سر در گریبان
موتور محرک انزوای اجتماعی جوانان در ایران چیست؟
انزوای اجتماعی جوانان دیگر یک دغدغه حاشیهای در حوزه روانشناسی نیست؛ بلکه به یک «بحران ساختاری حمایت اجتماعی» بدل شده که ستونهای سرمایه اجتماعی و انسانی کشور را سست کرده است. دادههای جهانی یک تصویر هشداردهنده را ترسیم میکنند: در سال ۲۰۲۴، نزدیک به ۱۹ درصد از جوانان ۱۸ تا ۲۹ساله جهان -تقریباً یک نفر از هر پنج نفر- احساس میکنند، «اگر مشکلی داشته باشند، هیچکس نیست که به شکل واقعی به آنها کمک کند». این انزوا، نهتنها یک احساس ذهنی، بلکه یک کمبود واقعی در شبکههای حمایتی است. نتایج جهانی نشان میدهند جوانانی که فاقد حمایت اجتماعی کافی هستند، رضایت از زندگیشان بهطور متوسط 2 /1 تا 5 /1 امتیاز پایینتر است و سه برابر بیشتر احتمال دارد علائم افسردگی شدید داشته باشند. این پدیده، عواقب وخیمی چون افزایش خودکشی و رفتارهای پرخطر را در پی دارد.
تضاد اصلی این بحران در ایران و جهان، در این نکته نهفته است که این فروپاشی حمایت اجتماعی، در عصری رخ داده که نسل جوان از نظر فناوری «بیش از همیشه ارتباط دارد». این واقعیت به روشنی نشان میدهد که شبکههای اجتماعی و پیامرسانها نهتنها جایگزین روابط واقعی نشدهاند، بلکه در غیاب بسترهای اجتماعی سالم، میتوانند به عامل تشدیدکننده حس مقایسه، ناکامی و انزوای عمیقتر تبدیل شوند. در کشور ما، موتور محرک این انزوا نه صرفاً فناوری، بلکه ترکیبی مهلک از فشارهای اقتصادی، بیاعتمادی نهادی و انسداد افقهای آینده است.
انزوای ناشی از «عقبنشینی»
عامل بنیادین و ساختاری که شبکههای حمایتی جوانان ایرانی را تضعیف کرده، ناپایداری و نااطمینانی عمیق اقتصادی است. در یک نشریه اقتصادی-تحلیلی، باید این انزوا را نه یک معضل فرهنگی، بلکه یک پیامد اجتنابناپذیر ناتوانی در تامین حداقلهای زیست اقتصادی مستقل دانست. فشار اقتصادی کنونی باعث شده است که جوانان بهجای «توسعه» روابط، در حال «عقبنشینی» از آن باشند.
نرخ بیکاری جوانان (24-15 سال) در سال ۱۴۰۲ حدود 7 /22 درصد گزارش شده است. نکته اساسیتر این است که، نزدیک به ۶۰ درصد جمعیت در سن کار، بهطور فعال شاغل یا شغلجو نیستند. این آمار نشاندهنده یک «ناامیدی خاموش» است؛ افرادی که بهدلیل نبود فرصتها، حتی از چرخه جستوجوی کار خارج شدهاند.
پدیده «زندگی در تعلیق» نیز خود یک معضل جدی است. انزوای اجتماعی جوانان در بستری که ازدواج، خرید مسکن و دیگر نقاط عطف زندگی به آرزو بدل شده است، به یک انزوای اجباری برای حفظ حداقلهای مالی تبدیل میشود؛ آنها برای فرار از هزینهها و مسئولیتهای روابط اجتماعی، از شبکهها فاصله میگیرند.
از سوی دیگر، فشارهای اقتصادی بهطور مستقیم، نهادهایی را که قرار بود ستون حمایت اجتماعی جوانان باشند، تضعیف کرده است. برای مثال، خانواده که در ساختار سنتی ایران مهمترین نهاد واسط برای حمایت مالی، عاطفی و شبکهسازی اجتماعی بود با افزایش نرخ طلاق و کاهش نرخ ازدواج، فروپاشی بیسابقهای را تجربه میکند. این روند، نهتنها جوانان را از پشتوانه عاطفی محروم میکند، بلکه اتکای مالی و امکان شکلدهی به پیوندهای حمایتی را نیز سلب میکند. جامعهشناسان هشدار میدهند که تداوم روند «نه ازدواج، نه طلاق»، به دلیل تعویق تشکیل خانواده، میتواند بهطور مستقیم احساس جداافتادگی و انزوای بلندمدت را در میان جوانان تشدید کند.
انسداد افقهای اجتماعی
در کنار بحران اقتصادی، انزوای اجتماعی در ایران ارتباط تنگاتنگی با از دست رفتن اعتماد نهادی و مسدود شدن مسیرهای مشارکت موثر دارد. یک جامعهشناس ایرانی گفته است که افزایش ۱۴۰درصدی مهاجرت متخصصان جوان در یک سال گذشته، ناشی از، از دست رفتن امید به اصلاحات و بهبود اوضاع است.
پژوهشهای دانشگاهی نشان میدهد که «بیاعتمادی» میتواند نزدیک به یکسوم تغییرات انزوای اجتماعی را تبیین کند. هنگامی که جوانان، نهادهای رسمی و عمومی را قابل اعتماد ارزیابی نمیکنند و احساس میکنند صدای آنها در تصمیمگیریهای کلان شنیده نمیشود، بهطور طبیعی از مشارکت و شبکههای مرتبط با این نهادها فاصله میگیرند. این کار، به ایجاد یک شکاف عمیق نسلی و اجتماعی منجر میشود که درنهایت، انزوا را تقویت میکند.
این یافتهها نشان میدهد که انزوای جوانان ایران، نوعی «انزوای انتخابی» نیز هست؛ عقبنشینی از سیستمی که آنها احساس میکنند در آن نه دیده میشوند و نه شنیده میشوند. مسدود شدن مسیرهای مشارکت اجتماعی و سیاسی، از انتخابات تا محیطهای دانشگاهی، سهم بسزایی در احساس جدایی و انزوای این نسل دارد. این احساس نهتنها به مهاجرت عینی، بلکه به یک «مهاجرت درونی» و ذهنی نیز منجر میشود؛ یعنی انزوای ذهنی از جامعه.
متصل، اما منزوی
انزوای جوان ایرانی در فضای ارتباطات الکترونیکی، یک پارادوکس بزرگ است: آنها متصلاند، اما منزوی. درحالیکه آمارها نشان میدهند جوانانی که بیش از سه ساعت در روز را صرف شبکههای اجتماعی میکنند، ۳۰ تا ۴۰ درصد بیشتر در معرض انزوای اجتماعی قرار دارند، تحلیلهای عمیقتر در ایران نشان میدهند شبکههای اجتماعی علت اصلی انزوا نیستند، بلکه گریزگاه یا عامل تشدیدکننده به شمار میروند. جوانان به دلیل نبود «حضور اجتماعی معنادار» و نداشتن پشتیبانی، به فضای مجازی پناه میبرند. شبکه مجازی، جایگزین حمایت واقعی نیست. شبکههای اجتماعی ارتباط را حفظ میکنند، اما جایگزین پشتوانه عملی نمیشوند. هنگامی که یک جوان نیاز به شغل، مسکن، یا حمایت روانی عمیق دارد، هزاران فالوئر مجازی نمیتوانند جایگزین یک حلقه حمایتی واقعی و قابل اعتماد شوند. بحران انزوای اجتماعی جوانان در ایران، در حقیقت یک بحران ناتوانی سیستم اقتصادی-اجتماعی در تولید «شبکههای حمایتی» است.
این شبکه از چهار لایه اصلی تشکیل شده است که در کنار یکدیگر، نقش تعیینکنندهای در احساس امنیت و امید اجتماعی ایفا میکنند. لایه نخست، حمایت اقتصادی است که شامل شغل، درآمد و مسکن میشود. لایه دوم، حمایت نهادی را دربر میگیرد که ناظر بر میزان اعتماد به دولت و نهادهای واسط است. لایه سوم، شامل حمایت خانوادگی است که بر ثبات و پایداری نهاد خانواده تاکید میکند و درنهایت، لایه چهارم، به حمایت اجتماعی مربوط است که در قالب روابط دوستانه و تعاملات عمیق اجتماعی معنا پیدا میکند.
فشار اقتصادی لایههای اول، دوم و سوم را تضعیف کرده و لایه چهارم نیز در رقابت با فضای مجازی تضعیف شده است. نتیجه، جوانانی هستند که از نظر روانی و اجتماعی در معرض خطر قرار دارند؛ رضایت اندک از زندگی، افسردگی بالا و آمادگی برای رفتارهای پرخطر.
این وضعیت، زنگ خطری جدی برای آینده اقتصادی کشور است. کشوری که نتواند برای نسل جوان خود امید به آینده، پشتیبانی مالی و اعتماد اجتماعی فراهم کند، درنهایت با فرسایش سرمایه انسانی، کاهش بهرهوری و مهاجرت نخبگان مواجه خواهد شد. انزوای اجتماعی جوانان، بزرگترین هزینه اجتماعی ناپایداری اقتصادی در ایران امروز است.
پناهگاه مجازی
در ادامه این گزارش، احمد بخارایی، جامعهشناس، به این پرسش پاسخ میدهد که وضعیت انزوای اجتماعی جوانان در ایران چگونه است؟ او میگوید: تقویت شبکه روابط اجتماعی در بُعد ملموس و عینی آن، بر بعد مجازی برتری دارد. به این معنا که اگر در فضاهای عینی و واقعی، مانند خانواده، نظام آموزش و پرورش و گروههای دوستی، روابط اجتماعی تقویت نشود، شبکههای اجتماعی مجازی هرگز نمیتوانند جایگزین آن شوند. در شرایط کنونی ایران، گرایش جوانان به شبکههای مجازی، بیش از آنکه ناشی از جاذبه این فضاها باشد، حاصل دافعههای موجود در جامعه است. به بیان دیگر، جوانان از جامعه طرد میشوند، دچار انزوای اجتماعی میشوند و برای جبران این انزوا، نوعی مکانیسم دفاعی بهکار میگیرند و خود را در شبکههای اجتماعی سرگرم میکنند. بنابراین این رفتار، بیش از آنکه یک «کنش آگاهانه» باشد، یک «واکنش» است.
برخلاف تصور رایج، رویآوردن نوجوانان، نسل زد و جوانان به شبکههای مجازی نتیجه یک انتخاب عقلانی و آگاهانه نیست، بلکه نوعی واکنش به شرایط اجتماعی حاکم است. پرسش اساسی این است که چه شرایطی در جامعه وجود دارد که چنین واکنشی را تولید میکند؟ یکی از شرایط مهم، مشارکتستیزی است. تقویت مشارکت اجتماعی در جامعه ما جایگاه چندانی ندارد، زیرا در نظام مدیریتی کشور، مقوله مقبولیت بین مردم تضعیف شده است. از همینرو، نیازی به اتکای واقعی به مردم احساس نمیشود و حضور و ایفای نقش آنان در فرآیندهای اجتماعی و سیاسی، تعیینکننده تلقی نمیشود.
بخارایی میگوید: در انتخابات مجلس مشاهده کردید که برای نخستینبار میزان مشارکت به زیر ۵۰ درصد رسید. در شهرهای بزرگی مانند تهران، مشارکت برای انتخاب نمایندگان حتی به کمتر از ۱۰ درصد نیز کاهش یافت؛ بهطوری که برخی نمایندگان مجلس با چهار یا پنج درصد آرا وارد پارلمان شدند. این اتفاق یک فاجعه اجتماعی و سیاسی محسوب میشود و در کمتر نقطهای از جهان میتوان نمونهای مشابه برای آن یافت. بااینحال، مشاهده میکنیم که برخی چنان مواضعی اتخاذ میکنند که گویی کاملاً نماینده واقعی مردم هستند. نمونه آن، نوع اظهارنظرها و تصمیمگیریها درباره موضوعاتی مانند حجاب است؛ گویی ایشان واقعاً وکیل و کفیل اکثریت جامعهاند. وی معتقد است نبود مقبولیت، موجب بینیازی از مشارکت شده است. مجلس بدون مشارکت معنادار شکل گرفته و همین امر در سایر نهادها از جمله مدرسه و نظام آموزش نیز بازتولید میشود.
در جامعهای که مشارکت سیاسی و اجتماعی معنای واقعی ندارد، انزوای اجتماعی بهطور طبیعی بروز پیدا میکند. این انزوا صورتهای گوناگونی دارد؛ نوعی از انزوا به بیگانگی فرد از خویشتن منجر میشود که پیامد آن میتواند خودخشونتورزی و حتی خودکشی باشد. نوع دیگر آن، غرق شدن فرد در خودخواهی است، بهگونهای که تنها منافع فردی را بر منافع جمعی مقدم میداند. این وضعیت نشانهای از انحطاط اجتماعی است که در آن زیادهخواهی، فردگرایی افراطی و تقدم منافع شخصی بر مصالح عمومی گسترش مییابد.
این جامعهشناس میافزاید: در همین چهارچوب، آماری وجود دارد که نشان میدهد در میان جوانان، حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد افزایش در برخی آسیبها (از جمله پیامدهای روانی و اجتماعی) یا بهدلیل همین انزوای اجتماعی رخ داده است، یا عوامل نهادی مانند فقدان مشارکت. اگر بخواهیم عوامل اقتصادی و اجتماعی را نیز بررسی کنیم، این پرسش مطرح میشود که کدامیک سهم بیشتری در فرسایش شبکههای حمایتی جوانان دارد؟ یک جامعه اگر کارکردی، منسجم و هماهنگ باشد، همه اجزای آن قابل دفاع خواهند بود، اما اگر جامعهای کارکرد لازم را نداشته باشد و در آن گسست اجتماعی مشاهده شود، این بحران فقط دامنگیر یک نهاد، یک سازمان یا یک قشر خاص نخواهد شد، بلکه تمامی گروهها، سازمانها و لایههای اجتماعی را دربر خواهد گرفت. متاسفانه وضعیت ایران بیشتر به حالت دوم شباهت دارد. همانگونه که گفتم بحران مشارکت سیاسی بهوضوح قابل مشاهده است و همین بحران، خود را در عرصههای اجتماعی و اقتصادی نیز بازتولید میکند.
بخارایی معتقد است: این بحران، در ابعاد اجتماعی نیز بهطور کامل بازتولید میشود. فرد وارد مدرسه میشود؛ مدرسهای که باید مهمترین نهاد جامعهپذیری او باشد. در این فضا، معلم باید بهطور طبیعی گروه مرجع و الگوی رفتاری دانشآموز تلقی شود، اما در عمل چنین نیست. همینجا، بحران در بخش اجتماعی بهوضوح نمایان میشود. امروز در نظام آموزشوپرورش ما، میانگین معدل دانشآموزان دبیرستانهای دولتی به زیر ۱۰ رسیده است. شما چنین فاجعهای را نه در تاریخ و نه در هیچ جامعهای مشاهده نمیکنید. وقتی کودک و نوجوان فاقد گروه مرجع باشد، رها شده است و به تعبیر دورکیم، در وضعیت آنومیک یا بیهنجاری قرار میگیرد؛ یعنی در یک «خلأ» زندگی میکند. فردی که در خلأ زیست میکند، آمادگی پذیرش هر نوع الگوی رفتاری انحرافی را خواهد داشت. به گفته او، این وضعیت تنها به آموزشوپرورش محدود نمیشود؛ دانشگاه نیز به همان سرنوشت دچار است. رسانه نیز همین وضعیت را دارد. بخارایی میگوید: من دارم عناصر اجتماعی را یکبهیک برمیشمارم. آیا رسانه، کتاب، یا صداوسیمای ما با این حجم از شبکههای رادیویی و تلویزیونی، از کارکرد مناسب برخوردار است؟ آیا توانسته مخاطب واقعی جذب کند؟ آیا توانسته اعتماد عمومی را به دست آورد؟ پاسخ روشن است: خیر. بنابراین، ابعاد اجتماعی در همهجا دچار اختلال است. فرد بهتدریج از جامعه جدا میشود، منزوی میشود و جامعه از درون در حال اتمیزه شدن است.
اقتصاد بیسامان
به گفته بخارایی، در چنین وضعیتی، انتظار داریم وضعیت اقتصادی سامان داشته باشد؟ اینجاست که پرسش اساسی مطرح میشود: چرا بیش از ۵۰ درصد فارغالتحصیلان ما بیکار هستند؟ بیکاری که دیگر روشن است؛ «اُمالمفاسد» است. وقتی بیکاری وجود دارد، درآمدی هم در کار نیست، فقر شکل میگیرد و زنجیرهای از مسائل اقتصادی و اجتماعی به وجود میآید. آیا میتوان انتظار داشت جامعهای که در عرصههای سیاسی و اجتماعی دچار بحران است، در عرصه اقتصادی، مشارکتی معنادار و سامانی پایدار داشته باشد؟
در جامعه ما متاسفانه نگاهی حاکم است که افراد را به «خودی و غیرخودی»، «مرید و غیرمرید» تقسیم میکند و بسیاری را از چرخه اجتماعی و اقتصادی دفع میکند. این همان معضل سلسلهمراتب اجتماعی است. مراتب اجتماعی نه بر اساس شایستهسالاری، بلکه بر اساس «خودیسالاری» و نه «تخصصمحوری» شکل میگیرد. در چنین فضایی، چگونه میتوان انتظار داشت یک اقتصاد سالم شکل بگیرد؟ من با اطمینان میگویم که خشکسالی امروز ما محصول همین نگاه در طول ۴۰ تا ۵۰ سال گذشته است. اگر نگاه «تخصصمحور» حاکم بود، آینده ارزیابی و پیشبینی میشد و کشور به این نقطه نمیرسید. بسیاری از متخصصان هشدار دادند، اما صدایشان شنیده نشد.بخارایی در پایان میافزاید: اکنون اجازه بدهید یک پرسش دیگر نیز مطرح کنم. آیا در چنین شرایطی میتوان میان ارتباطات دیجیتال و حضور اجتماعی معنادار نوعی توازن ایجاد کرد، بهگونهای که بهجای تشدید انزوا، نقش حمایتی ارتباطات نیز تقویت شود؟ در اصل، فضای مجازی یک وسیله و ابزار است. اگر این ابزار در یک فضای درست، سالم و کارکردی بهکار گرفته شود -نه در یک فضای بحرانزده مانند جامعه ما- آنگاه میتوان از آن برای افزایش سطح مشارکت اجتماعی، کاهش آسیبها و حتی تسهیل ازدواج استفاده کرد و این خود پدیدهای بسیار مثبت است.
اما باز به همان نکته پیشین بازمیگردم؛ از آنجا که افراد در جامعه ما واکنشی و از سر ناچاری و بهدلیل دافعههای نظام اجتماعی به سمت فضای مجازی سوق داده میشوند، دیگر نمیتوان انتظار داشت که این فضا نقش واقعی سازنده ایفا کند. نظامی که از امکانات واقعی خود نمیتواند استفاده کند -مانند آموزشوپرورش با آن گستره عظیم، یا منابع عظیمی چون نفت- چگونه میتواند از فضای مجازی بهرهای درست و توسعهبخش ببرد؟ فضای مجازی فرع بر امور واقعی و عینی است؛ نه جایگزین آنها.