تنهایی مسعود
آیا عمر ریاستجمهوری مسعود پزشکیان به پایان رسیده است؟
عمر ریاستجمهوری مسعود پزشکیان تنها اندکی بیش از یک سال است، اما در همین مدت دولت او با مجموعهای از حوادث هولناک و بحرانهای پیشبینینشده روبهرو شده است. پزشکیان با هدف نجات جامعه از دست تندروها و با وعده رفع تحریمهای اقتصادی آمریکا پا به عرصه انتخابات گذاشت و توانست اعتماد طبقه متوسط را جلب کند. با این حال، آنچه در عمل رخ داده نشان میدهد که او در تحقق این وعده مهم، ناموفق بوده است.
در حال حاضر آقای پزشکیان نهتنها در برابر رایدهندگانی که به امید تغییر به او اعتماد کردند، بلکه در برابر مخالفان سرسختش نیز در موضع ضعف قرار گرفته است. شاید او بتواند استدلال کند که بسیاری از عوامل شکست، خارج از دایره اختیار و کنترل او بوده است، اما چنین توضیحی برای جامعهای که درگیر فشارهای معیشتی و ناامیدی سیاسی است کافی به نظر نمیرسد و افرادی که به او رای دادهاند، از او انتظار دارند با صراحت و شفافیت بگوید پس از فروپاشی برجام چه برنامهای دارد و کشور را در چه مسیری میخواهد هدایت کند.
تحلیلگران سیاسی بر این باورند که دوران پیشروی پزشکیان بهمراتب دشوارتر از گذشته خواهد بود. او با سناریوهایی مواجه است که در اغلب آنها، بحرانهای سیاسی یا اجتماعی در انتظارش خواهد بود. ادامه تحریمها، فشارهای اقتصادی، نارضایتی عمومی و همزمان مقاومت جریانهای مخالف در ساختار قدرت، ترکیبی را شکل داده که میتواند جایگاه او را بیش از پیش تضعیف کند. اگر پزشکیان نتواند در کوتاهمدت راهکاری عملی برای کاستن از فشارهای معیشتی مردم ارائه دهد و اعتماد ازدسترفته طبقه متوسط را بازسازی کند، آینده سیاسی او نیز با چالشهای جدی روبهرو خواهد شد. حتی اگر عمر قانونی ریاستجمهوری او ادامه یابد، پرسش اصلی این است که آیا او قادر است ریاستی موثر و مقتدرانه داشته باشد، یا اینکه دوران باقیمانده صرفاً به گذران بحرانها و دفع فشارها محدود خواهد شد. به همین دلیل، بسیاری معتقدند نقطه عطف کارنامه پزشکیان نه در طول دوره ریاستجمهوری، بلکه در همین بزنگاه کنونی تعیین خواهد شد؛ جایی که او باید میان شفافیت و سکوت، میان پذیرش مسئولیت و فرافکنی، یکی را انتخاب کند. آیا مسعود پزشکیان با کنترل اوضاع، ابتکار عمل را در دست میگیرد؟ در این پرونده با راهنمایی و مشورت محمد مهاجری، روزنامهنگار به بررسی وضعیت مسعود پزشکیان و چشمانداز ریاستجمهوری او پرداختیم.
اقتصاد در محاصره
شاید بتوان گفت مهمترین وعده اصلی مسعود پزشکیان در زمان انتخابات و در جریان مناظرات ریاستجمهوری، که همچون شعارهای حسن روحانی در سالهای ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶ بر ستون گشایش اقتصادی از طریق تنشزدایی بینالمللی استوار بود، امروز به بزرگترین نقطه ضعف دولت او بدل شده است. شعارهای او در زمان انتخابات، مبتنی بر تحلیل واقعیتهای دورانی بود که در آن هنوز امید به دیپلماسی زنده بود و فضای بینالمللی، بهویژه پیش از یکجانبهگرایی دوره ترامپ، فرصتهایی برای تعامل فراهم میکرد. اما اکنون، با بازگشت کامل تحریمها از طریق مکانیسم ماشه، آن خوشبینیها جای خود را به واقعیتی تلخ داده است. این بازگشت، صرفاً یک تحریم نفتی یا بانکی ساده نیست؛ بلکه یک محاصره تمامعیار اقتصادی است که شریانهای حیاتی کشور را هدف گرفته است.
تاثیر این شوک در سه حوزه کلان قابل مشاهده است. نخست، در حوزه انرژی، فروش نفت که منبع اصلی درآمد ارزی کشور است، با موانع جدی روبهرو شده است. مشتریان سنتی به دلیل ترس از تحریمهای ثانویه آمریکا، خرید خود را به حداقل رساندهاند و دولت برای فروش محمولههای خود ناچار به ارائه تخفیفهای هنگفت و توسل به شبکههای واسطهای پرهزینه و پرریسک شده است. این امر نهتنها درآمدهای ارزی را کاهش داده، بلکه برنامهریزی برای بودجه عمرانی و جاری کشور را نیز با اختلال مواجه کرده است.
دوم، نظام بانکی و مالی کشور در انزوای کامل قرار گرفته است. قطع دسترسی به سوئیفت و فشارهای وارده بر بانکهای خارجی برای عدم همکاری با ایران، هزینه مبادلات تجاری را سرسامآور کرده است. واردات کالاهای اساسی، دارو و مواد اولیه کارخانهها که اقتصاد کشور برای بقا به آنها نیازمند است، به یک فرآیند فرسایشی و گرانقیمت تبدیل شده است. این وضعیت، خود را در قالب تورم وارداتی به سفره مردم تحمیل میکند و هر روز از ارزش پول ملی میکاهد. سوم، بخش صنعت و تولید که به دلیل وابستگی به قطعات و مواد اولیه وارداتی، در رکودی عمیق فرو رفته است. کارخانههای بسیاری با ظرفیتی بسیار پایینتر از حد اسمی خود فعالیت میکنند و روند روبه رشد بیکاری، بهویژه در میان کارگران صنعتی و نیروهای تحصیلکرده، شتاب گرفته است. در چنین شرایطی، کارنامه اقتصادی دولت پزشکیان چندان قابل دفاع نیست. شاخصهایی که روزی قرار بود بهبود یابند، همگی روندی معکوس را طی میکنند. همین موضوع باعث شده که بسیاری از مخالفان دولت به مقایسه عملکرد آن با شرایط دولت سیزدهم بپردازند. آنها مدعیاند که دولت سیزدهم با وجود تحریمها، توانسته بود ثبات نسبی در برخی بازارها ایجاد کند. درحالیکه لازم است در این مقایسه تفاوت بینالمللی و میراث اقتصادی برجای مانده از آن دولت، را در نظر گرفت. این روایت، به دلیل ملموس بودن فشارهای معیشتی، در بخشی از افکار عمومی نیز خریدار دارد.
در این میان، تنها برگ برنده پزشکیان، یعنی سرمایه «صداقت» او نیز در حال رنگ باختن است. مردم انتظار داشتند صداقت او به معنای شفافیت در بیان مشکلات و ارائه راهکارهای عملی باشد، نه سکوت در برابر بحرانها. سیاستهای حمایتی و رفاهی دولت نیز که قرار بود مرهمی بر زخمهای مردم باشد، به دلیل اجرای ناقص و منابع مالی اندک، به ابزاری علیه خود دولت تبدیل شده و نارضایتیها را تشدید کرده است.
فرسایش سرمایه اجتماعی
اگر بحران اقتصادی، بدنه دولت پزشکیان را ضعیف کرده، بحران در پایگاه اجتماعی این ضعف را دوچندان کرده است. تراژدی بزرگ دولت او این است که شدیدترین ضربهها را نه از اردوگاه رقیب، بلکه از سوی بخشی از جریان سیاسی دریافت میکند که خود روزی برای نشستن او بر مسند ریاستجمهوری تلاش کرده بود. سرمایه اجتماعی که با حمایت طبقه متوسط شهری، بخشی از نخبگان و جریان اصلاحات در روزهای انتخابات شکل گرفت، اکنون در حال آب شدن است.
ریشه این فرسایش را باید در یک ناامیدی عمیق جستوجو کرد. حامیان اصلاحطلب پزشکیان، او را نه یک فرد، بلکه نماد یک «فرصت آخر» برای اصلاحات تدریجی در چهارچوب ساختار موجود میدیدند. آنها انتظار داشتند رئیسجمهور منتخبشان با قاطعیت در برابر زیادهخواهیهای جریان تندرو بایستد، در انتصاب مدیران کلیدی از چهرههای همسو استفاده کند و در بزنگاههای سیاسی و اجتماعی، صدای پایگاه رای خود باشد. اما آنچه در عمل مشاهده کردند، رئیسجمهوری بود که به باور آنها، در بسیاری از موارد «کوتاه آمد». عقبنشینی در برخی انتصابها، سکوت در برابر برخی تصمیمات نهادهای دیگر و عدم پیشرفت در پروندههای مربوط به حقوق شهروندی، این شائبه را در میان اصلاحطلبان تقویت کرد که پزشکیان یا توان مقابله با موانع را ندارد، یا اراده آن را.
این سرخوردگی باعث شده تا بخش قابلتوجهی از جریان اصلاحطلب، بهجای آنکه در این شرایط دشوار سپر بلای دولت باشند، با هدف وارد آوردن شوک به او، به منتقدان سرسختش تبدیل شوند. آنها با زیر سوال بردن مداوم سرمایه اجتماعی رئیسجمهور عملاً در حال خالی کردن پشت او هستند. منطق این گروه آن است که با فشار آوردن بر پزشکیان، او را وادار کنند تا روایت «نگذاشتند کار کنم» را بیان کند. روایتی که ضمن مبرا کردن رئیسجمهور از مسئولیت ناکامیها، انگشت اتهام را بهسوی موانع داخلی و خارجی نشانه میرود. اما این راهبرد، یک شمشیر دولبه است؛ زیرا هرچند ممکن است بخشی از پایگاه رای او را قانع کند، اما در عین حال، تصویر یک رئیسجمهور «بیاختیار» و «ضعیف» را در ذهن جامعه تثبیت میکند و آخرین روزنههای امید به تغییر را نیز میبندد. نتیجه این وضعیت، تنهایی روزافزون مسعود پزشکیان در ساختار قدرتی است که در آن، از سوی مخالفان تحت فشار است و از سوی برخی حامیان سابق، طرد شده است.
پیشروی مخالفان
خلأ ناشی از ریزش پایگاه اجتماعی دولت و انفعال آن در سیاست داخلی، بهترین فرصت ممکن را برای جبهه مخالفان تندرو فراهم آورده است. آنها که در ابتدا از پیروزی غیرمنتظره پزشکیان غافلگیر شده بودند، بهسرعت خود را بازیافته و با مشاهده عقبنشینیهای دولت، استراتژی «فشار حداکثری و فتح سنگربهسنگر» را در پیش گرفتهاند. این جریان، ضعف دولت را در پیشبرد برنامههایش نه نشانه یک مصالحه، بلکه علامت استیصال میبیند و از اینرو، هر روز گامی به پیش برمیدارد.
میدان اصلی این نبرد، مجلس شورای اسلامی است. احضارهای مکرر وزرا به کمیسیونهای تخصصی، طرح سوال و هشدار استیضاح، به یک رویه ثابت تبدیل شده است. هدف از این استیضاحها، لزوماً برکناری یک وزیر نیست، بلکه فلج کردن کل وزارتخانه و ارسال این پیام به بدنه دولت است که هرگونه حرکت اصلاحی یا تغییر در رویههای موجود، با مقاومت شدید پارلمان مواجه خواهد شد. این فشارها، وزرا را از تمرکز بر برنامههای بلندمدت بازداشته و آنها را وادار به مدیریت روزمره و تلاش برای بقا کرده است.
این پیشروی تنها به مجلس محدود نمیشود. در سایر نهادهای انتصابی نیز، مخالفان دولت با استفاده از ابزارهای قانونی و رسانهای خود، موانعی جدی بر سر راه برنامههای دولت، بهویژه در حوزههای فرهنگی و اجتماعی ایجاد میکنند. این جنگ روانی مستمر، در کنار مشکلات عینی اقتصادی، بهتدریج افکار عمومی را فرسوده و ناامید و زمینه را برای پذیرش روایت مخالفان فراهم میکند. در غیاب یک راهبرد مشخص از سوی دولت برای مقابله با این فشارها، ابتکار عمل کاملاً در اختیار مخالفان قرار گرفته است. دولت به یک بازیگر تدافعی تبدیل شده که تمام انرژی خود را صرف پاسخگویی به حملات و دفع بحرانهای کوتاهمدت میکند و از ترسیم هرگونه چشمانداز امیدبخش برای آینده عاجز مانده است.
چشمانداز آینده
در چنین شرایط پیچیده و نفسگیری، پرسش اصلی آن است که آیا راهی برای خروج از این بنبست وجود دارد؟ آیا پزشکیان میتواند ابتکار عمل را به دست گیرد و مسیر دولت و کشور را تغییر دهد؟ پاسخ به این پرسش، بیش از هر عامل دیگری، به یک انتخاب استراتژیک از سوی شخص رئیسجمهور بستگی دارد؛ انتخابی میان تداوم وضع موجود یا یک تغییر بنیادین در کنشگری سیاسی.
در سناریوی اول، پزشکیان به ایفای نقشی که تاکنون داشته ادامه میدهد: یک رئیسجمهور «بدهکار» که مدام در حال توضیح دادن برای وعدههای محققنشده خود است. او تلاش میکند با سکوت و مدارا، از تنشهای بیشتر جلوگیری کند، به امید آنکه گشایشی در خارج رخ دهد یا مخالفان داخلی از فشار خود بکاهند. این مسیر، در کوتاهمدت شاید کمهزینهتر به نظر برسد، اما در بلندمدت به مرگ سیاسی قطعی منجر خواهد شد. انفعال او، جسارت مخالفان را بیشتر میکند، ناامیدی حامیانش را عمیقتر کرده و درنهایت، او را به یک رئیسجمهور تشریفاتی تبدیل میکند که در سه سال باقیمانده از دولتش، تنها نظارهگر فروپاشی تدریجی اختیارات خود خواهد بود.
اما راه دیگری نیز وجود دارد؛ راهی پرخطر اما تنها راه ممکن برای احیای سیاسی. این راه، تغییر کامل پارادایم از «بدهکاری» به «مطالبهگری» است. در این استراتژی، پزشکیان باید قواعد بازی را بر هم بزند و به جای پاسخگویی، پرسشگری را آغاز کند. او باید توپ را مستقیم به زمین مردم و دیگر ارکان قدرت بیندازد.
این تغییر موضع نیازمند اقداماتی مشخص و شجاعانه است.
یکی شفافیت حداکثری با مردم است. رئیسجمهور باید در گفتوگویی صریح و مستمر با مردم، موانع اصلی پیشروی دولت را با ذکر جزئیات بیان کند. او باید توضیح دهد که کدام مصوبه مجلس، کدام تصمیم فلان نهاد و کدام فشار خارجی، مانع از اجرای برنامههای دولت در حوزه اقتصاد، سیاست خارجی یا مسائل اجتماعی شده است.
دیگری طرح سوال از افکار عمومی است. او باید از جایگاه پاسخگو، به جایگاه پرسشگر منتقل شود. پزشکیان میتواند مستقیم از مردم بپرسد، «شما که به من رای دادید، اکنون قضاوت کنید. کدام یک از وعدههای من به دلیل کوتاهی دولت بر زمین مانده و کدام یک به دلیل مقاومتهایی است که در برابر شما و منتخب شما صورت میگیرد؟ مسئولیت این وضعیت با کیست؟». هدف از این شفافیت، صرفاً درددل کردن نیست، بلکه فعال کردن افکار عمومی به عنوان یک نیروی اجتماعی قدرتمند است. وقتی مردم به درکی دقیق از موانع برسند، فشار اجتماعی از روی دولت به سمت کانونهای مقاومت و کارشکنی منتقل خواهد شد. در آن صورت، این مخالفان دولت هستند که باید در برابر مردم پاسخگو باشند و هزینه اقدامات خود را بپردازند.
این راهبرد، بدون شک، ریسکهای بزرگی دارد. مخالفان او را به ایجاد دوقطبی، سیاهنمایی و «کشاندن دعواهای مدیریتی به میان مردم» متهم خواهند کرد. اما این تنها شانسی است که پزشکیان برای شکستن حلقه محاصره و به دست گرفتن دوباره ابتکار عمل در اختیار دارد.
درنهایت، در پاسخ به این پرسش که «آیا عمر ریاستجمهوری مسعود پزشکیان به پایان رسیده؟»، باید گفت عمر قانونی ریاستجمهوری او باقی است، اما عمر سیاسی و موثر آن، به انتخابی بستگی دارد که او در همین بزنگاه تاریخی خواهد کرد. ادامه مسیر انفعال، به معنای پذیرش پایان غیررسمی ریاستجمهوری است. اما در پیش گرفتن مسیر مطالبهگری، هرچند دشوار و پرهزینه، میتواند نقطه آغازی برای احیای یک دولت و بازگرداندن امید به جامعه باشد. انتخاب، اکنون با خود اوست.