شناسه خبر : 50916 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

تغییر ذهن‌ها

چگونه رشته‌های دانشگاهی نگرش‌های سیاسی را شکل می‌دهند؟

 

نیما صبوری / نویسنده نشریه 

74اختلاف سیاسی افراد تحصیل‌کرده و نکرده، رو‌به گسترش است. در دانشگاه نیز تحصیل، تجربه‌ای یک‌دست نیست. یکی از ویژگی‌های مهم تحصیل در دانشگاه، تنوع فکری و رشته‌ای آن است. دانشجویان در رشته‌های متفاوت تحصیل می‌کنند و در نتیجه در معرض مفاهیم، ارزش‌ها و شیوه‌های اندیشیدن گوناگون قرار می‌گیرند. در این‌باره دو اقتصاددان به نام‌های ماتان کولرمن و یوآو گلدستین در مقاله‌ای (اکتبر 2025) به بررسی نقش دانشگاه در شکل‌گیری گرایش‌های سیاسی افراد پرداخته‌اند. این پژوهش بررسی می‌کند رشته تحصیلی چگونه نگرش‌های سیاسی دانشجویان را در دوران تحصیل شکل می‌دهد؟، چه سازوکارهایی در پشت این فرآیند وجود دارد؟، و تغییرات چه پیامدهایی برای فضای سیاسی و اجتماعی جامعه دارند؟. برای پاسخ به این پرسش‌ها، نویسندگان از داده‌های گسترده و منحصربه‌فردی استفاده کردند که در پروژه مطالعاتی به‌وسیله «موسسه پژوهش آموزش عالی دانشگاه کالیفرنیا» (HERI) جمع‌آوری شده است. این داده‌ها شامل اطلاعات بیش از ۳۱۰ هزار دانشجو از ۴۷۷ دانشگاه چهارساله آمریکا در فاصله سال‌های ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۹ میلادی است. در این پروژه که شامل نظرسنجی‌هایی از دهه ۱۹۶۰ تاکنون است، دانشجویان دو بار مورد پرسش قرار گرفته‌اند. در آغاز ورود به دانشگاه (پرسش‌نامه دانشجوی سال اول) و در پایان تحصیل و هنگام فارغ‌التحصیلی (پرسش‌نامه دانشجوی سال آخر). این ساختار دومرحله‌ای به پژوهشگران اجازه می‌دهد تغییرات واقعی در نگرش سیاسی دانشجویان را طی دوران دانشگاه مشاهده کنند و اثر رشته را به‌صورت علی و قابل اعتماد تخمین بزنند. در این داده‌ها، «ایدئولوژی سیاسی» دانشجو با مقیاس پنج‌درجه‌ای سنجیده شده است: «بسیار راست‌گرا»، «محافظه‌کار»، «میانه‌رو»، «لیبرال» و «بسیار چپ‌گرا». در تحلیل‌ها، نویسندگان این مقیاس را طوری کدگذاری کرده‌اند که عدد کمتر نشان‌دهنده گرایش چپ‌تر است. همچنین، مواضع سیاسی دانشجویان درباره مسائل اقتصادی و فرهنگی با مقیاس چهاردرجه‌ای از «به‌طور کامل مخالف» تا «به‌طور کامل موافق» اندازه‌گیری شده است. پیش از ورود به تحلیل‌های آماری، نتایج توصیفی نشان می‌دهد به‌طور متوسط، دانشجویان در طول دوران تحصیل در دانشگاه، حدود هفت درصد بیشتر احتمال دارد که خودشان را «لیبرال یا چپ‌گرا» معرفی کنند. اما این تغییر در میان رشته‌ها متفاوت است. دانشجویان رشته‌های علوم اجتماعی و انسانی (همانند جامعه‌شناسی، علوم سیاسی، تاریخ، فلسفه و هنر) بیش از ۱۰ درصد به سمت چپ حرکت می‌کنند. در مقابل، دانشجویان اقتصاد و مدیریت /کسب‌وکار بدون تغییر باقی می‌مانند، یا حتی اندکی به سمت راست متمایل می‌شوند. در مسائل فرهنگی مانند حقوق زنان یا سقط جنین، دانشجویان لیبرال می‌شوند، هرچند شدت آن به رشته بستگی دارد. اما در مسائل اقتصادی همانند نقش دولت در نظام سلامت یا مالیات ثروتمندان، تفاوت آشکاری دیده می‌شود. دانشجویان علوم انسانی و اجتماعی بیشتر از سیاست‌های حمایتی و دولتی دفاع می‌کنند، درحالی‌که دانشجویان اقتصاد و مدیریت بیشتر به بازار آزاد و کاهش نقش دولت گرایش دارند. در بخش بعد مقاله، نویسندگان با روش‌های آماری پیشرفته اثرات علی رشته‌های مختلف را بر گرایش سیاسی بررسی می‌کنند. نتیجه‌ها نشان می‌دهد حتی وقتی همه عوامل پیش از ورود به دانشگاه (مثل دیدگاه سیاسی اولیه، رشته مورد علاقه، اهداف زندگی و ویژگی‌های خانوادگی) کنترل می‌شود، باز هم رشته تحصیلی نقش چشمگیری در تغییر دیدگاه سیاسی دانشجو دارد.

اثر رشته تحصیلی

در این مقاله، نویسندگان به این پرسش اصلی می‌پردازند که آیا رشته تحصیلی واقعاً باعث تغییر گرایش سیاسی دانشجویان می‌شود یا فقط بازتابی از دیدگاه‌های اولیه آنان است؟ برای پاسخ، پژوهشگران از مدل‌های آماری استفاده کرده‌اند که تغییرات در نگرش سیاسی دانشجویان را قبل و بعد از دانشگاه با توجه به رشته نهایی آنها می‌سنجد. به‌عبارت دیگر، آنها بررسی می‌کنند که اگر دو دانشجو در آغاز دیدگاه سیاسی مشابهی داشته باشند، ولی یکی در رشته اقتصاد و دیگری در رشته جامعه‌شناسی تحصیل کند، آیا پس از فارغ‌التحصیلی تفاوتی در گرایش سیاسی‌شان پدید می‌آید یا نه؟ در چهارچوب تحلیلی مقاله، نویسندگان تغییر ایدئولوژی سیاسی دانشجویان را از آغاز تا پایان تحصیل محاسبه کرده و سپس آن را به رشته تحصیلی نسبت می‌دهند، درحالی‌که عواملی مثل جنسیت، نژاد، درآمد خانواده، گرایش سیاسی اولیه، دانشگاه محل تحصیل و سال ورود را ثابت نگه داشته‌اند. این روش باعث می‌شود تاثیر عواملی مثل خانواده یا محیط دانشگاه در نتایج دخالت نداشته باشند و تنها اثر واقعی رشته به‌دست آید. نتایج برآوردها حاکی از آن است که تحصیل در علوم انسانی و اجتماعی، به‌طور متوسط باعث چپ‌گراتر شدن دیدگاه سیاسی دانشجویان می‌شود، درحالی‌که تحصیل در اقتصاد و کسب‌وکار، گرایش را به سمت راست یا محافظه‌کار شدن می‌برد. رشته‌های فنی و حرفه‌ای نیز تغییر کمی دارند ولی اندکی راست‌تر می‌شوند. نویسندگان برای ملموس کردن نتایج، تفاوت‌ها را به‌صورت درصدی بیان کرده‌اند. بر این اساس دانشجویان علوم انسانی و اجتماعی در پایان تحصیل چهار درصد بیشتر احتمال دارد که خودشان را «لیبرال یا چپ‌گرا» بدانند. در مقابل، دانشجویان اقتصاد و کسب‌وکار شش درصد کمتر احتمال دارد که خودشان را چپ‌گرا معرفی کنند. برای رشته‌های آموزش، مهندسی و سلامت، این تفاوت بین دو تا سه درصد کاهش احتمال چپ‌گرایی است. برای آنکه بزرگی این اثرات روشن شود، نویسندگان آن را با شکاف‌های سیاسی معروف دیگر مقایسه کرده‌اند. یکی از این شکاف‌های سیاسی مربوط به تفاوت‌های ایالتی است. در این‌باره تفاوت میانگین گرایش سیاسی دانشجویان نیویورک (لیبرال‌تر) و تگزاس (محافظه‌کارتر) هنگام ورود به دانشگاه حدود 32 /0 انحراف معیار است. اثر انتخاب رشته اقتصاد یا مدیریت نسبت به علوم اجتماعی حدود سه‌چهارم این مقدار است. مقایسه دیگر با تفاوت‌های جنسیتی انجام گرفته است. شکاف ایدئولوژیک میان دختران و پسران در ابتدای دانشگاه حدود 14 /0 انحراف معیار است. اثر رشته‌های دانشگاهی (اقتصاد در برابر علوم انسانی) حدود 6 /1 برابر بزرگ‌تر از این تفاوت جنسیتی است. به بیان ساده، انتخاب رشته می‌تواند بر دیدگاه سیاسی دانشجو تاثیری به‌اندازه یا حتی بیشتر از جنسیت یا محل زندگی داشته باشد. پژوهشگران چند آزمون انجام داده‌اند که مطمئن شوند نتایج فقط ناشی از انتخاب اولیه رشته نیست (برای مثال، اینکه افراد راست‌گرا خودشان اقتصاد را انتخاب کرده باشند). نخست، آزمون کنترل متغیرهای اولیه است. آنها تمام ویژگی‌های پیش از ورود به دانشگاه، از جمله دیدگاه سیاسی اولیه و رشته مورد علاقه را کنترل کردند. حتی با این کنترل‌ها، اثر رشته‌ها بدون تغییر باقی ماند. یعنی کسی که ابتدا علاقه‌مند به اقتصاد بوده ولی هنوز دیدگاه سیاسی‌اش مشخص نبوده، اگر در اقتصاد تحصیل کند، در پایان محافظه‌کار می‌شود. دوم، آزمون اثرات دانشگاه است. برخی دانشگاه‌ها گرایش کلی خاصی دارند (برای مثال دانشگاه‌های لیبرال یا مذهبی). وقتی اثر دانشگاه‌ها را هم ثابت نگه داشتند (یعنی فقط دانشجویان درون همان دانشگاه مقایسه شدند)، باز هم نتایج ثابت ماند. سوم، آزمون تغییرات در طول زمان. حتی وقتی تحلیل فقط برای دهه‌های مختلف (دهه ۱۹۹۰، ۲۰۰۰ و ۲۰۱۰) به‌طور جداگانه انجام شد، الگو باز هم همان بود. دانشجویان علوم انسانی و اجتماعی همواره چپ‌گرا، و اقتصاد و مدیریت همواره راست‌گرا هستند. اثر رشته تحصیلی بر گرایش سیاسی در همه گروه‌های جمعیتی (هم در میان زنان و هم در میان مردان، هم در میان سفیدپوستان و هم در میان اقلیت‌ها و هم در دانشگاه‌های خصوصی و هم دولتی) مشاهده می‌شود. البته شدت اثر در گروه‌های مختلف تفاوت دارد. در میان زنان و در دانشگاه‌های خصوصی این اثر اندکی قوی‌تر است، ولی در همه موارد معنادار باقی می‌ماند. با استفاده از نظرسنجی‌های فارغ‌التحصیلان و داده‌های بعد از دانشگاه، شواهدی وجود دارد که بخش زیادی از این تفاوت‌ها تا چند سال بعد نیز حفظ می‌شود. به‌ویژه فارغ‌التحصیلان اقتصاد و مدیریت در بزرگسالی نیز دیدگاه‌های اقتصادی محافظه‌کارانه‌تری نسبت به دیگران دارند.

 سازوکار اثرگذاری

پرسش اصلی این است که چه عواملی باعث می‌شوند که دانشجویان علوم اجتماعی و انسانی چپ‌گرا، و دانشجویان اقتصاد و مدیریت راست‌گرا شوند؟ در این بخش، نویسندگان توضیح می‌دهند که چگونه و از چه مسیرهایی تحصیل در رشته خاصی (مثل اقتصاد یا جامعه‌شناسی) نگرش سیاسی دانشجویان را تغییر می‌دهد. نویسندگان چند احتمال از جمله اثر آموزش و محتوای درسی، شبکه اجتماعی و دوستان، اهداف شغلی و انتظارات درآمدی و انتخابی یا گزینشی بودن را بررسی می‌کنند. در این‌باره داده‌ها می‌گوید، تمام شواهد به نفع فرضیه اول است. یعنی رشته‌ها از طریق آموزش و محتوای فکری، نگرش سیاسی را شکل می‌دهند. یکی از توضیح‌های معمول این است که دانشجویان در رشته‌های خاص با دوستانی معاشرت می‌کنند که گرایش سیاسی مشابهی دارند و این بر دیدگاهشان اثر می‌گذارد. نویسندگان این فرضیه را با استفاده از پرسش‌هایی درباره محیط اجتماعی دانشگاه آزمایش کردند. در پرسش‌نامه‌ها از دانشجویان خواسته شد نظرشان را درباره «فضای سیاسی دانشگاه» بیان کنند. نتایج نشان داد گرچه رشته‌های علوم اجتماعی و انسانی فضای گفت‌وگوی سیاسی و آزادتر دارند، اما وقتی اثر این محیط‌ها در مدل کنترل می‌شود، تغییر در گرایش سیاسی بدون تغییر باقی می‌ماند. به بیان ساده، دوستان و همکلاسی‌ها نقش کوچکی دارند. فرضیه دیگر این است که دانشجویان ممکن است در رشته‌هایی تحصیل کنند که در آینده شغل خاصی دارند و این چشم‌انداز مالی ممکن است روی نگرششان تاثیر بگذارد. برای مثال، دانشجویان اقتصاد و مدیریت انتظار درآمد بالاتر و مالیات کمتر دارند، پس دیدگاه اقتصادی محافظه‌کارانه‌تری پیدا می‌کنند. در مقابل، دانشجویان علوم اجتماعی جذب مشاغل آموزشی یا عمومی می‌شوند و نسبت به نابرابری حساس‌ترند. برای بررسی این موضوع، نویسندگان از داده‌های مربوط به اهداف شغلی و مالی دانشجویان استفاده کرده‌اند. در این‌باره نتایج نشان داد دانشجویان علوم انسانی و اجتماعی در طول تحصیل تمایلشان برای کمک به جامعه افزایش یافته و اهمیت پول برایشان کمتر می‌شود. در مقابل، دانشجویان اقتصاد و مدیریت در طول تحصیل اهمیت پول و موفقیت مالی را بیشتر دانسته‌اند. نکته مهم این است که حتی با در نظر گرفتن این تفاوت‌ها (یعنی کنترل اهداف مالی و شغلی)، اثر رشته بر گرایش سیاسی همچنان قوی باقی می‌ماند. به‌عبارت دیگر، تفاوت در اهداف مالی فقط بخشی از داستان است، نه عامل اصلی. نویسندگان نشان می‌دهند تفاوت نگرش سیاسی میان رشته‌ها از محتوای درسی، نوع آموزش و چارچوب فکری هر رشته ناشی می‌شود. به‌طور خاص در علوم اجتماعی و انسانی، دانشجویان با موضوعاتی مانند نابرابری، تبعیض، ساختار قدرت و عدالت اجتماعی روبه‌رو می‌شوند. این مباحث به تحلیل انتقادی و تفکر درباره نابرابری‌های جامعه ورود می‌کنند که با دیدگاه‌های چپ همسوست. در مقابل، در اقتصاد و مدیریت، آموزش‌ها اغلب بر مفاهیمی همانند کارایی، انتخاب فردی، بازار رقابتی و نقش محدود دولت تمرکز دارد. این آموزه‌ها دانشجویان را به پذیرش دیدگاه‌های لیبرال اقتصادی سوق می‌دهد.

پیامدهای سیاسی و اجتماعی

نویسندگان در این بخش به پرسش دیگری پاسخ می‌دهند. تفاوت‌ها در سطح جامعه چه پیامدهایی دارند؟ به بیان ساده، اگر ساختار رشته‌های دانشگاهی کشور متفاوت بود (برای مثال دانشجویان بیشتری اقتصاد می‌خواندند یا همه در رشته‌های انسانی تحصیل می‌کردند)، چه تغییری در نقشه سیاسی جامعه ایجاد می‌شد؟ در آمریکا (و بسیاری از کشورهای غربی)، یکی از مهم‌ترین شکاف‌های سیاسی در سال‌های گذشته، تفاوت میان افراد دارای تحصیلات دانشگاهی و کسانی است که تحصیلاتشان کمتر است. افراد تحصیل‌کرده به‌طور متوسط لیبرال و چپ‌گرا هستند، درحالی‌که افراد بدون تحصیلات دانشگاهی بیشتر راست‌گرا هستند. اما چرا تفاوت تا این حد زیاد است؟ نویسندگان نشان می‌دهند بخشی از این شکاف به ترکیب رشته‌های دانشگاهی مربوط می‌شود. به زبان ساده، چون دانشجویان بسیاری در رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی تحصیل می‌کنند (که چپ‌گرا هستند)، میانگین کل فارغ‌التحصیلان نیز چپ می‌شود. برای اندازه‌گیری این موضوع، پژوهشگران چنین محاسبه‌ای کرده‌اند. اگر توزیع رشته‌ها به‌گونه‌ای بود که همه دانشجویان در رشته‌هایی همانند اقتصاد و مدیریت تحصیل می‌کردند، شکاف میان تحصیل‌کرده‌ها و دیگران حدود یک‌سوم (33 درصد) کاهش می‌یافت. برعکس، اگر همه دانشجویان در رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی تحصیل می‌کردند، این شکاف حدود ۲5 درصد بیشتر می‌شد. شکاف سیاسی میان زنان و مردان نیز در چند دهه گذشته در آمریکا افزایش یافته است. به‌طور میانگین، زنان در مقایسه با مردان گرایش چپ دارند. نویسندگان بررسی می‌کنند آیا این تفاوت می‌تواند تا حدی ناشی از تفاوت در انتخاب رشته باشد یا نه؟. در این‌باره داده‌ها نشان می‌دهند زنان بیشتر در رشته‌های علوم انسانی، اجتماعی، آموزش و سلامت حضور دارند، درحالی‌که مردان بیشتر به سمت مهندسی، علوم طبیعی، اقتصاد و مدیریت می‌روند. با استفاده از مدل‌های آماری، پژوهشگران محاسبه کرده‌اند که اگر زنان و مردان در رشته‌های مشابهی تحصیل می‌کردند (یعنی ترکیب رشته‌ها برای هر دو جنس یکسان می‌بود)، شکاف سیاسی میان آنان حدود 40 درصد کاهش می‌یافت. به بیان ساده، بخش بزرگی از تفاوت گرایش سیاسی میان زنان و مردان از این واقعیت می‌آید که آنها در رشته‌هایی با فضای فکری متفاوت تحصیل می‌کنند. نتایج داده‌ها همچنین نشان می‌دهد دانشجویان علوم انسانی و اجتماعی بیشتر در فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی شرکت می‌کنند (حدود 60 درصد از آنان گفته‌اند حداقل در یک فعالیت سیاسی شرکت کرده‌اند). در مقابل، دانشجویان اقتصاد و مدیریت کمتر درگیر این نوع فعالیت‌ها هستند (حدود 45 درصد). دانشجویان علوم طبیعی و مهندسی نیز در میانه این طیف قرار دارند. این الگو نشان می‌دهد که تفاوت‌های فکری میان رشته‌ها فقط نظری نیست، بلکه در رفتار و کنش اجتماعی واقعی نیز بازتاب دارد. در بخش پایانی این قسمت، نویسندگان با استفاده از شبیه‌سازی‌های آماری، سناریوهای فرضی طراحی کرده‌اند که پیامدهای تغییر ترکیب رشته‌ها را در سطح کلان بسنجند.

نتیجه‌گیری

به‌طور خلاصه، سه سناریو در مقاله مطرح شده است: در سناریوی نخست، همه دانشجویان در رشته‌های اقتصاد و مدیریت تحصیل کنند. در این حالت، میانگین گرایش سیاسی کل فارغ‌التحصیلان حدود 16 /0 انحراف معیار به سمت راست تغییر می‌کند. یعنی جامعه به‌طور کلی محافظه‌کارتر می‌شود. در سناریوی دوم، همه دانشجویان در رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی تحصیل کنند. در این حالت، میانگین گرایش سیاسی کل جامعه حدود 11 /0 انحراف معیار به سمت چپ حرکت می‌کند. یعنی فضای سیاسی عمومی لیبرال‌تر می‌شود. سناریوی سوم، توزیع واقعی کنونی (ترکیبی) است. در وضع فعلی، ترکیب رشته‌ها تعادلی نسبی ایجاد می‌کند، اما چون تعداد دانشجویان علوم انسانی و اجتماعی کاهش یافته و رشته‌های مدیریتی رشد کرده‌اند، میانگین جامعه نسبت به دهه‌های پیشین کمی راست‌گراتر شده است. 

دراین پرونده بخوانید ...