جنبههای منفی باروری
آثار کاهش جمعیت جهان چیست؟
در سالهای گذشته، موضوع کاهش باروری در آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپایی و آسیایی موردتوجه قرار گرفته است. کاهش نرخ زادوولد در بسیاری از این کشورها از دههها قبل آغاز شده است. سطح باروری در بسیاری کشورها پایینتر از عدد «جایگزینی جمعیت»، یعنی 1 /2 فرزند بهازای هر زن، قرار دارد. البته در برخی کشورها از سال ۲۰۱۰ به بعد این روند کاهشی، شدت بیشتری یافته است.
در اینباره کلودیا گلدین، استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد و برنده نوبل اقتصاد سال 2023 در مقالهای که بهتازگی (آگوست 2025) منتشر شده، سعی کرده است چرایی کاهش باروری در طیف وسیعی از کشورها را موردبررسی قرار دهد. همچنین این پرسش مطرح میشود که چرا در سالهای گذشته کاهش باروری تا این حد موردتوجه قرار گرفته، با اینکه این روند طولانیمدت است. بسیاری از کشورها سیاستهایی برای افزایش باروری اجرا کردهاند، اما این سیاستها معمولاً به موانع ساختاری اساسی رسیدگی نمیکند. هرچند چنین سیاستهایی نیز میتواند برای کودکان و والدین مفید باشد، حتی اگر به افزایش تعداد فرزندان منجر نشود.
فرازوفرود
افزایش نرخ تولد معمولاً با گشایشهای اقتصادی اتفاق میافتد. چند نمونه از افزایش پایدار نرخ تولد در تاریخ معاصر وجود دارد. بهطور مثال پس از رکود بزرگ اقتصادی در آمریکا، نرخ تولد در سال ۱۹۳۹ بالا رفت یا پس از پایان جنگهای بزرگ، همانند سال ۱۹۴۵، همه کشورهای درگیر جنگ شاهد افزایش نرخ تولد بودند. برخی سیاستهای شناختهشده نیز باعث افزایش ناگهانی زادوولد میشود. برای مثال وقتی نیکولای چائوشسکو در رومانی در سال ۱۹۶۷ ناگهان سقط جنین را ممنوع کرد، نرخ تولد بهطور موقت جهش یافت. بااینحال این افزایش پایدار نبود.
در مقابل کاهش نرخ باروری نیز ممکن است به خاطر رفع برخی محدودیتها اتفاق افتد. بهعنوان مثال در برخی موارد کاهش باروری معمولاً پس از بهبود وضع اشتغال، آموزش و حقوق باروری زنان رخ داده است. یعنی زمانی که زنان توانستند درباره ازدواج و فرزندآوری آزادی عمل بیشتری داشته باشند. البته عوامل دیگری هم در کاهش باروری نقش داشتهاند. بهطور مثال در آسیا افزایش قیمت نسبی مسکن تاثیرگذار بود. در اروپا و آمریکا کاهش فرصتهای شغلی برای جوانان و افزایش قدرت نسلهای مسن (سالخوردگان) از عوامل مهم بودهاند. در کشورهای آسیایی و برخی از دیگر مناطق، هزینههای سنگین پرورش کودکان و فشار اجتماعی برای ورود به دانشگاههای برتر تاثیر داشته است.
بااینحال، هیچکدام از این عوامل به اندازه افزایش اختیار و استقلال زنان در تعیین سرنوشتشان، فراگیر و پایدار نبودهاند. نکته مهم این است که نقش استقلال زنان در کاهش باروری به این بستگی دارد که آیا آنان مطمئن هستند که میتوانند همزمان با فرزندآوری، از پاداشهای مالی و شخصیِ تحصیلات و کار بهرهمند شوند یا نه؟ هرچه مردان بیشتر بتوانند نشان دهند که «پدران مسئولیتپذیر»ند و نه «شرکای ناکارآمد»، احتمال باروری در شرایط افزایش آزادی زنان بیشتر میشود.
بنابراین، هرچند عامل اصلی کاهش باروری، افزایش اختیار زنان بوده، اما مشکل واقعی این است که مردان باید بتوانند تعهد و مسئولیتپذیری خودشان را بهطور قابلاعتمادی نشان دهند. در ادامه دو مدل نظری معرفی میشود که نشان داده میشود مشکل اصلی، ناهماهنگی میان نیازهای زنان برای بهره بردن از استقلال و توانایی مردان در دادن تعهدهای واقعی است.
کاهش باروری
بیش از نیمی از ۱۹۳ کشور عضو سازمان ملل، نرخ باروری کمتر از سطح جایگزینی 1 /2 دارند. این کشورها حدود دوسوم جمعیت جهان را تشکیل میدهند و شامل دو کشور پرجمعیت دنیا نیز میشوند. نرخ باروری کل در سطح جهان در سال ۲۰۲۲ حدود 27 /2 بود. بیشتر کشورهایی که هنوز نرخ باروری بالایی دارند، عمدتاً مسلماناند و در نواحی زیر صحرای آفریقا قرار دارند. بااینحال، حتی در آن کشورها نیز نرخ تولد در حال کاهش است.
تقریباً همه کشورهای دنیا در گذشته کاهش محسوسی در نرخ زادوولد را تجربه کردهاند. این کاهش همهجا دیده میشود. در کشورهای توسعهیافته، رسیدن به سطح کمتر از 1 /2 دههها پیش رخ داده و امروزه نرخ باروری در بسیاری از این کشورها پایین است. برای نمونه، از میان ۳۸ عضو «سازمان همکاریهای اقتصادی و توسعه» (OECD)، تنها اسرائیل در سال ۲۰۲۳ نرخ باروری بالاتر از 1 /2 داشت. در ۲۳ کشور (یعنی 61 درصد اعضا) نرخ باروری کمتر از 5 /1 بود. ۲۵ کشور (۶6 درصد اعضا) از سال ۱۹۸۰ تاکنون زیر سطح جایگزینی 1 /2 قرار داشتهاند. در آمریکا، فرانسه و بریتانیا نرخ باروری از ۱۹۸۰ به بعد کمتر از 1 /2 بود. اسپانیا، ایتالیا و کرهجنوبی دیرتر به این سطح رسیدند، اما در ادامه پایینتر هم رفتند و به گروه «بسیار پایین» پیوستند (نزدیک 3 /1 یا کمتر).
درعینحال، برخی کشورها فقط در سالهای گذشته وارد «باشگاه باروری پایین» شدهاند. در کشورهای ثروتمند خاورمیانه، نرخ باروری از حدود شش یا هفت در دهه ۱۹۸۰ شروع به کاهش کرد. در قطر و امارات، نرخ باروری اوایل دهه ۲۰۰۰ به کمتر از 1 /2 رسید. در عربستان سعودی نیز همین روند وجود داشت، هرچند سطح آن کمی بالاتر باقی ماند. در هند و بسیاری از کشورهای آسیای جنوبشرقی هم نرخ باروری از حدود شش در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به کمتر از دو در زمان حاضر رسیده است. این روند نشان میدهد کاهش باروری هم در کشورهای ثروتمند و هم در کشورهای در حال توسعه رخ داده است.
باید توجه کرد کاهش همیشه به دلیل سیاستهای دولتی برای کنترل جمعیت نبوده است. گرچه در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ برنامههای کاهش زادوولد در بسیاری کشورها اجرا شد، اما تنها چین توانست با محدودیتهای سختگیرانه نرخ باروری را بهشدت پایین بیاورد. حتی قبل از اجرای رسمی سیاست تکفرزندی در سال ۱۹۷۸، نرخ باروری چین به شکل چشمگیری کاهش یافته بود. کاهش باروری تنها به فراهم بودن وسایل جلوگیری از بارداری یا قانونی بودن سقط جنین مربوط نمیشود. حتی در قرن نوزدهم آمریکا، پیش از پیدایش روشهای مدرن پیشگیری از بارداری، نرخ تولد به شکل قابلتوجهی کاهش یافته بود. برای آنکه کاهش باروری پایدار باشد، باید تمایل زوجها بر این باشد که فرزندان کمتری بیاورند. به همین ترتیب، اگر قرار باشد نرخ باروری افزایش یابد، زوجها باید بخواهند فرزندان بیشتری داشته باشند و زنان مطمئن باشند که در صورت جدایی یا طلاق، از فرزندانشان مراقبت میکنند.
کاهش باروری لزوماً به معنای کاهش تعداد کودکان نیست. دلیل موضوع این است که معمولاً کاهش باروری با کاهش مرگومیر نوزادان و کودکان همراه بوده است. بهطور مثال در آمریکا، در سال ۱۸۷۰ میانگین باروری زنان سفیدپوست 55 /4 فرزند بود، اما تنها سهچهارم کودکان تا پنجسالگی زنده میماندند. در سال ۱۹۳۵، باروری به 12 /2 رسید، ولی تقریباً همه کودکان تا پنجسالگی زنده میماندند. بنابراین بخشی از کاهش نرخ باروری، ناشی از بهبود بقا و سلامت کودکان بود. به بیان دیگر، در گذشته خانوادهها برای اطمینان از داشتن چند فرزند زنده، مجبور بودند تعداد زیادی فرزند به دنیا بیاورند. اما وقتی نرخ مرگومیر کودکان کاهش یافت، خانوادهها تعداد فرزندانشان را کم کردند. در نتیجه، کاهش باروری نهتنها نتیجه بهبود شرایط زندگی و بهداشت است، بلکه بیانگر تغییر ترجیحهای خانوادهها و ساختار اجتماعی است.
مدل جدید
برای توضیح بهتر، مدل سادهای از «تقاضا برای فرزند» ارائه میشود. این مدل نشان میدهد زنان چگونه میان «تحصیل و شغل» و «داشتن فرزند» دست به انتخاب میزنند. اهمیت «تعهد پدر» در این انتخابها برجسته است. فرض کنیم زنان دو دوره زندگی دارند: در دوره نخست میتوانند کار کنند یا به دانشگاه بروند و در دوره دوم میتوانند بچهدار شوند و همزمان کار کنند (در شغل ساده بدون تحصیلات عالی و در شغل پردرآمد با تحصیلات عالی). شغل بدون تحصیلات عالی درآمد w دارد. شغل با تحصیلات عالی درآمد w′ دارد که از w بیشتر است. اما همه زنان از دانشگاه سود نمیبرند، فقط بخشی از آنان (λ) توانایی و شرایط تحصیل دارند.
در این مدل، مردان فراتر از نقش زیستی، نقش مهمی دارند. مردان از نظر «مسئولیتپذیری در قبال فرزند» با هم متفاوتاند: برخی «قابلاعتماد»ند (نوع خوب، 1=D) و برخی «غیرقابلاعتماد»ند (نوع بد، 0=D). مشکل این است که زن قبل از بچهدار شدن نمیداند همسرش جزو کدام دسته است. نکته کلیدی این است که اگر زن تحصیلکرده بچهای از مرد غیرقابلاعتماد داشته باشد، دیگر نمیتواند هم کار پردرآمد خودش را ادامه دهد و هم از کودک مراقبت کند. بنابراین درآمدش به سطح پایینتر (w) سقوط میکند. این تفاوت را میتوان «جریمه مادر شدن» (child penalty) نامید. در مقابل، اگر زن تحصیلکرده با مرد قابلاعتماد بچهدار شود، هم از درآمد بالای خودش (w′) برخوردار است و هم از داشتن فرزند لذت میبرد.
هر زن از داشتن فرزند به اندازه K واحد رضایت (فایده) کسب میکند. زنانی که دانشگاه نمیروند، همیشه بچهدار میشوند (تا وقتی که K> 0). زنان دانشگاهرفته، تصمیمشان به احتمال وجود مردان قابلاعتماد (p) بستگی دارد. اگر احتمال مردان خوب (p) زیاد باشد، زنان تحصیلکرده هم بچهدار میشوند. اما اگر p پایین باشد، بسیاری از آنان ریسک نمیکنند و بچهدار نمیشوند.
نتیجه مدل اینکه وقتی هم مردان و هم زنان «سنتی» باشند (زنان دانشگاه نمیروند، مردان مسئولیتپذیر یا غیرمسئولیتپذیر بودنشان فرقی ندارد)، نرخ تولد بالاست. هرچه زنان بیشتر «مدرن» شوند (تحصیلکرده و شاغل)، نرخ تولد کاهش مییابد. مگر اینکه سهم مردان مدرن (مسئولیتپذیر) هم زیاد شود. در واقع، کاهش نرخ تولد حاصل عدم تطابق میان مردان و زنان است. زنان تحصیلکرده به تعهد مردان نیاز دارند، اما اگر این تعهد بهاندازه کافی وجود نداشته باشد، بخشی از آنان بچهدار نمیشوند یا بچهدار شدن را خیلی به تاخیر میاندازند. این مدل همچنین توضیح میدهد که چرا سیاستهای دولتی مثل ایجاد مهدکودک ارزان یا مرخصی زایمان میتواند به این مقوله کمک کند. چنین سیاستهایی به نوعی جایگزین «تعهد پدر قابلاعتماد» میشوند و زنان تحصیلکرده را به داشتن فرزند ترغیب میکنند.
استقلال زنان
نخستین نمونه از کاربرد این مدل، درمورد ایالاتمتحده دهه۱۹۵۰ تاکنون (از سالهای ابتدایی «انفجار جمعیت» (Baby Boom) تا امروز) است. قبل از بررسی این دوره، باید نگاه کوتاهی به تاریخ جمعیتی آمریکا بیندازیم. از زمان شکلگیری آمریکا بهعنوان یک کشور، نرخ باروری بالا بود. در سال ۱۸۱۰، نرخ باروری کل برای سفیدپوستان حدود هفت تولد زنده به ازای هر زن بود. این نرخ تا سال ۱۸۸۰ به حدود چهار و تا سال ۱۹۳۳ به حدود دو کاهش یافت. کاهش باروری پیش از انفجار جمعیت عمدتاً با تغییرات بزرگ اقتصادی و اجتماعی: گذار از جامعه روستایی به شهری و از اقتصاد کشاورزی به صنعتی همراه بود. بخشی از کاهش باروری نیز به دلیل کاهش مرگومیر نوزادان و کودکان بود و بخشی نیز به عواملی همانند کاهش نیاز به کار کودکان در مزارع، گسترش آموزش ابتدایی و توانایی والدین برای پسانداز مالی به جای اتکا به فرزندان مربوط میشد. هرچند در این دوره استقلال زنان نقش اصلی نداشت، بسیاری از زنان خواهان روشهای موثر برای کنترل بارداری بودند. این موضوع از وجود کلینیکهای ابتدایی و اغلب غیرقانونی کنترل تولد در اوایل قرن بیستم مشخص است. دادهها نشان میدهد با کاهش باروری، سن مادر در آخرین تولد هم کاهش یافت که نشانهای از کنترل آگاهانه زادوولد است.
عامل دیگر در باروری بالاتر، قبل از دهه ۱۹۲۰، مهاجرت گسترده از اروپا بود. مهاجران معمولاً فرزندان بیشتری داشتند. اما وقتی مهاجرت در دهه ۱۹۲۰ محدود شد و سپس رکود بزرگ اقتصادی رخ داد، نرخ تولد باز هم افت کرد. از سال ۱۹۴۰ به بعد و با رونق اقتصادی ناشی از جنگ جهانی دوم، ازدواجها و تولدها دوباره افزایش یافت. حتی سیاستهایی همانند معافیت مردان متاهل از خدمت سربازی باعث شد ازدواج و زادوولد بیشتر شود. پس از بازگشت سربازان، نرخ تولد جهش کرد و «انفجار جمعیت» آمریکا از سال ۱۹۴۶ آغاز شد. نکته مهم این است که این افزایش فقط جبران سالهای جنگ نبود، بلکه نرخ تولد هر سال بالا رفت و تا سال ۱۹۵۷ به اوج رسید (74 /3). در همان سال، سن میانه ازدواج نخستین برای زنان فقط 3 /20 سال بود. زنان آمریکایی در دهه ۱۹۵۰ حتی زودتر از گذشته ازدواج میکردند و زودتر بچهدار میشدند.
قرص ضدبارداری
از حدود سال ۱۹۵۷ دوباره ورق برگشت. همان سال، سازمان غذا و داروی آمریکا «قرص ضدبارداری» را برای استفاده پزشکی تایید کرد و در سال ۱۹۶۰ بهطور رسمی بهعنوان روش جلوگیری از بارداری اجازه مصرف یافت. این اختراع، پیامدهای عمیقی بر ازدواج، باروری و بر خودمختاری زنان گذاشت. از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۲، تعداد زنانی که از دانشگاه فارغالتحصیل میشدند، سه برابر شد. اما فرصتهای شغلی و درآمدی آنان چندان افزایش نیافت، زیرا بلافاصله پس از گرفتن مدرک، ازدواج میکردند و بچهدار میشدند. بیشتر زنان تحصیلکرده در آن زمان شغلهایی داشتند که با بچهداری سازگار بود (مثل معلمی و پرستاری).
تاثیر واقعی قرص زمانی آشکار شد که در دهه ۱۹۷۰ زنان مجرد جوان هم توانستند به آن دسترسی داشته باشند. این تغییر به آنان اجازه داد ازدواج را به تاخیر بیندازند و همزمان تحصیلات عالی یا حرفهای خودشان را دنبال کنند. از اوایل دهه ۱۹۷۰، سن نخستین ازدواج زنان بهویژه زنان تحصیلکرده، بهشدت بالا رفت. این تاخیر به آنان فرصت داد تحصیلات تکمیلی را کامل کنند و وارد حرفههای تخصصی شوند. به بیان ساده، قرص ضدبارداری ابزاری برای کنترل تولد نبود، بلکه دریچهای به سوی استقلال، امنیت و قدرت انتخاب بیشتر برای زنان گشود.
والدگری فشرده
از حدود سال ۲۰۰۷ همزمان با بحران مالی، باروری در آمریکا دوباره افت شدیدی پیدا کرد. این افت ناشی از کاهش تولد در میان زنان جوان (بهویژه زنان مهاجر و لاتینتبار) بود. زنان تحصیلکرده بیشازپیش بچهدار شدن را به تاخیر انداختند. پدیدهای که به آن «والدگری فشرده» یا «رقابت موشدوانی» (rat race) گفته میشود. بسیاری از والدین (بهویژه در آسیا و آمریکا) برای موفقیت تحصیلی و شغلی فرزندانشان هزینه و زمان زیادی صرف میکنند. درنتیجه، داشتن فرزند بیشتر به «کالای لوکس» شبیه شده است. در آمریکا، هرچند بخشی از زنان تحصیلکرده در سنین بالاتر با کمک فناوریهای باروری توانستند بچهدار شوند، اما بسیاری دیگر به دلیل تاخیر زیاد یا نبود تعهد کافی از سوی شریک زندگی، اصلاً بچهدار نشدند. افزایش استقلال زنان همراه با بالا رفتن ارزش اقتصادی تحصیلات عالی و نبود تغییر کافی در رفتار مردان (تعهد پدرانه)، موجب شد هزینه فرصت بچهدار شدن برای زنان بالا برود. به همین دلیل نرخ تولد کاهش یافت. این همان «جنبه منفی باروری» است.
اثر اقتصاد کلان
عامل دوم در کاهش باروری، شرایط اقتصاد کلان است. منظور این است که رکودها، بحرانهای مالی و تغییرات ساختاری در اقتصاد، میتواند اختلاف را میان نسلها و زنان و مردان تشدید کند.
در آمریکا، باروری پس از سال ۲۰۰۷ بهشدت کاهش یافت. بخشی از این افت، ناشی از بحران مالی و رکود بزرگ بود. جوانان با بیکاری گسترده، ناامنی شغلی و درآمد پایین روبهرو شدند. همین باعث شد آنان ازدواج و بچهدار شدن را به تعویق بیندازند. درحالیکه افراد مسنتر (نسل والدین و پدربزرگها و مادربزرگها) از امتیازهای حقوق بازنشستگی، داراییها و کمکهای دولتی بهرهمند بودند، جوانان در بازار کار فرصتهای کمتری داشتند. تضاد نسلی باعث شد بخشی از هزینهها و فشارهای اقتصادی بر دوش جوانان بیفتد. این شرایط بهویژه برای زنان تحصیلکرده سخت بود. آنان میخواستند هم شغل پایدار داشته باشند و هم بچهدار شوند، اما نااطمینانی اقتصادی این امکان را محدود کرد. نتیجه این شد که بسیاری از زنان، بچهدار شدن را به تاخیر انداختند یا از آن صرفنظر کردند.
در اروپا و بخش زیادی از آسیا، تضاد میان نسلها پررنگتر است. جوامع در حال پیر شدناند و بخش بزرگی از منابع عمومی صرف مراقبت و بازنشستگی سالمندان میشود. این به معنای مالیات بیشتر یا فرصتهای کمتر برای جوانان است. در کشورهایی مثل ایتالیا، اسپانیا، ژاپن و کرهجنوبی، جوانان با بازار کار سخت، بیکاری بالا و هزینههای سنگین زندگی روبهرویند. این شرایط باعث شده ازدواج و بچهدار شدن را به تاخیر بیندازند یا کنار بگذارند. همچنین در جوامعی که رقابت آموزشی شدید است (بهطور مثال کرهجنوبی یا چین)، هزینه پرورش فرزند بهقدری بالاست که بسیاری از زوجها تنها یک فرزند دارند یا اصلاً بچهدار نمیشوند.
رکودها و بحرانهای اقتصادی باعث میشوند نااطمینانی درباره آینده بیشتر شود. در چنین شرایطی، زنان تحصیلکرده تمایل کمتری برای اعتماد به شریک زندگی پیدا میکنند.
آنان نمیخواهند ریسک کنند و با مردی ازدواج کنند و از او بچهدار شوند که ممکن است مسئولیتپذیر نباشد. به بیان دیگر، مشکلات اقتصاد کلان نهتنها منابع مالی خانوادهها را محدود میکند، بلکه ناهماهنگی جنسیتی (میان خواستههای زنان و مردان) را نیز تشدید میکند. وقتی جامعه پیر میشود و نرخ باروری پایین میآید، نگرانی درباره پایداری اقتصادی و نظام بازنشستگی بیشتر میشود. در این شرایط، برخی دولتها سیاستهایی همانند یارانه برای تولد، مرخصی زایمان طولانی یا حمایت از مراقبت کودک برای تشویق باروری اجرا میکنند. همانطور که مدل نشان داد، اگر مشکل اصلی «عدم تعهد و مسئولیتپذیری مردان» یا «تعارض نسلها» باشد، سیاستها بهتنهایی نمیتواند نرخ باروری را بهطور چشمگیری بالا ببرد. بهطور خلاصه، اقتصاد کلان میتواند همانند اهرم تقویتکننده عمل کند. وقتی زنان استقلال بیشتری دارند و نقش پدران حیاتی است، رکودها و بحرانها اعتماد میان زنان و مردان را کمتر و کاهش باروری را تشدید میکند.
آینده باروری
بسیاری از کشورها در تلاشاند با سیاستهای تشویقی، نرخ تولد را افزایش دهند. تجربه نشان میدهد سیاستها اثر بزرگی ندارند. در اینباره کشورها اقدامهایی همچون کمکهزینههای نقدی برای هر تولد، مرخصی زایمان و مرخصی پدر، یارانه برای مراقبت کودک یا گسترش مهدکودک، انعطاف در ساعتهای کار و معافیتها و مشوقهای مالیاتی برای خانوادهها انجام دادهاند. این سیاستها ممکن است برخی زنان و مردان را به داشتن فرزند بیشتر ترغیب کنند. همچنین میتوانند کیفیت زندگی والدین و کودکان را بهبود دهند. اما تاثیر آنها بر نرخ باروری کوتاهمدت و محدود است.
چرا اثر محدود است؟ همانطور که مدل توضیح میدهد، مسئله اصلی هزینه مالی بچهدار شدن نیست. مشکل عمیق این است که زنان تحصیلکرده نیاز دارند از تعهد و همکاری شریک زندگی مطمئن باشند. اگر زنان فکر کنند ممکن است بهتنهایی بار سنگین فرزند را به دوش بکشند، حتی سیاستهای دولتی هم آنها را به بچهدار شدن ترغیب نمیکند. سیاستهایی بیشترین اثر را دارند که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم به حل مشکل «مسئولیت پدرانه» کمک کنند. برای مثال، سیاستهایی که مشارکت مردان در مراقبت از کودک را عادی و اجباری میکنند (مثل مرخصی پدر با شرط استفاده)، سیاستهایی که تعادل کار و خانواده را برای هر دو جنس ارتقا میدهند و آموزشهایی که فرهنگ سنتی نادرست نقشهای جنسیتی را به چالش میکشند. همچنین باید به تعارض نسلها توجه شود. وقتی منابع بیش از حد صرف سالمندان میشود و فرصتهای شغلی و مسکن برای جوانان محدود است، طبیعی است که جوانان انگیزه کمتری برای بچهدار شدن دارند.
با توجه به روندهای کنونی، بعید است نرخ باروری در کشورهای ثروتمند دوباره به سطح جایگزینی (1 /2) برسد. در بهترین حالت، سیاستها میتوانند کاهش بیشتر را متوقف کند. این موضوع پیامدهای مهمی برای آینده دارد. جمعیت بسیاری از کشورها پیرتر و کوچکتر میشود. فشار بر نظامهای بازنشستگی و مراقبت از سالمندان افزایش مییابد. مهاجرت بینالمللی ممکن است به راهحلی برای جبران کمبود نیروی کار تبدیل شود. کاهش باروری در سراسر جهان ادامه دارد. دلیل اصلی آن افزایش استقلال و فرصتهای زنان است که تحول مثبتی به شمار میرود. وقتی مردان به اندازه کافی مسئولیتپذیر نباشند یا اقتصاد کلان فرصتهای کافی به جوانان ندهد، نتیجه تحول مثبت به کاهش زادوولد منجر میشود.