگر رهبران بعد از این فرار، در حساسترین دوران مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت، زمام رهبری حزب را در دست گرفتند. حوادث پس از فرار، از جمله محاکمه غیابی رهبران حزب و سرنوشت افسرانی که در عملیات مشارکت داشتند نیز تا سالها بخش مهمی از تحلیلها و روایتهای سیاسی ایران را شکل دادند؛ به نحوی که، ماجرای فرار از زندان قصر نهتنها عملیات جسورانه سیاسی و امنیتی، بلکه تصویری از مبارزه و پیچیدگیهای عرصه قدرت در ایران پیش از انقلاب را به تصویر کشید. رخدادی که دربارهاش بارها نوشتند، اما اینبار به واسطه مستند «فرار از قصر»، به کارگردانی سید احسان عمادی و تهیهکنندگی حسام اسلامی، بیاغراق متفاوت بازنمایی شده و روایتها و تصاویر تازه و دیدهنشدهای از آن را به تصویر میکشد. عکسها و موضوعاتی که گویی راز بودند و حالا برملا شدهاند. عمادی در این مستند، با پیوند منطقی بین سویههای رئالیستی و دراماتیک، نقشه فرار را به خوبی به تصویر کشیده است.
یک وجب خاک
عمادی بخش بخش نقشه فرار را با یک شخصیت پیوند میزند و کاری میکند بیننده آن شخصیت را از لحاظ ایدئولوژیک و سابقه فعالیت عملیاتیاش، به خوبی ببیند و بشنود. سروان عباسی، روز قبل از فرار با نام مستعار و سجل قلابی به زندان قصر و ملاقات خسرو روزبه رفت و از پشت میلهها اشاره کرد که او هم برای فرار آماده باشد. «ستخر: مخفف سروان توپخانه خسرو روزبه»، عضو موسس سازمان افسران حزب توده، فارغالتحصیل دانشکدههای فنی و افسری و طراح رمز مثلثاتی برای ثبت اطلاعات سازمان افسران. او اگرچه کتابهایی درباره شطرنج و ریاضیات نوشته، اما بیش از همه با «اطاعت کورکورانه»اش مشهور شد. او افسری باسواد و باهوش بود. وقتی شاه درباره انضباط صحبت کرد و گفت، «انضباط باید عمیق باشد نه کورکورانه». او این کتاب را نوشت و حزب توده به نفع خودش بهشدت آن را تبلیغ کرد. روزبه، سهبار دستگیر شد. دو بار فرار کرد و 10 سال آخر عمرش را در محبس یا بهصورت مخفیانه گذراند. او حتی حلقه ازدواج با همسرش آفاق رستگار (خواهر فهیمه رستگار) بازیگر تئاتر را درآورد و فقط در اتاق ملاقات زندان به دست میکرد. او همواره از سران حزب که آنها را محافظهکار میدانست، شاکی بود. حتی دستور انحلال سازمان نظامی را نپذیرفت و چند سال مستقل از حزب به فعالیتش ادامه داد. دو سال بعد از فرار از قصر، وقتی کمیته مرکزی به روزبه دستور داد چند نفر از اعضای حزب را که مزاحم یا جاسوس میدانستند از سر راه بردارد، او گروه قتلهای زنجیرهای را با همکاری ابوالحسن عباسی، آرسن آوانسیان، سروژ استپانیان و چند نفر دیگر تشکیل داد و در عرض یک سال، پنج نفر را به قتل رساند. حسام، پسر احمد لنکرانی در اواخر سال 1332 یکی از مهمترین و تلخترین این قتلها بود. او دوست صمیمی روزبه، مسئول چاپخانه حزب و همدستش در قتل محمد مسعود، مدیر روزنامه «مرد امروز» بود. او به همراه آرسن و چند نفر دیگر، حسام را به یک خانه اجارهای بردند. آرسن چند بار با چکش به سر او کوبید اما نمرد. یک دستمال را در دهان او گذاشتند، آویزانش کردند و چند بار دیگر با چکش چنان به سرش کوبیدند که جان داد. سپس او را داخل یک گونی انداختند و خاکش کردند. هرچند روزبه این قتل را گردن نگرفت و حتی به خانه حسام رفتوآمد داشت و نوه لنکرانی به او عمو میگفت، اما قبل از تیربارانش با انتشار اعترافها معلوم شد طراح این نقشه و دیگر قتلها خسرو روزبه بوده است. قاتلی که حتی بعد از بازجویی رگش را با سر آفتابه زد، اما نمرد. شب دوباره بخیهها را با دندانش کشید اما نمرد و در نهایت گفت، «از لحاظ اخلاقی به خاطر آدمهایی که کشتهام ناراحتم، اما از لحاظ وجدانی هیچ شرمندگی ندارم و هنوزم بر این باورم که این قتلها به خاطر حزب ضروری است». اعتقادی که شاید فقط در کیانوری مصداق داشت.
پایان تودهایها
نورالدین کیانوری، نوه شیخ فضلالله نوری، تحصیلکرده آلمان، دکترای مهندسی راهوساختمان، همسر مریم فیروز و داماد عبدالحسین فرمانفرما، آخرین دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده ایران بود. او پس از تحصیلاتش در آلمان به ایران بازگشت و دو سال بعد در روزهای نخست تشکیل حزب به عضویت آن در آمد. گفته میشد او هیتلری بود. معتقد به سیستم نازی و هیتلر. اما خودش قبول نداشت و آن را حرفهای رقبای حزبی میدانست. درحالیکه همه میدانستند او توانایی هر چیزی را داشت. او حتی اگر در آفریقا یا در کویر لوت هم گیر میافتاد میتوانست تشکیلات بسازد. او در انتخاب افراد، اطاعت محض را ملاک میدانست نه صلاحیت را و همیشه چنین فردی را دور و بر خودش داشت. البته او به غیر از توانایی تشکیلاتی، هیچ ابایی هم از متهم کردن دیگران به جاسوسی نداشت. او دبیر اول حزب را که از اقوام مرتضی یزدی بود، غیرقابل اعتماد میدانست. اما با این همه حساسیت روی همحزبیهایش، در مسابقه اشرف پهلوی برای پروژه طراحی نقشه یک بیمارستان زنانه شرکت کرد و طرح او پذیرفته شد. کیانوری به همه گفت، «موضوع را به محضر همایونی رسانده و گفته بودند اگر بیمارستان میخواهید این طرح کاملی است ولی طراح آن عضو کمیته مرکزی حزب توده است که شاه گفته بود ما فقط بیمارستان را میخواهیم». و اینگونه، کیانوری بعد از ترور محمدرضاشاه، با آنکه دستگیر شده بود، اما بهعنوان ناظر پروژه از زندان برای سرکشی به بیمارستانش خارج میشد و بابت این کار دستمزد هم میگرفت. او حتی برای خودش میز نقشهکشی سفارش داد و تِز دکترایش را در همان سلول قصر نوشت. کیانوری، تنها عضو کادر رهبری حزب بود که از نقشه تیراندازی به شاه خبر داشت؛ موضوعی که در نخستین گردهمایی رهبران حزب در مسکو، باعث انتقادهای فراوان نسبت به او شد، اما با توصیه مقامات شوروی پرونده بینتیجه ماند و اعضا به این نتیجه رسیدند که «برای کیانوری تکرو، همه چیز را سمبل کردند» و قرار نیست او از هیچ باوری کوتاه بیاید. همانطور که هرگز از اعتقاد به انترناسیونالیسم پرولتری دست نکشید. از نظرش، احساسهای ملی در برابر طبقه جهانی کارگر بیاهمیت بود. او باور داشت پرولتاریایی و سرمایهداری، میهن ندارد و از اینرو شاعر ما میتواند پوشکین باشد، یا پایتخت ما مسکو. و وقتی با او مخالفت میکردند دست به هفتتیر میشد. و این در حالی بود که بعد از انقلاب رنگ عوض کرد و گفت، «قصد ما، تثبیت، تحکیم و بازگشتناپذیری آموزههای انقلاب است». او حتی آن بیت معروفِ «تودهای هستم و همراه امام، ماندگارم که جهان است به کام» را سال 1361، در یک نشست حزبی خواند که جایگاهش را از دست ندهد، نه در بدنه دولت و نه در میان همقطارانش. اما با تمام تلاشها در نخستین انتخاباتِ بعد از انقلاب نه او و نه هیچ عضو دیگری از توده پیروز نشدند و کمتر از شش ماه بعد از آن بیت، کیانوری به همراه دیگر اعضای عالی رتبه حزب دستگیر شدند. زندگی او تا 15 سال بعد در حبس و حصر گذشت، در اواسط دهه 60 در وصیتنامهاش، خودش را یک کمونیست معتقد به مارکسیسم-لنینیسم دانست که از انقلاب بهمن 1357 دفاع میکند. او در مرداد 1377 در منزل شخصیاش در تهران درگذشت. مرگی که با آن داستان حزب توده در ایران هم به ایستگاه پایانیاش رسید و آخرین حلقه زنجیره فراریان قصر هم گسست. هرچند کیانوری و مرتضی یزدی آنقدر بختیار بودند که در وطن و به مرگ طبیعی بمیرند؛ اقبالی ناچیز که هیچیک از اعضای آن گروه فراری و فراریدهندگان نداشتند.