جعبه سیاه
آیا مذاکرات هستهای به رفع ناترازیهای اقتصادی کمک میکند؟

فرآیند مذاکرات هستهای بین ایران و آمریکا برای ما همانند یک جعبه سیاه است که نمیدانیم دقیقاً در داخل آن چه میگذرد. به عبارتی نادانستههای ما در مورد این مذاکرات بسیار بیشتر از دانستههای ماست. با این حال ما به دنبال پاسخ دادن به این پرسش نهایی هستیم که آیا سیاست خارجی ما، از جمله مذاکرات هستهای، به رفع مشکلات اقتصادی کشور کمک میکند یا اینکه بهطور مستقل به دنبال اهداف دیگری است. پیشتر و در نشستهای قبلی هماندیشی اقتصاد ایران عنوان کرده بودم که در بررسی مسائل کلی اقتصاد ایران، میتوان یک مثلث ریسک در نظر گرفت که سیاست خارجی، ناترازیها و مسائل اجتماعی رئوس آن هستند و البته در میان این مسائل «ناترازیها» از اهمیت بالاتری برخوردار است. در حال حاضر، نسبت به تابستان گذشته که چنین فضایی ترسیم شد، حداقل دو راس مثلث شرایط بدتری پیدا کردهاند؛ یکی «روابط خارجی» که تا مرز درگیری نظامی جلو رفتیم و دوم «ناترازی انرژی» که امروز به مهمترین مانع توسعه و بزرگترین ابرچالش اقتصادی کشور تبدیل شده است. با توجه به اینکه عمده تحلیلها این است که محدودیتهای بیرونی و تحریمها نقش بسیار بزرگی در شکلگیری و تشدید مشکلات اقتصادی کشور دارند، آغاز مذاکرات از دید بسیاری، از جمله خود من، بهعنوان یک پنجره فرصت تلقی میشود.
از سال 1382 که مسئله هستهای آغاز شد، ما درگیر یک چالش بسیار پیچیده شدهایم، در حالی که به نظر میرسد رویکرد ما به این مسئله بسیار پیچیده، بسیار ساده بوده است. عدم تناسب پیچیدگی بسیار بالای مسئله با برخورد بسیار ساده ما با آن، باعث شد که از سال 1384 به بعد هزینههای بسیار سنگینی را بابت این مسئله پرداخت کنیم. امروز که با طرف اصلی در حال مذاکره هستیم، بسیار مهم است که چگونه عقبهای برای این مذاکرات ایجاد کنیم. نمونه ساده آن مسابقات ورزشی است؛ زمانی که قرار است دو تیم ورزشی با هم مسابقهای مهم بدهند، معمولاً سرمربی تیم فیلم بازیهای قبلی تیم مقابل را میبیند و بازی بازیکنان را تجزیهوتحلیل میکند؛ همچنین نقاط قوت تیم مقابل و نقاط ضعف تیم خودش را ارزیابی میکند و برنامه میریزد تا تیم برای روز مسابقه و رقابت در زمین آماده باشد. از این نظر امیدوارم که ما هم قبل از مذاکرات چنین کاری کرده باشیم. تلاش من در ارائه مطالب نیز در همین زمینه و به منظور کمک به استفاده از این پنجره فرصت است. کسانی که شطرنج بازی میکنند با این موضوع کاملاً آشنا هستند که گاهی ما مهرهای را حرکت میدهیم تا طرف مقابل در برابر آن حرکتی انجام دهد که مدنظر ماست و بتوانیم از آن حرکت به نفع خودمان استفاده کنیم. یعنی استراتژی حریف بخشی از استراتژی ماست. ما در مذاکرات باید بسیار مراقب باشیم و بدانیم که طرف مقابل ما یک شطرنجباز حرفهای است و در مورد حرکاتی که انجام میدهد و آنچه از ما انتظار دارد، بسیار دقیق باشیم که جزئی از استراتژی او نباشیم.
برای تشریح درست شرایط باید حداقل به چهار سوال پاسخ دهیم. اول اینکه چه سناریوهایی بهعنوان نتایج این مذاکرات قابل تصور است. دوم اینکه هر یک از این سناریوها از چه احتمال و شانسی برای آنکه بهعنوان نتیجه نهایی انتخاب شوند برخوردارند و محتملترین سناریو با توجه به تجربه برجام، چقدر پایدار خواهد بود. سوم، سناریوی با بیشترین شانس، چه کمکی به حل ناترازیهای بحرانی موجود اقتصاد ایران خواهد کرد و در نهایت اینکه برای آنکه نتایج مذاکرات بتواند به رفع ناترازیها کمک کند، چه رویکرد متفاوتی مورد نیاز است.
قاعدتاً پاسخ سوال اول کار دشواری نیست و فقط کافی است همه حالات قابلتصور را فهرست کنیم. اما سوالهای بعدی دارای پیچیدگیهایی است که ارائه توضیحات مقدماتی را ضروری میسازد. در پاسخ به سوال دوم که از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است باید ابتدا انگیزهها و اهداف بازیگران موثر دو طرف به دقت حدس زده شود. اینجا باید به ادبیات اقتصاد سیاسی رجوع کنیم که معتقد است هر تصمیم سیاستگذاری حاصل حل مسئله تعارض منافع میان بازیگران اصلی است. در نتیجه باید با بررسی مبانی رفتاری و رجحان بازیگران رقیب در هر یک از دو کشور، اشتراک گروههای رقیب را بهطور جداگانه شناسایی کرد و در ادامه، محدودهای را که مجموعه اشتراکات را در برمیگیرد بهعنوان ناحیه با شانس بیشتر توافق در نظر گرفت. اما پیچیدگی کار اینجاست که برای این مسئله خاص ناچاریم تعارض منافع میان بازیگران هریک از دو کشور ایران و آمریکا را در مورد موضوع مشترک مذاکرات مورد بررسی قرار دهیم.
تصویر سناریوهای منتهی به توافق
اگر برگردیم به سوال اول و به این مسئله بپردازیم که اساساً چه سناریوهایی قابلتصور است، میتوان یک نقطه صفر روی محور مختصات در نظر گرفت (شکل اول) که یکطرف آن «توافق حداکثری» قرار دارد که تحقق آن، مستلزم تغییراتی بنیادی در راهبرد روابط خارجی ما با آمریکاست و روابط سیاسی و اقتصادی گستردهای به دنبال آن ایجاد خواهد شد. هر اقتصادی با دیگر اقتصادها از سه طریق شامل تجارت، سرمایهگذاری و فناوری مرتبط میشود. در این سناریو هر سه مسیر فعال میشوند و در جریان بهرهمندی از توافق قرار میگیرند. نقطه مقابل، سناریوی عدم توافق است که یک سر آن جنگ و سر دیگرش فشار حداکثری است. وضعیت کنونی نیز بین این دو طیف است که باعث شده اساساً مذاکرات بین ایران و آمریکا شکل بگیرد.
سناریوی دیگر هم توافقی است که صرفاً مشمول مسئله هستهای میشود و محور آن مسائل سیاسی و امنیتی است و چانهزنیها نیز در مورد مسائل هستهای است. ضمن اینکه در تصویر این سناریوها با توجه به اینکه در حال حاضر مذاکرات دوجانبه (ولو غیرمستقیم) بین ایران و آمریکاست، نقش اروپا و مکانیسم ماشه دیده نشده است.
بازیگران سمت مقابل، آمریکا و بهطور مشخص شخصیت خاص ترامپ، اسرائیل، کشورهای عربی حوزه خلیج فارس و کشورهای اروپایی هستند. در سمت دیگر هم نظام حکمرانی ایران شامل مقامات اصلی کشور و همچنین گروههای ذینفع شامل نظام بوروکراسی مرتبط، تولیدکنندگان و مصرفکنندگان بهطور مجزا و ذینفعان رانتی مرتبط با تحریم قرار دارند.
در تحلیل بازیگری به نام ترامپ، بسیار گفته میشود که او نگاه ایدئولوژیک ندارد و رویکردی مبتنی بر هزینه-فایده برای آمریکا دارد و مابهازای مالی و اقتصادی هر تصمیم و سیاستی برای آمریکا برایش مهمترین ملاک است. از همین رو وقتی با مقامات اوکراین مواجه میشود اولین حرفش این است که آمریکا تاکنون
350 میلیارد دلار هزینه کرده و چگونه این رقم به آمریکا باز خواهد گشت و تلاش میکند که این هزینه را با معادن اوکراین معامله کند. همین نگاه را در گفتوگوهای او با اروپا در مورد ناتو و هزینههایش مشاهده میکنیم. نگاه ترامپ عمدتاً کوتاهمدت است و به دنبال سرمایهگذاری آمریکا در دیگر نقاط دنیا نیست و عمدتاً تلاش میکند برای اقتصاد آمریکا منابع جذب کند. هرچند مشاهده میکنیم امکان سرمایهگذاری مشترک را هم در نظر میگیرد همانطور که برای خاورمیانه در مورد سه کشور عربستان، قطر و امارات که به تازگی قرارداد بستند، لحاظ کرد. صورت مسئله اصلی آمریکا، «چین» است و سفرش به خاورمیانه نیز از همین منظر صورت گرفته است. آمریکا یک کسری تجاری 300 میلیارددلاری با چین دارد و از طرف دیگر نقش چین در اقتصاد جهانی نیز تغییر کرده است و چین سابق نیست. در گذشته چین بهعنوان نیروی کار ارزان وارد بازار جهانی شده بود اما امروز این کشور با پیشرفت تکنولوژی، برند، داشتن دو صندوق اول ثروت ملی دنیا و برخورداری از یک طبقه متوسط بسیار بزرگ شناخته میشود. تفاوت مهم این است که چین شرکتهای آمریکایی را که با سرمایه و فناوری وارد این کشور میشدند با نیروی کار ارزان میزبانی میکرد اما امروز این شرکتها را رقیب خود میداند. در نتیجه چین و آمریکا دچار تعارض منافع جدی شدند و آمریکا به جد به فکر این است که ببیند چگونه میتواند زنجیرههای ارزش جداگانهای را در مسیرهای جغرافیایی متفاوت شکل دهد. از جمله اینکه آمریکا در حال شکل دادن مسیرهای ارتباطی مجزایی است که یکی از آنها از هند و خلیج فارس میگذرد. به لحاظ مسائل سرمایه هم یک عدم توازن بین چین و آمریکا شکل گرفته که باعث شده است چین به یک چالش جدی برای ایالاتمتحده تبدیل شود.
با این پیشفرضها در مورد ترامپ و آمریکا، کشورهای عربی خلیج فارس بهعنوان بخشی از حل مسئله با چین موضوعیت پیدا میکنند. بخشی از بزرگترین پساندازهای دنیا موجودی صندوقهای نفتی کشورهایی مانند عربستان، قطر، کویت و امارات است که چیزی حدود پنج هزار میلیارد دلار مجموع ارزش آنهاست و ترامپ در همین سفر اخیرش توانست عدد قابلتوجهی از همین پساندازها را به صورت قرارداد دربیاورد. در حال حاضر بزرگترین شریک تجاری عربستان، چین است. عربستان بالای 40 میلیارد دلار در سال واردات از چین دارد و قراردادی که ترامپ با عربستان به امضا رساند رقمی معادل 20 سال واردات عربستان از چین است. بنابراین اگر بزرگترین چالش آمریکا، چین است و اگر نقطه شروع آن ورود ترامپ به خاورمیانه است، ما باید ببینیم برای ایران در این تصویر بزرگ چه جایی دیده است. اگر ندانیم که آمریکا در نهایت چه نقشی برای ما در نظر گرفته، ممکن است گرفتار همان استراتژی بازی شطرنج شویم. دانستن این نقش به معنای پذیرفتنش نیست اما باید بدانیم نقش ما در تصویر آمریکا چیست. سوابق روابط ایران و آمریکا نشان میدهد که مناسبات بین دو کشور کاملاً خصمانه است و تغییر عمدهای هم در این زمینه ایجاد نشده است. از طرفی سوابق مناسبات ما با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس هم تا حدودی مشابه است. با توجه به چالشهای هستهای، امنیتی و سیاسی که با آن مواجه هستیم، بعید به نظر میرسد که آمریکا برای ما در این مرحله یک نقش فعال در زمین اقتصاد در نظر گرفته باشد. به نظر میرسد که فعلاً آمریکا قرار است با کشورهای دیگری روابط اقتصادی توسعه دهد و از این منظر رویکردش «مهار» ایران است، نه اینکه ایران را وارد یک بازی جدی اقتصادی بکند. این بسیار مهم است که بدانیم این مسئله برای آمریکا بسیار مهم است که حاضر است برایش هزینه بدهد، از طرفی مادامی که راهبرد ما در سیاست خارجی همچنان همان مناسبات قبلی است، او هم این مسیر را دنبال میکند که ما تهدید در منطقه نباشیم و مهار شده باشیم.
در این چهارچوب، ترامپ بهعنوان اولین اقدام، مسئله «یا جنگ یا مذاکره» را مطرح کرد که بهزعم خودش بتواند تهدید هستهای ایران را به صفر برساند و شاید باعث شد که هم ایران را پای میز مذاکره بکشاند و هم اسرائیل را که بیتاب جنگ بود مهار کند؛ در واقع به اسرائیل هم این پیام را داد که من هم پای جنگ هستم اما ابتدا راههای کمهزینهتر را امتحان میکنم. بنابراین آمریکا برای رسیدن به اهداف خودش و به حداقل رساندن هزینهها از حمله نظامی بهعنوان یک تهدید معتبر و از مذاکره بهعنوان یک ابزار صلحآمیز موثر برای پیشبرد خواستههای خود استفاده کرد. علاوه بر این به نظر میرسد ترامپ تلاش میکند که از طولانی شدن مدت زمان مذاکرات برای برقراری ارتباط با مردم ایران استفاده کند و این کار را هم با مهارت انجام میدهد. همچنین از سیاست فشار حداکثری بهعنوان یک عامل مهم در اثربخشی اقداماتش بهره میبرد. بنابراین براساس موارد مطرحشده، در پروژه توسعه اقتصادی آمریکا در خاورمیانه، قطعه پازل ایران بهعنوان عنصر تحت مهار تعریف شده است. اگر اینچنین باشد، میتوان حدس زد که تحقق این نقش از نظر آمریکا دارای اهمیت بسیار زیادی است و در دید کوتاهمدت برای ترامپ درگیری نظامی در دستورکار نیست.
کشورهای عربی بهطور شفاف گفتهاند که با درگیری نظامی با آمریکا مخالف هستند اما به نظر هم نمیرسد که با رفع تحریمها و عادی شدن موقعیت بینالمللی ایران موافق باشند. در واقع آنها یک ایران ضعیف بدون درگیری نظامی را ترجیح میدهند. از این منظر رویکرد کشورهای عربی با رویکرد ترامپ همراستاست. در مورد اروپا اینچنین میتوان برداشت کرد که با توجه به اینکه، در حال حاضر روابط ایران و اروپا شاید در بدترین حالت تاریخی خود قرار دارد، بسیار بعید است که اروپا با ادامه برنامه هستهای ایران موافق باشد. آنها هم یک ایران ضعیف را ترجیح میدهند، بنابراین میتوان نتیجه گرفت که بهرغم اختلافات موجود میان اروپا و ترامپ، رویکرد این دو نسبت به ایران به یکدیگر نزدیک است. البته مسئله مکانیسم ماشه (اسنپبک) در این تحلیل مدنظر قرار نگرفته است، در حالی که برخی تحلیلگران معتقدند آن مسئله از مذاکرات امروز هستهای اهمیت بیشتری دارد.
اسرائیل در موقعیت متفاوتی قرار دارد و از آنجا که سال آینده انتخابات اسرائیل برگزار خواهد شد، نتانیاهو بسیار تلاش میکند که با یک عملیات نظامی بتواند چالشهای چنددهساله خودش را خاتمه دهد. ما از نظر رویکرد یک تفاوت عمده میان آمریکا و اسرائیل میبینیم. اسرائیل شرایط کنونی را بهترین زمان برای انجام اقداماتی در راستای هدف دیرینهاش میداند. در این شرایط و با این رجحانها، مذاکرات بین ایران و آمریکا شکل گرفته است، در حالی که اولاً به نظر میرسد روابط خصمانه ایران و آمریکا و ایران و اروپا قرار نیست تغییری بکند و غیرمستقیم برگزار شدن مذاکرات هم خودش نشانهای از این مسئله است. از طرفی، اینکه مذاکرات را محصور و محدود به برنامه هستهای کردهایم باعث شده است که پیشنهادهای آمریکا محور مذاکرات باشد. یعنی ما در حال حاضر به خواستههای آمریکا جواب میدهیم.
در جمعبندی این قسمت، میتوان گفت که اشتراکهای همه کشورهای طرف مقابل در بستر روابط خصمانهای که وجود دارد، حصول اطمینان از رفع کامل و تضمینشده هرگونه تهدید هستهای از ناحیه ایران، ضعف اقتصادی و درگیر بودن ایران با مشکلات بزرگ داخلی، بهگونهای که با توجه به محدود بودن مذاکرات به مسئله هستهای و مشمول نبودن مسائل منطقهای، هرگونه امکان اثرگذاری بیرونی ما را منتفی کند. همان جملهای که ترامپها بارها تکرار کرده و گفته است که اگر من جای بایدن بودم نمیگذاشتم ایران تا این اندازه قدرت اقتصادی پیدا کند که بتواند در منطقه نقش ایفا کند. بنابراین امروز که ترامپ خودش تصمیمگیر است نمیخواهد ایران قدرت اقتصادی پیدا کند و چون مسائل منطقهای هم در مذاکرات مطرح نمیشود، ترامپ میخواهد ما را از طریق کانال ضعف اقتصادی مهار کند. همچنین به نظر میرسد که بسیاری از صحبتهایی که ترامپ در ریاض بیان کرد، بسیار روی نارضایتیهای داخلی تمرکز کرده است. بنابراین از دید گروههای مقابل، نتیجه مذاکرات باید بهگونهای باشد که اول، به صورت تضمینشده ریسک ایران هستهای را منتفی کند؛ دوم، به تقویت اقتصاد از نظر دستیابی به منابع سرمایهگذاری خارجی و فناوری جهانی ختم نشود و در نهایت به تشدید نارضایتی داخلی منجر شود.
بازیگران داخلی
در طرف ایران، دو گروه شامل نظام تصمیمگیری و گروههای ذینفع داخلی داریم. همه شواهد موجود نشان میدهد که از منظر نظام تصمیمگیری، مستقل از برقرار شدن مذاکرات، تغییری در نقش آمریکا بهعنوان دشمن اصلی صورت نگرفته و نخواهد گرفت. نظام تصمیمگیری در چنین چهارچوبی صرفاً دو عامل را بهعنوان شروط اصلی مدنظر دارد؛ نخست منتفی کردن درگیری نظامی و دوم، منتفی نشدن غنیسازی؛ و در این چهارچوب دو شرط ذکرشده، قاعدتاً مطلوبیت نظام تصمیمگیری این است که تا سر حد امکان تحریمها برداشته شود. اصل پذیرش مذاکره برای حصول به توافق، حمله نظامی را منتفی میکند اما منتفی نشدن غنیسازی چالش بزرگتر و مهمتری است که باید بیشتر به آن پرداخت.
بازیگران گروه دوم همان گروههای ذینفع داخلی است که طیفی از بوروکراسی دولتی، تولیدکنندگان وابسته به حمایتهای غیررقابتی و ذینفعان غیررسمی از تحریمها را شامل میشود که اگرچه از شرایط فشارهای اقتصادی، آسیبپذیر هستند اما از سوی دیگر در چهارچوب تحریمها به منابع رانتزا دسترسی پیدا کردهاند و فرصتهای انحصاری برایشان ایجاد شده است. این گروه بهگونهای پارادوکسیکال در پی تشدید تنش نیستند، یعنی از جنگ و درگیری احتراز میکنند، اما تمایلی به برداشته شدن تحریمها نیز ندارند. بنابراین یک تعارض بینابینی را میپذیرند که این تعارض بینابینی با فشار حداکثری و درگیری نظامی سازگار نیست. درنتیجه آنها در شرایط کنونی روی این هدف که از مرحله فعلی عبور کنیم، با نظام تصمیمگیری همراستا هستند. در نهایت هم مردم عادی هستند که نفعشان در رفع همه تحریمهاست. بنابراین در داخل کشور، اشتراک رویکرد گروه ذینفع و نظام تصمیمگیری این است که میخواهند از جنگ فاصله بگیرند و سیاست فشار حداکثری تحریمها هم اتفاق نیفتد؛ اما بتوانند به خاطر مسئله حیثیتی، همچنان غنیسازی را حفظ کنند. همچنین اختلافات رویکردشان این است که گروههای ذینفع مدافع تحریمهای غیرحداکثری هستند؛ درحالیکه به نظر میرسد نظام تصمیمگیری به این جمعبندی رسیده است که در اولویت اول با حفظ گونهای از غنیسازی، کل تحریمها و در اولویت بعدی اگر نشد حداقل تحریمهای نفتی را رفع کند تا درآمدهای نفتی به صورت طبیعی در اختیارش قرار گیرد. بنابراین به نظر میرسد که ما نقش گروههای ذینفع داخلی را قاعدتاً باید در دوران بعد از توافق جستوجو کنیم و آنها در شرایط بعد از توافق فعال خواهند شد که فعلاً محل بحث نیست.
سوال دوم این بود که هر کدام از سناریوهای توافق کامل، عدم توافق و درگیری نظامی یا توافق صرف هستهای، نسبت به یکدیگر از چه احتمال و شانسی برخوردار هستند و محتملترین سناریو کدام است؟ با توجه به آنچه پیش از این بحث شد و تصویری که از سناریوها ساختم (شکل اول) و در نظر گرفتن اینکه فعلاً محدوده مذاکرات «مسائل هستهای» است، رسیدن به یک توافق حداکثری و رفع روابط خصمانه ایران و آمریکا منتفی است، این حوزه اصلاً موضوع مذاکره نیست و بحثی راجع به آن انجام نمیشود و در شرایط کنونی هم دو طرف انتفاعی در آن ندارند. عدم توافق و رفتن به سمت درگیری نظامی هم گزینه مورد تمایل ترامپ، ما و حتی کشورهای پیرامونی ما نیست و تنها بازیگر علاقهمند به این سناریو، اسرائیل است. بنابراین توافق احتمالی در ناحیهای قرار میگیرد که بین ترجیح آمریکا به غنیسازی صفر و ترجیح ما به رفع کامل تحریمها همراه با درصدی غنیسازی است که حد مدنظرمان باید در مذاکرات مشخص شود. در نهایت به نظر میرسد اگر قرار باشد از دل مذاکرات توافقی بیرون بیاید، به احتمال بسیار زیاد در همین طیف قرار خواهد گرفت، چون احتمال توافق کامل بسیار کم است و رفتن به سمت جنگ نیز مطلوب اغلب بازیگران نیست. در واقع قرار گرفتن نتیجه مذاکرات در ناحیهای غیر از این، مسئلهای است که دیپلماتها و تحلیلگران حوزه دیپلماسی میتوانند اشاره داشته باشند (شکل دوم).
آنچه من میتوانم در این قسمت نتیجهگیری کنم این است که توافق در این ناحیه احتمال بیشتری دارد که به دست بیاید اما نکته مهم این است که این تعادل به احتمال بسیار زیاد، پایدار نیست؛ یعنی در نهایت توافق یا باید کامل و جامع شود، یا به هم بخورد و از بین برود. یعنی محدوده فعلی بین غنیسازی صفر و رفع کامل تحریمها، جایی نیست که بتوانیم بگوییم چندین سال در همین طیف با یک توافق پایدار میتوانیم بمانیم. بسیار بسیار بعید است که چنین توافقی در این طیف بتواند یک تعادل پایدار باشد؛ اگرچه در حال حاضر به نظر میرسد محتملترین خروجی باشد. نتیجه اینکه با حصول توافق در این ناحیه، به مرحله گذار میرسیم و شاید حرف اصلی من از تمام این گفتهها همین باشد: باید به فکر دوران گذار باشیم. قاعدتاً باید فکر کنیم که اگر به شرایط گذار، بهعنوان محتملترین گزینه فعلی، رسیدیم، چه راهکارهایی را میتوانیم در نظر بگیریم که بتواند توافق ناپایدار حاصلشده را به سمت یک توافق کامل با رفع روابط خصمانه سوق بدهد. این مسئله بسیار مهمی است.
اما حالا به سوال اصلی بحث میرسیم که ناترازیها کجای این مسئله قرار میگیرد و توافق احتمالی بهدستآمده چه اثری بر ناترازیها خواهد گذاشت. برای اینکه بتوانیم ارزیابی واقعبینانهای از ناحیهای که مذاکره و توافق احتمالی به دست میآید، داشته باشیم باید به برخی ابهامها بپردازیم که بسیار کم راجع به آنها اطلاع داریم. نخست اینکه رویکرد ایران و آمریکا نسبت به یکدیگر پس از مذاکرات چگونه خواهد بود؛ یعنی پس از مذاکرات و توافق، قرار است دو کشور با یکدیگر براساس یک پروتکل مشخصی رفتار کنند یا اینکه مجدد به همان روال قبل بازمیگردیم. سوال دوم این است که چه اتفاقی برای مکانیسم ماشه خواهد افتاد و با فرض اینکه مذاکرات به نتیجه رسید، با اروپایی که در این مذاکرات حضور ندارد و رویکرد مستقلی در پیش گرفتهاند برای مکانیسم ماشه چه خواهیم کرد. سوال سوم مربوط به موضع اسرائیل است که بعد از مذاکرات با فرض اینکه توافقی صورت گرفته باشد، چه مسیری در پیش میگیرد؟ چون تقریباً مطمئن هستیم که دست از تلاش برای پیگیری اهداف خودش برنخواهد داشت.
اگر بعد از مذاکره همه چیز به روال قبل یا به قول معروف به تنظیمات کارخانه برگردد، بهتدریج توافق را به سمت اختلاف بیشتر و درگیری و مجدداً تنشهای جدی و از بین رفتن توافق میکشاند. حالت دیگر این است که اختلافات بین ایران و آمریکا بعد از توافق، در قالب یک پروتکل مشخص دنبال شود، مکانیسم ماشه منتفی شود و اسرائیل هم مسیر توافق و تبعات آن را به رسمیت بشناسد، که قاعدتاً ناممکن نیست اما یک نگاه ایدهآلگرایانه به مسئله است. همانطور که اشاره کردم در حالت اول توافق بسیار ناپایدار است و بسیار سریع به هم میخورد؛ با فرض آنکه حالت دوم بهعنوان بهترین حالت قابل تصور رخ دهد، آنچه میتواند بهعنوان خروجی اقتصادی مورد انتظار ما باشد، فراهم شدن درجاتی از تسهیل تجاری و نه سرمایهای و تکنولوژی، با تاکید بر امکان صادرات بیشتر نفت و شاید گشایشهایی در آزاد شدن مقادیری از داراییهای بلوکهشده کشور باشد. ما اطلاع دقیقی از رقم داراییهای بلوکهشده نداریم اما اگر امکان صادرات نفت به شرایط عادی برگردد، یعنی تحریم صادرات نفت و تحریم بانک مرکزی برداشته شود، خوشبینانهترین حالت صادرات حدود 3 /2 میلیون بشکه نفت خواهد بود که توان حداکثر متعارف ماست؛ رقمی که امروز حدود 5 /1 یا 6 /1 میلیون بشکه در روز است. درنتیجه با این شرایط، در بیشترین مقدار، عددی حدود 20 میلیارد دلار طی یک سال به درآمدهای ارزی حاصل از صادرات نفت کشور اضافه خواهد شد. صادرات اقلام دیگری که به آن «غیرنفتی» میگوییم مثل فولاد و پتروشیمی و سایر کالاهای صادراتی بسیار بعید است که بتوانند از امکان توافق موجود استفاده سریعی داشته باشند و به رقمهای بالاتری برسند چون درگیر محدودیت بزرگتری در داخل به نام ناترازی انرژی هستند. در نتیجه حداکثر بهرهبرداری موثر ما از توافق شاید اضافه شدن حدود 20 میلیارد دلار درآمد نفتی در سال جاری و ثابت ماندن آن در سالهای بعد باشد.
به لحاظ بودجهای هم برابر محاسبات من در نهایت حدود 400 هزار میلیارد تومان به بودجه ممکن است بتوان اضافه کرد که یک کمک حدود هشتدرصدی به بودجه عمومی محسوب میشود. بهتبع شرایط ذکرشده، مقداری تولید و سرمایهگذاری بهخصوص در سال 1405 افزایش پیدا میکند و احتمالاً بازار ارز هم طی یک سال یا شاید نزدیک به دو سال آینده تا حدودی از حملات سفتهبازی مصون بماند. شاخص تورم هم احتمالاً در یک دامنه بین 20 تا 30 درصد قرار بگیرد. این مجموعه شرایط، برآوردی است که میشود از توافق احتمالی با شرایط نسبتاً ایدهآل که برشمردیم، انتظار داشت. اما ناترازیهای ما بهخصوص ناترازی انرژی یک مسئله بسیار بزرگتر است که در این شرایط حل نمیشود و برای کاهش ناترازی و حل آن، ما احتیاج به دسترسی به سرمایه و تکنولوژی داریم.
در صورت به نتیجه رسیدن مذاکرات در مقیاسی که عنوان شد، به احتمال زیاد آمریکا تبلیغات زیادی روی این مسئله انجام میدهد که تحریمهای ایران را برداشته و کمک زیادی به مردم و کشور ما کرده است. قاعدتاً خودِ ما هم تبلیغ زیادی خواهیم کرد که در مذاکرات پیروز شدیم و دستاوردهای بزرگی داشتهایم؛ یعنی از هر دو طرف فضایی شکل میگیرد که گویی تمام مسائل و مشکلات حل شده است. از برآیند این دو رویکرد، با توجه به اینکه سالها فشارهای سنگین رفاهی به مردم وارد شده، انبوهی از مطالبات و انتظارات به یکباره در فضای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور شکل میگیرد. برای مثال برای مردم این سوال پیش میآید که با وجود برداشته شدن تحریمها چرا دیگر برق و گاز قطع میشود یا چرا هنوز تورم وجود دارد و قیمتها بالا میرود. درنتیجه آنچه خودش را به صورت یک نقیصه بسیار بزرگ نشان میدهد، غیبت خطرناک ناترازیها و اصولاً نبودِ یک دیدِ مشخصِ جمعبندیشده در مورد اصلاحات اقتصادی در مذاکرات و بهطور کلی در رویکرد سیاست خارجی کشور است. فقدان یک رویکرد مشخص یا هدف شفاف در مذاکرات، از جمله اینکه مذاکرات برای اصلاحات اقتصادی انجام شد یا هدفش تغییر رویکرد در روابط خارجی بود، خودش را بعد از اتمام مذاکرات و رسیدن به توافق احتمالی نشان خواهد داد.
انرژی در برابر انرژی
اگر قرار بود مذاکرات به حل ناترازیها کمک کند، چه رویکردی باید در پیش میگرفتیم؟ دو طرف مذاکره در حال حاضر، براساس «دفع تهدید متقابل» عمل میکنند؛ یعنی طرف مقابل میگوید جنگ، ما هم میگوییم که تغییر استراتژی هستهای. یعنی رویکرد اصلی دو طرف بر جلب «منافع مشترک» نیست و پای میز مذاکره نیامدهاند که در یک تعادل جدیدی قرار بگیرند که هر دو طرف منفعت ببرند. این رویکرد باعث میشود که توافق در «ناحیه پایداری» قرار نگیرد. اما چه میشود کرد؟ یک گزینه میتوانست این باشد که ما پیشنهادِ معامله «انرژی در مقابل انرژی» را مطرح کنیم؛ یعنی بگوییم اگر قرار است ما در انرژی هستهای محدود شویم، باید بتوانیم در انرژی نفت و گاز که دچار ناترازی هستیم به فناوری و سرمایه دسترسی پیدا کنیم. یعنی رویکرد گره زدن منافعمان در یکدیگر را در پیش بگیریم که بتوانیم به یک نتیجه مشخص برسیم، نه اینکه بخواهیم تهدید همدیگر را برطرف کنیم. در حال حاضر با توجه به اینکه ما آن شرایط را نداریم، مذاکرات در حال سوق پیدا کردن به سمت رویکرد «کم در برابر کم» است که نتایج نهایی آن همان مقادیر اندکی است که در صادرات نفت، تورم و بودجه خودش را نشان خواهد داد. در حالی که این امکان وجود داشت که ما بتوانیم با این رویکرد وارد مذاکرات شویم که امکان جلب سرمایهگذاری خارجی و دسترسی به تکنولوژی در سه زمینه مشخص توسعه بالادستی نفت و گاز به اندازه یک میلیون بشکه، صرفهجویی انرژی به میزان معادل یک میلیون بشکه و افزایش قابلتوجه سهم انرژی خورشیدی و بادی در تامین برق کشور (در یک درصد مشخص) را بهعنوان طرح پیشنهادی در مذاکرات مطرح کنیم و بتوانیم امتیاز اقتصادی بگیریم.
در جمعبندی بحث باید به این مسئله اشاره کنم که رویکرد موجود کنونی، حتی اگر در بهترین حالت به نتیجه برسد، نمیتواند خیلی دستاوردهای بزرگی از نظر رفع ناترازیها نصیب ما بکند، علت اصلیاش این است که ما از ابتدا بهعنوان دو دشمن، مذاکره با همدیگر را آغاز کردیم و شاید حتی نتیجه «آتشبس» هم در نهایت حاصل نشود و توافقی باشد که بسیار زود به هم بخورد.
با توجه به دانستههای اندکی که داریم، نمیدانم تا چه اندازه امکان تغییر رویکرد مذاکرات وجود دارد اما بدون تردید یک فرصت تاریخی فراهم شده است که در تاریخ ثبت خواهد شد. از اینرو بسیار مهم است که بعدها گفته شود با نتایج خوب حاصل از مذاکرات کشور از شرایط بد اقتصادی نجات پیدا کرد یا اینکه خدایناکرده تبعات بدی برای کشور حاصل شد.
پرسش و پاسخ
داود سوری: گفته میشود که ما در برابر عقبنشینی از سیاستهای هستهای، یکسری درخواستهای اقتصادی داریم. مثلاً صحبت از سرمایهگذاری صد میلیارددلاری میشود، یا اینکه شما اشاره داشتید که در مقابل از آمریکا بخواهیم به پیشرفت فناوری و افزایش سرمایهگذاری در صنعت نفت ما کمک شود. آمریکا و دولتهای غربی بهطور مشخص میتوانند مانع سرمایهگذاری شرکتها در صنایع ایران شوند، همانگونه که در سالهای گذشته این کار را کردند. اما نمیتوانند آنها را به سرمایهگذاری ملزم کنند. یعنی تصمیم به سرمایهگذاری در جلسات مذاکره گرفته نمیشود و این شرکتهای بخش خصوصی هستند که باید با بررسی شرایط چنین تصمیمی بگیرند. بدون تردید اگر از دید اقتصادی صرف نگاه کنیم، در اقتصاد ما منافع قابلتوجهی برای سرمایهگذاران وجود دارد اما سایر شرایط، چندان فراهم نیست و بعید است سرمایهگذار خارجی چنین تمایلی داشته باشد. در نتیجه نباید انتظار داشته باشیم بلافاصله بعد از رفع تحریمها، شرکتهای خارجی برای سرمایهگذاری کلان به ایران بیایند و چنین انتظاری واقعبینانه نیست. اصلاً آیا ما آمادگی پذیرش سرمایهگذار خارجی را داریم یا نه؟
مسعود نیلی: به نکته بسیار مهمی اشاره شد و لازم است توضیح بدهم که آنچه مدنظر من است، این نیست که چنین پیشنهادی را در چهارچوب مذاکرات هستهای بیان کنیم. چون زمانی میتوانیم بگوییم در ازای محدودیت فعالیتهای هستهای، آمریکا هم تحریمهای نفتی و بخش انرژی ما را بردارد، که آمادگی داشته باشیم مذاکرات را از صرف هستهای به یک مذاکرات جامع تبدیل کنیم. مادامی که مذاکرات صرفاً هستهای است چنین پیشنهادی در آن نمیگنجد. اما اگر بگوییم رفتن دو طرف پای میز مذاکرات دلیل دارد و مثلاً ما برای تغییر روابط خارجی یا برطرف کردن ناترازی انرژی مذاکره میکنیم، در نتیجه چهارچوب دیگری تعریف میشود که در آن منافع دو طرف مورد بحث و گفتوگو قرار میگیرد.
برای رفع ناترازی انرژی اساساً راهی جز دسترسی به فناوری روز دنیا نداریم که بخواهیم بازار را اصلاح کنیم. اگر ما امروز قیمت انرژی را در داخل اصلاح کنیم، اثر جانبی عرضهاش (supply side effect) این است که کارخانههای فولاد، سیمان یا دیگر صنایع انرژیبر باید دسترسی به تکنولوژی داشته باشند که بتوانند اصلاح کنند. در غیر این صورت این اقدام اصلاحی به دیوار امکانات بسیار محدود این صنایع برخورد میکند که صنایع اصلی اقتصاد ما هستند. ما نیاز به سرمایهگذاری خارجی و نیاز به ورود تکنولوژی داریم اما موانع نظام بانکی یا قوانین و مقررات داخل کشور اجازه نمیدهد که بعد از توافق احتمالی حجم سرمایه زیادی به اقتصاد ایران وارد شود. البته همین قراردادهای اخیر آمریکا با کشورهای عربی هم بلندمدت است و قرار نیست ظرف چند ماه آینده اتفاق بیفتد. به نظر من اگر فضای مذاکره را بتوانیم تغییر بدهیم و آن را بزرگتر کنیم، میتوانیم شرایطی را فراهم کنیم که بهتدریج در چند سال آینده برابر ظرفیتهایی که داریم، سرمایهگذاری خارجی جذب کنیم. حتی اگر چهارچوب روابط خارجی هم تغییر کند اما امکان سرمایهگذاری ایجاد نشود، شرایط کنونی ادامه مییابد. برای نمونه باید چند بانکی را که از نظر استانداردهای بینالمللی سالمتر هستند، جدا و برای کار با سرمایهگذاران خارجی آماده کنیم، یا اینکه اصلاحات بازار انرژی را آماده و به سرمایهگذاران خارجی و صنایع داخلی اعلام کنیم. باید بتوانیم یک بسته کامل اصلاح بازار انرژی تدوین کنیم که در آن فراهم کردن شرایط سرمایهگذاری خارجی و دسترسی به تکنولوژی هم دیده شده باشد. بااینحال ما امروز در این جهت حرکت نمیکنیم و این میتواند ناامیدکننده باشد.
سوری: موج اول بعد از توافق احتمالی سرمایهگذاری نیست، بلکه از جنس فروش کالا و خدمات است. اینکه سرمایهگذاری باید صورت بپذیرد حتماً شرایطی که دکتر نیلی اشاره کردند باید فراهم شود که به نظرم فعلاً بسیار دور از دسترس ماست و حتی به اندازه کافی به آن فکر هم نمیشود. ما صرفاً به این فکر میکنیم که یکسری محدودیتهای ما برداشته شود تا بتوانیم خرید کالا و خدمات انجام دهیم و به حیاتمان ادامه دهیم. اما از جنس سرمایهای که بیاید و در داخل کشور ارزش افزوده ایجاد کند، در مخیله ما نیست.
نیلی: در زمانی که برجام در حال به نتیجه رسیدن بود، من بسیار به این مسئله پرداختم که اگر در راستای بهینهسازی مصرف انرژی بتوانیم سرمایهگذاری خارجی جذب کنیم، هم ما منفعت میبریم و هم سود بالایی نصیب سرمایهگذاران خواهد شد. من زمانی محاسبه کردم که اگر یک میلیون بشکه مصرف ما بهطور مطلق کاهش پیدا کند، میتواند تا سه یا چهار سال برای ما رشد اقتصادی فراهم کند. برای مثال در نظر بگیرید که یک سرمایهگذار خارجی بیاید و برای کاهش مصرف بنزین و آلودگی هوا در تهران با ما قرارداد ببندد و معادل 100هزار بشکه مصرف را کاهش دهد. سرمایهگذار میتواند مثلاً 50هزار بشکه را بهعنوان سود بردارد و 50هزار بشکه هم که صرفهجویی میشود و درآمد ماست. اما در کنار آن سیستم حملونقل عمومی توسعه مییابد، هوا پاکتر میشود و در مصرف سوخت صرفهجویی میشود. اما این مسائل امروز اصلاً در چهارچوب تفکر ما نیست چون ذینفعان وضع موجود بسیار محکم و پرقدرت برای حفظ این شرایط تلاش میکنند. حتی به نظر من پیشبینی اینکه بعد از توافق چه کسانی باید وارد عرصه شوند هم صورت گرفته است. بااینحال کشور ما هر زمانی که بخواهد توسعه یابد، راهش همین سرمایهگذاری خارجی و فناوری است.
محمدمهدی بهکیش: مذاکرات ما همانطور که بهدرستی اشاره کردید فقط در حوزه مسئله هستهای است و طرف مقابل هم صرفاً به دنبال این است که تحریمهای ناشی از فعالیتهای هستهای ما را رفع کند؛ آن هم فقط گروهی که در اختیار رئیسجمهور آمریکا قرار دارد. یعنی تحریمهای غیرهستهای و تحریمهایی که در کنگره تصویب شده باقی میماند. از طرفی فرض کنید توافق شود باز هم گرهی از کار بانکها و نظام بانکی ما باز نمیشود.
مسعود نیلی: در حال حاضر ما روی مسائل هستهای مذاکره میکنیم و در بهترین حالت هم تحریمهای هستهای رفع میشود. آن هم فقط در محدوده اختیارات رئیسجمهور این کار اتفاق میافتد.
بهاره آروین: اگر توافق جامع قرار باشد صورت بگیرد، طرف مقابل هم قطعاً مسائل متنوع زیادی را دخیل خواهد کرد که نتیجه آن تغییر بنیادی رویکرد ما به جهان خارج است. با توجه به تجربه برجام و اقدامات گذشته ترامپ، بعید است که حتی کمترین گشایش اقتصادی هم روی میز مذاکره باشد. چون ترامپ همین امروز هم دائم از بایدن انتقاد میکند که باعث شد پول به دست ایران و از طریق ایران به حماس برسد و در نتیجه جبهه مقاومت تقویت شود. پس آنچه ترامپ روی میز میگذارد گشایش اقتصادی نیست، بلکه صرفاً میگوید حمله نظامی نمیکنم. به همین دلیل است که هنوز رفع تحریمها روی میز مذاکره نیامده است و مطالبه آمریکا که فراتر از برجام است مطرح شده، درنتیجه در بهترین حالت هم به زمان بایدن برمیگردیم و ترامپ چشمش را اندکی به روی فروش نفت ما میبندد. دکتر نیلی در مورد توافق احتمالی گفتند بسیار ناپایدار است و نمیتواند توافق ایران و آمریکا در این مرحله بماند، مگر غیر از این است که بیش از چهار دهه در همین میانه ایستاده و به سمت توافق کامل یا جنگ پیش نرفته است؟ به نظر من به احتمال بالا همین شرایط پیش میرود چون نقطه تعادل همین است. به همین دلیل هم مذاکرات طولانی میشود و درنهایت یک توافق روی کاغذ شکل میگیرد و مذاکرات برای مدتها ادامه مییابد. شرایطی که به گفته خود دکتر نیلی، بازیگران داخلی ما یعنی نظام تصمیمگیری و گروههای ذینفع هم همین شرایط را میخواهند و نتیجه اینکه این شرایط احتمالاً پایدارترین نوع رابطه است.
نیلی: آنچه امروز را از گذشته کاملاً متمایز میکند این است که ما بهسرعت در حال ضعیف شدن هستیم. طرف مقابل بهطور دقیق وضعیت ما را میداند و از صحبتهایش هم معلوم بود و نیاز به تجزیهوتحلیل سختی هم ندارد، چون بسیار عیان و آشکار است. نکته مهم اینکه گذشت زمان اصلاً به نفع ما نیست؛ طولانی شدن مذاکرات در جهت این است که ما بیشتر و بیشتر امتیاز بدهیم چون دائم ضعیفتر خواهیم شد. از طرفی ضعیفتر شدن ما نسبت به 40 سال گذشته کاملاً متفاوت است. ما سالهایی بوده که 150 میلیارد دلار درآمد نفتی داشتیم و شعارهای بسیار تند هم علیه دنیا میدادیم. امروز دیگر آن دورهها گذشته و شرایط بسیار سخت شده است. بهطوری که یک هفته مانده به پایان مدارس، اعلام میکنیم که دانشآموزان باید ساعت 6 صبح به مدرسه بیایند. این وضعیت واقعی ماست که بر همگان عیان است. ما باید خودمان به واقعیت شرایط خودمان پی ببریم و به دینامیک تغییرات بیشتر توجه کنیم. حتی وقتی سال گذشته راجع به ناترازیها صحبت میکردیم و هشدار میدادیم، انتظار نداشتیم شکاف تولید و مصرف تا این اندازه رشد کند. سالها نرخ رشد مصرف برق در کشور ما بهطور متوسط سالانه شش درصد بوده اما در سال گذشته این نرخ به 13 درصد رسیده است. رشد متوسط مصرف بلندمدت بنزین سالانه شش درصد بوده اما در سه سال گذشته به 5 /12 درصد رسیده است. وقتی نرخ رشد مصرف 12 درصد باشد، یعنی در کمتر از هفت سال مصرف دو برابر میشود. یعنی در حالی که به تولید ما اضافه نشده، مصرف ما از 130 میلیون لیتر امروز در کمتر از هفت سال به 260 میلیون لیتر برسد. با این شرایط چگونه میتوانیم کشور را اداره کنیم؟ در نتیجه توافق در این شرایط بسیار شکننده است. هرچه مذاکرات طولانی شود، زمان به زیان ماست و مجبور میشویم بیشتر امتیاز بدهیم.