خستگی مزمن اجتماعی
بررسی میزان تابآوری جامعه در برابر تصمیمات اشتباه در گفتوگو با سمیه توحیدلو
جامعه ایران این روزها در فشار اقتصادی و اجتماعی سنگینی قرار دارد. از تورم و افزایش هزینههای زندگی گرفته تا کاهش فرصتهای شغلی و محدودیت دسترسی به خدمات حیاتی.
در این شرایط، بار تصمیمگیریهای اقتصادی و اجتماعی بیش از پیش بر دوش مردم افتاده و طبقات متوسط و پایین جامعه برای تامین نیازهای اولیه روزمره خود در مسیر دشواری قرار گرفتهاند.
گفتوگوی تجارت فردا با سمیه توحیدلو، جامعهشناس، به بررسی این پرسش میپردازد که «جامعه چقدر تاب میآورد» و چگونه فشارهای اقتصادی، اجتماعی و روانی، بر انگیزه، مشارکت و امید به آینده مردم تاثیر گذاشته است.
♦♦♦
جامعه در شرایط محدود و فشار اقتصادی، از طریق فعالیتهای فرهنگی و جمعیِ زیرزمینی قوی شده است. به نظر شما این ظرفیتهای اجتماعی چگونه میتوانند به کاهش نارضایتی و ایجاد تغییرات مثبت کمک کنند؟
این فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی، اگرچه رسمی و گسترده نیستند، اما باعث حفظ حس مشارکت، انسجام و نشاط جمعی میشوند. حضور در جمعهای دوستانه و خانوادگی، حلقههای مطالعه، گردشهای گروهی و فعالیتهای هنری و ورزشی، ظرفیت اجتماعی جامعه را تقویت میکند و به افراد امکان میدهد حتی در شرایط محدود، حس توانمندی و اثرگذاری داشته باشند. این شکل از فعالیتها، هم نارضایتی عمومی را کاهش میدهد و هم افراد را آماده میکند تا در مواجهه با فشارها و تبعیضها مقاومت کنند و صدای خود را بلند کنند، بدون اینکه الزاماً به نهادهای رسمی متکی باشند. بنابراین، کاهش نارضایتی عمومی و حفظ مشروعیت اجتماعی نیازمند اقدام همزمان در سطوح اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است. جامعهای که درگیر فقر گسترده و کاهش امکانات است و نهادهای رسمی نتوانستهاند نیازهای متنوع آن را پاسخ دهند، بهتدریج ناامید و بیانگیزه میشود. این وضعیت نهتنها فاصله بین دولت و مردم را افزایش میدهد، بلکه امکان تغییرات مثبت ساختاری را نیز کاهش میدهد. درعینحال، جامعه زیرزمینی و فعالیتهای جمعی و فرهنگی، راههایی برای بازتولید امید و انسجام اجتماعی فراهم میکند که میتواند زمینهساز تغییرات اصلاحی در آینده باشد، حتی اگر این تغییرات از طریق نهادهای رسمی و حاکمیت شکل نگیرد. جامعه ما، با وجود مشکلات اقتصادی و سیاسی، در حال قوی شدن است. گروههای مختلف اجتماعی، نهادهای مدنی و فعالیتهای فرهنگی زیرزمینی، ظرفیت ایجاد تغییر و رشد اجتماعی را فراهم میکنند. این نشان میدهد که حتی در شرایطی که نهادهای رسمی توانایی پاسخگویی ندارند، جامعه خود را بازتولید میکند و مسیرهای جدیدی برای مشارکت، خلاقیت و امید ایجاد میکند. این ظرفیتها میتوانند بهتدریج امکان تغییرات اصلاحی و حتی ساختاری را فراهم کنند، بدون اینکه افراد مستقیماً به نهادهای رسمی و دولت متکی باشند. جامعه در حال شکلگیری دوباره است، پویا و فعال، حتی در شرایط فشار و محدودیت، و این ظرفیت میتواند امید و انگیزهای برای تغییرات مثبت در آینده ایجاد کند.
به نظر میرسد بار اصلی همه تصمیمها بر دوش مردم است و مردم بهشدت خسته شدهاند. به نظر شما جامعه با این حد از خستگی مزمن، چقدر تاب میآورد؟
قبل از آنکه درباره وضعیت روانشناسی اجتماعی و جامعهشناسی اقتصادی بحرانهای اخیر صحبت کنیم، لازم است کمی با وضعیت واقعی جامعه ایران، دهکبندیها و جایگاه گروههای مختلف آشنا شویم. این شناخت پایهای است برای فهم چرایی خستگی و شرایط فعلی مردم. آمارها نشان میدهند که سالهاست بحث فقر، چه فقر مطلق و چه فقر نسبی، در ایران مطرح است. در سال ۱۳۹۹، طبق آمار مرکز پژوهشهای مجلس، حدود 7 /31 درصد جمعیت زیر خط فقر مطلق بودند، یعنی حدود 7 /27 میلیون نفر. از این میان، کسانی که دچار فقر شدید بودند و حتی توان تامین حداقل کالری برای زندگی را نداشتند، حدود 5 /3 میلیون نفر بودند. این اعداد به مرور افزایش یافته است؛ بهطوریکه در سال ۱۴۰۰، 9 /26 میلیون نفر زیر خط فقر مطلق بودند. فقر شدید که به «فقر سیاه» معروف است، از 7 /4 میلیون نفر در سال ۱۴۰۱ به 1 /4 میلیون نفر در سال ۱۴۰۳ کاهش یافت که ناشی از سیاستهای حمایتی و توزیع بستههای کالری و یارانهها بود. اما متاسفانه در سال ۱۴۰۳، حدود 3 /36 درصد مردم، یعنی تقریباً از هر سه نفر، یک نفر، زیر خط فقر مطلق قرار داشتند و از سال ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۳ بیش از شش میلیون نفر به جمع فقرا اضافه شد. واقعیت این است که شکاف درآمدی بسیار زیاد است و امکان بازگشت فقرا به بالای خط فقر کم است، درحالیکه طبقه در آستانه فقر بهراحتی میتواند سقوط کند.
نکته دیگر تورم بسیار طولانیمدت و بالا در ایران است که عملاً زندگی مردم را تحت فشار قرار داده است. برای فهم دقیق اثر تورم، باید به تورم اقلام مصرفی هر دهک توجه کرد، بهویژه مواد غذایی، مسکن، سلامت، آموزش، پوشاک و حملونقل. در دهکهای پایین، سهم مواد غذایی از سبد مصرفی حدود ۴۰ تا ۵۰ درصد است، درحالیکه در دهکهای بالاتر، این سهم کمتر و حدود ۴۰ تا ۴۶ درصد است. بنابراین اثر واقعی تورم بر زندگی مردم، بهویژه دهکهای پایین، بسیار شدیدتر از عدد میانگین تورم است.
اینهمه نشان میدهد دهکهای پایین جامعه بهشدت تحت فشار هستند و تامین بسیاری از نیازهای اولیه، مانند مسکن و مواد غذایی، محدود شدهاند. به نظر شما چگونه این محدودیتها روی انگیزه، سلامت روان و رفتار اجتماعی افراد تاثیر میگذارد؟
در شرایط کنونی جامعه ایران، وضعیت خانوارها بهگونهای است که سبد مصرفی آنها بهشدت کوچک شده و بخش عمدهای از منابع صرف تامین نیازهای حیاتی میشود. این فشار باعث شده است که افراد مجبور شوند از خدمات مهمی مانند مسکن مناسب، سلامت و آموزش چشم بپوشند. دسترسی به خدمات پزشکی تا زمانی که وضعیت بحرانی نشود کاهش یافته و خدمات دندانپزشکی و مراقبتهای بهداشتی تقریباً نادیده گرفته میشوند. از سوی دیگر، خانوادهها برای تامین حداقلهای زندگی مجبور شدهاند حتی از آموزش فرزندان خود صرفنظر کنند. آمارها نشان میدهند که میزان ترک تحصیل، بهویژه در میان پسران دوره متوسطه، در سالهای اخیر به شکل جدی افزایش یافته است. همه اینها نشان میدهد که خانوارها در حال از دست دادن برخی از خدمات کلیدی و آیندهساز هستند، زیرا منابع محدودشان صرف بقا و تامین نیازهای اولیه میشود.
اشتغال و جمعیت فعال نیز وضعیت پیچیدهای دارد که تاثیر مستقیم بر شرایط اجتماعی و اقتصادی دارد. طی دورههای تحریمی و شرایط دشوار اقتصادی، دو پدیده مهم در بازار کار ایران اتفاق افتاده است: کاهش جمعیت فعال و افزایش بیکاری، بهویژه بیکاری پنهان. این موضوع باعث شده است که آمارهای رسمی بیکاری، گمراهکننده باشند. برای مثال، کاهش جمعیت فعال از حدود 51 درصد به 41 درصد طی چند سال اخیر نشان میدهد که بخش قابلتوجهی از افراد جویای کار یا ناامید شده و دیگر تلاش نمیکنند، یا در آمارها محاسبه نمیشوند. بخش مهمی از جمعیت فعال را زنان تشکیل میدهند که تنها حدود 17 درصد از جمعیت فعال را شامل میشوند و بسیاری از آنها با تحصیلات بالا، به دلیل فقدان فرصتهای شغلی مناسب، ناامید و بیانگیزه شدهاند. علاوه بر این، حدود 25 درصد جمعیت کشور شامل جوانان ۱۸ تا ۲۵ سال هستند که نه تحصیل میکنند، نه شاغلاند و نه انگیزهای برای کار دارند. این جمعیت عمدتاً وابسته به نسل قبل است و با وجود داشتن پتانسیل بالا، در چرخه اقتصادی فعال نیستند.
مشاغل غیررسمی و ناپایدار نیز بهشدت افزایش یافته است. از دهه ۱۳۹۰ بهبعد، مشاغل بیثبات و بدون قراردادهای شفاف و تضمین درآمد، بیمه یا بیمه بیکاری بسیار رایج شدهاند. نمونههایی مانند کار در اسنپ و تپسی و سایر خدمات مشابه نشاندهنده رشد کار غیررسمی است. این نوع اشتغال که در ادبیات بینالمللی به آن «عایدی شدن کار» گفته میشود، هم اثر روانی دارد و هم تاثیر اقتصادی. افرادی که در این شرایط کار میکنند، دچار استرس، افسردگی و بیانگیزگی میشوند و جامعه نیز از اثرات گسترده آن آسیب میبیند. بیکاری نهتنها زندگی اقتصادی را تحت تاثیر قرار میدهد، بلکه انگیزه و نشاط اجتماعی را کاهش میدهد و زمینه نارضایتی و اعتراض را افزایش میدهد.
طبق آنچه یادآور شدید، اشتغال غیررسمی و بیثبات در دهههای اخیر افزایش یافته و بیکاری پنهان هم جدی است. این شرایط بر زنان و جوانان تحصیلکرده چه تاثیری گذاشته و چه پیامدهای اجتماعی و اقتصادی بهدنبال دارد؟
در بررسی دهکهای درآمدی، مشاهده میشود که برخی گروهها در آستانه سقوط به خط فقر قرار دارند و فاصله بین خط فقر مطلق و میانه هزینهها کوچک شده است. چند دهک، بهویژه در پایینترین سطح درآمدی، بهشدت در معرض خطر هستند و حتی تغییرات کوچک در قیمتها، مانند افزایش نرخ بنزین یا انرژی، میتواند آنها را به فقر مطلق سوق دهد. شرایط تورمی و تغییرات اقتصادی ناشی از تحریمها و پیشبینیهای افزایش قیمت ارز، این خطر را برای این گروهها جدیتر کرده است. جمعبندی این وضعیت نشان میدهد که جامعه ایران در یک چرخه فشار اقتصادی، اجتماعی و روانی قرار دارد. خانوارها برای بقا مجبور به صرف هزینههای خود برای نیازهای اولیه هستند و این باعث از دست رفتن خدمات سلامت، آموزش و رفاه میشود. جمعیت فعال کاهش یافته و بخش بزرگی از جوانان و زنان با پتانسیل بالا، از بازار کار کنار گذاشته شدهاند. اشتغال غیررسمی و بیثبات، همراه با بیکاری پنهان، فشار روانی و اجتماعی را تشدید کرده است.
حتی در نئولیبرالترین کشورها هم اهمیت دارد که فقر شدید کنترل شود و افراد بیشتری زیر خط فقر نیفتند. آنچه مهم است، نه فقط درصد افراد فقیر، بلکه کیفیت زندگی و توانایی افراد برای زندگی در شرایط موجود است. در شرایط فعلی و با توجه به پیشبینیهای آینده، بخش بزرگی از جامعه ممکن است ظرف یکی دو سال آینده فقیر شود یا در آستانه فقر قرار گیرد و این واقعیت نشان میدهد که ما با جامعهای روبهرو هستیم که نزدیک به نیمی از جمعیتش یا فقیر هستند یا در مسیر فقیر شدن قرار دارند و توانایی کار کردن و بهدست آوردن امکانات اولیه زندگی را از دست دادهاند. این وضعیت تاثیر عمیقی بر انگیزهها و رفتار اجتماعی دارد و فهم آن بسیار مهم است، زیرا نمیتوان صرفاً با نگاه اقتصادی به این مسئله پرداخت.
طبقهای که پیشتر به آن متوسط میگفتیم، نهتنها یک طبقه اقتصادی، بلکه طبقهای فرهنگی نیز هست. این افراد، در زمانهای بهبود اقتصادی، از محصولات فرهنگی، حضور در کافیشاپها، گعدههای خانوادگی، سفرهای داخلی و خارجی و فعالیتهای جمعی برخوردار بودند و اغلب جزو تحصیلکردگان جامعه به شمار میآمدند؛ تحصیلکردگانی که به دلایل مختلف امکان تغییر وضعیت طبقاتی نداشتند، تعدادشان بسیار زیاد است. حالا که منابع و امکانات محدود شده است، این طبقه تجربه از دست دادن تدریجی داشتههایش را حس میکند. سفرهای خانوادگی کاهش یافته، سفرهای خارجی که پیشتر فقط برای دهکهای بالا قابل دسترسی بود، محدود شده و امکانات فراغتی و فرهنگی که نشانه رضایت اجتماعی، انرژی جمعی و انگیزهبخشی بودند، کاهش یافتهاند.
طبقه متوسط فرهنگی که در حال تبدیل شدن به فقیر اقتصادی است، تجربه از دست دادن داشتههایش را چگونه حس میکند؟ این وضعیت چه تاثیری بر اعتماد به نهادها، مهاجرت و بیانگیزگی اجتماعی دارد؟
کسانی که در گذشته توانستهاند پسانداز کنند یا در ارز، طلا یا سایر کالاهای ارزشمند سرمایهگذاری کنند، اکنون شاهد افزایش فاصله خود با گروههای دیگر هستند. شرایط اقتصادی و تحریمها، افزایش نرخ دلار و طلا، و ناتوانی دولت در مدیریت بحرانهای اقتصادی، شکافهای اجتماعی را عمیقتر کرده است. گروهی که توانایی پسانداز یا بهرهمندی از فرصتها را داشتهاند، حالا با کاهش ارزش داراییها و محدودیت امکانات روبهرو هستند و حس میکنند آنچه دارند، دود میشود و تنها چیزی که باقی میماند تلاش برای زندگی روزمره است.
دهکهای پایینتر، یعنی آن دسته از افرادی که صدایشان به سختی شنیده میشود، وقتی به خیابان میآیند و اعتراض میکنند، واکنشها معمولاً به شکل شورش یا جنبشهای اجتماعی ظاهر میشود. طبقه متوسطی که چیزهایی از دست داده یا در آستانه فقر است، نسبت به تبعیضها حساستر است و صدایش سریعتر و بلندتر شنیده میشود. نیازهای دهکهای مختلف متفاوت است و حکمرانان بهدلیل ناتوانی در پاسخگویی به این نیازهای متنوع، فاصله میان خود و مردم را افزایش داده و امید اجتماعی را کاهش دادهاند. نهادهای میانجی مانند انجمنهای مدنی، نهادهای اجتماعی و دانشگاهها نیز توانایی کافی برای کاهش فشارها و بازتاب نیازهای واقعی همه گروهها را ندارند. حتی تخلیههای روانی و اجتماعی که میتواند از طریق فعالیتهای جمعی مانند حضور در کنسرتها، راهپیماییها، مسابقات ورزشی یا گعدههای فرهنگی صورت گیرد، محدود و تبعیضآمیز است و خود باعث نارضایتی میشود. این محدودیتها امید به تغییر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را کاهش میدهد و باعث میشود افراد نتوانند راههای بازسازی اجتماعی خود را پیدا کنند.
در مجموع باید گفت، جامعه ما در سالهای اخیر به شکلی زیرزمینی قوی شده است. حتی اگر نهادهای رسمی توانایی پاسخگویی نداشته باشند، جامعه از طریق گعدهها، حلقههای کتابخوانی، گردشهای جمعی، سفرهای ارزان، فعالیتهای هنری و فرهنگی و شبکههای اجتماعی، به رشد و تقویت خود ادامه میدهد. این فعالیتها، با وجود محدودیتها و دلسردی نسبت به حکومت، موجب امید و انگیزه برای جامعه میشوند، زیرا مردم تلاش میکنند به شیوه خودشان تغییرات کوچک، اما موثر ایجاد کنند.