برخورد سخت
نزاع دو نظام ایدئولوژیک ایران و آمریکا چگونه است؟

در ارائه پیشرو دو بحث را مطرح میکنم. نخست با این پرسش آغاز میکنم؛ شرایطی که دو نظام سیاسی ایران و آمریکا با آن مواجهاند، چگونه است؟ آیا حداقل یکی از این نظامهای سیاسی، غیرایدئولوژیکاند یا هر دو نظام ایدئولوژیکاند؟ من برخلاف برخی از دوستان مدعیام ما با دو نظام ایدئولوژیک روبهرو هستیم. هم آمریکا و هم ایران که رودرروی هم قرار گرفتهاند، ایدئولوژیکاند و چالش آنها میتواند سرنوشت ملت و منطقه را رقم زند. من از این منظر به شناخت این دو نظام سیاسی میپردازم.
به همین دلیل در بخش نخست صحبتهایم، میخواهم بگویم منظور از دو نظام چیست؟ و در بخش دوم به این پرسش پاسخ خواهم داد که نزاع دو نظام ایدئولوژیک چگونه است؟ به عبارت دیگر، اگر دو نظام ایدئولوژیک به درگیری و تنشهای طولانی روی بیاورند، نزاع چگونه نزاعی خواهد بود، چرا که شکلگیری نزاع در ساختار و قدرت مطلوب نیست. بعد از آن در بخش بعدی، به موضوع مذاکرات فعلی ایران و آمریکا میپردازم و نشان میدهم این دو جریان ایدئولوژیک، چگونه سرنوشت مذاکرات را تعیین میکنند و حاصلجمع مذاکرات چگونه است و درنهایت اینکه ما (نظام سیاسی ایران) باید به کجا برویم. من از آن دسته از دوستان نیستم که به این پرسش پاسخ دهم ما به کجا میرویم! چراکه شاید همه در اینباره سخن برای گفتن داشته باشند. من بیشتر اینطور بحث را به پیش میبرم که ما باید به کدام سمت برویم و اگر به آن سمت نرویم، چه بر سرمان خواهد آمد؟
نظام ایدئوژیک ایران
نظام سیاسی ایران از پنج سال پیش (اواخر دوره دوم ریاستجمهوری دکتر حسن روحانی) وارد فاز ایدئولوژیک شد. این را هم باید بگویم، نظام ایدئولوژیک هم به نظام دینی گفته میشود و هم به نظام غیردینی. نظام ایدئولوژیک دینی بر مبنای آموزهها و باورهای دینی و نظام ایدئولوژیک غیردینی بر مبنای جنبشها و مکاتب فکری ساختار پیدا کرده است. ایران جزو نظامهای ایدئولوژیک دینی و آمریکا جزو نظامهای ایدئولوژیک غیردینی است. من در صحبتهایم تنها به این بعد از مسئله میپردازم که موضوع ایدئولوژیک بودن در سیاست خارجه ایران چه نمودی پیدا کرده است و چه بر سر سیاست خارجه از منظر ایدئولوژیک آمد. اتفاقی که در سیاست خارجه افتاد این بود که حوزه مفاهیم در این عرصه تغییر محتوا داد. نخستین تغییر، تغییر واژگانی «ملت» با «اُمت» بود. در واقع نظام فکری مفهوم «ملت» بهعنوان یکی از مفاهیم سیاسی جاری فلسفی جهان تغییر رویه و به حوزه فکری «امت» تغییر جهت داد. به عبارت ساده، مفهوم امت بر مفهوم ملت بار شد. ملت مفهومی با قومیتها، سرزمین، تاریخ و مرزهای خاص است که به شکل امت تغییر جهت داد. نخستین جایی که مفهوم امت، نُمود بیرونی یافت، در عرصه سیاست خارجه بود. تغییر مفهوم و معنا از ملت به امت علاوه بر اینکه در ساختار فکری شکل گرفت، معنای «مرز» هم تغییر یافت. زمانی که شما ساختار امت را به رسمیت میشناسید، ساختار مرز را به معنای معمول و رایج به رسمیت نمیشناسید. در واقع مرز در امت عقیده است نه خط جغرافیا. در تغییر واژگانی دولت به امت، همزمان مفهوم مرز هم تغییر مییابد. پرسش اینجاست که با تغییر مفهوم، چه اتفاقی رخ داد؟ زمانی که آقای محمدتقی مصباحیزدی (مجتهد و فیلسوف شیعه) در قم نزدیک شش تا هفت سال پیش معنای «دارالسلام» را مطرح کرد، ساختار مرز را همسو با آن تعریف کرد. وقتی دارالسلام در مفهوم مرز شکل بگیرد، روبهروی آن، «دارالکفر» شکل میگیرد. خط جغرافیایی دارالسلام مربوط به همه ملتهای اسلامی است و آن را دربر میگیرد و آنچه در ساختار امت قرار نمیگیرد، مفاهیم مرزی در ساختار رایج و معمول سیاست خارجه و روابط بینالملل است. در این ساختار فکری، حتی اگر مرز به معنای جغرافیایی به رسمیت شناخته شود، به آن وفادار نخواهیم بود. صحبتهای آقای مصباح معنای جدیدی در همه مفاهیم سیاست خارجه وارد کرد. بر مبنای این مختصات فکری، مهاجرت به دارالسلام واجب است، چون شما با مفهوم امت مواجه هستید. اگر دقت داشته باشید از پنج سال پیش جامعه ایرانی با حجم عظیمی از مهاجرانی مواجه شده است که اساساً ایرانی نیستند. شما از خودمان این پرسش را دارید که چرا این همه مهاجر افغانستانی، عراقی، لبنانی، یمنی یا فلسطینی وارد کشورمان میشوند و کسی هم نیست جلوی ورود آنها را بگیرد؟ این پرسش در ساختار ملت-دولت معنا دارد اما در ساختار امت-دولت معنای دیگری دارد. در دوره مرحوم آقای ابراهیم رئیسی (از پنج سال گذشته) همه مفاهیم ایدئولوژیک وارد سیاست خارجه شد و بر مبنای آن، مفهوم و محتواهای جدید شکل گرفت. همان «الگوی پیشرفت اسلامی ایرانی» در دوره ایشان رخ داد و ذهنیت ما در بسیاری از مسائل مختلف تغییر یافت. همزمان با این تحولاتی که اتفاق میافتد، در عرصه سیاست خارجه بهطور کلی ساختار تغییر مییابد. در همان دوره آقای رئیسی، تغییرات ساختاری شکل گرفت و نخستین تغییر ساختاری هم وفق همان الگوی پیشرفت اسلامی ایرانی بود. تحولات در سیاست خارجه از جهاننگری به نگرش و نگریستن به حوزه «جغرافیایی ظهور» بود. حوزه جغرافیایی ظهور به احادیث و روایتها در اینباره برمیگردد و پنج کشور عراق، لبنان، سوریه، فلسطین و یمن را در بر میگیرد. در این ساختار فکری همه نگاههای سیاست خارجه و دیپلماسی به سمت جغرافیای ظهور گرایش مییابد. همه سیاستها، رویکردها، استراتژیها و جهتگیریها در این ساختار فکری به سمت جغرافیای ظهور سوق پیدا میکند. هر آنچه در لبنان، عراق، یمن، فلسطین یا سوریه اتفاق افتاد در همین چهارچوب قابل ارزیابی و تحلیل است. این منظر و چهارچوب روش خودش را میطلبد و زمانی که عرصه سیاست خارجه به سمت حوزه ظهور تغییر رویه دهد، دیگر به آن معنا نیاز به دیپلماسی ندارید. نزاع میان دیپلماسی و میدان همین مسئله است. این رویه، بحران روش در سیاست خارجه ایجاد کرد و بحران روش به بحران اولویتها در سیاست خارجه تغییر فاز هم داد. در این وضع، اولویت حوزه ظهور است و چیز دیگری ندارد، به همین دلیل شاید مدعی شویم که سیاست خارجه از بین رفت. اگر دقت کرده باشید در سه تا چهار سال گذشته مذاکرات معنا نداشت و باید بدانیم که ما در شرایط کنونی در چه جایگاهی مذاکره میکنیم و در چه وضعی قرار داریم. من این پسزمینه فکری را دارم نمایش میدهم. به همین دلیل بود، زمانی که خبرنگار در سال 1400 از مرحوم ابراهیم رئیسی سوال کرد که آیا مذاکراتی میان ایران و آمریکا صورت میگیرد، ایشان با زبان صریح و سخت تاکید کردند: «خیر.» زمانی که سیاست خارجه دنبال جغرافیای ظهور است، شما نیازی به دیپلماسی به آن معنا ندارید و فرمی شکل نمیدهید که محتوا در آن شکل گیرد. اتفاق دیگری که در این دوره افتاد، این بود که قدرت ایران (در همه ابعاد آن) به یکباره دچار شکاف و بحران شد. قدرت ملی ایران از سال 1400 به یکباره تضعیف شد. حتی فرمانروایی فرهنگی و قدرت ما در این حوزه نیز با بحران روبهرو شد. در این دوره اقتصاد از اقتصاد بودن به تامین معیشت کردن تغییر شکل پیدا کرد. کار دولت هم اقتصاد نبود که بتواند آن را به اجرا بگذارد و به امر تامین معیشت تقلیل یافت. بیشتر در اقتصاد دنبال آن بودیم که زندگی مردم از نظر معیشتی بتواند ادامه پیدا کند. به همین دلیل تحولات در این دوره در عرصههای دیگر همچون تکنولوژی، دانش و سایر عرصهها بسیار اساسی است. با این تصویر و نظام فکری ما وارد مذاکره با آمریکا شدیم.
نظام ایدئولوژیک آمریکا
در مواجهه با نظام ایدئولوژیک دینی ایران، آمریکا هم با نظام ایدئولوژیک غیردینی مواجه است. دونالد ترامپ برآمده از جنبش فکری است که به نام ترانس اومانیسم یا فراانسانگرایی (Transhumanism) شناخته میشود. آقای ترامپ نمود همین جنبش فکری است. ترانس اومانیسم جنبش فکری با طرفداران خاصی است که باور دارد ما میتوانیم با تکنولوژی در ساختارهای زیستی چنان تغییری ایجاد کنیم که یک موجود جدید ایجاد کنیم و آن موجود جدید نه همان انسان است و نه تکنولوژی روباتیک. فاز نخست در این جنبش فکری، تلفیق انسان با ماشین است که اگر صورت بگیرد (البته در حال انجام است)، پیشبینی میشود تحول انسان در فاز نخست تحقق یابد و وارد حوزه ترانس اومانیسم شویم. این حوزه در چهار محور کنشگری میکند، نخست ارتقای وضع انسان از طریق تکنولوژی است. این بدان معناست که ما بتوانیم با ترکیب و توانایی شناختی در تکنولوژیهای پیشرفته همچون نانو یا بایو دو تحول عمده در انسان ایجاد کنیم که هم قدرتمند شود و هم قدرتش فراتر از حد تصور باشد. دومین محور این است که در حوزه ذهن، انسان را تغییر بدهیم و انسانی ایجاد کنیم که ذهن برتر داشته باشد. سومین محور، همآمیزی انسان و ماشین است برای اینکه انسان اجزای دیجیتال داشته باشد و به موجود دیگری تغییر وضع یابد. زمانی که شما با تکنولوژی دیجیتال فکر کنید، دیگر شما انسان کنونی نیستید. محور چهارم این است که ما به میرایی بیولوژیک برسیم. این بدان معناست که پیری سلولهای بدن را متوقف کنیم و اجازه ندهیم سلولهای انسان پیر شود و به نامیرایی برسیم. به این ترتیب در فاز نخست این جنبش فکری، تغییرات بیشتر مربوط به درون انسان است و چندان به حوزه سیاست خارجه ورود نمییابد.
فاز دوم این است که انسان سایبورگ (Cyborg) وارد جامعه میشود و به همین دلیل ما در این وضع، به بازتعریف فرد و جامعه نیاز داریم که چه اتفاقی در حال رخ دادن است. سایبورگ یا انسان-روبات، ترکیبی از اعضای انسانی و ماشینی دارد. نخستین هدف جنبش فکری، ایجاد ابرانسان (Übermensch) به تعبیر و معنای فردریش ویلهلم نیچه (Friedrich Wilhelm Nietzsche) یا همان انسان کامل است، چراکه این تغییرات و تحولات در همین ابرانسان میگنجد. در ابرانسان سه مفروض داریم که این مفروضها در سیاست مفهوم و معنا مییابد. فرض نخست ایدئولوژی فعلی آمریکا در برابر و مواجهه با فمینیسم (Feminism) است. بر مبنای این ایدئولوژی باید از فمینیسم عبور کرد. به باور ترامپ، مردبودگی مهم و این تنها مرد است که به خاطر قدرت فکر میکند و اساساً زنان قادر به فکر کردن نیستند. به همین دلیل است که جایگاه زنان در جنبش فکری ترانس اومانیسم به رهبری ترامپ، خانهنشینی است. شما دقت کنید زنان همه مدیران دولت ترامپ خانهنشیناند. ایلان ماسک 11 فرزند دارد و همسر ایشان خانهنشین است. اساساً به دلیل اینکه زنان در این جنبش فکری جایگاهی ندارند، خانهنشیناند و جایگاهی در مدیریت ندارند. در یک سده و اندی گذشته، جنبش فمینیسم گسترهای از جنبشهای سیاسی، ایدئولوژیها و جنبشهای اجتماعی را شکل داد که به دنبال تعریف، برقراری و دستیابی به حقوق برابر جنسیتی در مسائل سیاسی، اقتصادی، شخصی و اجتماعیِ برای زنان است. مفروض دوم در ابرانسان «تهاجممحوری» است. نمود عینی آن جاهطلبی، تسلیمناپذیری و سنگدلی است که همه این ویژگیها در سیاست خارجه و اقتصاد کنونی آمریکا در دوره ترامپ دیده میشود. آقای ترامپ صحنهای را همیشه طراحی میکند که صندلی خودش بهعنوان ابرانسان شکل میگیرد و از طریق تهاجممحوری سلطه ایجاد میکند. همان برخوردش با ولودیمیر الکساندرویچ زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین یا دیدار اخیرش با سیریل رامافوسا (رئیسجمهور آفریقای جنوبی) مثال واضحی از همین مفروض است. ترامپ در دیدار با رامافوسا در اقدامی از پیش تعیینشده در دفتر بیضی کاخ سفید با انتشار ویدئویی رامافوسا را در برابر دوربینهای تلویزیونی با بیان عباراتی انتقادآمیز هدف حمله کلامی خودش قرار داد. او با سخنانی رئیسجمهور آفریقای جنوبی را درباره «نسلکشی سفیدپوستان» در آفریقای جنوبی و اتهامهایی نظیر «قتلهای گسترده و مصادره زمینهای سفیدپوستان»، مورد انتقاد شدید قرار داد. فیلم نشان داده شده و این نوع برخورد ریشهاش همینجاست. مفروض سوم تاکید بر این است که ما نیاز به فراقانون و فرااخلاق داریم، چراکه ما در جنبش ابرانسان با دو نخبه روبهروییم؛ نخبه بیولوژیک و نخبه تکنولوژیک. نخبه بیولوژیک همان انسان نخبهای است که هسته و ریشه بیولوژیک دارد اما نخبه تکنولوژیک انسان نخبهای است که ما میسازیم و ریشه تکنولوژیک دارد. برمبنای این رویکرد و نگاه، اگر اجزای دیجیتال به انسان متصل شد، انسان نخبه بیولوژیک به نخبه تکنولوژیک تبدیل میشود و این نخبه ساختیافته و شکلگرفته نیاز به فراقانون دارد. همین جمله معروف که ترامپ در پاسخ به هدیه هواپیمای قطریها توییت کرد که هدیه آنها را با کمالمیل میپذیرد. امری که در ایالاتمتحده آمریکا و سیاست معمول کار درستی نیست. حتی همان رئیسجمهور آفریقای جنوبی زمانی که گفت کاش ما هم پول داشتیم و میتوانستیم به شما هواپیما هدیه بدهیم، ترامپ در پاسخش گفت که چه اشکال داشت، اگر شما هم پول داشتید و هواپیما بدهید، من آن را قبول میکنم. همین گفتوگوها، دیالوگ معناداری است که تاکید دارد نخبه فراقانونی است.
در فاز دوم و ورود نخبه فراقانونی، دموکراسی به دموکراسی الیت تغییر مییابد، چراکه نخبه بیولوژیک فراقانونی است و این نخبه کنار هرکسی نمینشیند. در این وضع دیگر دموکراسی معنای آتنی معنا ندارد، بلکه معنای دموکراسی تنها دموکراسی نخبگان و بخش الیت جامعه است. در واقع در اینجا نخبگان بیولوژیک و تکنولوژیک باید سرزمینها و کشورها را اداره کنند. در این وضع، بعد تساوی و برابری معنا ندارد. در اینجا برخی افراد برتریهایی بر برخی دیگر دارند و این دقیقاً مانند همان نظام ایدئولوژیک دینی است. در نتیجه در حوزه سیاست به جنبش لیبرتارین (Movimento Libertario) روی میآورند و این جنبش مدعی نقش بسیار حداقلی دولت و حتی نقش صفر برای دولت قائل است. نخستین ویژگی این جنبش حوزه فردی است. به همین دلیل در حوزه اقتصاد، همه به صورت فردی تعامل میکنند. این فرد است که معنا دارد نه جمع. چون فرد معنا مییابد، به همین دلیل اقتصاد خودش را کنترل میکند. همین تقویت بازار رمزارزها (کریپتوکارنسی) ناشی از همین رویکرد فکری است که افراد باید خودشان در اقتصاد کنترلگری کنند و دولت حق دخالت در اقتصاد را بههیچوجه ندارد. همین تحولات مربوط به استارتآپهای جدید هم از همین مسئله ناشی میشود.
مواجهه ایدئولوژیها
با این روایت و توصیف جنبش فکری برآمده از دولت ترامپ میخواستم نشان دهم که طرف روبهروی مذاکره با ایران هم یک نظام ایدئولوژیک است. در مراسم تحلیف ریاستجمهوری دونالد ترامپ شما دیدید، همه آنهایی که پشت سر وی نظارهگر مراسم بودند، از عوامل شکلگیری همین جنبش ترانس اومانیسم هستند. تمام آن افراد، شخصیتهایی بودند که میخواهند ساختار جدید را شکل دهند و اتفاقاً روی این مسئله هم در حال انجام کار هستند. به این ترتیب شما با دو نظام فکری ایدئولوژیک دینی (حکومت اسلامی) و غیردینی (ترانس اومانیسم ترامپ) مواجه هستید که میخواهند با هم مذاکره کنند. من با توصیف و شرح این مطالب میخواستم تصویر و پسزمینهای به شما ارائه بدهم که دو طرف مذاکرهکننده چه کسانی هستند و در چه جایگاه فکری در حال مذاکره هستند. نخستین اتفاقی که در این مذاکرات با آن مواجه هستیم، برخلاف نظر برخی از دوستان، این دو نظام فکری نه غیرایدئولوژیکاند و نه کوتاهمدت. مسئله اقتصادی در این مذاکرات بسیار مهم و حیاتی اما بخش بسیار کوچکی است. آنچه در این مذاکرات به چشم میآید، مسئله مواجهه دو جنبش فکری و چالش دو جریان ایدئولوژیک است که اگر به درگیری نظامی بیفتند، اتفاقها و تحولات جدی شکل میگیرد. اتفاقی که با این مذاکرات افتاده است، این است که سیاست خارجه به عرصه نزاع هویتی رسیده است. ایران با طرح گفتمان مقاومت از نظام گفتمانی جدیدی سخن میگوید که به دنبال شکلگیری نظم و چهارچوب جدیدی در جهان است و در مقابل جنبش ترانس اومانیسم نیز با طرح شعار «Make America Great Again» (MAGA / ایجاد دوباره آمریکای بزرگ) از برتری نخست و قاطع در جهان میگوید. به همین دلیل در این مذاکرات، سیاست خارجه به نزاع هویتی تبدیل شده است. هویت در مذاکرات اعمال و سیاست خارجه وارد نزاع هویتی میشود. در نزاع هویتی نخستین ویژگی و خصیصه، فقدان زبان مشترک برای مذاکره است. ما در این مذاکرات زبان مشترک نداریم و به همین دلیل است که مذاکره به شیوه مستقیم و غیرمستقیم اهمیت و اولویت دارد، وگرنه اساساً شکل مستقیم و غیرمستقیم به معنای رودررو نشستن یا از اتاقی به اتاق دیگر رفتن، چندان مهم نیست. ما زبان مشترک برای مذاکره نداریم و فقدان زبان مشترک، مذاکره را وارد معنای دیگر میکند. همین موضوع باعث میشود در مذاکرات با منطق مونولوگ بودن روبهرو شوید، بدان معنا که دو نظام ایدئولوژیک حرف خودشان را میزنند و کسی کاری به حرف دیگری ندارد. مذاکرات دوره آقای سعید جلیلی (دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی در دوره دوم ریاستجمهوری آقای محمود احمدینژاد) نمونه و مصداق همین مسئله بود. در این وضع، دو نظام ایدئولوژیک تنها با هم مونولوگ میکنند نه دیالوگ. در واقع آنان زبان مشترک برای گفتوگو یا مذاکره ندارند.
راهحل نهایی
اکنون بیاییم به مذاکره بپردازیم. ما در مذاکره با سه بحران خارجی و چند بحران داخلی روبهرو هستیم. سه بحران خارجی باعث شدهاند مذاکرات ایران و آمریکا در این دوره بسیار پیچیده باشند. بحران نخست را آمریکاییها ایجاد کردند. آمریکا در دوره دونالد ترامپ تاکید کرده که ایران بر سر دوراهی است؛ یا باید مذاکره کرد و به تفاهم رسید یا اینکه جنگید و حمله کرد. حتی آمریکا در بازه زمانی تعداد زیادی ناو هواپیمابر یا بمبافکنهای غولپیکر را وارد پایگاههایش در منطقه غرب آسیا کرد. در وجه دوم یعنی اگر دو طرف به مذاکره و تفاهم نرسند، آمریکا و اسرائیل در ابعاد و مقیاسی که معلوم نیست، به ایران حمله میکنند. به همین دلیل نخستین بحران خارجی را آمریکاییها شکل دادند. دومین بحرانآفرینی را اروپاییها شکل دادند. آنان ما را در سر دوراهی قرار دادند و اعلام کردند ایران با توافق تمام نگرانی اروپا را رفع میکند یا اینکه این کشورها دوباره مکانیسم ماشه یا اسنپبک (بازگشت خودکار تحریمهای ایران) را اعمال میکنند و ما دوباره ذیل فصل هفتم ماده 41 منشور ملل متحد قرار میگیریم و همه تبعات آن به مسائل خارجی دوباره بازمیگردد.[موضوع قابلتوجه در خصوص سازوکار اعمال مفاد قطعنامههای گذشته سازمان ملل متحد، وتوناپذیر بودن آن است، به این معنا چنانچه اختلافات میان تهران و تروئیکای اروپایی در جریان برگزاری کمیسیون مشترک برجام حلوفصل نشده و موضوع از سوی این سه کشور یا حتی یکی از این کشورها به شورای امنیت ارجاع شود، دیگر وتوی احتمالی چین یا روسیه نیز نمیتواند از بازگشت قطعنامههای پیشین که از سال ۲۰۰۶ علیه ایران به تصویب رسیدهاند، ممانعت کند.]
بحران سوم برای ما بحران زمان است. ما اصلاً وقت نداریم و زمان برایمان حیاتی است. در هر صورت ما با دوراهی ترامپ یا دوراهی اروپا مواجه میشویم. دوراهی اروپا سه ماه بیشتر نیست. آخرین زمان غیرفعال کردن مسئله مکانیسم ماشه، حوالی آگوست 2025 است، چراکه تا قبل از 26 مهر 1404 اسنپبک رخ میدهد. زمان حیاتی بحران اروپاییها برای ما در همین باره زمانی است و یک سال نیست. در دوراهی آمریکا، هم ایران و هم آمریکا اسیر مذاکره هستند. نه آمریکا و نه ایران نمیتوانند از ریل مذاکرات خارج شوند. در واقع هم آمریکا و هم ایران در تله مذاکرات گیر کردهاند و البته این تله ابدی نیست. این سه بحران به همان دوراهی اروپا و آمریکا ختم میشود و تعامل در این ساختار، زمانی شکل میگیرد که این سه بحران خارجی را در نظر گیرد. در اسنپبک، اروپاییها تاکید کردند یک راه بیشتر ندارند و اگر مذاکره نکنیم و به توافق نرسیم، تحریمها دوباره برمیگردد. به همین دلیل با بحثهای عجیبغریب و پیچیده زیادی مواجه هستیم. در کنار این سه بحران جدی خارجی، ما با بحران ارزیابی قدرت در داخل مواجه هستیم. ما کشوری نیستیم که ارزیابی لحظهای از قدرت داشته باشد. در دو سال گذشته تحولات منطقهای، اقتصادی و ملی در داخل رخ داده است که ما فکر میکنیم اتفاقی نیفتاده است اما تحولات جدی در حوزه قدرت صورت گرفته که ما فقط بحث را منوط به مقوله هستهای کردهایم. برای تبیین بهتر این موضوع، خواندن صحبتهای وزیر کنونی امور خارجه (آقای عباس عراقچی) را باید مرور کرد. ایشان در جایی گفتند: «اگر ما نیت سلاح هستهای را داشتیم تا الان انجام داده بودیم، چون توانایی ساخت سلاح هستهای را داریم اما اراده ساخت را نداریم، چون فتوای مقام معظم رهبری وجود دارد.» نگاه کنید که ساختار قدرت به چه سمتی رفته است که ما توانایی ساخت بمب اتمی را داریم اما به دلیل فتوا آن را نمیسازیم. یعنی ما از نظر توانایی در آستانه ساخت بمب اتمی هستیم و این فتواست که به ما اجازه ساخت نمیدهد. وزیر امور خارجه کشورمان در پاسخ به برخی از تهدیدها راجع به فعالشدن اسنپبک و مکانیسم ماشه هم گفته است، «اگر اسنپبک فعال شود، واکنش ما سخت خواهد بود». ایشان در حساب کاربری خود در شبکه اجتماعی ایکس (توئیتر سابق) نوشتهاند: «ایران موضع خود را بهروشنی اعلام کرده است، ما به صورت رسمی به تمامی امضاکنندگان برجام هشدار دادهایم. سه کشور اروپایی باید از خود بپرسند چگونه کار به این بنبست کشیده شده است. در پی رایزنیهای اخیر با روسیه و چین، آمادگی خود را برای سفر به پاریس، برلین و لندن جهت آغاز فصلی تازه در روابط ابراز کردم. این ابتکار به انجام گفتوگوهای مقدماتی در سطح معاونان وزرای امور خارجه منجر شد- آغازی شکننده، اما امیدبخش. با این حال، زمان بهسرعت در حال گذر است. نحوه پاسخ ما به این لحظه حساس، آینده روابط ایران و اروپا را بسیار عمیقتر از آنچه بسیاری تصور میکنند، رقم خواهد زد. ایران آماده است که ورق را برگرداند. امیدواریم که شرکای اروپایی ما نیز چنین ارادهای داشته باشند.» یا اینکه وی قبلاً در مطلب دیگری در شبکه اجتماعی ایکس نوشته بود: «روابط ایران با سه کشور اروپایی (فرانسه، آلمان، بریتانیا) در سالهای گذشته فرازونشیبهایی داشته است. چه بخواهیم چه نخواهیم، این روابط در حال حاضر در وضع نشیب است. چرا؟ هر طرف روایت خاص خود را دارد. به نظر من، سرزنش کردن کاری بیهوده است. آنچه اهمیت دارد این است که وضع کنونی برای هر دو طرف باخت-باخت است. سپتامبر گذشته در نیویورک، زمانی که با وزرای امور خارجه سه کشور و دیگر همتایان اروپایی دیدار کردم، پیشنهاد گفتوگو دادم. گفتم بیایید به جای تقابل، همکاری را انتخاب کنیم، نهفقط در موضوع هستهای، بلکه در هر زمینه دیگری که منافع و نگرانیهای مشترک داریم. متاسفانه آنها راه سخت را انتخاب کردند. پس از رایزنیهای اخیرم در مسکو و پکن، آمادهام گام اول را با سفر به پاریس، برلین و لندن بردارم. پیش از آغاز گفتوگوی غیرمستقیم با آمریکا نیز آماده این کار بودم، اما سه کشور اروپایی نخواستند. اکنون توپ در زمین اروپاییهاست. آنها این فرصت را دارند که خود را از نفوذ «گروههای ذینفع خاص» رها کنند و مسیری متفاوت را شکل دهند. نحوه عمل ما در این مقطع حساس، احتمالاً افق آینده را مشخص خواهد کرد.» همین صحبتهای آقای عراقچی در رابطه با هشدار به اروپا و اینکه اگر اسنپبک شکل گیرد، ما از انپیتی خارج میشویم، ما را وارد بحران میکند. فعالشدن اسنپبک و ورود به نظام عدم اشاعه به معنای ورود به بحران جدی است. اگر خروج ما تنها صرف روی کاغذ باشد، مسئله خاصی نیست اما اگر به صورت عملیاتی درآید، باید به ساخت بمب بینجامد. در این صورت ما وارد حیطه جنگ خواهیم شد. این صحبتها در غرب معنای دیگری دارد و این تهدیدها، معنای خاصی دارد. ما اکنون با دو رقیب سروکار داریم؛ یکی آمریکا و دیگری اروپاست. اروپایی که در مذاکرات حضور ندارد اما خنجر و شمشیر دستش است و آمریکایی که بمبافکن در اختیار دارد و با اعمال زور میخواهد مذاکرات را به پیش ببرد. پرسش اینجاست که با این دو رقیب چگونه مواجه شویم که بحران را پشت سر بگذاریم. حتی مارک روبیو، وزیر فعلی خارجه آمریکا در سخنانی گفته اروپا درباره مکانیسم ماشه مختار و درباره توافق ایران و آمریکا هم مختار است آن را بپذیرد یا نپذیرد. با چالشهای میان آمریکا و اروپا بر سر مالیات، ناتو و سایر موضوعها به نظر میرسد اوضاع پیچیدگیهای خاصی دارد. سخن اخیر رئیسجمهور فرانسه (امانوئل مکرون) درباره اینکه «ایران تهدید امنیت اروپاست و اگر این کشور درباره تمام نگرانیهای اروپا مذاکره نکند، ما حتماً اسنپبک خواهیم کرد»، نشان میدهد ما در دور باطل بسیار سختی گرفتار شدهایم. ما در شرایط کنونی در حل مسائل داخلی با چالش مواجه هستیم و به نظرم برای جلوگیری از نزاع نابودکننده در قدرت باید یک کار جدی انجام دهیم. باید با زبان فراایدئولوژیک در مذاکرات گفتوگو کنیم، چراکه این دو نظام ایدئولوژیک زبان مشترک برای گفتوگو ندارند. ما باید با طرف آمریکایی سخن بگوییم و رابطه برقرار کنیم. یادمان نرود ترامپ شانس بزرگی برای رشد ایران است و البته او قدرت بلامنازع آمریکاست. او هر تصمیمی در آمریکا بگیرد، همه تحت سیطرهاش قرار دارند. به همین دلیل به باورم ما یک راه بیشتر نداریم که از بحران خارج شویم و آن برقراری رابطه سیاسی و دیپلماتیک با آمریکاست.