اعتیاد الگوریتمی
بررسی مسئولیت آسیب ویدئوهای کوتاه در گفتوگو با پرنیا رضیپور
ایلان ماسک میگوید ویدئوهای کوتاه در شبکههای اجتماعی از بدترین اختراعات سالهای اخیر هستند؛ اما چرا؟ پاسخی که خودش میدهد این است که ویدئوهای کوتاه تمرکز انسان را از بین میبرند و ذهن را تنبل میکنند. شاید این گزاره، آنهم از زبان کسی که خود نقشی کلیدی در شکلگیری و توسعه پلتفرمهای رسانهای دارد، عجیب بهنظر برسد. اما، حتی گوشهچشمی به پژوهشها هم نشان میدهد که این اظهارنظر چندان بیراه نیست و پشت آن یک نگرانی جدی درباره شیوه کارکرد شبکههای اجتماعی وجود دارد. پرنیا رضیپور، جامعهشناس و نویسنده، در گفتوگو با تجارت فردا به این پرسش پاسخ میدهد که اگر ویدئوهای کوتاه تمرکز و توان شناختی انسان را تضعیف میکنند، مسئولیت این آسیب بر عهده کاربر است یا پلتفرمهایی که آگاهانه الگوریتمهای اعتیادآور طراحی میکنند؟ این پژوهشگر معتقد است که در فضای شبکههای اجتماعی، بسیاری از انتخابهای ما آرامآرام و بدون اینکه خودمان متوجه شویم شکل میگیرند. الگوریتمها رفتارهایی را تقویت میکنند که کمکم به عادت تبدیل میشوند و اغلب نمیدانیم چرا به یک محتوا جذب میشویم یا چرا همان رفتار را تکرار میکنیم. او میگوید: این نوع هدایت نامحسوس نشان میدهد که مسئولیت آسیبها فقط بر عهده کاربر نیست؛ هم خود فرد، هم الگوریتمها و منطق اقتصادی پلتفرمها و هم طراحان شبکههای اجتماعی در این پیامدها سهم دارند.
♦♦♦
آنگونه که پژوهشها نشان دادهاند و ایلان ماسک هم بر آن صحه میگذارد، مواجهه بیش از حد با ویدئوهای کوتاه بهنوعی، سبب اختلال در کارکرد مغز میشود که آقای ماسک از آن با عنوان «فساد مغزی» یاد میکند. این یعنی، رفتار جدیدی در میان کاربران شبکههای اجتماعی شکل گرفته است که پیامدهای نامطلوبی دارد. از منظر جامعهشناسی، وقتی یک رفتار بهطور سیستماتیک بهوسیله الگوریتمها تقویت میشود، تا چه حد میتوان مسئولیت آسیب را بر عهده انتخاب فردی گذاشت؟
وقتی صحبت از انتخاب فردی میکنیم، معمولاً تصور میکنیم آدمها در یک محیط نسبتاً آزاد و بیطرف تصمیم میگیرند؛ جایی که محدودیتها و تاثیرات بیرونی چندان قوی نیست. اما در عصر شبکههای اجتماعی و الگوریتمها، این تصور دیگر واقعی نیست. الگوریتمها نهفقط محتوا را مرتب میکنند، بلکه مسیر تصمیمگیری و انتخاب ما را هم شکل میدهند. آنها مشخص میکنند چه چیزی دیده شود، چه چیزی نادیده گرفته شود، چه رفتاری تشویق و چه رفتاری کمارزش یا حتی سرکوب شود.
«آنتونی گیدنز» در نظریه ساختار و عاملیت میگوید، زندگی انسان یک رابطه دیالکتیکی است به این معنا که ما کنشگرانی فعال هستیم، تصمیم میگیریم و عمل میکنیم، اما همین کنشها در چهارچوب ساختارهایی اتفاق میافتند که از قبل محدودیتها، فرصتها و ترجیحات را مشخص کردهاند. الگوریتمها نیز میتوانند بسان ساختارهای مدرن و دیجیتال تلقی شوند؛ آنها نهفقط انتخابها را محدود میکنند، بلکه با بازخوردهای مداوم، تمایلات و ترجیحات ما را هم تغییر داده و شکل میدهند. در نتیجه، وقتی آسیب رخ میدهد، نمیتوان مسئولیت را تنها بر دوش فرد گذاشت. بخشی از آن بر عهده فرد است، اما بخش مهمی متوجه الگوریتمها، الگوهای اقتصادی پلتفرمها و کسانی است که این شبکهها را با اهداف مشخص و سودجویانه ساختهاند. تاکید افراطی بر مسئولیت فردی، مانند این است که نقش محیط و ساختار را فراموش کنیم، آسیبها را طبیعی جلوه دهیم و کاربران را تنها قربانی در نظر بگیریم.
علاوهبراین، بسیاری از انتخابها در این فضا، بهصورت تدریجی و ناخودآگاه شکل میگیرند. الگوریتمها رفتارهایی را تشویق میکنند که بهمرور زمان به عادت تبدیل میشوند و افراد اغلب نمیدانند که چرا چنین انتخابهایی میکنند. این نوع مهندسی انتخاب که میتوان آن را «جهتدهی نرم» نامید، نشان میدهد مسئولیت آسیبها باید بهصورت توزیعشده فهم شود، یعنی هم فرد، هم ساختارهای الگوریتمی و اقتصادی و هم سازندگان شبکههای اجتماعی مسئول هستند.
گفته ایلان ماسک را میتوان هشداری از داخل همین سیستم دانست؛ فناوریهایی که برای سرگرمی و ارتباط ساخته شدهاند اگر بدون حدومرز مصرف شوند، میتوانند تمرکز و فکر بلندمدت انسان را تضعیف کنند. نکته مهم این است که این آسیبها، به موازات گسترش اقتصاد توجه تشدید شدهاند. آیا اقتصاد توجه را میتوان شکلی از قدرت نرم دانست که بدون اجبار، رفتار شناختی انسان را بازطراحی میکند؟ اگر بله، مسئول این قدرت کیست؟
قطعاً بله. اقتصاد توجه یکی از پیچیدهترین و موثرترین اشکال قدرت نرم در عصر دیجیتال است. قدرت نرم یعنی توانایی تاثیرگذاری بدون اجبار مستقیم، و اقتصاد توجه دقیقاً این کار را میکند. ذهن و رفتار انسان را با طراحی هوشمندانه محیطها بازطراحی میکند؛ نه با زور، بلکه با جذابیت، پاداش فوری و مهندسی انتخاب.
پلتفرمها با تکیه بر روانشناسی رفتاری، علوم اعصاب و الگوریتمهای یادگیری ماشین، محیطهایی میسازند که کاربر احساس آزادی دارد، اما مسیر ذهنی او از قبل طراحی شده است. اعلانهای مداوم و الگوریتمهای توصیهگر، ابزارهای این قدرت نرم هستند. کاربران فکر میکنند خودشان انتخاب میکنند، درحالیکه ساختار توجه آنها را هدایت میکند. این یعنی، تغییر رفتار بدون حس اجبار؛ دقیقاً همانند سندرم استکهلم، که قربانی به اراده خود در دست گروگانگیر گرفتار میشود و بیآنکه بداند شیفته او میشود و چرخه ادامه مییابد.
اما مسئول این قدرت کیست؟ پاسخ این است که یک فرد یا نهاد واحد نیست. این یک شبکه پیچیده است؛ شرکتهای بزرگ دیجیتال که الگوی کسبوکارشان بر فروش توجه کاربران استوار است، طراحان و مهندسانی که الگوریتمها و رابطها را میسازند، تبلیغکنندگان و صنعت بازاریابی که توجه را کالایی قابلفروش میکنند و حتی نهادهای قانونگذار که با تاخیر یا بیتوجهی اجازه دادهاند این چرخه بدون چهارچوبهای اخلاقی رشد کند.
در چنین شرایطی، تاکید صرف بر مسئولیت فردی کافی نیست. کاربران در برابر صنعتی ایستادهاند که میلیاردها دلار سرمایه و دانش تخصصی صرف جلب و نگه داشتن توجه آنها کرده است. اثرات شبکهای و فشار اجتماعی نیز باعث میشود حتی کسانی که قصد خروج دارند، به دلایل شغلی یا ارتباطی مجبور به حضور شوند. بنابراین اقتصاد توجه نهتنها قدرت نرم است، بلکه یکی از چالشهای بنیادین دموکراسی، خودمختاری فردی و سلامت عمومی در قرن بیستویکم بهشمار میرود.
ویدئوهای کوتاه ظاهراً طوری ساخته میشوند که با کمترین فکر، بیشترین لذت لحظهای را برای افراد ایجاد کنند. به مرور، مغز به این لذت سریع عادت میکند و کمکم حوصله کارهایی مثل مطالعه، فکر کردن عمیق یا حتی دیدن یک ویدئوی طولانی را از دست میدهد. ویدئوهای کوتاه دقیقاً چه تغییری در الگوی زمان، صبر و انتظار اجتماعی ایجاد کردهاند؟ آیا با یک دگرگونی فرهنگی پایدار روبهرو هستیم یا یک موج گذرا؟
ویدئوهای کوتاه، آرام و بیصدا ذهن و زمان ما را تغییر دادهاند. قبلاً کارهایی مثل کتاب خواندن، یادگیری مهارت یا گفتوگو با دیگران نیاز به زمان داشتند، اما ویدئوهای کوتاه ما را به دریافت فوری عادت دادهاند. محتوا باید سریع توجه ما را جلب کند، وگرنه رها میشود. این تغییر فقط در فضای سرگرمی نیست؛ در زندگی روزمره هم تاثیر گذاشته است. اکنون انتظار داریم پیامها فوری پاسخ داده شوند، کارها سریع انجام شوند و نتایج زود دیده شوند. صبر و تمرکز بهجای فضیلت، به مانع تبدیل شده است. ذهن ما کمکم از یک محرک به محرک دیگر میپرد و کمتر عمیق میشود، بنابراین این تغییر یک موج گذرا نیست، بلکه نشانه یک دگرگونی فرهنگی پایدار است. نسل جدید با این فضا بزرگ شده و حتی رسانههای سنتی خود را با سرعت تطبیق دادهاند. بااینحال، نشانههایی از مقاومت نیز دیده میشود، مثل بازگشت به کتاب و پادکستهای طولانی و کاهش مصرف شبکههای اجتماعی، که نشان میدهد هنوز نیاز به عمق و آرامش وجود دارد.
به نظر شما نسل جوانی که در معرض این فرمتها رشد میکند، از نظر جامعهشناختی و در ارتباط با معنا، تعهد و تفکر بلندمدت چه تفاوتی با نسلهای قبل دارد؟
نسل جوان امروز در جهانی رشد میکند که «زیگمونت باومن» آن را «مدرنیته سیال» مینامد؛ یعنی جهانی که ثبات کمتری دارد و تغییر و انعطافپذیری به هنجار تبدیل شده است. نسلهای گذشته در جهانی نسبتاً پایدار بزرگ شدند؛ شغلها، روابط و هویتها ثابت بودند و معنا از روایتهای بلندمدت و جمعی شکل میگرفت. برعکس، نسل جدید در جهانی غیرقابل پیشبینی زندگی میکند. در این جهان، شغلها موقتی، روابط سیال و هویتها دائم در حال بازسازی هستند. معنا و تعهد، بیشتر انتخابی و لحظهای است تا پایدار و الزامآور. این وضعیت فشار میآورد، اما مهارتهایی مانند انعطاف و سازگاری را تقویت میکند. نسل جوان مهارتهای جدید و ارزشمندی دارد، اما ساخت معنا، تعهد و تفکر بلندمدت برایشان دشوارتر شده است. بنابراین جامعه و بخشهای آموزشی وظیفه دارند فضاهایی برای صبر، تمرکز و عمق ایجاد کنند تا بین انعطافپذیری و نیازهای بنیادین انسانی تعادل برقرار شود.
صرفنظر از اینکه درباره چه گروهی صحبت میکنیم، مشکل اصلی خود این ویدئوهای کوتاه و زیاد شدن آنها نیست، بلکه پیامدها، به رفتار کاربران و میزان استفاده آنها از شبکههای اجتماعی بستگی دارد. عملکرد مغز میتواند مطابق با عاداتی شود که ما به آن آموزش میدهیم؛ به این معنا که محتوای سریع و سطحی اگر جای تجربههای عمیقتر را بگیرد، ذهن آسیب میبیند. اینجاست که بحث آگاهی، آموزش و کیفیت زندگی مطرح میشود؛ بیشک آنهایی که بهدنبال بالا بردن کیفیت زندگی و در پی معنای عمیق هستند میدانند که خواندن مطالب عمیق، تماشای محتوای تصویری بلند و دارای ارزش مفهومی و گفتوگوهای سازنده با دیگران میتواند کیفیت زندگی را افزایش دهد. در مقابل وقتی مغز مدام با ریلزهای کوتاه آسیبزننده تغذیه شود، درواقع، ما بهطور خودکار داریم روان و ذهنمان را به خوراکیهای سطحی عادت میدهیم.
وقتی پلتفرمها آگاهانه از علوم شناختی برای افزایش اعتیاد استفاده میکنند، آیا میتوان آنها را از نظر اخلاقی و اجتماعی بیطرف دانست؟
هیچ پلتفرمی بیطرف نیست. وقتی از روانشناسان و متخصصان علوم اعصاب برای طراحی رابطها استفاده میشود تا کاربر بیشتر در پلتفرم بماند، این دیگر یک ابزار ساده نیست؛ این دخالتی آگاهانه در خودمختاری شناختی است. ادعای بیطرفی صرفاً برای شانه خالی کردن از مسئولیت است.
هر طراحی، ارزشها و منافع خاصی را ترویج میکند. وقتی دکمه «لایک» بزرگ و جذاب است، یا محتوای خشمآلود بیشتر نمایش داده میشود، همه اینها انتخابهای آگاهانهای هستند که رفتار کاربران را هدایت میکنند. رفتار این پلتفرمها شبیه صنایعی است که محصولات مضر تولید میکنند، با این تفاوت که هدف، ذهن و توجه انسان است.
بر مبنای آنچه گفتید، اظهارات ایلان ماسک را باید نقدی صادقانه تلقی کنیم یا نوعی شانه خالی کردن از مسئولیت؛ آنهم از سوی فردی که خود در مرکز این اقتصاد ایستاده است؟
من فکر میکنم صحبتهای ایلان ماسک بیشتر شبیه شانه خالی کردن است. او در مرکز اقتصاد دیجیتال قرار دارد و بیشترین سود را از آن میبرد. نقد واقعی باید با اقدام و پاسخگویی همراه باشد، نه صرفاً بیان مشکل. بدون تغییر رویهها یا شفافیت درباره تصمیمات الگوریتمی، حرفها تنها مسئولیت را از دوش او برمیدارد و به دیگران منتقل میکند. مسئولیت اخلاقی فناوری باید با عمل و شفافیت همراه باشد، تا جامعه و کاربران از آن بهره ببرند.
همانطور که اشاره شد، ویدئوهای کوتاه زمان را تکهتکه میکنند. فرد وارد دنیای اسکرولی میشود که نمیتوان نقطه پایانی برای آن متصور شد. نتیجه این رویه، خستگی ذهنی، حواسپرتی دائمی و تصمیمگیری ضعیفتر است؛ حالتی که بسیاری از ما امروز در حال تجربه آن هستیم. آیا مقایسه محتوای سریع با «فستفود ذهنی» فقط استعاره است یا با بحران سلامت جمعی در سطح شناختی مواجهیم؟
اینها استعاره نیستند؛ سلامت ذهنی جامعه واقعاً تحت تاثیر این محیط قرار دارد. «جرج ریتزر» میگوید، این وضعیت «مکدونالیزه شدن جامعه» است، یعنی همهچیز ساده، فوری و تکراری میشود. مصرف مداوم این محتوا توانایی فکر عمیق، صبر و تحلیل را کاهش میدهد. نسلها کمتر قادر به تمرکز، تحلیل انتقادی و برنامهریزی بلندمدت خواهند بود. این یک مسئله واقعی سلامت شناختی است و باید جدی گرفته شود.
اگر قرار باشد تعادلی میان آزادی کاربر و مسئولیت پلتفرمها تعریف شود، این تعادل از منظر جامعهشناسی باید با چه ابزارهایی برقرار شود؟
برای ایجاد تعادل میان آزادی کاربران و مسئولیت پلتفرمها، سه ابزار باید همزمان عمل کنند. نخست، قانون و مقررات شفاف، یعنی محدود کردن طراحیهای اعتیادآور و پاسخگو نگه داشتن پلتفرمها؛ دوم، آموزش سواد رسانهای و دیجیتال، یعنی کمک به کاربران برای درک تفاوت میان انتخاب واقعی و هدایتشده؛ و سوم، طراحی اخلاقمحور بهوسیله خود پلتفرمها، به این معنا که محیطی ایجاد شود که انتخاب کاربران واقعاً آزاد و سالم باشد، نه مسیر ذهنی هدایتشده.
با این توضیح که قانون، آموزش و طراحی اخلاقی باید همزمان عمل کنند تا سلامت شناختی و اجتماعی جامعه حفظ شود و کاربران بتوانند در محیط دیجیتال با اختیار واقعی و آگاهی تصمیم بگیرند.