جعبه سیاه
چرا باید دو کتاب «ماموریتی برای توسعه» و «ماموریتی برای صلح» را خواند؟
در میانه آشوبهای پس از اشغال، قحطی، دروغهای سیاسی و دولتهای دستچندم، ایرانِ دهه ۱۳۲۰ همانند مرد بیماری بود که نه میدانست دردش چیست، نه طبیبی داشت که باورش کند. ارتش متلاشی، اعتماد عمومیِ شکسته، دولت بیریشه، و جامعهای در حال فروپاشی، هر نسخهای را بهعنوان درمان میپذیرفت. حتی اگر از سوی همانهایی میآمد که عامل بیماری بودند. در چنین خلأ و استیصالی، وقتی هری ترومن، رئیسجمهور آمریکا طرحی را برای کمک به کشورهای «تازه آزادشده از کمونیسم» در جهان اعلام کرد، ایران یکی از نخستین گیرندگان این وعده بود. اصل 4 ترومن بعد از «دکترین مبارزه با تهدید کمونیسم» و «کمک به بازسازی اقتصادی کشورهای جنگزده»، با این ادعا آمد که میخواهد تکنولوژی، آموزش، بهداشت و ساختار اداری نوینی را برای کشورهای محروم به ارمغان آورد. اما این «کمک» درست در لحظهای به ایران رسید که اعتماد عمومی آلوده شده بود. دولت، جان نوسازی نداشت، و ملت، انباشته از زخمِ وعدههای دروغین بود. بهواقع، آنچه در ظاهر با نام همکاری و کمکهای فنی و صلح به ایران آمد، در عمل با شرایطی روبهرو شد که بیشتر شبیه زمین مینگذاریشده بود. نظام اداری گرفتار در بوروکراسیهای پسمانده از قبل، ساختار سیاسی دچار به پادشاهیهای متزلزل، ملیگرایی تصنعی، فقر تاریخی و حافظهای آکنده از خیانت، دستکمی از میدان مین نداشتند. ایران نه ترکیه بود، نه یونان.
در این خاک، نه دولتها مطلق میماندند، نه جامعه مطیع. ایران، کشوری با مردمی گرسنه اما برخوردار از تاریخ و تمدنی غنی بود. ایرانیها در ادوار تاریخ بهخوبی یاد گرفته بودند که به همه چیز شک کنند. اما این را آمریکاییها نمیدانستند. آنها فکر میکردند با چند کارشناس خوشاخلاق و کمی تجهیزات، میتوانند سیستم بهداشت، آموزش و کشاورزی ایران را که -آمریکاییها در آن زمان بدان «پرشیا» میگفتند، بهروز کنند. بنابراین تیم متخصصی از سه دانشگاه یوتا، بریگام یانگ (BYU) وUSU، مامور کمکهای تکنیکی اصل 4 و آموزش مربیان فنی ایرانی شدند. صدها بروشور چاپ کردند. برنامههای تلویزیونی و رادیویی طراحی شدند و حتی با مقامات محلی و روستاییها گفتوگو کردند، اما این ساختار حافظه و دوام نداشت.
ایران برای توسعه، کلاس درس نمیخواست، به ساختار سیاسی پایدار، نهاد اداری کارآمد، و حافظهای مدرن از توسعه نیاز داشت. ولی بستری برایش نبود. آمریکاییها از ایران انتظار همکاری داشتند، نه یک شراکت پرمناقشه. همینجا بود که طرح، پیش از اجرا، به کشمکش سیاسی تبدیل شد. هرچند، برخی پروژهها با دعواهای سیاسی هم کلید زده شد. در کرمان، درمانگاهی با تجهیزات مدرن آغاز بهکار کرد. در خوانسار، واحد بهداشت دامی تاسیس شد. در شیراز ایستگاه دامداری برای پرورش لبنیات، گوسفند و طیور احداث شد.
در همدان، کلاسهای بهداشت برای زنان برگزار شد. در کرج و ورامین، کشاورزان آموزش آبیاری قطرهای دیدند. در بروجرد، واکسیناسیون گسترده انجام شد. در نور، بهیار محلی تربیت شد. در سراسر کشور، بیش از دو هزار ایرانی در رشتههای دامپزشکی پایه، آموزش داده شدند. بیماریهای دامی کنترل شد و سیاهزخم، 77درصد کاهش یافت. اینها، آغازگر چرخهای بودند که میتوانست رنسانس توسعهای ایران باشد. اما نشد. در ازای هر پروژه موفقی، دهها طرح یا متوقف شد یا ناقص ماند. در اهواز، طرح تصفیه آب بهدلیل اختلاف میان شهرداری و مالکان محلی نیمهتمام ماند. در قزوین، برنامه مقابله با مالاریا بهعلت تردید عمومی نسبت به مواد شیمیایی لغو شد. در سنندج، مدرسه شبانهروزی برای نوجوانان کارگر بهدلیل اختلاف مالکیت زمین، هیچگاه ساخته نشد.
در زاهدان، پرورش گاوهای نژاددار بهخاطر اقلیم نامناسب و نبود آموزش، به فاجعه منجر شد. در یزد، کلاسهای خیاطی با الگوهای پوشش غربی، به مخالفت جدی خانوادهها انجامید. بسیاری از پروژهها به خاطر نبود امضای وزارتخانه، رقابت تجاری واردکنندگان داخلی، شایعه و واقعیتهایی که انکار میشد، در گمرک گیر کردند. نظام اداری ایران، با امضاهایی که هفتهها طول میکشید، فرمهایی که دستوپاشکسته تایپ میشد، و کارمندانی که صبح در جلسه بودند و عصرها در خانه چُرت میزدند، اجازه نمیداد پروژهها بهموقع پیش بروند. در این میان نقش رفتارهای مردمی هم عجیب و قابل تامل بود. آنها نه قرارداد میخواندند و نه گزارش مینوشتند، اما اولین کسانی بودند که ترکش هر کاری، خوب یا بد، به آنها اصابت میکرد. مردمانی که نه آمریکا را میشناختند، نه ترومن را. برای اولینبار قطره گوش را دیدند، واکسن زدند، و بهجای دعا، دارو گرفتند. برای آنها، اصل 4، همان پزشک خارجی بود که دستوپاشکسته به فارسی گفت «بچهات تب دارد». همان معلمی که گفت «شما حالا میتوانید بنویسید». همان استاد دانشگاهی که خم شد، زمین را بیل زد و گفت «این بذر بهتر میروید».
اصل 4، اگرچه در سطح سیاسی به چالش کشیده شده بود ولی در سطح انسانی با اثرات جالبی همراه شد، تا اینکه کودتا شد. پس از کودتای 28 مرداد 1332، ورق برگشت. همهچیز زیر سایه سیاست رفت. درمانگاهها با عکس شاه افتتاح میشدند. کلاسها با شعارهای حکومتی برپا میشدند. بودجهها برای اثبات وفاداری به شاه (نه توسعه پایدار) اختصاص مییافتند. اصل 4، از ماموریت صلح، به مامور تبلیغ سلطنت تبدیل شده بود. همزمان، بیاعتمادی عمیقتر میشد. روستایی که روزی به مربی آمریکایی سلام کرده بود، حالا او را مامور سیا میدانست و پروژهای که قرار بود درسی برای توسعه باشد، دخالت یا خرابکاری تلقی میشد.
در چنین فضایی، اصل 4 به آرامی از صحنه بیرون رفت. پروژهها یکییکی تعطیل شدند. دفترها جمع شدند. پروندهها به بایگانی رفتند. و آنچه ماند، خاطره مهآلود بود. خاطرهای آمیخته از امید، ناامیدی، کمک، کنترل، آموزش، مداخله و زخم. اما اگر این طرح بهطور کامل و منسجم اجرا میشد، آیا ایران میتوانست چهرهای دیگر پیدا کند؟ پاسخ ریچارد گارلیتز در کتاب «ماموریتی برای توسعه» و ویلیام ای. وارن در کتاب «ماموریتی برای صلح: اصل 4 در ایران»، یک نه کشدار است. ویلیام وارن، مدیر برنامه اصل 4 ایالاتمتحده در ایران که بهعنوان متخصص منابع آبی (برقآبی) در دنیا شناخته میشود و ریچارد گارلیتز، دانشیار تاریخ دانشگاه تنسی در مارتین، به این نتیجه رسیده بودند که «آب سیاست در ایران زیادی شور است».
به استدلال آنها، آنچه اصل 4 برای ایران به نمایش گذاشت، توصیفی فراتر از کمک یا شکست داشت و شاید حکایت اثرگذاری اداره همکاری بینالمللی اصل 4 در همه جای دنیا همان ضربالمثل معروف ایرانیها شده بود: «خر همان خر بود، فقط پالانش عوض شده بود.» این طرح برای ایران، آزمایشگاه مواجهه توسعهگرایی غربی با غرور ملی شرقی شده بود و طبیعتاً، وقتی توسعه، دستور میشود و آموزش، تحکم، نتیجه همانی میشود که انتظارش نمیرود: ویرانیِ اعتماد. اتفاقی که ترومن تصورش را هم نمیکرد.

نفوذ قوی
هری ترومن، همانگونه که ریچارد گارلیتز در کتاب «ماموریتی برای توسعه» توضیح داده است، پس از مرگ ناگهانی «فرانکلین روزولت»، سیوسومین رئیسجمهور آمریکا شد. چهار ماه و 20 روز بعد، جنگ پایان یافت و او وارد دوران سختِ پس از جنگ شد.
درحالیکه متفقین در طول اولین سال ریاستجمهوری ترومن از جنگ جهانی دوم پیروز بیرون آمدند، اتحاد بزرگ طی سه سال از هم پاشید. اتحاد جماهیر شوروی، تسلطش را بر اروپای شرقی تشدید کرد. اتحادیه شوروی، تلاش کرد متحدان سابق را از برلین بیرون کند. حتی در تنگههای استانبول و شمال ایران بهدنبال امتیازات استراتژیک و انحصاری بود. در شرق دور، کمونیستها تحت رهبری مائو تسهتونگ با جنگ داخلی طولانی و خونین، کنترل چین را بهدست گرفتند. در سراسر حاشیه اوراسیا (از ترکیه تا کره)، کشورهای فقیر و ضعیف (دچار به تئوری دومینو)، در معرض گسترش کمونیسم قرار داشتند.
در همین حال، ایالاتمتحده آمریکا و شرکایش برای مهار بازسازی اقتصادهای اروپای غربی که در 15 سال رکود و جنگ ویران شده بودند، تلاش میکردند. ترومن با اینکه سکان ریاستجمهوری را با تجربه کمی در سیاست خارجی بهدست گرفته بود، با عزم راسخ به چالشهای جدید حمله میکرد. بااینحال، مردم آمریکا، اعتماد کمی به او داشتند. ترومن هم گهگاه جایگاهش را تحقیر میکرد. او رئیسجمهوری غیرکاریزماتیک و فاقد اعتبار عمومی بود. تا جایی که نشریه تایم بهصراحت او را «مردی با محدودیتهای مشخص، بهویژه محدود در سیاستهای سطح بالا» نامید.
با وجود همه انتقادها و کنایهها، او با ارائه پیشنهادهایی نظیر «دکترین مبارزه با تهدید کمونیسم» و «کمک به بازسازی اقتصادی کشورهای جنگزده»، پیروز انتخابات شد و ادعای زیادی نبود که بخواهد در «جهان آزاد»، آمریکا را رهبر دوران بحران کند. از اینرو، شروع به جلب حمایت عمومی برای سیاست خارجی کرد. این در شرایطی بود که از یک سال پیش برایش مقدمهچینی کرده بود. ترومن در 12 مارس 1947، قبل از جلسه مشترک کنگره، لایحهای را تحت عنوان «بازدارندگی» ارائه داده بود که بعدها به دکترین ترومن معروف شد. او خواستار حمایت آمریکا از ملتهای آزادی بود که در مقابل استیلا و کوششهای انقیادآمیز اقلیتهای مسلح یا فشارهای خارجی مقاومت میکنند. او حتی از کنگره خواست بسته کمکی بیسابقه 400 میلیوندلاری به یونان و ترکیه اعطا کنند، چون بریتانیا، هشدار و اطلاع داده بود که دیگر نمیتواند هزینه مداخله در یونان را بپردازد و سقوط یونان میتواند به گسترش نفوذ شوروی در سراسر اروپا منجر شود. از اینرو، آمریکا، 250 میلیون دلار به یونان و 150میلیون دلار به ترکیه کمک کرد. حتی، کمی بعد، اروپا را هم به یاری خواند که جبهه به اصطلاح غرب در برابر بلوک شرق و کمونیسم که هرروز طرفداران بیشتری پیدا میکرد، صفآرایی کند. تشکیل پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در همین راستا بود. آنها میخواستند کشورهای جهان سوم و کمتر توسعهیافته را تطمیع کنند و با کمکهای وسیع مالی و بهتبع آن، بازسازی، آنها را در سبد توپها نگه دارند. این هدف نیاز به اصرار و استمرار، آن هم در سطح کلان داشت. حمایت از سازمان ملل، ادامه کمک به اروپای خارج از منطقه نفوذ شوروی با هدف ترمیم خرابیهای ناشی از جنگ و نوسازی از طریق طرح مارشال، کمک نظامی بیدریغ به دولتهای ضدکمونیست و از همه مهمتر شریک کردن کشورهای دوست و ضدکمونیست در پیشرفتهای علمی و صنعتی (دانش آمریکایی) و اعطای این نوع کمکها به کشورهای توسعهنیافته است. از میان تمام این اصلها، «اصل 4» اهمیت بیشتری یافت.
اصلی که ایده ترومن نبود. «کمکهای فنی به کشورهای خارجی با هدف حذف کمونیست»، ایده بنجامین هاردی بود. وقتی کلارک کلیفورد، دستیار رئیسجمهور، از وزارت امور خارجه درخواست کرد توصیههایی درباره چگونگی تبدیل سخنرانی ترومن به «مانیفست دموکراتیک برای کل جهان» ارائه دهد، نویسنده و متخصص روابط عمومی، به نام بنجامین هاردی با پیشنهاد «کمک فنی برای توسعه اقتصادی در کشورهای فقیری که کمونیسم بینالمللی تهدید میشدند»، به کلیفورد پاسخ داد. هاردی، قبلاً گزارشگر آتلانتا ژورنال بود و درک عمیقی از چگونگی بهبود مناطق روستایی توسعهنیافته با شیوههای هدفمند و فناوریهای جدید داشت. هاردی، امیدوار بود ایده او «کمپینی دموکراتیک برای دفع کمونیسم» ایجاد کند. ولی در همان نقطه شروع رابرت لاوت، معاون وزیر امور خارجه، دست رد به سینهاش زد.
اما هاردی ناامید نشد. ایدهاش را بهطور مستقیم با جرج السی، دستیار کلیفورد، در میان گذاشت. کلیفورد هم پیشنهاد هاردی را دوباره به وزارت امور خارجه فرستاد. اما اینبار، برای محافظت از هاردی که شغلش را به خطر انداخته بود، ایده او را مطرح کرد. هرچند فایدهای نداشت. مقامات وزارت امور خارجه بار دیگر بحث کمک فنی را رد کردند. دلیلشان هم این بود: «فرصت کافی برای بررسی آن را نداریم.» با وجود این، کلیفورد، خودمختار، شروع به کار روی ایده هاردی در پیشنویسهای سخنرانی رئیسجمهور کرد. از اتفاق ترومن خوشش آمد و از این پیشنهاد بهشدت استقبال کرد. دلیل هم داشت. مطالعات ترومن درباره تاریخ آمریکا و تجارب قبلیاش، او را به درک کاملی از مشکلات توسعه روستایی و ضرورت کمکهای فنی رسانده بود.
ترومن، دموکراتی از میسوری، از خانوادهای فقیر و کشاورز و قاضی دادگاه منطقه جکسون در سال 1922 بود که تجربه خوبی در توسعه روستایی و گسترش جادههای آسفالتشده به تمامی مزارع و مشاغل جکسون داشت و پیشنهاد کمک فنی که بعدها به «اصل 4» معروف شد، میتوانست حمایت عمومی را بهجای نفرت به او برگرداند که تا حدودی بهسختی موفق شد. از پیشنهاد جسورانه و جدیدی که ترومن برای نخستینبار در سخنرانیاش در سال ۱۹۴۹ طرح کرد، «کمکهای فنی اصل 4» تا اواسط دهه ۱۹۵۰ به جزء ثابت روابط ایالاتمتحده با 35 کشور تبدیل شد. این طرح که همیشه بخش ثابت مورد مناقشه در سیاست خارجی آمریکا بود و سنتگرایان در وزارت امور خارجه و محافظهکاران کنگره با شک و تردید به آن نگاه میکردند، با بهرهگیری از حس ماموریت آمریکایی برای بازسازی جهان، پشتوانه مردمی به دست آورد و رسانهها و متخصصان را پشتیبان ترومن کرد. واشنگتنپست و روزنامه کریستین سایِنس مانیتور، آن را «نوری برای جهان تاریک» و «ایدهای فوقالعاده، نهتنها بشردوستانه، بلکه عملی» نامیدند. جان کنت گالبرایت، اقتصاددان و سفیر آمریکا در جمهوری هند پیشین، ترومن را تحسین کرد و گفت: «تعداد کمی از اقدامات مدیر اجرایی آمریکایی تابهحال، پاسخ و بازخوردی به این اندازه صادقانه داشته است.» دیوید لیلینتال، رئیس وقت سازمان عمران دره تنسی (TVA)، این اصل را «قویترین سلاح ابداعشده تا به امروز» دانست. «سلاحی که بمب اتم در مقایسه با آن، ترقه است.» جولیوس کروگ، وزیر کشور دولت ترومن، سخنرانی رئیسجمهور را «یکی از سازندهترین و گستردهترین اظهارات سیاست خارجی قرن» نامید و ملتمسانه از وزیر امور خارجه خواست که پیشنهاد کمک فنی «هرچه سریعتر اجرا شود». کاری که آسان و سخت بود.
انبار نفت خاورمیانه
اصل 4، کمصدا و بیهیاهو و هوشمندانه بود. نه سلاح میخواست، نه ژنرال، نه پایگاه نظامی. «تکنسین و آموزش» نیاز داشت. انتقال «علم آمریکایی» به کشورهای در حال توسعه. آنچه ترومن در نطق تحلیف گفت، «بیایید داشتههای علمیمان را در اختیار مردم صلحطلب کشورهای محروم قرار دهیم، تا بتوانند به آیندهای بهتر دست یابند»؛ پیشنهادی به ظاهر انسانی، نوعدوستانه و تمدنساز که در عمل، تغییر ریل از «استعمار نظامی» به «نفوذ تکنوکراتیک» بود. ترومن بر این باور بود که برنامه کمک فنی گسترده که به دارایی سیاست خارجی آمریکا تبدیل میشود، «پاسخ بلندمدت به کمونیسم است. سلاحی از جنگ سرد است، اما سلاح کشتار نیست. سلاح صلح با روشهای مسالمتآمیز است. نظامی که نهتنها آرمانگرایی دموکراسی، بلکه مزایای ملموسی از زندگی بهتر را با همکاری هوشمندانه برای مردم ستمدیده جهان به ارمغان میآورد». طرح ترومن، جغرافیای خاص میخواست و ایران میتوانست در میان صدها کشور، اولین و بهترین میزبان این اصل باشد. البته که این انتخاب تصادفی نبود. ایران، پل زمینی میان روسیه و خلیجفارس، انبار نفت خاورمیانه، مسیر قدیمی امپراتوریها، و اکنون نقطه برخورد بلوک شرق و غرب بود. ایرانِ بزرگِ خاورمیانه بود. همان جغرافیای مستعد بالقوه و سرشار از منابع غنی و نیروهای انسانی نخبه که هنوز هم بر سر آن جنگ است. جغرافیایی که سیاستمداران آمریکایی میدانستند کارایی سلاحهای گرم، برایش کارساز نیست. برای برخی از ایرانیان، اصل 4 معجزه بود. این سرزمین، در طول قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، دوران سختی را پشت سر گذاشته بود. روسیه با پیشروی به سمت خلیج فارس تا سال ۱۸۳۰، بخش زیادی از منطقه قفقاز بین دریاهای سیاه و خزر را تصاحب کرده بود. تزارها تا پایان دهه۱۸۷۰، قدرت روسیه را تا مرز شمالی ایران گسترش داده بودند. در کنار اینها، دولت ایران مجبور شده بود معاهدههای تحقیرآمیزی را در سالهای ۱۸۱۳ و ۱۸۲۸ بپذیرد که روسیه را بر دریای خزر مسلط میکرد و به شهروندان روسیه مصونیت پیگرد قانونی از سوی ایران را میداد. بریتانیا نیز در طول قرن نوزدهم حضورش را در افغانستان و در امتداد خلیج فارس گسترش داده که کنترل بر مسیرهای منتهی به هند را تقویت و دسترسی روسیه به اقیانوس هند را سلب کند. اما ترس از افزایش نفوذ آلمان در ایران، روسها و بریتانیاییها را مجبور کرد بلافاصله قبل از جنگ جهانی اول، رقابت «بازی بزرگ» را در سال ۱۹۰۷ متوقف کنند که ایران را به حوزههای نفوذی مشخص تقسیم میکرد.
بنابراین، روسیه خودش را بهعنوان قدرت مسلط در شمال تثبیت کرد، درحالیکه بریتانیا عملاً در جنوب شرقی، در اطراف تنگه استراتژیک هرمز، جایی که خلیج فارس به خلیج عمان و اقیانوس هند میریزد، حاکم مطلق شد. در همین حال، دولت ولخرج و ضعیف ایران، ثروت مردم را در سفرهای سلطنتی مجلل به خارج و با فروش حق بهرهبرداری از بخشهای کلیدی اقتصاد به سرمایهگذاران بریتانیایی و روس، هدر داد و در نتیجه امتیازهای خارجی متعدد، ایران نیازمند کمکهای جدی خارجی جدید شد. وقتی عدهای آمریکایی خوشپوش با کراوات و نطقهای آماده پا به ایران گذاشتند، وعده دادند، پول تزریق کردند، اردو زدند و طرحها را پشت سر هم ردیف کردند، از آنها بهخوبی استقبال شد.
یوتانشینان چایخور
آمریکا که با تیم فنی از سه دانشگاه یوتا پا به ایران گذاشته بود که مجری سیاست ترومن باشد، به شیوههای مختلف با دولتیهای ایران کنار آمدند. یوتانشینان، وقتی جاگیر شدند، شروع به کار کردند. بیمارستان ساختند، آزمایشگاهها را تجهیز کردند، مهندس تربیت کردند و صدها نفر از زنان و مردان ایرانی روستایی، عشایر و شهری را به کلاسهای فنی فرستادند. در همان روزهایی که گاوهای نژاد گلپایگان بهعنوان سرمایه دامی برتر از جرسی معرفی میشدند، برخی در پشت پرده پرسیدند: آیا این همه علاقه به سلامت ایرانیان، از سر دلسوزی است یا برای منافع ژئوپولیتیک؟ و آیا کمک در این خاک، بدون کنترل معنایی دارد؟ منتقدان شاکی شدند و نوشتند، آمریکاییها آمدهاند با فرمول توسعه، «نقشه نفوذ» را پیاده کنند، اما «تکنسینهای ایالتی که پشت میز نشستهاند، هیچگاه نمیتوانند نگرانی چپگرایان یا ملیگرایان را کاهش دهند». راست هم میگفتند.
مخالفان کارشان را بلد بودند. در تهران، با هر واکسن آمریکایی، شایعه تزریق شد. «اصل 4، بر پایه مفهومی بنا شد که آن را «دولتسازی نرم» مینامند. امنیت آمریکا، زمانی پایدار است که کشورهای پیرامون، توسعهیافته و همجهت با منافع واشنگتن باشند.» بنابراین، اصل 4 نه تهاجم نظامی، بلکه بازطراحی ذهنی جوامع القا شد. عجیب این بود که در ایرانِ زمان مصدق، ذهنیتها بهسرعت زنجیرِ سیاستهای پیچیده شد. در شمال غربی (آذربایجان)، در جنوب غربی (خوزستان)، در هر جایی که کمونیستها یا ملیگرایان نفوذ داشتند، این اصل بهعنوان «دست بلند آمریکا» شناخته شده و بدبینی فراگیر شد. پزشک آمریکایی که در روستایی دورافتاده چاه آب حفر میکرد، از سوی برخی، جاسوس پنتاگون تلقی شد. متخصص بهداشت که بچهها را علیه دیفتری واکسینه میکرد، به نفوذ ایدئولوژیک متهم شد و همزمان، دولتها در کشورمان که اصل را گاهی به رسمیت میشناختند و گاهی انکارش میکردند، سر ناسازگاری گذاشتند.
مصدق قراردادهای بستهشده از سوی دولت رزمآرا را مشروع نمیدانست و اصل 4 برای اجرا، نیاز به بازتعریفی کامل داشت. اما این بازتعریف، ماهها طول کشید. در این فاصله، بسیاری از پروژهها معلق ماندند، بودجهها بلوکه شد و متخصصان آمریکایی خانهنشین شدند و به خوردن چای ایرانی با گز اصفهان عادت کردند. برخی از آنها در گزارشهای غیررسمی نوشتند، «نمیدانیم برای کمک آمدهایم یا ما را بهعنوان گروگان دیپلماتیک به تهران آوردهاند». ابهامشان هم غیرمنطقی نبود. اصل 4 بهسرعت به میدان بازیهای پیچیده قدرت تبدیل شده بود. شاه از آن استفاده میکرد که خودش را پادشاهی مدرن و خیرخواه نشان دهد. مصدق تلاش میکرد طرحها را در کنترل خودش بگیرد و از طرح آمریکایی پروژهای «ایرانیزه» بسازد. در این میان، آمریکا هم میکوشید اصل 4 را دستکم از نظر مالی در انحصارش نگه دارد. هر سه طرف در این مثلث سیاسی میخواستند برنامهای را که به نام صلح جهانی شروع شده بود، به ابزاری برای اثبات اقتدارشان تبدیل کنند و متاسفانه مثل همیشه مردم نادیده گرفته شدند.

اصل 4
ویلیام بیل وارن در کتاب «ماموریتی برای صلح» توضیحات مفصلی درباره نحوه تصویب اصل 4 ترومن در کتابش ارائه میدهد. ژنرال زاهدی، هنگامی که نخستوزیر شد، در سپتامبر ۱۹۵۳ تمام توافقنامههای قبلی، از جمله توافقنامه با ژنرال رزمآرا در ۱۹ اکتبر ۱۹۵۰ را مجدداً تایید کرد و این توافقنامه آخر، اولین توافقنامه در جهان تحت برنامه اصل ۴ بود و آغاز آزمایش در بهکارگیری هنرهای انسانی و همسایگی در خدمت منافع هماهنگی بینالمللی بود. به نظر میرسید، برای مصدق، عددها هیچوقت فقط عدد نبودهاند. او عددها را میدید و پشتشان قراردادها را. در ذهنش هنوز خاطره توافقهای نفتی میچرخید؛ از دارسی تا کنسرسیوم. حالا هم این توافقنامه، میتوانست شروع انقیاد تازه باشد. مصدق خواستار اجرای اصل 4 بود، اما با شروط خودش. البته در این میان موضوع دیگر هم ملموس بود. میگویند از همان ابتدا، در دستگاه دیپلماسی آمریکا که ایران بهسرعت در مرکز توجه قرار گرفت، در گزارشهای داخلی آمده بود، «اگر بتوان ایران را حفظ کرد، میتوان خاورمیانه را نگه داشت. خاورمیانه با ایران مهم است».
این گزاره به معنای واقعی کلمه سیاستگذاری امنیتی را به سیاست توسعهای در چند بخش پیوند میداد. ایران ۱۳۲۸، کشوری در بحران مشروعیت بود. نخستوزیرها میان ترور و استعفا جابهجا میشدند، شاه جوان میان ارتش و سنت گیر کرده بود، روحانیت منزوی بود و احزاب یا ممنوع بودند یا کماثر. حزب توده هم تشکیلاتی سیاسی بود که از شوروی تغذیه میکرد. در سال ۱۹۵۰ نیز وقتی سفیر هنری گریدی در تهران توافقنامه اولیه اصل 4 را با دولت وقت ایران امضا کرد، این سند، اگرچه بهظاهر درباره آموزش تکنسین و مبارزه با ملخ بود، اما نقطه آغاز رسمی حضور سازمانیافته آمریکا در فرآیند توسعه روستایی و کشاورزی ایران محسوب میشد. موقعیت خاص ایران میان آسیای مرکزی شوروی، عراقِ تحت نفوذ بریتانیا، ترکیه عضو ناتو و خلیج فارس، آن را به گلوگاه رقابتهای استراتژیک بدل کرده بود. اما بعد از کودتای 28 مرداد 1332 فهمیدند ایران آمادگی لازم را نداشت و سنگاندازی کمونیستها عاملی بزرگ بود. وارن در فصل دیگری از کتابش «احمقها» توضیح میدهد: «با وجود این واقعیت که صرفاً جمعآوری تیم، کار عظیمی بود (بیش از 80 متخصص در آن زمان مشغول به کار بودند)، هنوز کسانی بودند که از ناامیدی و بیصبری ملی سوءاستفاده میکردند تا ایرانیان را متقاعد کنند، کمک بیاثر است. در واقع کار در زمینه بهبود محصولات کشاورزی، بهداشت عمومی و مدارس در حال انجام بود. اما خیلی زود بود که بخش زیادی از نتایج آن آشکار شود. به دنبال نتایج خوب بودیم. 20 الاغ نر و ماده را برای بهبود نژاد محلی از قبرس وارد کردیم. اما برایمان «کمپین الاغ» راه انداختند. کمونیستها که تبلیغاتچیهای خوبی بودند، بهسرعت علاقه به الاغها برای بهبود نژاد دامی را تحریف کردند و از نگرش ایرانیها برای تمسخر اصل 4 سوءاستفاده شد. ستونهای بسیاری از روزنامههای حزب توده (حزب کمونیست محلی) نوشتند: «آه، ایالاتمتحده بزرگ برای کمک به ایران آمده و ایران چه چیزی بهدست میآورد؟ چند الاغ! مردم گرسنه هستند، اما وعدههای امپریالیستهای ثروتمند به چه معناست؟ الاغها!» رادیو مسکو نیز هر شب با پخش هزاران کلمه در مورد الاغها در ایران، کلاهش را با دست داشتن در این کارزار تبلیغاتی از سر برمیداشت. این کارزار تمسخرآمیز بهشدت از بیصبری ایرانیان برای نتایج فوری استفاده کرد. به نظر بسیاری، برنامه توسعه بلندمدت که براساس کمکهای فنی بنا شده بود، با تاخیر مواجه میشد و تاخیر، زمانی که نیازها زیاد است، ناگزیر باعث دلسردی و ناراحتی میشود. نخستوزیر و دیگر طرفداران پروژههای بزرگ و تماشایی از چنین واکنش مردمی ترسیدند. ولی ما میدانستیم، چگونه میتوانیم با رهبری و آموزش شهروندان ایران، سهم بیشتری در رفاه عمومی آنها داشته باشیم. ممکن بود نتایج ملموس پروژه «خَر خَرِ» کمونیستها، چندصد کرهقاطر تنومند باشد و کسی جز صاحبانشان اثرات آنها را نبیند. اما اصل ۴ برنامه کمک فنی بلندمدت بود و بهسادگی نمیتوانستیم از مشکلاتی که چنین برنامهای در ابتدا ایجاد میکند، فرار کنیم. ولی یک جاهایی واقعاً روی اعصابمان رژه رفتند. من پسر یک مزرعهدار بودم و میدانستم شوخی با ادبیات روستایی کار خوبی نیست.
شاید پسرهای شهری، پای حیوانات را به شوخیهای رکیکشان بکشانند اما برای پسرهای روستایی، این کار زشت بود. از جوکهای «فروش جوجه» که برایش کمپین خصوصی راه انداختند تا کمپین «الاغها» بیشتر از همیشه موردانتقاد قرار گرفتیم. من از شدت و حجم این کمپینها شوکه شده بودم. یکی از نویسندگان حتی پیشنهاد داده بود که «وارن را به الاغش ببندید و به خانهاش بفرستید».
اینجا بود که برخی از مقامات ایرانی از اینکه دیده شوند، عصبی شدند و دوری کردند. اولین جرقه مفید زمانی زده شد که قبایل قشقایی از شیراز برای چهارتا از الاغها تلگراف زدند: «ایران متوازیالاضلاع وسیع از بیابانها و کوههاست. از ۱۸ میلیون نفر جمعیت آن، چهار میلیون نفر عضو قبایل کوچنشین هستند که فصل و علف را از مراتع زمستانی در درههای پست و گرم به مراتع تابستانی در کوههای مرتفع دنبال میکنند. باید حیوانات باربر بهتری را برای کوچهایمان پرورش دهیم.» سپس ارتش ایران برای خدمات سوارکاری درخواست دو دوجین قاطر کرد.
بهزودی از هر طرف، سروصدای پرورشدهندگانی که ارزش حیوانات را میدانستند برای خرهای قبرسی بلند شد و نمیتوانستیم کسری از این تقاضاها را برآورده کنیم. تبلیغات علیه کشورمان به تبلیغات ناخواسته علیه کمونیست تبدیل شده بود. اما مبلغان این را هم ندیدند. آنها پیشبینی نمیکردند چه اتفاقی میافتد و البته نمیدانستند جریان افکار عمومی تغییر کرده است. در این میان، کمونیستها ناگهان خط تبلیغاتیشان را تغییر دادند که مردم را متقاعد کنند، برنامههای کمکی آمریکا، حلقههای کنترل را دور گردن ایران تنگ میکند و تکنسینها جاسوس هستند. ولی تجارت خرخوانی یا تاکتیکهای جدید دیگر اثر نداشت و از مطبوعات عمومی ایران محو شد.
حالا نوبت نیوزویک و آسوشیتدپرس بود. آنها «داستان خرهای ویلیام و اصل 4» را در سراسر ایالاتمتحده پخش کردند. علاوه بر آن، «بهدنبال تاسیس طرحهای کوچک محلی بودیم، اما با سیلی از درخواستها برای پروژههای ملی مواجه شدیم». برای مثال یکی از اولین درخواستها از سوی دولت ایران، ساخت کارخانه سیمان در کرج بود. درحالیکه در نخستین ارزیابیها، متوجه شدیم حتی واژههای فنی همانند «آبیاری قطرهای» یا «تقویم کاشت» در زبان فارسی معادل اجرایی ندارند. در یکی از بازدیدهای اولیه به روستایی در ساوه، وقتی مهندس آمریکایی پرسید: «از چه نوع کودی استفاده میکنید؟»
یکی از روستاییها به او جواب داده بود: «کود ما از گاو است، نه از آمریکا.» و این جملات، خلاصهای از مقاومت نرم فرهنگی بود که اصل 4 با آن مواجه شد. بیاعتمادی تاریخی به قدرتهای خارجی، روحیه بدبینی ساختاری و خاطره اشغال ایران توسط متفقین در جنگ جهانی دوم، همه در پسِ ذهن مردم جاری بود. حتی در یکی از جلسات برنامهریزی، یکی از مقامات محلی گفته بود: «این هم مثل قرارداد دارسی است، فقط اینبار با لبخند.» و همین نگاه باعث شد هر حرکت اصل 4 با وسواس دیده شود. در سطح کلان، تقابل با شوروی، پروژه را به میدان نبرد ایدئولوژیک بدل کرد. حزب توده، با تمام امکانات تبلیغاتی، اصل 4 را نماد «امپریالیسم نرم» میدانست. هر پروژه عمرانی را بهانهای برای تضعیف دولت معرفی میکرد. در چنین شرایطی، ایده انتقال «دانش فنی» بیشتر شبیه به جوک سیاسی شده بود تا پروژه توسعهای. بهویژه اینکه هیچکسی نمیدانست دولت کجاست. اگر هم میدانست، منتظرش نبود.
اعتماد ویران
به استدلال ریچارد گارلیتز در «ماموریتی برای توسعه»، ساختار حکمرانی در ایران، به ظاهر واحد بود. وزرا، کابینه، شاه، مجلس و ارتش. اما در عمل، چیزی شبیه به زنجیرهای از جزایر خودمختار بود. وزارتخانهها در رقابت با هم بودند، دربار نقش نخستوزیر را بازی میکرد و فرمانداران بهجای اجرای برنامهها، نقش واسطههای قدرت را داشتند. یکی از مهمترین موانع اجرای اصل 4، ساختار موازی و متداخل بود. بوروکراسی ایران نه بهمعنای نوین آن، بلکه با شکل سنتی «دیوانسالاری فاقد مسئولیت» عمل میکرد.
پستها بهجای تخصص، با رابطه و توصیه پر میشدند. در گزارشهای اولیه آمده بود: «هیچ واحدی در دولت نمیداند چه مسئولیتی بر عهده دارد و هیچ مقام مسئولی را پاسخگو نمیدانند.» ازاینرو، اصل 4 با دولت طرف نبود، با سایهای از دولت طرف بود. از طرفی، بیش از ۸۵ درصد جمعیت ایران در روستاها زندگی میکردند. اما نه روستاهایی بهمعنای واحدهای تولیدی یا اجتماعی، بلکه مجموعهای از آبادیها با بافتهای قومی، مذهبی، قبیلهای و زبانی متفاوت. آموزش رسمی در بسیاری از این مناطق وجود نداشت. بیمارستانها نایاب، بهداشت فردی مغفول، مرگومیر کودکان بالا، مالاریا و بیماریها گوناگون بودند. در بسیاری از روستاها، وقتی تیمهای اصل 4 وارد شدند و برای نخستینبار واکسن، دستگاه سنجش تب یا قلمنوری آوردند، با پدیدهای مواجه شدند که در هیچ کتاب آموزشی دانشگاه یوتا نیامده بود: ترس فرهنگی از درمان. مردم از تزریق فرار میکردند. برخی بر این باور بودند که دکتر آمریکایی آمده تا بیماری بیاورد، نه دوا. این ترس، محصول ناآگاهی صرف نبود. بیاعتمادی به دولت و بیگانگان، در ریشههای تاریخی و مذهبی و تجربههای تلخ قراردادهای نفتی و مداخلات نظامی ریشه داشت. در یکی از سفرهای اولیه تیم
اصل 4 به خمین، مردم بهمحض ورود آنها، از درخت بالا رفتند که «از دور نگاه کنند که آیا اینها مامورند یا درمانگر؟» طبقه متوسط شهری هم در ایرانِ آن زمان کوچک، غیرمتمرکز و اغلب یا کارمند دولت بود یا روزنامهنویس. نخبگان فنی، فارغالتحصیل مدارس فنی داخلی یا دانشگاههای بیبرنامه خارجی بودند. رشته کشاورزی، بهعنوان محور برنامه اصل 4، در ایران عملاً نهاد علمی نداشت. دانشگاه تهران بخش کشاورزی را با دو استاد و یک آزمایشگاه زنگزده اداره میکرد. روشنفکران ایرانی بیشتر به سیاست مشغول بودند تا توسعه. در مطبوعات آن زمان، درباره «اصل 4» یا سکوت شد یا حمله. یادم هست، یکی از روزنامهنگاران تودهای نوشته بود: «این بار بهجای توپ، تراکتور آوردهاند. این هم استعمار است، فقط شکلش عوض شده.» در چنین فضایی، برنامهای که نیاز به همافزایی علمی، مشارکت مردمی و سازوکار اجرایی داشت، عملاً با خلأ مواجه شد.
اصل 4 ابزار داشت، اما بازو نداشت. زبان داشت، اما مخاطب نه. علاوه بر آن، ترکیب سنت، روحانیت و مقاومت فرهنگی نیز موضوع مهمی بود. در بسیاری از مناطق روستایی و حتی شهری، نفوذ روحانیت محلی، ریشسفیدها و خانهای محلی تعیینکننده بود. و این مقاومت فرهنگی فقط از دین نمیآمد. بخشی از آن، از تاریخ بود. مردمی که از اشغال متفقین، قراردادهای استعماری و بیتفاوتی دولت مرکزی رنج برده بودند، اکنون در برابر یک برنامه خارجی با بدبینی مضاعف ایستاده بودند. وارن هم مینویسد: «مردم ابتدا اصل 4 را نمیفهمیدند. آنها میخواستند بدانند آیا آمریکاییها هم نان خشک میخورند یا نه.». در این میان حزب توده و مسمومسازی ذهنی جامعه هم مانع بزرگتری بود.
در هیچ برنامهای همچون اصل 4، حزب توده چنین گسترده به میدان نیامده بود. برای تودهایها، اصل 4 همان امپریالیسم آمریکایی بود که این بار در لباس مهندس وارد شده بود. آنها از توزیع دارو گرفته تا کلنگزنی مدرسه روستایی، همه را سندی بر سلطه فرهنگی تفسیر کردند. در یکی از سخنرانیهای حزب توده آمده بود: «اصل 4 یعنی آفتابه طلایی، اما درون آفتابه هم فقر است.» این شعارها، که در سطح نخبهپسند ممکن بود بیاثر باشند، در سطح روستاها موثر بودند. بهویژه آنکه هیچ برنامه رسانهای از طرف اصل 4 برای خنثیسازی آنها وجود نداشت. مطبوعات تهران هم عمدتاً ابزارهای بوروکراسی یا تحت نفوذ صاحبان قدرت بودند. درباره اصل 4، یا باجخواهی کردند یا حمله تبلیغاتی. هیچ رسانهای مستقل، تخصصی و عمومی درباره این طرح تولید محتوا نکرد. در فقدان این خلأ، شایعهها جای حقیقت را گرفتند.
شایعهها تا جایی رفت که در یک مورد، کارمندان اصل 4 را از روستا بیرون کردند و نهادی نبود که با آنها برخورد کند. کمااینکه، ایران پیش از اصل 4، حتی نقشه دقیق روستایی نداشت. نه سازمان آمار وجود داشت، نه بانک دادهای درباره بیماریها، نوع خاک، وضع تغذیه یا نرخ مرگومیر. بسیاری از استانها فاقد شبکه ارتباطی بودند. برخی مناطق تنها با قاطر قابلدسترسی بودند. مدارس ابتدایی در بعضی شهرستانها هنوز تختهسنگی بودند. اصل 4 وارد کشوری شد که برای توسعه، نه برنامه داشت، نه زیرساخت، نه انگیزه. کشوری که اگرچه تشنه پیشرفت بود، اما فاقد ظرف نگهدارنده توسعه بود. اضافه بر آن، ورود اصل 4 به ایران، صرفاً با قرارداد دوجانبه آغاز نشد. طراحی ساختار اجرایی، تعیین مناطق هدف، انتخاب روش اجرا و تعریف سازوکارهای کنترلی، همگی در دل ایالاتمتحده و در بستر سلسله ملاحظات ژئوپولیتیک و فرهنگی شکل گرفتند.
اصل 4 برای آنکه تبدیل به برنامهای عملیاتی شود، نیازمند الگویی اجرایی بود که نه شبیه پروژههای نظامی گذشته باشد، نه به شکل دخالت مستقیم تعبیر شود. ازاینرو، ساختار آن پیچیده، لایهلایه و بهشدت محتاط طراحی شد. ماموریت اصلی، «کمک فنی» بود. آنچه در عمل تعریف شد، مجموعهای از نظامهای آموزشی، پژوهشی، لجستیک، نظارتی و ارتباطی بود که از داخل آمریکا تا استانهای ایران امتداد مییافت. بدون فهم این ساختار، نه ماهیت اصل 4 قابل تحلیل بود، نه دلایل موفقیتهای محدود و ناکامیهای گسترده آن. ساختار اجرایی عملاً دو خط موازی، آمریکایی و ایرانی بدون نقطه تماس بود. محور آمریکایی شامل دفتر نمایندگی اصل 4 در تهران، تیمهای مستشاری فنی، مشاوران منطقهای، و شبکهای از پیمانکاران دانشگاهی و دولتی از داخل آمریکا بود. محور ایرانی نیز حول کمیته همکاری فنی در دولت ایران سازماندهی شد. مسئولان آمریکایی بر همکاری تاکید داشتند، اما در عمل، قدرت تصمیمگیری، تخصیص بودجه، و نظارت فنی را نزد خود نگه داشتند. کمیته ایرانی، بهدلیل ضعف سازمانی، ناتوانی فنی و فشارهای سیاسی داخلی، به نهادی منفعل و صرفاً تشریفاتی بدل شد. ارتباط این دو ساختار، نه براساس وظیفه، بلکه از مسیر مناسبات شخصی یا فشارهای سیاسی مقطعی شکل میگرفت. هیچ مکانیسم نهادمندی برای انتقال تجربه، تبادل داده یا تصمیمگیری مشترک وجود نداشت. همین خلأ، در بسیاری از پروژهها به شکست یا ناهماهنگی کامل منجر شد. اصل 4 در طراحی اولیه، برنامه پنجساله بود. در نخستین طرح تفصیلی ارائهشده در تهران، مراحل زیر تعریف شد. سال نخست، ایجاد دفاتر، آموزش کادر ایرانی، واردات ابزار، طراحی پروژههای نمونه انجام شد. سال دوم، اجرای محدود پروژهها در مناطق آزمایشی صورت گرفت. سال سوم، گسترش پروژهها به مقیاس استانی نهایی شد. سال چهارم، ارزیابی نتایج، اصلاح ساختارها و انتقال دانش مدیریتی انجام شد. سال پنجم، واگذاری کامل مدیریت و تداوم از سوی دولت ایران صورت گرفت. در عمل، این تقویم اجرایی هیچگاه رعایت نشد. سال نخست بهطور کامل صرف کشمکشهای بوروکراتیک، تامین بودجه، تعارضهای دروندولتی و مقاومت محلی شد. سال دوم، با محدودترین پروژهها در پنج منطقه اجرا شد. سال سوم، تحتالشعاع بحران سیاسی و سقوط دولت مصدق متوقف ماند. سالهای چهارم و پنجم به ارزیابی و جمعبندی و تعطیلی تدریجی پروژهها اختصاص یافت. به واقع، در هیچ مقطعی، انتقال مالکیت کامل به ایران انجام نشد و نهادهای بومی توان جذب دانش، منابع یا مسئولیت را پیدا نکردند. درست است که نهادهای آموزشی خارجی نیز همینطور بودند. در ساختار اجرای اصل 4، نقش مهمی به نهادهای علمی و فنی ایالاتمتحده واگذار شد. دانشگاه ایالتی یوتا، بهعنوان بازوی اجرایی کشاورزی، دامپروری و بهداشت روستایی انتخاب شد. این دانشگاه با اعزام تیمهای تخصصی، طراحی برنامههای آموزشی برای مربیان ایرانی و نظارت بر کیفیت اجرایی پروژههای نمونه، در متن مداخله حضور داشت. اما دو مانع ساختاری، این نقش را بیاثر کرد. نخست، عدم آشنایی تیم دانشگاه یوتا با ساختار فرهنگی، اجتماعی و زبانی ایران و دوم، فقدان نیروی انسانی ایرانی برای جذب این دانشها بود. مربیان کشاورزی ایرانی، نه دانش کافی داشتند، نه ابزار و نه حمایت محلی. در یکی از گزارشهای اجرایی آمده بود: «ما الگو میدهیم، آنها تجربهای ندارند که با الگو رابطه برقرار کنند.» زبان فنی، فاصله طبقاتی، و حتی ترجمههای نادرست باعث شد ارتباط میان آموزگاران آمریکایی و کارکنان ایرانی در بسیاری از موارد، یکطرفه و بیاثر باقی بماند. در یک مورد، کارشناسان یوتا آموزش مبارزه با آفات گیاهی را براساس کتابچهای تنظیم کردند که برای اقلیم آریزونا نوشته شده بود. اما این روشها، در اقلیم خوزستان کاملاً بیمعنا بود. در مثال دیگری، یکی از مشهورترین، و درعینحال تمسخرآمیزترین پروژههای اصل 4 از سوی ایرانیها، واردات الاغهای بارکش برای اصلاح نژاد در مناطق کوهستانی ایران بود. هدف رسمی این پروژه، بهبود کارایی حملونقل در روستاهای صعبالعبور بود؛ اما از آنجا که بدون شناخت از نوع استفاده، ظرفیت تغذیهای، رفتار محلی با حیوانات و هزینه نگهداری انجام شد، عملاً با مقاومت شدید روستاییان مواجه شد. در چند روستا، مردم از پذیرفتن الاغها خودداری کردند. در مواردی، حیوانات فروخته یا ذبح شدند. و در یک مورد گزارش شد که بچهها با رنگ روی بدن الاغها نقاشی کشیدند که «به آمریکاییها نشان دهند که اسباببازی ندارند». و اینگونه، این پروژه، به یکی از تمثیلهای فرهنگی درباره اصل 4 بدل شد. البته نمادین شدن چنین پروژهای، بهخاطر شکست فنی آن نبود؛ بلکه بهدلیل نادیده گرفتن خرد بومی بود. اصل 4 اغلب چیزی میآورد که مردم نیازش را حس نمیکردند، و همان را هم با زبان غیرقابلفهم ارائه میداد. برای مثال، در بسیاری از استانها، اصل 4 تجهیزاتی همانند تراکتور، سمپاش، ابزار مهندسی، کیتهای پزشکی، وسایل آموزشی و دستگاههای سنجش وارد کرد که از نظر فنی مدرن و از نظر اقتصادی گرانقیمت بودند. هیچ برنامه آموزشی برای استفاده از آنها در ابتدای امر وجود نداشت. بسیاری از این تجهیزات، در انبارها انباشته شدند. در گزارشی از استان فارس آمد که «هفت تراکتور نو بدون اپراتور در یک انبار به خاک نشستهاند». در جایی دیگر، دستگاههای ضدعفونیکننده برای بیمارستانی وارد شده بود که هنوز لولهکشی نداشت. این ناکارآمدی، صرفاً به ضعف اجرایی ایران محدود نبود. طراحان آمریکایی بدون ارزیابی ظرفیت جذب، ابزار را وارد میکردند. پس میان حجم واردات و عمق اثرگذاری، شکاف عمیقی شکل گرفت. در بسیاری از موارد، مقامات محلی تجهیزات را نه برای استفاده، بلکه برای حفظ آبرو در برابر دیگر شهرستانها میخواستند. رقابت میان استانها برای «بیشتر گرفتن» بهجای «بهتر اجرا کردن» محور تصمیمگیری شد. البته، یکی از ابتکارات اولیه اصل 4، تشکیل «تیمهای متحرک فنی» بود. این تیمها قرار بود شامل مهندس کشاورزی، بهیار و معلم فنی باشد و هر هفته در روستا مستقر شوند. این طرح، از نظر نظری خلاقانه بود. اما در اجرا، با مجموعهای از موانع مواجه شد. راههای روستایی در بسیاری مناطق وجود نداشت. اقامتگاه مناسب برای تیمها فراهم نبود. ابزار حملونقل یا به تاخیر رسید یا ناکارآمد بود. در برخی موارد، بهیاران زن به روستاهایی اعزام شدند که ورود آنها ممنوع تلقی میشد. در مواردی، خانوادههای محلی از اسکان تیمها خودداری کردند. در بسیاری از روستاها، مردم نمیدانستند که این افراد چه ماموریتی دارند. درنهایت، اغلب این تیمها تنها یکبار به هر منطقه رفتند و بازگشتی در کار نبود. اثرگذاری مقطعی بود، اعتمادسازی رخ نداد، و به همین منوال دیگر پروژهها هم اثرگذارِ مطلوبِ مدنظر ترومن و مصدق نشدند.