باور نادرست
چه چیزی باعث میشود افراد منطقی، باورهای غیرمنطقی داشته باشند؟
این روزها بیشتر مردم وقتی به هم میرسند، درباره آبوهوا صحبت میکنند. چه دو همکار با هم صحبت کنند، چه در یک مهمانی خانوادگی، افراد معمولاً از آبوهوا شروع میکنند و به همان هم ختم میشود. اکثر مباحث دیگر گفتوگو -کار، سلامت، سیاست، حتی فرزندان- به موضوعات خطرناکی تبدیل شدهاند و احتمالاً شکافهای ایدئولوژیک عمیق میان افراد را آشکار میکنند. این موضوع حتی در مورد افرادی که زمانی دوست نزدیک یکدیگر بودهاند هم صدق میکند. این روزها، به نظر میرسد که همه ما به داشتن چنین افرادی در زندگی خود عادت کردهایم- دوستان، اعضای خانواده یا همکارانی که گفتوگوهای خود را با آنها با دقت محدود میکنیم. شاید آنها فقط آشنایان معمولی در رسانههای اجتماعی باشند، یا ممکن است افرادی باشند که ما از نزدیک میشناسیم. تقریباً هر کسی که این مطلب را میخواند، کسی را میشناسد که در چند سال گذشته تغییری چشمگیر در باورهای عمیق خود در مورد سلامت، رسانهها، دولت، صنعت دارو و موارد دیگر داشته است. این تغییر ممکن است آنقدر شدید نباشد که مثلاً دوست شما ناگهان بگوید عقیده پیدا کرده زمین صاف است (گرچه این هم کم رخ نمیدهد)، اما ممکن است وجود کووید۱۹ را انکار کند یا باور داشته باشد که این ویروس یک سلاح بیولوژیک ساختهشده در آزمایشگاه بوده است. گاهی اوقات به نظر میرسد که موج فزاینده اطلاعات نادرست و باورهای غلط، هیچ جامعه یا خانوادهای را راحت نگذاشته است.
کتاب «باور نادرست» توضیحی منطقی برای مسیری غیرمنطقی است که مردم در آن گرفتار میشوند. این کتاب درکی عمیق از چگونگی و چرایی باور مردم به نظریههای توطئه است. نویسنده کتاب، دن آریلی با تکیه بر سالها تحقیق و تجربیات شخصی، عوامل روانشناختی و اجتماعی اثرگذار در گسترش اطلاعات نادرست و تثبیت باورهای غیرمنطقی را بررسی میکند.
دن آریلی استاد روانشناسی و اقتصاد رفتاری دانشگاه دوک است و در زمینههای مختلفی از جمله جنبههای روانشناختی تصمیمگیری مالی، فرآیندهای تصمیمگیری متخصصان مراقبتهای بهداشتی و بیماران، علل و پیامدهای تقلب و مفاهیم عدالت اجتماعی پژوهش میکند. او کتابهای پرفروش بسیاری مانند «غیرمنطقیهای پیشبینیپذیر»، «حقیقت (صادقانه) در مورد عدم صداقت» و «تصمیمات شگفتانگیز» نوشته است. اول از همه تاکید کنیم همانطور که خود آریلی هم اذعان میکند، این کتاب شامل نظریهها و مفاهیمی جدید نیست. این کتاب چهارچوببندی مجدد از دلایلی است که باعث میشود مردم به نظریههای توطئه اعتقاد پیدا کنند. نوآوری این کتاب، ارائه نقشه راهی با مراحلی است که افراد از آن عبور میکنند و بیشتر و بیشتر درگیر باورهای غلط میشوند.
اما باور غلط چیست؟ برخلاف تصور عامه، باور غلط فقط کمبود اطلاعات نیست، بلکه حالتی روانی است که در آن افراد منطقی به باورهایی پایبندند که بهوضوح نادرست هستند. آریلی این مفهوم را با نشان دادن اینکه فقط جهل در کار نیست، باز میکند. سوگیریهای شناختی، دلبستگیهای عاطفی و فشارهای اجتماعی، همگی دست به دست هم میدهند تا ما باورهای غیرمنطقی و غلط را باور کنیم. این فقط یک بحث آکادمیک نیست، بلکه پیامدهایی در دنیای واقعی برای همه چیز، از سلامت عمومی گرفته تا تصمیمات مالی، دارد. یک دسته از این باورهای غلط سوگیریهای شناختی هستند؛ سوگیریهای شناختی میانبرهای ذهنی هستند که اغلب ما را گمراه میکنند. آریلی در مورد سوگیریهایی مانند سوگیری تایید، که در آن ما اطلاعاتی را که باورهای از پیش موجود ما را تایید میکنند، ترجیح میدهیم، و سوگیری اکتشافی در دسترس بودن، که در آن اهمیت اطلاعاتی را که بهراحتی در دسترس ما هستند، بیشازحد ارزیابی میکنیم، بحث میکند. این سوگیریها درک ما را از واقعیت تحریف میکنند و رها کردن باورهای نادرست را دشوار میکنند. در دنیای شناختی، دو نیروی کلی داریم. یکی از این نیروها نحوه جستوجوی اطلاعات است. ما به اطلاعاتی نگاه میکنیم که فرضیه ما را تایید میکنند. وقتی بهصورت آنلاین جستوجو میکنیم، به عبارات جستوجویی که فرضیه ما را رد میکنند نگاه نمیکنیم. ما به چیزهایی نظر میافکنیم که به ما نشان میدهند درست میگوییم. نیروی دوم، استدلال انگیزشی نامیده میشود. این بخشی است که ما واقعیت را تحریف میکنیم. اگر به سوگیری جستوجو فکر کنید، دنیایی از اطلاعات در اطراف ما وجود دارد، اما ما فقط به بخشی از آن نگاه میکنیم. کدام بخشها؟ بخشی که فکر میکنیم فرضیه ما را تایید میکند. نیروی شناختی استدلال انگیزشی به این معناست که ما نهفقط بهصورت مغرضانه نگاه میکنیم، بلکه میتوانیم واقعیت را تحریف کنیم. ما پاسخهایی را که میخواهیم پیدا کنیم، مییابیم.
البته به گفته آریلی و همانطور که در کتاب نشان میدهد، عناصر شناختی بخشهای بسیار بیشتری دارند. مثلاً عنصر تشدید وجود دارد، زمانی که افراد شروع به گفتن چیزهایی میکنند که باور ندارند، فقط برای نشان دادن وفاداری به گروه و با گذشت زمان و تشدید تکرار اطلاعات غلط، شروع به باور کردن آنها میکنند. همچنین ناهماهنگی شناختی وجود دارد، زمانی که افراد نه به دلیل درست بودن هدف، بلکه صرفاً به این دلیل که قبلاً و در طی زمان برای آن هزینه (مالی، زمانی، روحی و...) زیادی کردهاند، واقعاً به هدف خود متعهد میشوند؛ حتی اگر در ابتدا متعهد نبودند.
همچنین به نظر نویسنده، احساسات محرکهای قدرتمندی برای باور نادرست هستند و در این باره در کتاب مفصل بحث میشود. ترس، امید و هویت همگی میتوانند تفکر غیرمنطقی را تقویت کنند. آریلی بر مطالعات موردی تمرکز میکند تا نشان دهد که چگونه سرمایهگذاری عاطفی در یک باور، تغییر آن را حتی در مواجهه با شواهد مخالف، دشوارتر میکند. احساسات آرامش روانی ایجاد میکنند که استدلالهای منطقی اغلب نمیتوانند با آن رقابت کنند.
شاید یکی از مهمترین بحثهایی که آریلی در کتاب مطرح میکند این موضوع است که شخصیت، نقش مهمی در قبول باورهای نادرست دارد. شخصیت مهم است زیرا همه به احتمال زیاد در دام بیباوری نمیافتند. همه ما تا حدودی ظرفیت افتادن در این دام را داریم. همه ما ظرفیت از دست دادن اعتماد به انواع نهادها را داریم، اما برخی افراد بیشتر از دیگران احتمال این کار را دارند. برای نشان دادن این بخش شخصیت، آریلی در مورد ربودهشدگان فضایی صحبت میکند. برخی افراد معتقدند که بیگانگان آنها را ربودهاند. چگونه این اتفاق میافتد؟ چگونه مردم به این باور میرسند؟
در طول دوره خواب با حرکات سریع چشم، مغز ما نهتنها دستورهایی را به بدن ارسال میکند -پرواز کن، بدو، شمشیر خود را بکش، شاهزاده خانم را نجات بده و چیزهایی از این قبیل- بلکه مغز بدن را تا حدی فلج میکند. مغز این دستورها را میفرستد، اما همزمان مطمئن میشود که آنها اجرا نمیشوند. به همین دلیل است که وقتی در دوره خواب با حرکات سریع چشم هستیم در واقع حرکت نمیکنیم و از آن دستورها پیروی نمیکنیم. به این حالت فلج خواب میگویند. معلوم شده است که بخش کوچکی از جمعیت، که برخی تخمین میزنند حدود هشت درصد باشد، درحالیکه هنوز در فلج خواب هستند، از خواب بیدار میشوند. اگر از اطرافیانتان بپرسید، احتمالاً برای برخی از دوستان و افراد خانوادهتان هم این اتفاق رخ داده است. پس از بیدار شدن با احساس فلج، چند ثانیه، گاهی ۳۰ تا ۶۰ ثانیه، طول میکشد تا این فلج از بین برود. از این هشت درصد یا بیشتر افرادی که فلج خواب دارند، همه شروع به باور ربوده شدن از سوی موجودات فضایی نمیکنند. خب، برای کسانی که این باور را دارند چه اتفاقی افتاده است؟ چرا برخی از مردم این را باور دارند و برخی دیگر نه؟ همانطور که آریلی میگوید، ویژگیهای شخصیتی جالبی وجود دارد که احتمال باورهای اینچنینی را بیشتر میکند. برای مثال، تصور کنید مجموعهای از کلمات به شما داده میشود: پرتقال، سیب، موز. چند دقیقه صبر میکنیم و سپس از شما میپرسم: «آیا کلمه زردآلو در آن فهرست ظاهر شد؟» اگر به اشتباه بگویید بله، نوع خاصی از حافظه معیوب دارید. این حافظه معیوب میتواند باعث شود چیزهایی را به خاطر بیاورید که آنجا نبودهاند. فکر میکنید آنها را صرفاً به این دلیل به خاطر میآورید که با ساختار کلی مطابقت دارند. افرادی که این نوع حافظه معیوب را دارند، چیزهایی را به خاطر میآورند که در اصل به این مجموعه (مثلاً در این مثال میوهها) تعلق دارند، اما در واقع در زیرمجموعهای که به آنها گفته شده نبودهاند. این دسته از افراد بیشتر احتمال دارد که این باور را در خود پرورش دهند که از سوی موجودات فضایی ربوده شدهاند. احتمالاً میتوانید تصور کنید که قضیه چگونه کار میکند؛ از خواب بیدار میشوید، دچار فلج خواب میشوید، میترسید و جزئیاتی به تصویر اضافه میکنید. بعداً، شروع به یادآوری جزئیات بیشتر میکنید و در نهایت، با تنها توضیح ممکن هر چیزی را که تجربه کردهاید باور میکنید: اینکه موجودات فضایی شما را ربودهاند.
البته این پایان داستان نیست و این نوع حافظه معیوب تنها ویژگی شخصیتی نیست که بیاعتمادی شما را به جهان افزایش میدهد. آنطور که آریلی بحث میکند، افرادی که بیشتر به شهود خود اعتقاد دارند، افرادی که به ایدههای جادویی، علیت معکوس باور و تمایل به خودشیفتگی دارند، نیز بیشتر احتمال دارد که در دام باورهای نادرست بیفتند.
متاسفانه، باورهای نادرست همیشه اینقدر بیضرر و حتی مفرح، نیستند و اثرات مخرب آنها بهسادگی از بین نمیرود؛ درواقع، آنها حتی قدرت و شتاب بیشتری میگیرند. و اینجاست که اوضاع نگرانکننده میشود. چرا؟ زیرا اعتماد یکی از عناصر اساسی یک جامعه کارآمد است و بیاعتمادی و باورهای نادرست آن را تضعیف میکند و خطرات واقعی برای توانایی ما در همکاری و غلبه بر موانع آینده به وجود میآورد. اگر کمی در مورد آن فکر کنیم، کاملاً روشن است که اعتماد نیرویی مهم در جهان است. شاید بهتر باشد اعتماد را بهعنوان روانکننده اصلی که باعث میشود ماشینآلات جامعه ما بهطور کارآمد کار کند، در نظر بگیریم. مثلاً، پول را در نظر بگیرید. باور ما به پول تا حد زیادی مربوط به اعتماد است: اعتماد به بانکهایی که پول ما را نگه میدارند، اعتماد به اینکه دیگران پول را مانند ما ارزیابی و ارزشگذاری میکنند، اعتماد به بازار سهام، اعتماد به اینکه دولت پول زیادی چاپ نمیکند و ارزش آن را ثابت نگه میدارد. اعتماد آنقدر مهم است که تصور تمام موانعی که در صورت داشتن سطح پایینتری از اعتماد با آنها مواجه میشویم، دشوار است. فقط فکر کنید چه اتفاقی میافتد اگر اعتماد خود را به همه چیز از دست بدهیم. دیگر به پزشکی مدرن باور نخواهیم داشت و از جراحی نجاتبخش خودداری خواهیم کرد. به بانک میرویم، تمام پول خود را پس میگیریم و آن را به پول نقد و طلا تبدیل میکنیم. خودمان را مسلح میکنیم، بهجای اینکه به پلیس اعتماد کنیم یا اینکه باور داشته باشیم ارتش برای دفاع از مرزهای ما حضور دارد. در مورد باور به نتایج انتخابات چطور؟ و اگر اعتماد خود را به دولت از دست بدهیم، آیا باز هم مالیات خود را پرداخت خواهیم کرد؟ آیا از قوانین اساسی جامعه پیروی خواهیم کرد؟ اگر به سیستم اعتماد نداشته باشیم، آیا به درخواستهای دولت برای صرفهجویی در مصرف انرژی یا ماندن در خانه هنگام بیماری گوش خواهیم داد. اگرچه اهمیت اعتماد در جامعه مدرن ما تا حدودی از دید پنهان است، اما نقشی حیاتی ایفا میکند. باورهای نادرست به فرسایش اعتماد میان مردم، اعتماد به دولتها و اعتماد به نهادهای مهم ما منجر میشود. بیاعتمادی، بیاعتمادی را در یک مارپیچ نزولی خطرناک بهشدت تقویت میکند.
گاهی اوقات نیروهای دخیل و نقش عظیم باورهای نادرست در زندگی ما، آنقدر بزرگ است که حتی مبارزه با آن دشوار به نظر میرسد و غلبه بر آن حتی ممکن است ناممکن تصور شود. اما آریلی در این مورد بسیار خوشبین است و با دیدگاه مثبت کتاب را به پایان میبرد. وی بر این باور است که بشریت از بسیاری جهات پیشرفت کرده و توانسته بر بسیاری از موانع غلبه کند و دلیلی ندارد این مورد یک استثنا باشد. بله، وقتی یک فناوری جدید اختراع میشود، اغلب ابتدا به روشهای مشکوکی مورد استفاده قرار میگیرد، اما سپس یاد میگیریم و مسائل را اصلاح میکنیم. درست است که باورهای نادرست یک قطعه فناوری نیست، بلکه در عوض، مجموعهای پیچیده از فرآیندهای انسانی و نیروها و فناوریهای خارجی است. به همین دلیل، اصلاح آن بسیار پیچیده خواهد بود. این بسیار پیچیدهتر از صرفاً اصلاح پلتفرمهای رسانههای اجتماعی است. اما همانطور که در سراسر کتاب نشان داده شده است، آریلی باور دارد کارهای زیادی وجود دارد که میتوانیم برای کاهش مشکل انجام دهیم، و چیزهای بسیار بیشتری وجود دارد که هنوز نمیدانیم در مورد آنها چه باید بکنیم. وی امیدوار است که شناخت اهمیت اعتماد و اثرات مخرب باورهای نادرست، ما را تشویق کند تا گامهای مهمی در جهت درست برداریم و با درک روانشناسی عمیقتری که زیربنای مسئله باور نادرست است، بتوانیم راههایی برای پر کردن شکافها و همکاری با یکدیگر پیدا کنیم.