شناسه خبر : 51050 لینک کوتاه

ریشه‌های بدبینی

آیا جامعه ایران، مهربان‌تر از تصور ماست؟

 

فائزه مومنی / نویسنده نشریه 

12درست در لحظاتی که در ترافیک کلافه‌کننده تهران یا در صف‌های نه‌چندان منظم نانوایی، زیر لب از زوال اخلاق و بی‌رحمی جامعه گلایه می‌کنیم، اتفاقی در لایه‌های زیرین شهر در حال رخ دادن است که با پیش‌فرض‌های ما همخوانی ندارد. ما در عصر «سوءبرداشت سیستماتیک» زندگی می‌کنیم؛ دورانی که در آن شهروند ایرانی، خود را فردی نوع‌دوست، امانت‌دار و یاری‌گر می‌بیند، اما همزمان متقاعد شده است که «دیگران» به دنبال سوءاستفاده، فریب و منفعت‌طلبی افراطی هستند. این شکاف عمیق میان «واقعیتِ رفتار» و «تصورِ از رفتار»، نه یک سوءتفاهم ساده، بلکه بحرانی است که اقتصاددانان از آن به‌عنوان «فرسایش پنهان سرمایه اجتماعی» یاد می‌کنند.

توهم زوال اخلاق؛ وقتی ذهن ما دروغ می‌گوید

ریشه اصلی این بدبینی را باید در راهروهای پیچیده مغز جست‌وجو کرد. روانشناسی شناختی با معرفی مفهوم «کم‌اجتماعی بودن» توضیح می‌دهد که چرا ما به‌طور غریزی، واکنش مثبت دیگران را دست‌کم می‌گیریم. پژوهش‌های بین‌المللی که تا اواخر سال ۲۰۲۴ و نیمه اول ۱۴۰۴ بازنگری شده‌اند، نشان می‌دهند که انسان‌ها در یک «تله یادگیری نامتقارن» گرفتار هستند. ما یک تجربه منفی (مثلاً برخورد تند یک غریبه) را برای سال‌ها در حافظه بلندمدت خود حک می‌کنیم، اما ده‌ها برخورد صمیمانه و یاری‌گرانه روزمره را به‌حساب «وظیفه» یا «اتفاق» می‌گذاریم. این سوگیری باعث می‌شود که فرد ایرانی، درحالی‌که خودش کیف پولی را به صاحبش برمی‌گرداند، در نظرسنجی‌ها بگوید: «اگر کیف من گم شود، محال است کسی آن را پس بدهد.» این همان شکاف ادراک همدلی است؛ وضعیتی که در آن ما خود را تافته‌ای جدابافته از اخلاق جامعه می‌پنداریم، غافل از اینکه میلیون‌ها نفر دیگر نیز دقیقاً مثل ما فکر و عمل می‌کنند.

فراتر از پیش‌بینی‌های سیاه

برای درک عمق این سوءبرداشت، کافی است به نتایج جهانی آزمایش «کیف پول گمشده» نگاهی بیندازیم که در سال‌های اخیر در ایران نیز به‌صورت محدود و میدانی شبیه‌سازی شده است. درحالی‌که نرخ پیش‌بینی مردم برای بازگرداندن کیف حاوی پول، معمولاً زیر ۲۵ درصد است، واقعیت میدانی نشان می‌دهد که در بسیاری از جوامع، این رقم به بالای ۷۰ درصد می‌رسد. جالب اینجاست که طبق گزارش جهانی شادی ۲۰۲۵، تمایل به کمک به غریبه‌ها پس از دوران کرونا نه‌تنها فروکش نکرده، بلکه حدود ۱۰ تا ۱۸ درصد بالاتر از سطح سال ۲۰۱۹ باقی مانده است. در ایران نیز، به‌رغم فشارهای سنگین معیشتی، پیوندهای غیررسمی و نوع‌دوستی‌های خرد در محلات، همچنان زنده است. مشکل اینجاست که این مهربانی‌های روزمره، «خبر» نمی‌شوند؛ آنچه به تیتر یک تبدیل می‌شود، کلاهبرداری، نزاع خیابانی و سقوط اخلاقی است. رسانه‌ها، خواسته یا ناخواسته، آینه‌ای محدب جلوی زشتی‌ها گرفته‌اند و زیبایی‌های کوچک را در حاشیه رها کرده‌اند.

تله اعتماد قبیله‌ای در برابر اعتماد عمومی

یکی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد جامعه ایران که در داده‌های پیمایش ارزش‌های جهانی تا سال ۱۴۰۴ نیز به چشم می‌خورد، تضاد شدید میان «اعتماد به دایره خودی» و «بی‌اعتمادی به غریبه» است. ایرانیان همچنان یکی از بالاترین سطوح اعتماد به خانواده (حدود ۸۵ درصد) را در جهان دارند، اما وقتی نوبت به همسایه یا فرد ناشناس می‌رسد، این عدد به زیر ۲۰ درصد سقوط می‌کند. این «اعتماد قبیله‌ای» اگرچه در بحران‌ها به داد فرد می‌رسد، اما مانع از شکل‌گیری همکاری‌های کلان اقتصادی و مدنی می‌شود. وقتی ما به کسی که نمی‌شناسیم اعتماد نمی‌کنیم، هزینه مبادلات در جامعه به‌شدت بالا می‌رود. قراردادها پیچیده‌تر می‌شوند، نظارت‌ها پلیسی‌تر می‌شود و درنهایت، چرخ اقتصاد با اصطکاک بسیار زیاد می‌چرخد. اقتصاددانان معتقدند اگر بتوانیم تصور مردم را از میزان قابل‌اعتماد بودن یکدیگر، تنها ۱۰ درصد بهبود ببخشیم، اثری بر رفاه ملی خواهد داشت که با هیچ بسته محرک مالی قابل‌مقایسه نیست.

هزینه اقتصادی بدبینی

بدبینی اجتماعی فقط یک حس ناخوشایند نیست؛ یک هزینه سنگین اقتصادی است. در جامعه‌ای که برچسب «همه به‌دنبال کلاهبرداری هستند» بر پیشانی شهروندان خورده است، سرمایه‌گذاری خطرپذیر می‌میرد. وقتی یک کارآفرین تصور کند که شریک، کارمند یا مشتری احتمالی‌اش فاقد اخلاق حرفه‌ای است، از خیر همکاری می‌گذرد. اینجاست که «انزوای اقتصادی» شکل می‌گیرد.

 طبق تحلیل‌های ارائه‌شده، بخش بزرگی از رکود در بخش‌های مولد، نه ناشی از کمبود سرمایه نقدی، بلکه ناشی از نبود «سرمایه ارتباطی» است. ما برای هر قدمی که برمی‌داریم، نیاز به ضمانت‌نامه‌های بانکی، چک‌های صیادی و قراردادهای محضری داریم، چون پیش‌فرض ما این است که «طرف مقابل می‌خواهد من را دور بزند». این حجم از بدبینی، مانند شن‌ریزه‌ای است که در موتور محرک اقتصاد ریخته شده و سرعت رشد ملی را کند کرده است.

از «شفافیت نهادی» تا «تغییر روایت رسانه‌ای»

برای خروج از این بن‌بست، راهکارها نمی‌توانند صرفاً پندآموز و اخلاقی باشند. اولین قدم، بازسازی اعتماد به نهادهای رسمی است. تا زمانی که فساد اداری یا عدم شفافیت در لایه‌های بالای مدیریتی وجود داشته باشد، شهروند به این نتیجه می‌رسد که «وقتی بالایی‌ها نمی‌خواهند اخلاقی باشند، چرا من باشم؟». اما فراتر از اصلاحات نهادی، ما نیازمند یک انقلاب در سواد رسانه‌ای و نحوه روایتگری هستیم. ما باید بیاموزیم که «مهربانی‌های خرد» را ببینیم و روایت کنیم. مدارس و دانشگاه‌ها باید به‌جای تاکید صرف بر رقابت‌های فردی، بر پروژه‌های جمعی تمرکز کنند تا دانشجو در عمل ببیند که همکاری با دیگران، نه‌تنها خطرناک نیست، بلکه سودآور و لذت‌بخش است.

در این گزارش، با مشورت و راهنمایی مریم زارعیان به این پرسش پاسخ می‌دهیم که چگونه می‌توان شکاف میان واقعیت نوع‌دوستی اجتماعی و تصور منفی شهروندان از یکدیگر را کاهش داد، تا بدون هزینه‌های مادی، سطح اعتماد، همکاری اجتماعی و شادی عمومی افزایش یابد؟

خانم زارعیان می‌گوید: در بطن روزمرگی جامعه ایران، یک تناقض دردناک و آشنا نهفته است. از یک‌سو، مردم در مواجهه با پدیده‌ها و حوادث ناگهانی، نظیر سیل، زلزله یا جنگ، به‌صورت همدل و خودجوش به کمک یکدیگر می‌شتابند. اما از سوی دیگر، فضای عمومی اغلب آکنده از بی‌اعتمادی، خودمحوری و بی‌تفاوتی است. به‌نظر می‌رسد که جامعه در ظاهر نسبت به یکدیگر بی‌تفاوت است و در بسیاری از موارد شنیده‌ایم که مردم نسبت به همدیگر اعتماد ندارند. این شکاف میان آنچه واقعاً رخ می‌دهد و آنچه مردم از یکدیگر باور دارند، یکی از چالش‌های اجتماعی پیچیده‌ای است که می‌توان آن را بدبینی اجتماعی سیستماتیک نامید. این تصویر مخدوش و ادراک نادرست از واقعیت، به تضعیف سرمایه اجتماعی می‌انجامد و به عاملی برای تعمیق انضباط اجتماعی، کاهش همکاری و افت شادی جمعی تبدیل می‌شود.

داده‌های پیمایش‌های ملی، به‌ویژه در موج چهارم پیمایش ارزش‌ها و نگرش ایرانیان در سال ۱۴۰۲، تصویری هشداردهنده از این فرسایش ارائه می‌دهند. بر اساس این داده‌ها، اعتماد عمومی که ستون بنیادی سرمایه اجتماعی است، سیر نزولی و پرنوسانی را طی کرده است. به‌طوری که اعتماد عمومی از حدود ۲۰ درصد در سال‌های 13۹۷ تا ۱۴۰۰ به یک سقوط کم‌سابقه هشت درصد در سال ۱۴۰۲ رسید. این عدد نشان می‌دهد که تنها هشت درصد از افراد جامعه اعلام کرده‌اند که به دیگران اعتماد زیادی دارند؛ آماری که ایران را در زمره کشورهای با کمترین میزان اعتماد عمومی در جهان قرار می‌دهد.

اما این بی‌اعتمادی به همین‌جا ختم نمی‌شود؛ بخش زیادی از این بی‌اعتمادی شامل نهادها، کلیت جامعه، اسناد و حتی حاکمیت است و درواقع، به رابطه پیچیده‌ای میان شهروندان و ادراک آنها از مناسبات اجتماعی مربوط می‌شود. از سوی دیگر، تحول جالبی در عرصه مشارکت و همیاری در حال وقوع است. بررسی داده‌های پیمایش‌های اخیر نشان می‌دهد درحالی‌که عضویت و فعالیت در نهادهای مدنی رسمی و وابسته به حاکمیت روندی کاهشی داشته، شاهد رشد چشمگیر و سه‌برابری کمک‌رسانی مستقیم و خودجوش به همنوعان در جامعه و اقبال مردم به شبکه‌های غیررسمی، همچون صندوق‌های قرض‌الحسنه محلی، هستیم.

این جامعه‌شناس اضافه می‌کند: این دوگانگی گویای واقعیتی است که میل به همکاری و نوع‌دوستی در جامعه ایران نابود نشده، بلکه از کانال‌های رسمی و نهادی فاصله گرفته و به سمت قالب‌های غیررسمی، شخصی و خودجوش تغییر شکل داده است. این تغییر شکل سرمایه اجتماعی در بستری از شکاف‌های اجتماعی عمیق و گسترده‌ رخ داده که به‌طور همزمان، علت و معلول کاهش اعتماد عمومی هستند. برای مثال، شکاف نسلی به‌عنوان بارزترین گسل اجتماعی در حوزه‌های خانواده، دین و سبک زندگی خود را نمایان می‌کند.

برای نمونه، درحالی‌که بیش از ۸۰ درصد از نسل انقلاب و پیش از آن به نمازخوانی پایبند هستند، این رقم برای نسل جوان به‌طور قابل‌توجهی کاهش یافته است. این تنها یک تفاوت در انجام مناسک نیست، بلکه نشان‌دهنده فاصله گرفتن از یک نظام ارزشی و جهان‌بینی مشترک است. این تفاوت نگرش در حوزه خانواده نیز مشهود است، جایی که نگرش به ازدواج، انتخاب همسر و حتی زندگی مشترک بدون پیوندهای رسمی در میان نسل‌های مختلف اختلاف معناداری دارد. شکاف‌های قومی و هویتی نیز با احساس محرومیت نسبی و تبعیض در برخی مناطق کشور همراه است.

این شکاف‌ها در جامعه، موجب ایجاد حلقه‌هایی از زنجیره‌ای پیچیده می‌شود که فاصله میان افراد جامعه و احساس بی‌اعتمادی را تشدید می‌کند. در واقع، این امر نشان می‌دهد که جامعه ایران در یک چرخه معیوب گرفتار شده است. از یک طرف، شکاف‌های اجتماعی و ساختاری باعث تضعیف اعتماد و انسجام اجتماعی شده و این کاهش سرمایه اجتماعی، توانایی جامعه را برای حل مسائل مشترک، مدیریت تعارضات و ایجاد همکاری‌های گسترده تحلیل می‌برد. هنگامی که جامعه نمی‌تواند مسائل خود را حل کند، احساس ناکامی و محرومیت در آن تشدید می‌شود و این چرخه، به‌نوبه خود، شکاف‌ها را عمیق‌تر می‌کند.

در دل این چرخه، سوگیری منفی ادراکی رشد می‌کند؛ با وجود اینکه در عمل نمونه‌های فراوانی از امانتداری، کمک‌رسانی و فداکاری در سطح خرد و حتی نهادی وجود دارد، ذهنیت جمعی بر این باور است که دیگران غیرقابل‌اعتماد، خودخواه و بی‌اخلاق هستند.

در واقع، نیروی این بدبینی به‌تدریج به نیرویی ضد‌همبستگی تبدیل می‌شود. به این معنا که هرچه میزان بدبینی در جامعه افزایش یابد، توانایی افراد برای همکاری و هم‌افزایی کاهش می‌یابد. این وضعیت موجب تضعیف نهادهای اجتماعی و فرهنگی شده و باعث می‌شود که افراد بیشتر به سمت رفتارهای خودمحور و انفرادی گرایش پیدا کنند. در این شرایط، همبستگی اجتماعی که به‌مثابه پایه‌ای برای رفع مشکلات و بحران‌ها عمل می‌کند، تحت فشار قرار گرفته و این فشار به‌صورت یک چرخه معیوب، به تضعیف بیشتر سرمایه اجتماعی و نهادهای موجود دامن می‌زند.

نکته‌ای که می‌توان به آن توجه کرد این است که در همین فضا، همان‌طور که پیشتر اشاره شد، شبکه‌های خودجوش مردمی در بحران‌ها یا در شرایط مشارکت مدنی خودجوش، نسبت به انجمن‌های غیروابسته و رسمی حضوری چشمگیر دارند. به‌جای آنکه این بستر و تمایل به مشارکت در نهادهای غیررسمی نادیده گرفته شود، می‌توان با فراهم کردن بستر امن و قانونی برای گسترش فعالیت این نوع مشارکت مدنی، زمینه‌ای برای اعتمادسازی و مشارکت واقعی در جامعه ایجاد کرد. چنین بستری می‌تواند به تقویت اعتماد میان افراد و ایجاد همبستگی اجتماعی کمک کند.

واقعیت این است که تمرکز افراطی بر تعارضات در فضای رسمی کشور، موجب می‌شود که روایت‌های واقعی از همبستگی و همکاری در جامعه به حاشیه رانده شوند. این رویدادها و رفتارهای همیاری که اغلب در سطح خرد و در میان مردم در جریان است، بیشتر در رسانه‌های رسمی نادیده گرفته می‌شود. اصلاح این سوگیری ادراکی گامی مهم به سوی شناخت بهتر این تعاملات و همکاری‌های جمعی است.

درنهایت، اصلاح دیدگاه‌های غلط می‌تواند کمک کند تا افراد جامعه، مشترکات خود را یافته و در راستای مسائل مشترک، فراتر از اختلافات موجود، با هم همکاری کنند. مسائلی مانند بحران محیط زیست، آسیب‌های اجتماعی یا ارتقای علمی کشور، می‌تواند محورهایی باشد که مردم را حول یک هدف مشترک گردهم آورد. این امر، ظرفیت نوپایی در جامعه ایجاد می‌کند که نباید آن را نادیده گرفت یا در کلیشه‌های بدبینانه غرق شد.

معجزه تغییر باور

درنهایت، باید به این حقیقتِ تکان‌دهنده بازگشت که «باور به مهربانیِ دیگران»، اثری بر رضایت از زندگی دارد که معادل دو برابر شدن درآمد ماهانه است. ما در ایران، بیش از آنکه نیازمند تزریق منابع مالی باشیم، نیازمند بازسازی تصویرمان از یکدیگر هستیم. جامعه ایران، با وجود تمام زخم‌های اقتصادی و سیاسی، هنوز در بطن خود لایه‌های عمیقی از نوع‌دوستی را حفظ کرده است. اگر امروز در ۲۵ آذرماه ۱۴۰۴، بتوانیم این سوءبرداشت را بشکنیم و بپذیریم که «دیگری» هم مثل ما دغدغه اخلاق و انسانیت دارد، نیمی از راه توسعه را پیموده‌ایم. بدبینی، زنجیری است که خودمان به دست‌وپایمان بسته‌ایم. کلید این زنجیر، درک این نکته ساده است؛ جامعه، انعکاس رفتار فردیِ تک‌تک ماست، و ما بسیار بهتر از آن چیزی هستیم که فکر می‌کنیم. 

دراین پرونده بخوانید ...