مغزهای فاسد
چرا ایلان ماسک علیه ویدئوهای یکدقیقهای سخن گفت؟
در سالهای اخیر این جملات را زیاد میشنویم: «خیلی چیزها را فراموش میکنم»، «در زمان کتاب خواندن تمرکز ندارم» یا «هنگام گفتوگو با دیگران، بخشی از صحبتهای طرف مقابل را از دست میدهم». اما دلیل این نداشتن تمرکز و پرش ذهنی چیست؟ البته که دهها مثال دیگر میتوان آورد که نشان میدهد در مقایسه با گذشتهای نهچندان دور، حوصلهمان کمتر شده و همزمان با کاهش عملکرد مغز، دچار اضطراب و تنگخلقی هم شدهایم. این پدیدهای است که از دید ایلان ماسک هم پنهان نمانده و سبب شده در روزهای گذشته، او هم به اظهارنظر درباره دلایل پرش ذهنی افراد بپردازد. از نظر ماسک، ویدئوهای کوتاه در پلتفرمهای تیکتاک، اینستاگرام و یوتیوب از بدترین اختراعات سالهای اخیر است. او حتی هشدار داده که این نوع محتواها در حال «فاسد کردن مغز انسان» و «از بین بردن تمرکز نسل جدید» هستند. در نگاه نخست، شاید صحبتهای ماسک یک جنجال رسانهای بهنظر برسد، اما مطالعات نشان میدهد ماجرا فراتر از یک جنجال است؛ درواقع، این همانجایی است که سازوکار اقتصادِ توجه مطرح میشود. به بیان روشنتر، ویدئوهای کوتاه، با تحریک مداوم دوپامین و پاداشهای سریع، مغز را به مصرف محتوای کمعمق عادت میدهند و تحمل تفکر عمیق، تمرکز طولانی و تصمیمگیری پیچیده را کاهش میدهند. این الگو بهویژه برای نسل جوان خطرناکتر است، زیرا مغزِ در حال رشد آنها، سریعتر شرطی میشود و به چرخهای از حواسپرتی مزمن و فرسودگی ذهنی میرسد. البته مسئله اصلی ویدئوهای کوتاه نیست، بلکه جایگزین شدن آنها با تجربههای عمیقتر است؛ همانطور که غذای فوری اگر به رژیم دائمی تبدیل شود، بدن را تحلیل میبرد، مواجهه با محتوای سطحی و سریع هم اگر عادت روزمره شود، تیر خلاص را به تمرکز و تفکر بلندمدت انسان شلیک میکند. در این پرونده، با مشورت و راهنمایی سعید علوی، رواندرمانگر و مدرس دانشگاه، به این پرسش پاسخ میدهیم که ویدئوهای یکدقیقهای چه اثری بر روح و روان ما میگذارند؟ آیا کاهش تمرکز و عادت به محتوای سریع، یک اختلال موقتی ناشی از فناوریهای نوظهور است یا تغییری پایدار در ساختارشناختی انسان معاصر؟ علوی البته، نگاه امیدوارکنندهای هم به این پدیده دارد و با اشاره به مطالعه بالستروس و همکاران (۲۰۱۸) میگوید: کاهش تمرکز ناشی از ویدئوهای کوتاه یک عادت رفتاری برگشتپذیر است، زیرا مغز انسان از انعطافپذیری پایهای برخوردار است و میتواند با تغییر عادتها، خود را بازتنظیم کند. در نگاهی جزئیتر، این پرسش مطرح میشود که از منظر علوم شناختی، «کاهش تمرکز» ناشی از مصرف ویدئوهای کوتاه را باید یک عادت رفتاری قابلبرگشت دانست یا نشانهای از بازسازماندهی پایدار مغز در انسان معاصر؟ علوی با بیان اینکه هر دو جنبه تا حدی درست است، اما بستگی به عمق، مدت و دوره رشدی مصرف دارد، توضیح میدهد: این کاهش تمرکز، در سطحی، ناشی از تقویت الگوی رفتاری «تغییر توجه سریع» است. مغز با هر بار اسکرول سریع، در یک چرخه عمل و پاداش که یک سازوکار مبتنی بر دوپامین است، قرار میگیرد. این الگو، شبیه به شکلگیری هر عادت دیگری، از طریق انعطافپذیری عصبی یا نوروپلاستیسیتی مبتنی بر تجربه تقویت میشود. از مطالعه بالستروس و همکارانش میتوان نتیجه گرفت که کاهش تمرکز ناشی از ویدئوهای کوتاه، یک عادت رفتاری برگشتپذیر است، زیرا مغز انسان از انعطافپذیری پایهای برخوردار است و میتواند با تغییر عادات، خود را بازتنظیم کند اما در صورت تداوم و شدت مصرف، این الگو میتواند به بازسازماندهی نسبتاً پایدار در مدارهای عصبی توجه و پاداش منجر شود؛ مشابه تاثیراتی که تمرینات مداوم شناختی یا بازیهای ویدئویی بر مغز برجای میگذارند.
مصرف زودهنگام برابر با کاهش تمرکز عمیق
پس این پدیده در طیفی از «تغییرات موقت» تا «تغییرات بادوام» قرار میگیرد و کنترل آگاهانه مصرف، کلید جلوگیری از تثبیت تغییرات ناخواسته در ساختار کارکردی مغز است. بهویژه اگر مصرف در دوران رشد مغز (کودکی و نوجوانی) و بهصورت مزمن و شدید باشد، میتواند تاثیرات پایدارتری داشته باشد. مغزِ در حال رشد، بر اساس «اصل استفاده کن یا از دست بده» ساختار پیدا میکند. پژوهشهای تصویربرداری عصبی روی «اختلالهای مرتبط با افراط در استفاده از شبکههای اجتماعی و بازیهای دیجیتال» (بهعنوان یک الگوی افراطی)، تغییراتی در ساختار و عملکرد قشر پیشپیشانی (مسئول کنترل توجه و بازداری) و سیستم مزولیمبیک (مسئول پاداش) نشان دادهاند. بنابراین، میتوان گفت مصرف افراطی و زودهنگام میتواند به بازسازماندهی نسبتاً پایدار، در راستای کاهش ظرفیت تمرکز عمیق منجر شود. اما نکته بعدی این است که سازوکار دوپامینی که در ویدئوهای یکدقیقهای فعال میشود، دقیقاً چه تفاوتی با پاداشهای طبیعی مثل مطالعه، یادگیری یا گفتوگوی عمیق دارد و این تفاوت چه هزینهای برای مغز ایجاد میکند؟ موضوعی که این رواندرمانگر درباره آن میگوید: تفاوت اصلی در الگوی ترشح دوپامین، میزان تلاش پیش از پاداش و کیفیت شناختی پردازش است. در مطالعه، یادگیری یا گفتوگوهای عمیق، ترشح دوپامین معمولاً پس از یک دوره تلاش شناختی، تاخیر و دستیابی به بینش رخ میدهد. این الگو، انتظار برای پاداش و تحمل تاخیر در ارضا را تقویت میکند.
هر اسکرول؛ یک ضربه کوچک دوپامینی
ویدئوهای کوتاه، یک الگوی ترشح دوپامین سریع، قابل پیشبینی و با حداقل تلاش ایجاد میکنند. هر اسکرول موفق و هر محتوای غافلگیرکننده یا خندهدار، یک ضربه کوچک دوپامینی میزند. این الگو شبیه به برنامههای تقویت متغیر در شرطیسازی عامل است که بیشترین قدرت اعتیادآوری را دارند. مغز یاد میگیرد که برای کسب پاداش، نیازی به تلاش عمیق یا تحمل تاخیر نیست. این روند، هزینههایی برای مغز دارد. یکی از این هزینهها، کاهش آستانه تحمل است که طی آن، مدارهای پاداش مغز به تحریکهای سریع عادت میکنند و فعالیتهایی که پاداش کندتر و تلاشبر دارند (مطالعه، کار عمیق) جذابیت خود را از دست میدهند. این همان بیحوصلگی مزمنِ گزارششده است. تضعیف کنترل شناختی قشر پیشپیشانی که باید رفتارهای هدفمند را در برابر وسوسههای سریع اولویت دهد، تحتتاثیر این سیلاب دوپامینی مکرر، منابع خود را از دست میدهد. نتیجه میتواند ضعف در بازداری پاسخ (ناتوانی در عدم اسکرول) و تضعیف حافظه کاری باشد. تخلیه توجه پایدار به این معناست که توجه، مدام در حال تعویض است و مغز فرصتی برای استقرار و پردازش عمیق اطلاعات پیدا نمیکند. این امر میتواند به ضعف در تشکیل حافظه بلندمدت معنادار منجر شود. اینهمه در حالی است که به گفته علوی، مغز نسل جوان که هنوز در حال رشد است، در برابر الگوی «تحریک سریع و مداوم» آسیبپذیرتر از مغز بزرگسالان است. مغز نوجوان، در حال گذار از یک دوره حساس انعطافپذیری عصبی شدید است. دو منطقه کلیدی تا حدود ۲۵سالگی در حال بلوغ هستند؛ قشر پیشپیشانی (مرکز کنترل اجرایی، تصمیمگیری، بازداری) و سیستم مزولیمبیک (مرکز پردازش پاداش و هیجان). تعامل نابرابر میان این دو (سیستم پاداش قوی و کنترل اجرایی ضعیف) نوجوانان را مستعد رفتارهای جستوجوی پاداش سریع میکند. از طرفی، کارکردهای شناختیِ در معرض خطر ماندگاری عبارتاند از توانایی حفظ تمرکز بر یک کار خستهکننده و فیلتر کردن محرکهای نامربوط، که ممکن است بهطور مزمن ضعیف شود. همچنین بازداری پاسخ (جلوی خود را گرفتن) و انعطافپذیری شناختی (جابهجایی میان کارها بهصورت کارآمد) نیز ممکن است تضعیف شود. فضای ذهنی برای نگهداری و دستکاری اطلاعات بهطور همزمان، که پایه استدلال و حل مسئله است، دچار مشکل میشود. تمایل به انتخاب پاداش کوچک فوری بهجای پاداش بزرگتر اما با تاخیر (که پیشبینیکننده موفقیتهای تحصیلی و شغلی است) تقویت میشود.
مرز میان تغییر سبک زندگی دیجیتال و اختلال روانشناختی
در این میان، بسیاری از کاربران، احساس حواسپرتی مزمن دارند اما هنوز قادر به کار و زندگی هستند. این مدرس دانشگاه، مرز میان یک تغییر سبک زندگی دیجیتال و یک اختلال روانشناختی را از نظر بالینی با چهار معیار کلیدی مشخص میکند: «اختلال در عملکرد» به این معنا که آیا این عادت بهطور ملموس به عملکرد تحصیلی، شغلی، روابط بینفردی یا مراقبت از خود آسیب زده است؟ مثلاً افت نمرات، از دست دادن شغل یا انزوای اجتماعی. معیار بعدی «پریشانی ذهنی قابلتوجه» است، یعنی آیا فرد احساس میکند کنترل خود را از دست داده و بهدلیل این رفتار، دچار استرس، اضطراب، احساس گناه یا افسردگی میشود؟ «ویژگیهای اعتیادگونه» معیار دیگر است که شامل وجود تحمل (نیاز به زمان بیشتر برای کسب همان رضایت)، علائم ترک (بیقراری، تحریکپذیری هنگام قطع دسترسی)، تلاشهای ناموفق مکرر برای کاهش و تداوم استفاده با وجود آگاهی از پیامدهای منفی است و آخرین معیار «جایگزینی فعالیتهای حیاتی» با طرح این پرسش است که آیا استفاده از این محتوا، جایگزین فعالیتهای ضروری مانند خواب، تغذیه، ورزش یا تعاملات رودررو شده است؟ به گفته علوی، اگر این معیارها به مدت قابلتوجهی وجود داشته باشند، ممکن است در دستهبندیهایی مانند «اختلال استفاده از اینترنت» (در ICD-11) یا شرایط مرتبط قرار گیرند. احساس «حواسپرتی مزمن» به تنهایی ممکن است نشانهای از سبک زندگی دیجیتال نامتعادل باشد، اما وقتی با اختلال عملکرد و پریشانی همراه شود، به قلمرو اختلال روانشناختی نزدیک میشود.
کاهش توان پردازش اطلاعات پیچیده و تصمیمگیری
حال این پرسش مطرح میشود که آیا شواهد علمی معتبری وجود دارد که نشان دهد مصرف مداوم محتوای کوتاه، توان تفکر بلندمدت، تصمیمگیری پیچیده یا تحمل ابهام را تضعیف میکند؟ این رواندرمانگر در پاسخ به شواهد روبهرشدی اشاره میکند که از این ارتباط حمایت میکند؛ اگرچه رابطه علّی مستقیم، نیاز به مطالعات طولی بیشتری دارد. این مهارتها وابسته به تفکر تحلیلی، انسجامبخشی به اطلاعات پراکنده و استدلال استقرایی است. برخی مطالعات نشان دادهاند که استفاده مکرر از رسانههای اجتماعی، با الگوهای تفکر سریعتر و شهودیتر و کاهش تمایل به تفکر تحلیلی کندتر مرتبط است. همچنین، تضعیف حافظه کاری و توجه پایدار که پیشتر اشاره شد، مستقیماً توان پردازش اطلاعات پیچیده و تصمیمگیری چندمرحلهای را تحلیل میبرد.
همچنین، محتوای کوتاه معمولاً پاسخهای سریع، قطعی و اغلب احساسی ارائه میدهد. عادت به این الگو میتواند تحمل فرد برای موقعیتهای مبهم، چندوجهی و فاقد پاسخ فوری را کاهش دهد. این امر با افزایش تفکر قطبیشده و کاهش تفکر انتقادی همراه است.
افسار زندگی در دست الگوریتمها
نکته دیگری که این روانشناس مطرح میکند، ویژگیهای نسبت آگاهانه، هدفمند و تحت کنترل با ویدئوهای کوتاه از دید روانشناسی است که البته برای همه یکسان نیست، اما اصول کلی دارد. برای مثال «آگاهی از هدف و انگیزه» به این معنا که استفاده محتوا برای اوقات فراغت مشخص و کوتاه است و نه بهمثابه یک پاسخ خودکار به بیحوصلگی یا اجتناب از کار دشوار. یا «کنشوری بهجای واکنشپذیری» به این معنا که فرد محتوا را انتخاب میکند، نه اینکه توسط الگوریتم هدایت شود، بنابراین، میتواند پس از مدت معینی توقف کند. «عدم تداخل با عملکرد» هم یعنی استفاده، زمان، کیفیت خواب، فعالیت بدنی و روابط واقعی را مختل نمیکند. «تنوع در منابع پاداش» یعنی فرد لذت و رضایت را بهطور منظم از فعالیتهای «کند» مانند مطالعه، ورزش، هنر و گفتوگوی عمیق نیز میگیرد. و «تفاوت فردی» یعنی این نسبت، به عواملی مانند سن (برای کودکان محدودیت سختگیرانهتر است)، خلقوخو (افراد با تکانشگری بالاتر نیاز به نظارت بیشتری دارند) و شغل بستگی دارد. کلید، خودآگاهی و تنظیم است، نه حذف مطلق. با این توضیحات، علوی با این گزاره کاملاً موافق است که «اقتصاد توجه» یک عامل استرسزای ساختاری است؛ اقتصاد توجه یک الگوی ساختاری قدرتمند است که در آن سود شرکتی بهطور مستقیم از جلب و حفظ هرچه بیشتر توجه کاربران حاصل میشود. این سیستم، با بهرهگیری از آسیبپذیریهای ذاتی مغز (میل به نوآوری، ترس از جا ماندن، نیاز به تایید اجتماعی)، یک محیط زیست اطلاعاتی بیشتحریککننده و رقابتی ایجاد کرده است. درست همانطور که مسئولیت چاقی را نمیتوان تنها بر عهده انتخابهای فردی در محیطی گذاشت که با غذاهای فرآوریشده ارزان و دردسترس اشباع شده، مسئولیت مدیریت توجه را نیز نمیتوان بهطور کامل بر عهده فرد، در محیطی گذاشت که هزاران مهندس و طراح هوشمند، شبانهروز برای به دام انداختن توجه او کار میکنند. این یک عدم تقارن قدرت اطلاعاتی است. همچنین، زمانی که محصول یک صنعت (جلبتوجه) بهطور سیستماتیک با سلامت شناختی و رفاه روانی جمعیت در تعارض قرار میگیرد، از حیطه مسئولیت فردی فراتر رفته و به یک مسئله بهداشت عمومی و حکمرانی تبدیل میشود. اینجاست که بحثهایی مانند حقوق دیجیتال، اخلاق طراحی فناوری، شفافیت الگوریتمی و سیاستگذاری محافظت از مصرفکننده (بهویژه کودکان) مطرح میشود. با همه اینها، این رواندرمانگر برای بازه 5 تا ۱۰ سال آینده پیشبینی میکند که احتمالاً شاهد قطبی شدن بیشتر خواهیم بود. این دوقطبی، بین گروهی که تحت تاثیر مداوم این محتواها، با کاهش قابلاندازهگیری در ظرفیت تمرکز عمیق، تحمل ابهام و تفکر انتقادی روبهرو میشوند (این قضیه ممکن است نه به معنای ناتوانی، بلکه به معنای کارآمدی کمتر در مواجهه با مسائل پیچیده و چندوجهی باشد) و گروهی که با آگاهی و امتیاز دسترسی به منابع آموزشی، یاد میگیرند از این ابزارها بهصورت استراتژیک استفاده کنند و مهارتهای شناختی عمیق خود را از طریق تمرین، حفظ و تقویت کنند، شکل میگیرد. این امر ممکن است به شکاف شناختی-دیجیتالی جدیدی دامن بزند.
اهمیت آموزش سواد دیجیتال از سنین پایین
اکنون این پرسش مطرح میشود که اگر خطر واقعی است، مداخله موثر کجاست؟ علوی در مورد نقشآفرینی هر یک از اجزای دخیل در این موضوع، معتقد است که رویکرد باید چندسطحی باشد. در زمینه فردی باید آموزش سواد دیجیتال شناختی از سنین پایین مورد توجه قرار گیرد؛ با هدف آگاهی از سازوکارهای طراحی فناوری، تمرین مدیریت توجه و تقویت تفکر انتقادی. همزمان باید قراردادهای خانوادگی برای استفاده از فناوری، طراحی محیطهای خانه بدون حواسپرتی و تشویق فعالیتهای جایگزین آفلاین، ایجاد شود. در بخش سیاستگذاری کلان که مهمترین سطح است، باید به این موارد توجه کرد: تنظیم مقررات برای محافظت از کودکان (مانند ممنوعیت طراحی اقناعگرایانه برای زیر ۱۶ سال)، الزام به طراحی اخلاقی (مثلاً حذف قابلیت اسکرول بیپایان و افزودن تایمرهای فعال)، شفافسازی الگوریتمها و سرمایهگذاری در پژوهشهای مستقل بلندمدت درباره تاثیرات این فناوریها. احتمالاً همه ما در اطرافمان افرادی را میشناسیم که به اسکرول کردن رسانههای اجتماعی مختلف، اعتیاد دارند و ساعات زیادی از روز و شب خود را به آن اختصاص میدهند. همین افراد، همزمان، از فراموشی بسیاری چیزها و حواسپرتی گلایه دارند و بهدنبال تقویت حافظه خود از طریق مصرف برخی خوراکیها هستند، درحالیکه همچنان گوشیها در دستانشان است! غافل از اینکه باید از خود بپرسند آیا واقعاً پس از یک ساعت وقتگذرانی در شبکههای اجتماعی و مشاهده بیوقفه ریلز، حالشان بهتر شده است؟ پاسخ به سوالی که میتواند آنها را به سمت تماشای هدفمند فیلمهای بلند، کتابهای ارزشمند، گفتوگوهای عمیق و یادگیریهای واقعی رهنمون سازد، و کیفیت و لذت از زندگیشان را بیشتر و بیشتر کند.