بلاتکلیفی راهبردی
بررسی جایگاه ایران در قطببندی جهانی تجارت در گفتوگو با پدرام سلطانی
نظام تجارت جهانی که پس از جنگ جهانی دوم و با تاسیس نهادهایی همچون گات و سازمان تجارت جهانی بر مبنای اصل عدم تبعیض و آزادسازی تعرفهای بنا نهاده شد، در دهه گذشته با چالشهای بنیادین روبهرو شده است. روند جهانیسازی که زمانی نیروی محرکه اصلی اقتصاد بینالملل تلقی میشد، اکنون جای خودش را به مفاهیمی همچون رفیقبازی تجاری، تامین امنیت زنجیره ارزش و حمایتگرایی ژئوپولیتیک داده است. این چرخش، که ریشه در تنشهای سیاسی، جنگهای تجاری، بحرانهای همهگیری و تحریمهای گسترده بینالمللی دارد، پرسشی کلیدی را مطرح میکند: آیا تجارت جهانی بار دیگر در حال تبدیل شدن به تجمعی از بلوکهای اقتصادی-سیاسی است و آیا سیاست، نقش محوری در هدایت جریان کالا و سرمایه ایفا میکند؟ به همین بهانه در اینباره به گفتوگو با پدرام سلطانی، فعال برجسته بخش خصوصی، نشستیم.
♦♦♦
مفهوم «رفیقبازی تجاری» یا اولویت شرکای همسو و دوست در تجارت بینالملل، تا چه اندازه پدیده نوینی است؟ آیا این امر واکنش به نااطمینانیهاست یا ریشه در روابط اقتصادی ملتها دارد؟
اگر بخواهیم واقعبینانه به تاریخ روابط اقتصادی بنگریم، مشاهده میکنیم رابطهای مستقیم و ناگسستنی میان روابط حسنه سیاسی و توسعه روابط تجاری وجود داشته است.
در واقع، اینطور نیست که این پدیده مختص دوران معاصر باشد؛ بلکه از دیرباز، اینگونه بوده است که کشورها و جوامعی که از نظر زبانی، مرزی، نژادی، فرهنگی و سایر اشتراکات، به یکدیگر نزدیکتر بودهاند، بهواسطه قرابتهای طبیعی و شباهتهای ساختاری، تمایل و نزدیکی بیشتری برای برقراری تعاملات اقتصادی از خودشان نشان دادهاند. این نزدیکی، بهطور طبیعی، کاهش هزینههای معاملاتی از جمله هزینههای اطلاعاتی و اعتمادسازی را در پی داشته و حجم تجارت میان آنها را افزایش داده است.
با ورود به دوران جدید، این تمایلات و نزدیکیها در قالب معاهدهها و توافقات رسمی دوجانبه تجاری و اقتصادی شکل سازمانیافتهای به خودش گرفت. بهعبارت دیگر، کشورهایی که از پیش، روابط سیاسی خوبی با هم داشتند، در همان چهارچوب روابط دیپلماتیک، اقدام به انعقاد پیمانهای دوجانبه یا چندجانبه منطقهای با هدف توسعه روابط اقتصادی، آزادسازی تجاری، کاهش یا حذف تعرفههای گمرکی، برطرفسازی موانع غیرتعرفهای و مواردی از این دست کردند. به این ترتیب زیرساخت قانونی و مقرراتی لازم برای گسترش تبادلات اقتصادی فراهم شد؛ یعنی روابط حسنه سیاسی، فضای مساعد قانونی و مقرراتی را هم برای تجارت و هم برای سرمایهگذاریهای متقابل به وجود آورد. در نتیجه، مطلوبیت تجاری میان دو کشور بهدلیل برخورداری کالاها از تعرفههای ترجیحی، یا تشکیل مناطق تجارت آزاد و اتحادیههای گمرکی، بهشدت افزایش مییافت. این امر کالاها و خدمات طرفها را برای بازارهای یکدیگر ارزان و در دسترس میکرد.
این روند در ادامه به پیمانهای چندجانبه منطقهای و فرامنطقهای نیز گسترش یافت. بنابراین، میتوان گفت که اصل حاکم بر اقتصاد بینالملل همواره این بوده و هست که کشورهایی که با یکدیگر از نظر سیاسی روابط دوستانهای دارند، شرایط و بستر فعالیت اقتصادی را نیز برای یکدیگر هموار و تسهیل میکنند. این همان رفیقبازی تجاری در قالب نهادینهشده است.
همانطور که اشاره کردید، در اوایل قرن بیستم تلاشهای جدی برای جهانیسازی و جلوگیری از قطبیسازیهای اقتصادی صورت گرفت که نتیجه آن ایجاد سازمانهایی همچون سازمان تجارت جهانی بود. بااینحال، در دهه گذشته شاهد ظهور پدیدهای به نام حمایتگرایی و چرخش به سمت بازگشت به بازارگراییهای ملی هستیم. ریشه این تحول را در کجا باید جستوجو کرد؟
کانون اصلی این چرخش، بیش از هر کشور دیگری، ایالاتمتحده آمریکا بوده است؛ کشوری که مبدع، پیشگام و حامی اصلی کاهش تعرفهها، ایجاد نهادهای بینالمللی همچون گات و WTO و امضای معاهدههای آزاد تجاری بود. این رویکرد جدید، با غلبه و نفوذ جناح محافظهکار یا جناح راست در آمریکا به وجود آمده است. این جریان، این نظر را دارد که باید از اشتغال، افزایش تولید و سرمایهگذاری در خاک آمریکا بهشدت حمایت کند و برای حفظ بازارهای داخلی و مشاغل آمریکایی، از اهرم قدرت آمریکا استفاده کند. این سیاستها در جهت برداشتن سنگبنای تجارت آزاد و عادلانه قرار گرفته و با اعمال تعرفههای سنگین یا وضع موانع جدید تجاری، بهدنبال دشوارسازی واردات و تقویت تولیدات داخلی است.
در واکنش به این اقدامات، طبیعتاً کشورهای دیگر نیز به مقابلهبهمثل روی میآورند و این چرخه، زنجیرههای ارزش جهانی را متلاطم کرده است.
در این میان، موضوع تحریمهای گستردهای را که علیه روسیه وضع شده چگونه میتوان در چهارچوب بازگشت به حمایتگرایی تفسیر کرد؟
موضوع روسیه را باید تا حدی از سیاستهای حمایتگرایانه اقتصادی مستثنی کرد. تحریمهای روسیه ریشه در مسائل سیاسی و نظامی دارند؛ یعنی حمله نظامی روسیه و اشغال بخشی از خاک یک کشور اروپایی. این اقدام، موجب نگرانی شدید و واکنش قاطع کشورهای اروپایی و ایالاتمتحده، بهویژه در دوران دولت دموکراتها (دوره جو بایدن)، شد. در این مورد، اقتصاد بهعنوان ابزار یا اهرم فشار علیه اقدام نظامی استفاده شد. اما فارغ از مورد روسیه، همین مسیر، با زمینههای متفاوت، برای کشورهای دیگری نظیر ایران (بهدلیل موضوعات مناقشهبرانگیز هستهای و منطقهای)، ونزوئلا، کره شمالی، بلاروس و سایر کشورهایی که در جدالهای جدی سیاسی با غرب افتادهاند، رخ داده است.
یعنی شما بر این باورید که روابط حسنه سیاسی، بستر را برای توسعه اقتصادی فراهم میکند و اکنون تیرگی این روابط، نتیجه عکس داده است؟
دقیقاً. پاسخ پرسش ابتدایی شما این بود که روابط حسنه سیاسی، زمینهساز معاهدههای دوجانبه اقتصادی و توسعه روابط تجاری میشود. اکنون، برای این دسته از کشورها، عکس این موضوع اتفاق افتاده است. روابط سیاسی تیرهوتار شده و متعاقباً، فضای اقتصادی نیز به همان میزان متاثر شده است. تعاملات اقتصادی کاهش یافته و جریان آزاد تجارت آسیب دیده و بهتبع آن، اقتصاد این کشورها تضعیف شده است. این موضوع نشان میدهد که درنهایت، سیاست خارجی و دیپلماسی است که نقش اول را در تعیین سمتوسوی تجارت بینالملل ایفا میکند.
در تحولاتی که از آن یاد کردید، شما به رویکرد جنبش ماگا (عظمت را دوباره به آمریکا بازگردانیم) اشاره کردید. به نظرتان رفتار شخصی دونالد ترامپ، رئیسجمهور فعلی آمریکا چقدر با این الگو مطابقت دارد؟
موضوع ایالاتمتحده و ارتباط با کشورهایی همچون روسیه و ایران، تا حدی با هم متفاوت است. در آمریکا، رویکرد ساختاری در جناح راست وجود دارد که هدف آن حمایت از تولید و اشتغال داخلی است. این رویکرد، در چهارچوب کلی، سیاستی کلان و قابل پیشبینی است که تاثیرات گستردهای بر سیاست تجاری آمریکا میگذارد. در میانه این روند، روحیه و شخصیت خاص آقای ترامپ نیز بهعنوان عامل غیرقابل پیشبینی وارد عمل میشود. مثال: دیدار ایشان با مقامات سوئیس و کاهش یکشبه تعرفهها پس از دریافت هدایا، نشاندهنده این بُعد از ماجراست. این رفتار شخصی، آنی و معاملهای، اختلال یا نویز کوتاهمدت در مسیر سیاستهای کلان ایجاد میکند. این نویز میتواند در دو جهت متفاوت عمل کند. در جهت مثبت، برای کشورهایی که «رگ خواب» ترامپ را داشته باشند و بدانند چگونه باید با این شخصیت خاص تعامل کنند، ممکن است فضا تا حدی تلطیف شود و بتوانند امتیازاتی موقت یا سریع بگیرند. در جهت منفی، برای کشورهایی که بخواهند در مقابل این رویکردها مقابلهجویانه برخیزند، شرایط میتواند سختتر و فرآیند تعاملات طولانیتر شود.
اگر بخواهیم با رویکرد دیگری به رابطه روسیه و اروپا نگاه کنیم، شاهدیم که در این روابط از اقتصاد بهعنوان اهرم فشار استفاده میشود. سازوکار «اهرم اقتصاد برای فشار سیاسی» چگونه عمل میکند؟
در مورد روسیه، سیاستمداران غربی بهویژه در دوره جو بایدن، اقتصاد را به اهرم فشار سیاسی-امنیتی تبدیل کردند. هدف از این کار، تضعیف قدرت روسیه در زمینه تداوم جنگ بود. این فشار شامل بلوکه شدن منابع مالی، تضعیف شدید فعالیتهای اقتصادی، کاهش درآمدزایی دولت و درنهایت، جلوگیری از تامین مالی جنگ و تحریک اعتراضات داخلی در روسیه بود.
در مورد ایران و روسیه، اگرچه زمینههای وقوع متفاوت است (یکی اقدام نظامی و دیگری مناقشات هستهای /منطقهای)، اما رفتار یا تاکتیک مورد استفاده، مشابه است. اهرم کردن اقتصاد برای افزایش فشار سیاسی و وادار کردن طرف مقابل به تغییر رفتار. این پدیده، یکی از مخربترین و تاثیرگذارترین سازوکارهای دوران جدید است که تجارت آزاد را به تجارت امنیتی-سیاسی تبدیل کرده است.
با توجه به قطببندیهای جدید تجاری و استفاده از اهرم اقتصادی، جایگاه ایران در صحنهآرایی جهانی کجاست؟ آیا ایران توانسته است خودش را در یکی از بلوکهای جدید (برای مثال بلوک شرق) بهعنوان شریک معتبر تثبیت کند؟
به نظر من، متاسفانه ایران در حال حاضر کشوری در شرایط بلاتکلیفی است. ما نه گذار اقتصادی درست، پایدار و هوشمندانه را در پیش گرفتهایم که متناسب با مقتضیات جهانی باشد، و نه درباره صحنهآراییهای جدید جهانی، اتاق فکر قوی، بهروز و کارآمدی داریم که بتواند بهسرعت تصمیمگیری، چابکسازی و کنشگری کند. متاسفانه، در عرصه حکمرانی نیز، نهتنها میدان برای مردان قوی و صاحبتدبیر عرصه سیاست و اقتصاد فراهم نیست، بلکه قامت حکمرانی در کشورمان دائماً در حال کوتاه شدن است. این امر، توانایی ما برای حضور موثر در صحنه مذاکرات، استفاده بهینه از شرایط و کاهش فشارها را از بین برده است.
شما وضع حکمرانی در ایران را تا چه حد بحرانی میبینید؟
به باورم، در برهه حضِیض حکمرانی قرار داریم. این مسئله، بیش از هر موضوع دیگری، در حال آسیب زدن به ماست. مقایسه وضع اقتصادی ایران تحت تحریمهای فرسایشی با اقتصادی همانند روسیه که زیر شدیدترین تحریمهای تاریخ قرار گرفته، این حقیقت را آشکار میکند. روسیه با وجود تمام تحریمها، توانسته تا حد زیادی اقتصاد را مدیریت و متلاطم شدن آن را کنترل کند؛ اما در ایران، مردم هر روز چشمشان به نوسان قیمت ارز، طلا و تغییرات لحظهای قیمتهاست. این وضع، نشاندهنده سوء حکمرانی و ضعف مفرط مدیریت در اقتصاد کلان است.
آیا پیوستن به بلوکهای تجاری و اقتصادی همچون بریکس و شانگهای، جایگاه ایران را ارتقا نداده است؟
حتی اگر ایران توان و درایت این را میداشت که در چهارچوب همکاری با کشورهایی همچون چین و روسیه، از این تعاملات، امتیازهای معنادار و مابهازای استراتژیک بگیرد یا ارتباط راهبردی جدی برای نجات اقتصاد ایجاد کند، باز تا حدی میشد به اثر مثبت این بلوکبندی امیدوار بود. ایران در این بلوکبندیها، (همچون بریکس و شانگهای)، بیشتر بهعنوان «کارت بازی» برای چین و روسیه مطرح است تا یک «شریک و عضو» واقعی. ایران بهعنوان یکی از کشورهای عضو، بهصورت جدی و واقعی در این بازی به رسمیت شناخته نشده و بازی داده نمیشود. برای مثال به پروژه عظیم و ابرپروژه «یک کمربند-یک جاده» چین نگاه کنید. چین در اکثر کشورهای منطقه، همسایه و حتی فراتر از منطقه، سرمایهگذاریهای سنگینی در توسعه شبکههای ارتباطی، حملونقل و سایر زیرساختهای مرتبط با این ابرپروژه انجام داده است. اما هیچ حضور و سرمایهگذاری عمدهای در اینباره در ایران نمیبینید. این در حالی است که ایران یکی از کلیدیترین نقاط ژئوپولیتیک منطقه است و از نظر تاریخی و جغرافیایی، میتواند بهینهترین و مناسبترین نقطه اتصال برای کریدور شرق به غرب و جنوب به شمال باشد. اما متاسفانه، بهدلیل «روش بد بازی» سیاستمداران و حکمرانان، ایران از این پروژه بزرگ و مهم، هیچ سهم قابلتوجهی بهدست نیاورده است. این واقعیت، عمق بلاتکلیفی راهبردی و ضعف حکمرانی را بهخوبی نشان میدهد.
با این تفاسیر اگر بخواهید پیشنهادهای مشخص برای استفاده از فرصتهای اندک باقیمانده و بهبود اقتصاد ارائه کنید، آن پیشنهادها شامل چه مواردیاند؟
در حال حاضر پیشنهاد موثری وجود ندارد. دلیل این امر، اصل بنیادی در حوزه مدیریت و مشاوره است. پیشنهاد را باید به کسی ارائه کرد که شما در او، توان، درایت، تدبیر و امکان اجرا را مشاهده کنید. شما باید هر کسی را در ظرف خودش مورد خطاب قرار دهید. در ساختار حکمرانی، ظرفیتی برای اجرای ایده یا پیشنهاد راهگشا نمیبینم. واقعیت این است که کشورمان در شرایط آشفتگی بیسابقهای از نظر اقتصادی و سیاسی قرار دارد و با تداوم تحریمها و ضعف مدیریت داخلی، امکان ارائه نسخه موثر و پایدار وجود ندارد.
بنابراین، دورنمای اقتصاد و تجارت در کشورمان، با توجه به شرایط کنونی، مبهم است؟
بله. متاسفانه تصمیمات در کشورمان نه براساس تدبیر استراتژیک و نه با چشمانداز خلق فرصت، بلکه صرفاً متاثر از فشار تهدید گرفته میشوند. این نشاندهنده حکمرانی منفعل و بحرانزده است. ما باید آنقدر منتظر بمانیم تا بحران به آستانهای برسد که احتمال نابسامانی جدی وجود داشته باشد. تنها در آن زمان است که واکنش حداقلی، به اندازه همان بحران، برای کاهش خطر صورت میگیرد. برای مثال، موضوع هدفمندسازی یارانهها و کاهش یارانه انرژی را در نظر بگیرید. این تصمیمات باید 20سال پیش گرفته میشدند. اما اکنون، در شرایطی که دولت با کسری بودجه بیسابقه مواجه است، مردم از آلودگی هوا خفه میشوند و مشکلات اقتصادی تشدید شده، تازه به این فکر افتادهاند که احتمالاً باید اقداماتی همچون آزادسازی یا افزایش قیمت بنزین را انجام دهند. این روش، همان حکمرانی منفعل در مواجهه با بحران است. یعنی بحران باید پیش بیاید و خطر به آستانه فاجعه برسد، وگرنه ما نسخه مناسب و پایداری را برای حل مشکلات نداریم. این رویکرد، بزرگترین آسیب را به اقتصاد و جایگاه تجارت بینالملل کشورمان وارد میکند.