شناسه خبر : 49587 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

مادران لیبرتارین

زنان چگونه پایه‌گذار جنبش آزادی‌خواهی شدند؟

 

آزاده چیذری / نویسنده نشریه 

آزادی در اوایل دهه 1940 در حال عقب‌نشینی کامل بود. ظالمان مردم را در هر قاره سرکوب یا تهدید می‌کردند. روشنفکران غربی، قاتلان دسته‌جمعی مانند جوزف استالین را مبرا می‌کردند و دولت‌های غربی با برنامه‌ریزی مرکزی به سبک شوروی، در حال گسترش قدرت خود بودند. 50 میلیون نفر در جنگی که در اروپا، آفریقا و آسیا درگرفت، کشته شدند. ایالات‌متحده، به ظاهر آخرین امید برای آزادی، نیز به آن کشیده شد.

نویسندگان معتبر آمریکایی که از آزادی دفاع می‌کردند، نسلی در حال مرگ بودند. اچ. ال. منکن (H.L. Mencken) برای نوشتن خاطرات خود از سیاست‌های تلخ، طرد شده بود، درحالی‌که دیگران مانند آلبرت جِی ناک و گرت گرت (Garet Garrett) در بدبینی فرو رفته بودند.

در میانه بدترین روزگار، سه زن جسور از دل این ترس بیرون آمدند. آنها با جرئت اعلام کردند جمع‌گرایی شیطانی است. آنها برای حقوق طبیعی ایستادند؛ تنها فلسفه‌ای که مبنای اخلاقی برای مخالفت با استبداد را در همه جا فراهم می‌کرد. آنها فردگرایی شدیدِ قدیمی را جشن می‌گرفتند و آینده‌ای را تصور می‌کردند که در آن مردم دوباره بتوانند آزاد باشند. این سه زن، خوش‌بینی پرشور خود را ابراز کردند که الهام‌بخش میلیون‌ها نفر شد.

هر سه نفر آنها، افرادی خارجی بودند که به‌سختی آغاز کردند و پا را فراتر گذاشتند. دو نفر از آنها مهاجر بودند. یکی در قلمرو مرزی که در آن زمان هنوز بخشی از ایالات‌متحده نبود، متولد شد. آنها به‌عنوان نویسنده، در بازارهای تجاری زیر سلطه مخالفان ایدئولوژیک برای کسب درآمد تلاش کردند. همه در یک زمان، شکست خورده بودند. آنها در زندگی با مردان، غم و اندوه را به جان خریده بودند- یکی در ازدواجی ماند که بی‌ثمر بود و دو نفر دیگر طلاق گرفتند و دیگر هیچ‌گاه ازدواج نکردند.

در سال 1943، سه کتاب نوشته شد که سیاست آمریکا را برای همیشه تغییر داد: «خدای ماشین» اثر ایزابل پترسون، «کشف آزادی» اثر رز وایلدر لِین و «سرچشمه» اثر آین رَند. آنها با هم پایه و اساس چیزی را که به جنبش آزادی‌خواهانه مدرن تبدیل شد، بنا نهادند. این سه زن با کار در پس‌زمینه تغییرات در ادبیات و سیاست، به نیروها پیوستند تا ملت را به سمت اصول آزادی که در داخل و خارج مورد حمله قرار گرفته بود، متحد کنند.

آین رند از اتحاد جماهیر شوروی جدا شد و به ایالات‌متحده رفت؛ جایی که نوشته‌های ضد جمع‌گرایانه‌اش مبنای فکری عینیت‌گرایی را تشکیل داد. رز وایلدر لین، یکی از معدود مادران واقعی آزادی‌خواهی آمریکایی، آزادی و فردگرایی را در نوشته‌ها و زندگی شخصی خود ترویج می‌کرد. ایزابل پترسون نیز، نویسنده و منتقد ادبی آزادی‌خواه کانادایی-آمریکایی بود که بیشتر به خاطر کتاب «خدای ماشین» شهرت داشت.

«مادران لیبرتارین» به این سه زن تاثیرگذار در شکل‌گیری جنبش لیبرتارین مدرن در آمریکا اشاره دارد: آین رند، رز وایلدر لین و ایزابل پترسون. در این گزارش به معرفی این زنان می‌پردازیم و به این پرسش پاسخ می‌دهیم که این سه زن چگونه باعث شکل‌گیری لیبرتارینیسم شدند؟

رز وایلدر لین

رز وایلدر لین (Rose Wilder Lane) مانند هم‌مسلک‌هایش، مردم را شگفت‌زده کرد. او یک بار خود را با گفتن این جمله توصیف کرد: «من یک زن چاق، اهل غرب میانه، طبقه متوسط ​​و میانسال هستم.» رز دندان‌های بدی داشت، ازدواجش ناموفق بود، برای حمایت از والدین پیرش کار می‌کرد و در مقطعی در دهه 1930، از نظر مالی آنقدر فقیر بود که برق خانه‌اش را قطع کردند.

بااین‌حال، او با بلاغتِ بسیار، اوج گرفت، به احیای اصول رادیکال انقلاب آمریکا کمک کرد و به‌عنوان ویراستار کتاب‌های محبوب «خانه کوچک» در مورد مسئولیت فردی، سخت‌کوشی، پشتکار سرسختانه، خانواده‌های مستحکم و آزادی انسانی، الهام‌بخش میلیون‌ها بزرگسال و کودک شد.

رز وایلدر لین در 5 دسامبر 1886 در نزدیکی دی اسمِت، داکوتای شمالی به دنیا آمد. پدرش، آلمانزو وایلدر، و مادرش، لورا اینگالز، کشاورزان فقیری بودند که زندگی‌شان در اثر خشکسالی، طوفان تگرگ و سایر بلایایی که محصولات را از بین بردند، ویران شده بود. سال‌ها، خانواده در یک کلبه بدون پنجره زندگی می‌کردند. آنها بدون وعده‌های غذایی زیادی سر به بالین می‌گذاشتند. دخترشان، که نامش را از گل رزهای وحشی که در دشت شکوفه می‌دادند گرفته بودند، اغلب پابرهنه راه می‌رفت.

وقتی لین چهارساله بود، خانواده داکوتا را ترک کرده و به مَنسفیلد، میسوری نقل مکان کردند، که چشم‌انداز کشاورزی بهتری داشت. او به یک مدرسه چهارکلاسه با آجر قرمز که دو قفسه کتاب داشت رفت و شگفتی‌های چارلز دیکنز، جین آستین و ادوارد گیبون را کشف کرد. او به یاد می‌آورد: «ما انضباط را دوست نداشتیم، بنابراین تا زمانی که خودمان را منضبط کردیم، رنج کشیدیم. چیزهای زیادی دیدیم و فرصت‌های زیادی داشتیم که به‌شدت آنها را می‌خواستیم، ولی نمی‌توانستیم هزینه‌شان را بپردازیم، بنابراین به آنها نرسیدیم، یا تنها پس از تلاش خیره‌کننده و نادیده گرفتن خودمان به آنها دست یافتیم، زیرا تحمل بدهی بسیار سخت‌تر از محرومیت‌ها بود. ما صادق بودیم، نه به این دلیل که طبیعت انسانِ گناهکار می‌خواست، بلکه به این دلیل که عواقب نادرستی، بیش از حد دردناک بود.»

رز پس از کلاس نهم مدرسه را رها کرد و تصمیم گرفت به‌نحوی جهان فراتر از روستای میسوری را ببیند. او با قطار به کانزاس‌سیتی رفت و در سمت کارمند تلگراف وسترن یونیون در شیفت شب پذیرفته شد. او بیشتر اوقات فراغت خود را مطالعه می‌کرد؛ شاید سه ساعت در روز. در سال 1908، به سان‌فرانسیسکو نقل مکان کرد تا شغل دیگری در وسترن یونیون داشته باشد و رابطه‌ای عاشقانه با فروشنده تبلیغاتی، ژیلت لین (Gillette Lane) داشته باشد. آنها در مارس 1909 ازدواج کردند. رز باردار شد اما بارداری‌هایش یا به سقط جنین منتهی می‌شد یا جنین مرده به دنیا می‌آمد. باردار شدن دوباره برای او ناممکن شد.

در سال 1915، این ازدواج به هم خورد، اما از طریق ارتباطات روزنامه ژیلت، لین به کار روزنامه‌نگاری وارد شد. رز شروع به نوشتن یک ستون زنان برای بولتن سان‌فرانسیسکو، یک روزنامه رادیکال کارگری، کرد؛ سپس مجموعه‌ای از پروفایل‌های شخصیتی روزانه 1500کلمه‌ای نوشت. او یک رمان زندگی‌نامه‌ای خلق کرد که به‌صورت سریالی در مجله سانست منتشر می‌شد.

در مارس 1920، صلیب سرخ از او دعوت کرد تا به سراسر اروپا سفر کند و تلاش‌های امدادی خود را گزارش کند، تا اهداکنندگان بالقوه -که به حمایت آنها وابسته بودند- از کارهای خوب سازمان باخبر شوند. رز که در پاریس اقامت داشت، به وین، برلین، پراگ، ورشو، بوداپست، رم، سارایوو، دوبروونیک، تیرانا، تریست، آتن، قاهره، دمشق، بغداد و قسطنطنیه سفر کرد. لین تصور می‌کرد که اروپا امید بزرگ تمدن است، اما در عوض، از راهزنان فرار کرد، با فساد اداری مواجه شد، تورم سرسام‌آور را تحمل کرد و شاهد وحشت جنگ داخلی و سایه‌های تاریک استبداد بی‌رحم بود.

لین چهار سال پس از به دست گرفتن قدرت از سوی بلشویک‌ها، از اتحاد جماهیر شوروی بازدید کرد. مانند بسیاری از مردم، او با دیدگاه کمونیستی برای زندگی بهتر جادو شد. او با دهقانانی ملاقات کرد که انتظار داشت نسبت به کمونیسم به وجد بیایند. اما، همان‌طور که بعداً گزارش داد، «میزبانم با گفتن اینکه دولت جدید را دوست ندارد، شگفت‌زده‌ام کرد. ... شکایت او مداخله دولت در امور روستا بود. او به بوروکراسی فزاینده‌ای اعتراض کرد که افراد بیشتری را از کار تولیدی بازمی‌داشت. او هرج‌ومرج و رنج را از تمرکز قدرت اقتصادی در مسکو پیش‌بینی کرد. ... من دیگر از اتحاد جماهیر شوروی خارج نشدم.»

پس از بازگشت به آمریکا، با نوشتن برای American Mercury ،Country Gentleman ،Good Housekeeping Harper’s ،Ladies’ Home Journal ،McCall’s و Saturday Evening Post و...، حرفه‌اش شکوفا شد. او رمان‌هایی درباره زندگی پیشگامانه نوشت. هلن هِیز، هنرپیشه مشهور، یکی از رمان‌های لین به نام «بگذار طوفان غرش کند» را در رادیو به نمایش درآورد. اما لین در طول رکود بزرگ از نظر مالی ویران شد. در سال 1931، او به ناله درآمد: «من 45ساله هستم. هشت هزار دلار بدهکارم. 502 دلار در بانک دارم... هیچ کدام از چیزهایی که در نظر داشتم هرگز محقق نشده است.»

در سال 1936، لین «Credo»، یک مقاله 18 هزارکلمه‌ای در مورد آزادی، برای ستردی ایونینگ پست نوشت. سه سال بعد، لئونارد رید، مدیر کل اتاق بازرگانی لس‌آنجلس، به تاسیس یک شرکت انتشاراتی کوچک به نام Pamphleteers کمک کرد که مقاله لین را با عنوان «به من آزادی بده» تجدید چاپ کرد.

لین در این مقاله توضیح داد که چگونه رقابت آزاد موجب می‌شود تمدن با وجود آدم‌های رذل شکوفا شود. او نوشت: «من هیچ توهمی در مورد پیشگامان ندارم. به‌طور کلی آنها مشکل‌ساز طبقات پایین بودند و اروپا خوشحال بود که از شر آنها خلاص شد. آنها هوش و فرهنگ زیادی به همراه نداشتند. آرزوی اصلی آنها این بود که هر کاری که می‌خواهند انجام دهند... [بااین‌حال] آمریکایی‌ها امروز... مهربان‌ترین مردم روی زمین هستند... فقط آمریکایی‌ها ثروت را به سراسر جهان می‌ریزند و رنج را در نقاط دوردستی مانند ارمنستان و ژاپن تسکین می‌دهند... این چند مورد از ارزش‌های انسانی است که در زمانی که فردگرایی در حال ایجاد این ملت بود، از فردگرایی رشد کرد.»

83

کشف آزادی

در سال 1942، یکی از سردبیران شرکت جان دِی از لین خواست کتابی درباره آزادی بنویسد. او کار را در یک پارک تریلر (منطقه‌ای که خانه‌های سیار آنجا پارک کرده‌اند و معمولاً افراد در این خانه‌ها زندگی می‌کنند) در مک آلن، تگزاس، آغاز کرد. او حداقل دو پیش‌نویس را در خانه‌اش در دانبری، کانکتیکات تهیه کرد. کتاب او، «کشف آزادی، مبارزه انسان با اقتدار»، در ژانویه 1943 منتشر شد.

درحالی‌که بیشتر مورخان بر حاکمان تمرکز داشتند، لین حماسه شش هزارساله مبارزه مردم عادی را شرح داد که از حاکمان برای بزرگ کردن خانواده، تولید غذا، ساختن صنایع، شرکت در تجارت و بهبود زندگی بشر به روش‌های بی‌شمار، سرپیچی می‌کنند. او نسبت به انقلاب آمریکا که به تضمین آزادی کمک کرده و انرژی فوق‌العاده‌ای را برای پیشرفت بشر آزاد کرد، پرشوروشعف بود.

او با نثری هیجان‌انگیز و گاهی ملودراماتیک، به تاثیرات جمع‌گرایانه بی‌شمار، از جمله مدارس دولتی و مقررات اقتصادی به اصطلاح «مترقی» حمله کرد. او این ادعاها را به سخره گرفت که بوروکرات‌ها می‌توانند برای افراد، بهتر از خود افراد برای خودشان، کار انجام دهند. لین تاریکی را با اعتمادبه‌نفس بالایی که داشت کنار زد. اعلام کرد: «پنج نسل از آمریکایی‌ها انقلاب را رهبری کرده‌اند، و زمانی فرا می‌رسد که آمریکایی‌ها تمام دنیا را آزاد خواهند کرد.»

او هرگز نتوانست نسخه دیگری را تکمیل کند. تنها هزار نسخه از این کتاب در طول زندگی او چاپ شد. با وجود این، کشف آزادی تاثیر زیادی داشت و به‌عنوان یک نمونه زیرزمینی گسترش یافت. این کار به الهام بخشیدن به راه‌اندازی چندین سازمان برای ترویج آزادی کمک کرد- از جمله بنیاد آموزش اقتصادی لئونارد رید، موسسه مطالعات انسانی اف‌. ای. هارپر و مدرسه آزادی رابرت ام. لِفِوِر.

کتاب‌های خانه کوچک

در سال 1930، مادرِ لین دست‌نوشته‌ای درباره زندگی اولیه‌اش از ویسکانسین تا کانزاس و داکوتا به رز داد. لین مطالب مربوط به ویسکانسین را حذف کرد، سپس دو پیش‌نویس از بقیه را مرور کرد و داستان و شخصیت‌ها را پرورش داد. این یک دست‌نوشته 100صفحه‌ای شد که به‌طور آزمایشی «دختر پیشگام» نامیده می‌شد و او آن را برای کارگزار ادبی خود، کارل برانت فرستاد. بخش مربوط به ویسکانسین نیز به یک داستان 20صفحه‌ای تبدیل شد؛ «وقتی مادربزرگ، دختر کوچکی بود»، متنی برای یک کتاب مصور کودکان. یکی از ناشران پیشنهاد کرد که این داستان به یک کتاب 25 هزارکلمه‌ای برای خوانندگان جوان‌تر گسترش یابد. در 27 می 1931، نسخه «ویژه نوجوان» تمام شد و لین آن را برای ناشران فرستاد. هارپر برادرز آن را در سال 1932 با نام «خانه کوچک» منتشر کرد که به یک داستان محبوب آمریکایی تبدیل شد.

در سراسر کتاب‌های بعدی، به‌ویژه، لین لورا اینگالز وایلدر جوان (مادرش) را مانند یک قهرمان آزادی‌خواه به تصویر می‌کشد. برای مثال، او افکار مادرش را این‌گونه توصیف کرد: «آمریکایی‌ها آزادند. این بدان معناست که آنها باید از وجدان خود پیروی کنند. هیچ پادشاهی رئیسِ پدر نیست؛ او باید خودش ریاست کند. چرا وقتی من کمی بزرگ‌تر شدم، پدر و مادر دیگر به من نمی‌گویند چه کار کنم، و هیچ کس دیگری حق ندارد به من دستور بدهد. باید کاری کنم که خوب باشم.»

آخرین انفجار لین، کتابی درباره سوزن‌دوزی آمریکایی بود که او آن را به سرود آزادی تبدیل کرد. خودش می‌گوید: «سوزن‌دوزی آمریکایی به شما می‌گوید که آمریکایی‌ها در تنها جامعه بی‌طبقه زندگی می‌کنند. این جمهوری تنها کشوری است که سوزن‌دوزی دهقانی ندارد... زنان آمریکایی... پس‌زمینه‌ها را دور انداخته‌اند، مرزها و چهارچوب‌ها را در نوردیده‌اند. آنها جزئیات را خلق کرده‌اند، و هر جزئی را در فضایی بی‌کران، به تنهایی، مستقل و کامل قرار داده‌اند.»

84

ایزابل پترسون

لین به ایزابل بولر پترسون (Isabel Paterson)، روزنامه‌نگار جسور، تندخو و گاهی بی‌تدبیر نزدیک نبود. به گفته استفن کاکس (پژوهشگر)، او «زنی کوچک با قد پنج فوت و سه اینچ، نزدیک‌بین، عاشق لباس‌های زیبا و کمی عجیب‌وغریب، علاقه‌مند به غذاهای خوش‌طعم، کم‌نوش (الکل) و دوستدار طبیعت بود که می‌توانست تمام روز را به تماشای رشد درخت بگذراند».

پترسون سرسختانه به عقایدش پایبند بود و با همه درباره موضوعی که به آن فکر می‌کرد، صحبت می‌کرد. گفت‌وگوهای غالب زندگی اجتماعی او را محدود می‌کرد، به‌خصوص که او مخالف مداخله دولت نیو دیل شد، اما دوستانی پروپاقرص داشت. یکی از آنها می‌گفت: «اگر مردم اصلاً بتوانند او را تحمل کنند، در نهایت به او علاقه زیادی پیدا خواهند کرد.» پترسون تعدادی رمان و حدود 1200 ستون روزنامه نوشت، اما این «خدای ماشین» بود که جاودانگی او را در سالنامه آزادی تضمین کرد. حمله قدرتمندی به جمع‌گرایی کرد و پویایی شگفت‌انگیز بازارهای آزاد را توضیح داد.

ایزابل در 22 ژانویه 1886 در جزیره مانیتولین، انتاریو پا به دنیا گذاشت. والدین او، فرانسیس و مارگارت بولر، کشاورزان فقیری بودند که در جست‌وجوی شانس بهتر به میشیگان، سپس یوتا و آلبرتا نقل مکان کردند. پترسون صابون درست می‌کرد، از دام‌ها مراقبت می‌کرد و فقط دو سال را در مدرسه گذراند. اما در خانه کتاب می‌خواند، از جمله کتاب مقدس، برخی از آثار شکسپیر و رمان‌های چارلز دیکنز و الکساندر دوما.

هنگامی که حدود 18 سال داشت، خانه را ترک کرد. به‌عنوان پیشخدمت، حسابدار و تندنویس استخدام شد و 20 دلار در ماه درآمد داشت. پترسون به استقلالش افتخار می‌کرد. در 24سالگی، در سال 1910، با کنت بیرِل پترسون ازدواج کرد، اما این رابطه تیره شد و در عرض چند سال، آنها هر کدام راه خود را رفتند. ایزابل دیگر به‌ندرت دوباره او حرف زد و مصمم‌تر از همیشه برای حفظ استقلال خود بود.

ایزابل برای رفع کسالت و خستگی، پنهانی چیزهایی نوشته بود، و بعد از اینکه منشی اسپوکن، ناشر روزنامه شد، کارهای بیشتری انجام داد. ایزابل شروع به نوشتن سرمقاله‌ برای او کرد و برای دو روزنامه ونکوور نقد درام نوشت، سپس داستان‌هایی خلق کرد- رمان «سایه‌سواران» در سال 1916 و «آشیانه سرخابی» سال بعد از آن منتشر شد. هر دو رمان درباره زنان جوانی بود که برای رسیدن به استقلال تلاش می‌کردند. اگرچه کانادا به کشوری محافظه‌کار تبدیل شده بود، اما پترسون در «سایه‌سواران» به‌​​روشنی نشان داد که یک تاجر آزاد است.

ایزابل پترسون پس از جنگ جهانی اول به شرق نقل مکان کرد و در کتابخانه عمومی نیویورک شروع به مطالعه کرد. در سال 1922، او برتون راسکو، سردبیر ادبی نیویورک تریبون، را متقاعد کرد که به او کاری بدهد، حتی اگر ایزابل را دوست نداشته باشد. راسکو به یاد می‌آورد: «او به‌صراحت گفت که این شغل را می‌خواهد. من به او گفتم که بودجه‌ام به من اجازه نمی‌دهد به اندازه آنچه ارزش دارد به او بپردازم. ایزابل گفت که برای هر مقداری که بپردازم، حاضر است کار کند. گفتم حقوق 40 دلار در هفته است. او گفت، من حاضرم با همین مبلغ کار کنم.»

در سال 1924، ایزابل پترسون شروع به نوشتن یک ستون هفتگی در مورد کتاب کرد و این ستون به محل تبادل نظرِ تاثیرگذار برای ربع‌قرن بعدی تبدیل شد. او از کتاب‌ها به‌عنوان نقطه عزیمت برای صحبت در مورد هر چیزی استفاده می‌کرد. بسیاری از ستون‌ها تعهد او را به فردگرایی آمریکایی تایید می‌کردند. او به جوامع جمع‌گرای مبتنی بر موقعیت حمله و از سرمایه‌داری پویا جانبداری می‌کرد. او مداخله‌گرایی هربرت هوور و نیودیلِ فرانکلین روزولت را محکوم کرد.

خدای ماشین

بسیاری از ستون‌هایی که او نگاشت مضامینی را بررسی کردند که مبنایی برای رمان «خدای ماشین» شد، که انتشارات پوتنام در می 1943 آن را منتشر کرد. پترسون به فاشیسم، نازیسم و ​​کمونیسم به‌عنوان انواعی از همان شر حمله کرد: جمع‌گرایی. او برخی از شیواترین سخنان خود را به استالین اختصاص داد که بسیاری از روشنفکران را شیفته خود کرده بود. هرکسی که تصور می‌کند اصطلاح شرورهای وحشت در مورد سوسیالیسم اخیراً ابداع شده است، وقتی ببیند پترسون چگونه به‌روشنی توضیح می‌دهد که چرا جمع‌گرایی همیشه به معنای رکود، عقب‌ماندگی، فساد و بردگی است، شوکه خواهد شد.

مطالب بسیار بیشتری در این کتاب بی‌نظیر وجود دارد. پترسون در این کتاب مروری کلی بر تاریخ آزادی داشت. او روشن کرد که چرا آزادی شخصی بدون آزادی سیاسی ناممکن است. ایزابل از مهاجران دفاع و خدمت سربازی، برنامه‌ریزی اقتصادی مرکزی، اتحادیه‌های اجباری، یارانه‌های تجاری، پول کاغذی و مدارس دولتی اجباری را محکوم کرد. مدت‌ها قبل از بیشتر اقتصاددانان، او هشدار داد که چگونه سیاست‌های نیو دیل رکود بزرگ را به درازا کشاند.

پترسون از کارآفرینان خصوصی که منبع اصلی پیشرفت بشر هستند تجلیل کرد. برای مثال: «هر چیزی که موجب ایجاد بنگاه خصوصی در راه‌آهن شد، رضایت‌بخش بود. بنگاه خصوصی آهن را استخراج، ذوب و آهنگری کرد، ماشین بخار را ساخت، ابزار نقشه‌برداری ابداع کرد، سرمایه را تولید و انباشت کرد، و تلاش‌ها را سازمان داد. در ساخت و راه‌آهن، هر آنچه در حوزه بنگاه‌های خصوصی بود، با شایستگی انجام می‌شد... چیزی که مردم از آن متنفر بودند، انحصار بود. انحصار، و نه هیچ چیز دیگر، سهم دولت بود.»

در سال 1949، نظرات آزادی‌خواهانه پترسون بیش از حدی بود که سردبیران نیویورک هرالد تریبون انتظار داشتند، که اخراج او را از این نشریه به‌دنبال داشت. بااین‌حال، او قدردانی خود را ابراز کرد و گفت که احتمالاً آثار او را بیشتر از آنچه در جای دیگری تحمل می‌شد منتشر کردند. آنها حقوق بازنشستگی اندکی به او دادند و او با سرمایه‌گذاری پس‌اندازش در املاک و مستغلات با این وضعیت کنار آمد. او از دریافت مبلغ تامین اجتماعی خودداری کرد و روی پاکتی که کارتش درون آن بود نوشت، «کلاهبرداری تامین اجتماعی»، و آن را پس فرستاد.

در همین حال، او به کانونی برای جنبش نوپای آزادی‌خواهی تبدیل شده بود. مثلاً، پس از اینکه لئونارد رید بنیاد آموزش اقتصادی را تاسیس کرد، او را به جان چمبرلین، روزنامه‌نگار بانفوذی که به او کمک کرده بود به یک آزادی‌خواه تبدیل شود، معرفی کرد. به این ترتیب یک همکاری چندین‌دهه‌ای شکوفا شد.

در اوایل دهه 1940، پترسون آین رندِ روس را که 19 سال جوان‌تر از او بود، و به هفته‌نامه او پیوسته بود و  درحالی‌که داشت صفحات حروفچینی‌شده نقدهای کتاب هرالد تریبون را تصحیح می‌کرد، راهنمایی می‌کرد. او رَند را با کتاب‌ها و ایده‌های زیادی درباره تاریخ، اقتصاد و فلسفه سیاسی آشنا کرد و به او کمک کرد تا جهان‌بینی پیچیده‌تری پیدا کند. هنگامی که رمان رند، «سرچشمه»، منتشر شد، پترسون آن را در تعدادی از ستون‌های هرالد تریبون تبلیغ کرد. کتاب‌های رند با فروش حدود 20 میلیون نسخه، از کتاب‌های پترسون -و تقریباً همه افراد دیگر در این موضوع- پیشی گرفتند.

آین رند

رند حضور خیره‌کننده‌ای داشت. همان‌طور که باربارا براندن، زندگی‌نامه‌نویس، رند را پس از ورود به آمریکا در 21سالگی توصیف کرد: «در قاب موهای کوتاه و صاف، صورت مربعی‌شکلش قرار گرفته بود، و چشم‌های بزرگ تیره‌اش باعث می‌شد چهره‌اش مانند یک شهید یا قدیسه به نظر برسد. چشم‌هایش از شور و شوقی می‌سوختند که در عین حال احساسی و روشنفکرانه بود- گویی تماشاگر را می‌سوزاند و نور خود را همچون شعله‌ای بر بدن او می‌تاباند.» بعدها در طول زندگی‌اش، سیگار کشیدن‌های مداوم و بی‌تحرکی اثرات خود را بر جای گذاشت، اما رند همچنان فراموش‌نشدنی بود. همان‌طور که هیرام هایدن، ویراستار کتاب، به یاد می‌آورد: «زنی کوتاه‌قد با موهای سیاه با چتری‌های کوتاه... چشمانش مثل موهایش سیاه، و نافذ بود.»

آین رَند (Ayn Rand) در دوم فوریه 1905، با نام آلیسا روزنبام در سن‌پترزبورگ به دنیا آمد. پدرش فرانتس روزنبام در جایگاه یک شیمیدان از فقر خود را به طبقه متوسط ​​رسانده بود. مادرش آنا، فردی برون‌گرا بود که به ورزش حرفه‌ای علاقه داشت و در یک زندگی اجتماعی پرمشغله پیشرفت می‌کرد. آلیسا اما هیچ کاری به ورزش و مهمانی نداشت. او کودکی استثنایی بود. بعد از مدرسه، فرانسه و آلمانی را در خانه آموخت. او با الهام از یکسری‌ مجلات شروع به نوشتن داستان کرد و در 9سالگی تصمیم گرفت نویسنده شود.

اما دنیای راحت و آرام خانواده روزنبام به پایان رسید؛ هنگامی که تزار وارد جنگ جهانی اول شد و اقتصاد کشور را ویران کرد. در عرض یک سال، بیش از یک میلیون روس کشته یا زخمی شدند. دولت شکست خورد. مردم گرسنه بودند. بلشویک‌ها از هرج‌ومرج سوءاستفاده کردند و در سال 1918 قدرت را به دست گرفتند.

انقلاب روسیه، آلیسای جوان را برانگیخت تا داستان‌هایی درباره قهرمانانی که با پادشاهان یا دیکتاتورهای کمونیست می‌جنگند، بنویسد. در همین زمان، ویکتور هوگو، رمان‌نویس بزرگ فرانسوی را کشف کرد که سبک دراماتیک و قهرمانان برجسته‌اش تخیل او را برمی‌انگیخت. او به یاد می‌آورد: «من مجذوب حس هوگو از زندگی بودم. او کسی بود که چیزهای مهمی می‌نوشت. احساس می‌کردم این نویسنده‌ای است که دوست دارم باشم، اما نمی‌دانستم چقدر طول می‌کشد تا مثل او شوم.»

در دانشگاه پتروگراد، او دوره‌هایی را نزد نیکلاس لوسکیِ ارسطویی و خشن گذراند که نقش عمیقی بر تفکر او داشت. او نمایشنامه‌هایی از یوهان کریستف فردریش فون شیلر (او را دوست داشت) و ویلیام شکسپیر (از او متنفر بود)، فلسفه‌های فردریش نیچه (متفکر تحریک‌آمیز) و رمان‌های فئودور داستایوفسکی (طرح‌نویس خوب) را خواند. او با دیدن چند فیلم خارجی شیفته آنها شد. اولین احساس بزرگ او به مردی به نام لئو بود که جان خود را برای مخفی کردن اعضای زیرزمینی ضدبلشویکی به خطر انداخت.

در سال 1925، خانواده روزنبام نامه‌ای از خویشاوندانی دریافت کردند که بیش از سه دهه قبل برای فرار از یهودی‌ستیزی روسیه به شیکاگو مهاجرت کرده بودند. آلیسا تمایل شدیدی برای رفتن به آمریکا داشت. قوم‌ و خویشان او موافقت کردند که هزینه سفر او را بپردازند و مسئولیت مالی او را بر عهده بگیرند. به طرزی معجزه‌آسا، مقامات شوروی به او گذرنامه‌ای برای دیدار شش‌ماهه دادند. در 10 فوریه 1926، او سوار کشتی شد و با 50 دلار وارد نیویورک شد.

او به بستگانش در یک آپارتمان کوچک در شیکاگو پیوست. او فیلم‌های زیادی می‌دید و با ماشین تحریر خود کار می‌کرد- که معمولاً از نیمه‌شب شروع می‌شد و خوابیدن را برای دیگران سخت کرده بود. در این دوره، او یک نام جدید برای خود برگزید: آین؛ پس از شنیدن نام یک نویسنده فنلاندی که هرگز آثارش را نخوانده بود، اما آوای اسمش را دوست داشت. و یک نام خانوادگی جدید: رند، شاید پس از ماشین تحریر رمینگتون رند. براندن، زندگی‌نامه‌نویس، می‌گوید که رند ممکن است نام جدیدش را برای محافظت از خانواده‌اش در برابر اتهامات احتمالی رژیم شوروی انتخاب کرده باشد.

او که مصمم بود فیلمنامه‌نویس شود، به لس‌آنجلس نقل مکان کرد. از طریق بستگانش در شیکاگو، یک توزیع‌کننده فیلم را متقاعد کرد که نامه‌ای بنویسد و او را به شخصی در بخش تبلیغات استودیوی پرزرق‌وبرق سیسیل بی. دِمیل معرفی کند. او در حین ورود به استودیو با مرد بزرگی آشنا شد که او را به صحنه تولید فعلی خود برد. او کارش را با 5 /7 دلار در روز شروع کرد. در استودیو دمیل، رند عاشق بازیگری قدبلند، خوش‌تیپ و چشم‌آبی به نام فرانک اوکانر شد. آنها در 15 آوریل 1929، قبل از انقضای ویزای او، ازدواج کردند. او دیگر نگران بازگشت به اتحاد جماهیر شوروی نبود. دو ماه بعد، او برای شهروندی آمریکا درخواست داد.

استودیو دمیل بسته شد و او مانند یک فیلمنامه‌خوان مستقل، کارهای عجیب‌وغریبی پیدا کرد. در سال 1935، او طعم موفقیت را چشید؛ زمانی که از نمایشنامه‌اش «شب 16 ژانویه» که 283 اجرا در بِرادوی داشت، هفته‌ای 1200 دلار به دست آورد. این نمایشنامه در مورد یک صنعتگر بی‌رحم و زن قدرتمندی بود که به دلیل قتل او محاکمه می‌شد.

ما زنده‌ها

رند چهار سال را صرف نوشتن اولین رمان خود، «ما زنده‌ها»، درباره مبارزه برای یافتن آزادی در روسیه شوروی کرد. کیرا آرگونوا، قهرمان ناامید، معشوقه رئیس یک حزب شد تا بتواند برای معشوقش که از سل رنج می‌برد، پول جمع کند. رند کتاب را در اواخر سال 1933 به پایان رساند. پس از رد شدن‌های فراوان، مک میلان موافقت کرد که آن را بگیرد و 250 دلار پیش‌پرداخت بدهد. این شرکت در سه هزار نسخه کتاب را در مارس 1936 منتشر کرد، اما کتاب فروش نرفت. اگرچه پس از حدود یک سال، تبلیغات شفاهی آن را تقویت کرد، اما مک میلان متن چاپی را از بین برده بود و «ما زنده‌ها» چاپ نشد. رند فقط 100 دلار حق امتیاز آن را به دست آورده بود.

در سال 1937، رند درحالی‌که در تلاش برای توسعه طرح داستان «سرچشمه» بود، یک داستان کوتاه و غنایی مربوط به آینده‌پژوهی در مورد یک فرد در برابر استبداد جمعی نوشت: سرود. کارگزار ادبی رند آن را به یک ناشر بریتانیایی فروخت، اما نتوانست در بازار آمریکا فروشنده‌ای پیدا کند. حدود هفت سال بعد، لئونارد رید، مدیر کل اتاق بازرگانی لس‌آنجلس، با رند و اوکانر -که در آن زمان در نیویورک زندگی می‌کردند- دیدار کرد و گفت که کسی باید کتابی در دفاع از فردگرایی بنویسد. رند درباره «سرود» (Anthem) به او گفت. رید نسخه‌ای را از او قرض گرفت، آن را خواند و شرکت انتشاراتی کوچکش Pamphleteers آن را در ایالات‌متحده عرضه کرد. حدود 5 /2 میلیون نسخه از آن فروخته شد.

سرچشمه

رند پس از تقریباً چهار سال کار، طرح «سرچشمه» (The Fountainhead) را در سال 1938 به پایان رساند. بعد آن را به‌طور کامل نوشت. قهرمان او، معمار هوارد رورک، دیدگاه رند را از یک مرد ایده‌آل بیان می‌کرد. او برای دفاع از یکپارچگی ایده‌هایش با کلکتیویست‌ (جمع‌گرا)های اطرافش مبارزه می‌کرد، حتی زمانی که این کار، به معنای منفجر کردن ساختمان با دینامیت بود، زیرا نقشه‌ها برخلاف قراردادش تغییر می‌کردند.

فروش کتاب سخت بود. سردبیر رند در مک میلان به این کتاب ابراز علاقه کرد و 250 دلار پیش‌پرداخت دیگر پیشنهاد کرد، اما او اصرار داشت که شرکت موافقت کند حداقل 1200 دلار برای تبلیغات هزینه کند، بنابراین مک میلان تسلیم شد. تا سال 1940، 12 ناشر فصل‌های تمام‌شده را دیده بودند و کتاب را رد کرده بودند. یکی از ویراستاران بانفوذ اعلام کرد که این کتاب هرگز به فروش نخواهد رسید. کارگزار ادبی رند نیز به مخالفت با آن برخاست. پس‌انداز او به حدود 700 دلار کاهش یافته بود.

رند پیشنهاد کرد که نسخه خطی ناتمام برای بابز-مریل، ناشر مستقر در ایندیاناپولیس که «دهه سرخ» نوشته روزنامه‌نگار ضدکمونیست، یوجین لیون، را منتشر کرده بود، فرستاده شود. سردبیران ایندیاناپولیس بابز-مریل «سرچشمه» را رد کردند، اما آرچیبالد اوگدن، سردبیر نیویورکی شرکت، آن را دوست داشت و تهدید کرد که اگر آن را نپذیرند، شرکت را ترک می‌کند. آنها در دسامبر 1941 قراردادی امضا کردند و به رند پیش‌پرداخت هزاردلاری دادند. با توجه به اینکه دوسوم کتاب هنوز نوشته نشده بود، رند تمرکز خود را بر این گذاشت که اول ژانویه 1943 آخرین مهلت تکمیل آن باشد. او خود را در یک مسابقه دوستانه با ایزابل پترسون یافت و سپس برای به پایان رساندن «خدای ماشین» کار کرد.

رند به ضرب‌الاجل خود پایبند ماند و سرچشمه در می 1943 منتشر شد؛ همان ماهی که «خدای ماشین» چاپ شد، حدود 9 سال بعد از اینکه کتاب فقط یک رویا بود. بازخوردهای «سرچشمه» بسیار بیشتر از «ما زنده‌ها» بود، اما اغلب منتقدان یا آن را تقبیح کردند یا آن را به‌عنوان کتابی درباره معماری، نادرست معرفی کردند. برای مدتی، تیراژ اولیه بابز-مریل با 7500 نسخه به کندی پیش رفت. تبلیغات شفاهی علاقه زیادی را برانگیخت و ناشر دستور چاپ متوالی  داد که تا حدی به دلیل کمبود کاغذ در زمان جنگ بود. فروش کتاب شتاب بیشتری گرفت و در فهرست پرفروش‌ترین‌ها جای گرفت. دو سال پس از انتشار، 100 هزار نسخه فروخته شده بود. تا سال 1948، 400 هزار نسخه به فروش رسید. سپس نسخه جلد شومیز New American Library منتشر شد و «سرچشمه» بیش از شش میلیون نسخه فروخت.

روزی که کمپانی وارنر برادرز موافقت کرد به رند 50 هزار دلار برای حقوق فیلم «سرچشمه» بپردازد، او و اوکانر ولخرجی کردند و هر کدام یک شام 65سنتی در کافه تریای محلی خود خوردند. رند برای حفظ یکپارچگی فیلمنامه جنگید و تا حد زیادی موفق شد. این فیلم با بازی گری کوپر، پاتریشیا نیل و ریموند ماسی در جولای 1949 به نمایش درآمد. کتاب نیز دوباره در فهرست پرفروش‌ترین‌ها جا خوش کرد.

 زمانی که نسخه گالینگور به‌تازگی منتشر شده بود، رند به پترسون گفت که چقدر از استقبال از آن ناامید شده است. پترسون او را ترغیب کرد که کتابی غیرداستانی بنویسد و گفت رند وظیفه دارد نظرات خود را گسترده‌تر معرفی کند. رند با این بهانه که به مردم بدهکار است، عصیان کرد. او پرسید: «اگر اعتصاب کنم، چه؟ اگر تمام ذهن‌های خلاق جهان دست به اعتصاب بزنند، چه؟» این ایده آخرین کار اصلی او شد که به‌طور آزمایشی «اعتصاب» نام داشت.

87

اطلس شانه بالا انداخت

همان‌طور که رند حدود 14 سال روی این کتاب کار کرد، همه چیز تحت‌الشعاع آن قرار گرفت. در این کتاب مشهورترین قهرمان او، جان گالت اسرارآمیز، فیزیکدان-مخترعی که اعتصاب مولدترین افراد را علیه مالیات‌دهندگان و دیگر استثمارگران سازماندهی کرد، به تصویر کشیده می‌شود. این کتاب داگنی تاگارت، اولین زن ایده‌آل رند را معرفی کرد که همتای خود را در گالت یافت. شخصیت‌های کلیدی سخنرانی‌هایی طولانی‌ ایراد کردند که دیدگاه‌های فلسفی رند را در مورد آزادی، پول و جنسیت مطرح می‌کردند- این کتاب بیشتر شبیه به بحثی برای فردگرایی و سرمایه‌داری است. یکی از دوستان گفت این عنوان آزمایشی باعث می‌شود بسیاری از مردم فکر کنند کتاب درباره اتحادیه‌های کارگری است، در نتیجه او آن را رها کرد. اوکانر از رند خواست تا نام یکی از سرفصل‌ها را به‌عنوان نام کتاب برگزیند، بنابراین نام کتاب به «اطلس شانه بالا انداخت» تبدیل شد.

ایده‌های رند مثل همیشه بحث‌برانگیز بود، اما فروش «سرچشمه» ناشران را تحت تاثیر قرار داد و چندین شرکت بزرگ او را برای «اطلس شانه بالا انداخت» تشویق کردند. بِنِت سِرف، مالک شرکت رندوم هاوس بیشترین حمایت را داشت و رند 50 هزار دلار پیش‌پرداخت در مقابل 15 درصد حق امتیاز، اولین چاپ حداقل 75 هزار نسخه و بودجه تبلیغاتی 25 هزاردلاری دریافت کرد. این کتاب در 10 اکتبر 1957 منتشر شد.

اغلب منتقدان بی‌رحم بودند. گرانویل هیکس، سوسیالیست قدیمی، منتقد سرسخت نیویورک‌تایمز بود، و دیگران نیز از حملات رند به جمع‌گرایی آزرده شدند. شدیدترین نقد از سوی نشریه محافظه‌کار نشنال ریویو بود، جایی که ویتاکِر چمبرز، که احتمالاً از انتقادش از مذهب آزرده شده بود، رند را به یک نازی تشبیه کرد که «فرمان می‌دهد: به اتاق گاز1 برو!». مخالفت‌های  شدید منتقدان مانند تبلیغات دهان‌به‌دهان عمل کرد و فروش شروع به بالا رفتن کرد و در نهایت از 5 /4 میلیون نسخه گذشت.

رند با «اطلس شانه بالا انداخت» به آرزوهایش رسید. او افسرده و خسته شده بود و دیگر پروژه‌ای چشمگیر برای متمرکز کردن انرژی‌های شگرف خود نداشت. رند به طرزی فزاینده به شاگرد روشنفکر متولد کانادا، ناتانیِل براندِن، که با او صمیمی شده بود، تکیه می‌کرد. برای خدمت به علاقه فزاینده به رند و کمک به احیای روحیه او، او موسسه ناتانیل براندن را تاسیس کرد که سمینار برگزار می‌کرد، سخنرانی‌های نواری را به بازار عرضه می‌کرد و شروع به انتشار نشریات کرد. رند مقالاتی درباره برند خود از فلسفه آزادی‌خواهانه نوشت که آن را عینیت‌گرایی نامید. براندن، که 25 سال جوان‌تر از رند بود، گاهی اوقات یک مدیر سختگیر بود، اما مهارت‌های قابل‌توجهی را در ترویج ایده‌آل‌های فردگرایی و سرمایه‌داری به نمایش گذاشت. روزهای خوش ادامه داشت تا اینکه در 23 آگوست 1968 به ناتانیل از رابطه خود با زن دیگری گفت. رند او را محکوم کرد و آنها از هم جدا شدند، اگرچه دلایل آن کامل فاش نشد، تا اینکه زندگی‌نامه باربارا، همسر سابق براندن، 18 سال بعد منتشر شد. براندن بعدها به نویسنده‌ای پرفروش در مورد عزت نفس تبدیل شد.

در طول نیم‌قرن گذشته، هیچ فردی بیش از آین رند برای جلب نوکیشان به آزادی تلاش نکرده است. کتاب‌های او سال‌به‌سال 300 هزار نسخه به فروش می‌رسد، بدون اینکه از سوی ناشران تبلیغ شود یا استادان دانشگاه آن را تکلیف کنند. در واقع، آثار او از سوی اکثر روشنفکران بی‌اهمیت جلوه داده شده است. اما جذابیت پایدار او یک پدیده شگفت‌انگیز است.

عجیب است که به‌رغم تاثیر بسیار زیاد کتاب‌های رند، آنها تاثیر محدودی در خارج از دنیای انگلیسی‌زبان داشته‌اند (او در ادبیات و اقتصاد ایران کمتر شناخته شده است. او را نویسنده‌ای متمایل به‌ اقتصاد بازار دانسته‌اند، ازآن‌رو که در تمام آثار داستانی و غیرداستانی‌اش تفکر لیبرال و دفاع از رفتار عقلایی و پیگیری نفع شخصی موج می‌زند. وی با وجودی که در فلسفه مبدع و حامی سرسخت «عین‌گرایی» بود، با اقتصاددانانی چون میزس و ‌هازلیت دوستی و رابطه‌ای احترام‌آمیز داشت؛ و اندیشه‌های این دو در شکل‌دهی به برخی موضع‌گیری‌های اقتصادی‌اش تاثیری مشهود داشته‌اند).

 موفق‌ترین اثر او «سرچشمه» بوده است، با نسخه‌هایی به زبان‌های فرانسوی، آلمانی، نروژی، سوئدی و روسی. «ما زنده‌ها» در نسخه‌های فرانسوی، آلمانی، یونانی، ایتالیایی و روسی موجود است، اما یک‌پنجم از آن به فروش می‌رسد. تنها نسخه خارج از کشورِ «اطلس شانه بالا انداخت» به زبان آلمانی است- به‌ شکل باورنکردنی، این کتاب هرگز در انگلستان منتشر نشد. «سرود» نیز هنوز ترجمه نشده است، اگرچه ترجمه نسخه‌های فرانسوی و سوئدی آن در حال انجام است. این موضوع شاید تاییدی بر این امر باشد که آمریکا جولانگاه فردگرایی خشن در جهان است.

رفیق میزس

آین رند و میزس همدیگر را می‌شناختند و روابط شخصی خوبی داشتند، اگرچه هرگز دوستان صمیمی نبودند. دلایلی وجود دارد که فکر کنیم رند بسیاری از آثار او را خوانده است و آنها به تفکر او در مورد موضوعات اقتصادی کمک کرده‌اند. موسسه ناتانیل براندن در طول زندگی لودویگ فون میزس کتاب‌های او را تبلیغ می‌کرد و اقتصاددانی به نام جرج رایسمن که هم با رند و هم با میزس هم‌کلاسی بوده است. او عقاید آنها را در کتاب خود در مورد سرمایه‌داری ترکیب کرده است.

میزس در کنش انسانی، نظریه‌های اقتصادی خود را بر اساس یک مفهوم نئوکانتی از مقوله‌ها بنا نهاد و استدلال کرد که ترجیح انسان کاملاً ذهنی است. آین رند با این روش و با لحن نتیجه‌گیری در مورد ترجیحات مخالف بود. رند برای دفاع اخلاقی از آزادی انسان و دانش و ارزش‌های عینی استدلال می‌کرد. میزس به نوبه خود استدلال‌های اخلاقی رند را رد کرد. بااین‌حال، رند فکر می‌کرد که تئوری‌های اقتصادی میزس، که پایه‌های محکم‌تری دارند، درست و مهم هستند.

یکی از پیام‌های مهم در نوشته‌های لودویگ فون میزس و هنری هازلیت این است که ایده‌ها پیامدهایی دارند و آینده آزادی به درک بهتر از ایده‌های بازار آزاد بستگی دارد. رند این چالش را پذیرفت و سعی کرد از طریق داستان اطلس شانه بالا انداخت، به خوانندگانش آگاهی اقتصادی بدهد. پیتر جی. بوتکه در طول سال‌های تدریس خود، اغلب از این کتاب به‌عنوان ابزار آموزشی استفاده می‌کرد و ایده‌های اقتصادی آن را با ایده‌های تنیده در روایت  «خوشه‌های خشمِ» جان اشتاین‌بک مقایسه می‌کرد.

وقتی میزس «اطلس شانه‌ بالا انداخت» را خواند، چنان تحت تاثیر انتقاد رند از بوروکرات‌ها قرار گرفت که برای او «نامه‌ای از طرفداران» نوشت: اطلس «فقط یک رمان نبود. همچنین -یا می‌توانم قبل از هر چیز بگویم- تحلیلی متقن از شرارت‌هایی است که جامعه ما را آزار می‌دهد، رد ایدئولوژی «روشنفکرانِ» مدعی ما و افشای بی‌رحمانه‌ای از عدم صداقت سیاست‌های اتخاذشده از سوی دولت‌ها و احزاب سیاسی. این یک افشاگری ویرانگر از «آدمخواران اخلاقی»، «ژیگول‌های علم» و «حرف‌های آکادمیک» سازندگان «انقلاب ضدصنعتی» است. شما این شجاعت را دارید که به توده‌ها چیزی را بگویید که هیچ سیاستمداری به آنها نگفته است: شما پست‌تر هستید و تمام پیشرفت‌هایی که در شرایط خود دارید، که به‌سادگی آن را بدیهی می‌دانید، مدیون تلاش مردانی است که بهتر از شما هستند.»

سال‌های پایانی

رند، پترسون و لِین در طول سال‌ها کمتر یکدیگر را دیدند. رند و پترسون در طول دهه 1940 جدایی تلخی داشتند؛ پس از انتشار اطلس شانه بالا انداخت.

پترسون تلاشی برای آشتی، بدون موفقیت انجام داد. دوستی پترسون با لین ظاهراً به نوعی اختلاف فکری ختم شده بود. پترسون که از نقرس و سایر ناتوانی‌ها رنج می‌برد، با دو تن از دوستان باقی‌مانده‌اش، تد و موریل هال، به مونت‌کلر، نیوجرسی نقل مکان کرد. او در آنجا در 10 ژانویه 1961 در 74سالگی درگذشت و در یک قبر بی‌نام‌ونشان به خاک سپرده شد.

رند و لین قبلاً بر سر مذهب از هم جدا شده بودند. لین در طول زندگی‌اش فعال ماند؛ برای مثال روز زن در سال 1965 در سمت خبرنگار به ویتنام رفت. در 29 اکتبر 1968، او به طبقه بالای خانه‌اش رفت تا بخوابد، اما هرگز بیدار نشد. او 81 سال داشت. دوست نزدیک و وارث ادبی او، راجر مک براید، خاکستر او را به منسفیلد، میسوری آورد و آن را در کنار مادر و پدرش دفن کرد. مک براید روی سنگ قبر ساده‌اش عباراتی از توماس پین حک کرده بود: «ارتش اصول به جایی نفوذ می‌کند که ارتشی از سربازان نمی‌توانند نفوذ کنند. نه کانال2 و نه راین پیشرفت آن را متوقف نمی‌کنند. در افق جهان رژه می‌رود و پیروز خواهد شد.»

رند با بسیاری از دوستانش دعوا کرده بود و در سال‌های پایانی زندگی خود را منزوی کرده بود. او تحت عمل جراحی سرطان ریه قرار گرفت. رند پس از مرگ فرانک اوکانر در نوامبر 1979 بیشتر به خود نگاه می‌کرد، غافل از اینکه چگونه ایده‌های او الهام‌بخش میلیون‌ها نفر بود. دو سال بعد، او از یک منظره دلچسب لذت برد. جیمز بلانچارد، کارآفرین، از یک قطار خصوصی خواست که رند را از نیویورک به نیواورلئان برساند؛ درحالی‌که چهار هزار نفر او را تشویق کردند تا از آزادی او دفاع کنند. قلب رند در دسامبر 1981 شروع به از کار افتادن کرد. او سه ماه دیگر ادامه داد و از نزدیک‌ترین همکارش، لئونارد پیکُف، خواست تا چندین پروژه را به پایان برساند. او در 6 مارس 1982 در آپارتمانش در منهتن درگذشت. او در کنار اوکانر در والهالا، نیویورک به خاک سپرده شد، درحالی‌که حدود 200 تشییع‌کننده روی تابوت او گل می‌انداختند. او هنگام مرگ 77 سال داشت.

رند، پترسون و لین با وجود عجیب‌وغریب بودنشان شگفت‌انگیز بودند. آنها از ناکجاآباد آمدند تا شجاعانه جهانی فاسد و جمع‌گرا را به چالش بکشند. آنها یکدلانه بلندی‌ها را تصرف کردند. آنها بر ضرورت اخلاقی برای آزادی پای فشردند. این سه زن نشان دادند که همه چیز ممکن است. 

پی‌نوشت‌ها:

1- اتاقی که زندانیان را با گاز سمی از بین می‌بردند.

2- مجموعه آبی که دریای شمال را به اقیانوس اطلس متصل و فرانسه و انگلستان را از هم جدا می‌کند.

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها