شناسه خبر : 50784 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

فیلسوفی در لباس اقتصاددان

چرا نام ژاک آتالی در علم اقتصاد ماندگار شد؟

 

 آزاده خرمی‌مقدم / نویسنده نشریه 

در جهان پرهیاهوی سیاست و اقتصاد، گاهی نام‌هایی پیدا می‌شوند که نه با ثروت و مقام، بلکه با بینش و جسارت ماندگار می‌شوند. ژاک آتالی یکی از آنهاست؛ متفکر فرانسوی که توانست از دل قدرت، به قلمرو اندیشه برسد. او نه صرفاً اقتصاددان بود، نه مشاور سیاسی. آتالی بیشتر شبیه فیلسوفی بود که اقتصاد را ابزاری برای فهم انسان و آینده می‌دید. او مردی بود که با نبوغ و پشتکار، از الجزایر تا قلب کاخ الیزه رفت، از صندلی مشاور ریاست‌جمهوری تا رأس یکی از بزرگ‌ترین نهادهای مالی اروپا نشست و سپس پس از سقوطی پرسروصدا، دوباره برخاست تا اندیشه‌ای تازه درباره اقتصاد و اخلاق بنیان بگذارد.

بخش اول: تولد یک ذهن جست‌وجوگر

ژاک آتالی در سال 1943 در الجزایر متولد شد؛ در خانواده‌ای یهودی که از رفاه نسبی برخوردار بود. اما مسیر زندگی‌اش نه در شمال آفریقا، بلکه در پاریس رقم خورد؛ شهری که او را از کودکی با واژه‌های بزرگ سیاست، فلسفه و هنر آشنا کرد.

آتالی جوان خیلی زود درخشید. او از معتبرترین مدارس فرانسه، از جمله پلی‌تکنیک و مدرسه ملی مدیریت، فارغ‌التحصیل شد و دکترای اقتصاد گرفت. ترکیب نادری از دقت فنی، دانش تاریخی و تخیل فلسفی در او جمع شده بود. همان‌قدر که از معادلات اقتصادی لذت می‌برد، از موسیقی کلاسیک و تحلیل ساختار سمفونی‌ها هم غافل نبود. اما نبوغش تنها در درس خلاصه نمی‌شد. او ذهنی کنجکاو داشت که نمی‌توانست در محدوده‌های سنتی بماند. همین روح جست‌وجوگر بود که بعدها او را در جایگاه متفکری نشاند که به‌جای توصیف جهان، به پیش‌بینی و معماری آینده پرداخت.

بخش دوم، 10 سال در قلب قدرت

سال 1981 نقطه عطف زندگی او بود. فرانسوا میتران، رهبر کاریزماتیک سوسیالیست‌ها، رئیس‌جمهور فرانسه شد و آتالی که سال‌ها پیش با او آشنا شده بود، به جمع نزدیک‌ترین مشاورانش پیوست.

برای یک دهه، آتالی در قلب قدرت بود؛ مردی که گاه از او به‌عنوان «صدای دوم» در الیزه یاد می‌کردند. او در تدوین سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی نقش داشت و بسیاری از تصمیم‌های مهم فرانسه در دهه 80 از فیلتر ذهنی، تحلیلی او می‌گذشت. اما در پشت این چهره رسمی، ذهنی پر از پرسش و تردید وجود داشت. او از نزدیک دید که چگونه ایدئولوژی‌ها می‌آیند و می‌روند، وعده‌ها فراموش می‌شوند و قدرت چگونه می‌تواند خرد را خاموش کند. آتالی بعدها نوشت که در آن سال‌ها فهمید اقتصاد بدون درک سیاست، توهم است؛ و سیاست بدون درک اقتصاد، فاجعه. او آموخت که هر سیاستمدار بزرگ، باید هم تحلیلگر بازار باشد و هم روان‌شناس جمعی ملت خود.

همین تجربه بود که بعدها بذر بسیاری از نظریه‌های فکری او را کاشت: از «اقتصاد مثبت» تا مفهوم «انسان خانه‌به‌دوش».

بخش سوم: رویای بانک اروپا و سقوطی که آغاز شد

وقتی دیوار برلین در سال 1989 فرو ریخت، جهان به‌ناگاه تغییر کرد. کشورهای بلوک شرق در حال تولد دوباره بودند و به کمک نیاز داشتند. آتالی، با تجربه‌ای که از سال‌ها سیاست در فرانسه داشت، ایده‌ای بزرگ مطرح کرد: ایجاد نهادی برای بازسازی و توسعه اروپا- بانکی که شرق و غرب را با هم پیوند دهد.

ایده‌اش پذیرفته شد. در سال 1991، او نخستین رئیس بانک اروپایی بازسازی و توسعه (EBRD) شد. ماموریتی تاریخی در انتظارش بود: هدایت میلیاردها دلار سرمایه برای ساختن اقتصادهای تازه متولدشده شرق اروپا.

او می‌خواست نهاد جدید، نه‌فقط بانکی مالی، بلکه پروژه‌ای تمدنی باشد؛ پلی برای همگرایی فرهنگی و اقتصادی قاره‌ای که از جنگ و ایدئولوژی خسته بود. اما این آرزو چندان دوام نیاورد. در مدتی کوتاه، انتقادها از نحوه مدیریت آتالی بالا گرفت. گزارش‌هایی از هزینه‌های زیاد برای دکوراسیون ساختمان مرکزی بانک در لندن منتشر شد- خبری که در تضاد با ماموریت بانک برای کمک به کشورهای فقیر بود. رسانه‌ها به او تاختند و سیاستمداران فشار آوردند. سرانجام در سال 1993، آتالی استعفا کرد. برای بسیاری، این شکست پایان راه بود؛ اما برای او، شروعی تازه. آتالی بعدها گفت: «قدرت اجرایی را از دست دادم، اما آزادی اندیشه را دوباره یافتم.»

او از مدیر بانکی که زیر تیغ رسانه‌ها بود، به نویسنده و نظریه‌پردازی تبدیل شد که از پشت میز کارش، به‌جای تصمیم‌گیری برای امروز، شروع به طراحی فردا کرد. او ثابت کرد که یک شخصیت بزرگ و جنجالی است که نمی‌توان او را نادیده گرفت. مهم‌تر از آن، این شکست، آتالی را از سیاست و مدیریت اجرایی دور کرد و او را به قلم و اندیشه بازگرداند تا قدرت واقعی را بیابد. بااین‌حال، «بانک اروپایی بازسازی و توسعه» (EBRD)، حتی پس از استعفای آتالی، جوهره فکری او را حفظ کرد: اینکه سرمایه باید در خدمت دگرگونی تمدنی باشد، نه صرفاً سود مالی. در دهه‌های بعد، EBRD به یکی از بازیگران اصلی بازسازی اقتصادهای شرق اروپا تبدیل شد. ماموریت آن دقیقاً چیزی بود که آتالی در ذهن داشت- کمک به کشورهایی که از کمونیسم رها شده بودند تا به اقتصاد بازار، دموکراسی و پایداری زیست‌محیطی برسند. این بانک نه‌تنها در اصلاح نظام‌های بانکی و خصوصی‌سازی نقش داشت، بلکه در پروژه‌هایی مانند بازسازی چرنوبیل و توسعه انرژی‌های سبز نیز فعال شد؛ جلوه‌ای از «اخلاق توسعه» که آتالی از آن سخن می‌گفت. با گذر زمان، EBRD به نهادی فراتر از اروپا گسترش یافت و در سه قاره فعالیت کرد. هرچند دیگر نام آتالی در تابلوهای بانک نبود، اما اندیشه‌اش بر ساختار آن حاکم ماند.

بخش چهارم: از نویز تا آینده

در سال‌های بعد، آتالی با سرعتی شگفت‌انگیز نوشت و اندیشید. آثار او یکی پس از دیگر منتشر شدند و هر کدام پنجره‌ای به جهان گشودند. پس از ترک EBRD او تمام انرژی خود را صرف نوشتن و نظریه‌پردازی در علم اقتصاد کرد. اما نه در چهارچوب‌های سنتی، بلکه اقتصاد را از منظر تاریخ، فرهنگ و آینده‌پژوهی بررسی کرد.

کتاب‌های مهم

95یکی از نخستین کتاب‌های درخشان او، «نویز، اقتصاد سیاسی موسیقی» بود؛ اثری که از پیش از دوران میتران شروع کرده بود و در دهه 70 منتشر شد. در این کتاب، او نظریه‌ای شگفت‌انگیز مطرح می‌کند: موسیقی، آینه آینده جوامع و به عبارت دیگر پیش‌بینی‌کننده تغییرات اجتماعی و اقتصادی است.

آتالی می‌نویسد هر تحول اجتماعی و اقتصادی، نخست در صدای موسیقی آن دوره شنیده می‌شود. مثلاً، گذار از موسیقی کلاسیک به موسیقی مدرن، نشان‌دهنده گذار از یک جامعه سلسله‌مراتبی به یک جامعه فردگرا و مصرف‌گراست. او حتی پا را فراتر گذاشت و گفت «نویز» -صداهای ناهنجار و غیرمنتظره- در واقع صدای آینده است؛ صدایی که نظم موجود را به چالش می‌کشد و نویدبخش ساختاری جدید است. این دیدگاه، اقتصاد را از یک علم خشک به پدیده‌ای فرهنگی و تاریخی تبدیل و آتالی را یک متفکر بین‌رشته‌ای معرفی کرد. این نگاه شاعرانه و ساختارشکن، موسیقی را از حوزه هنر بیرون کشید و به عرصه اقتصاد و سیاست برد. در واقع، او موسیقی را به زبانی برای خواندن آینده تبدیل کرد. چند سال بعد، ژاک آتالی کتابی منتشر کرد به نام «ضداقتصاد». در آن، با لحنی انتقادی و تند، از نظام سرمایه‌داری مدرن انتقاد کرد. وی می‌گفت، اقتصاد معاصر از هدف انسانی‌اش فاصله گرفته و به خود غایت تبدیل شده است. به باور او، اقتصاد باید وسیله‌ای برای بهبود زندگی انسان باشد، نه ابزاری برای انباشت بی‌پایان سود. آتالی خواهان «اقتصاد دگراندیش» بود؛ اقتصادی که به‌جای پیروی از منطق بازار و دولت، بر ارزش‌های انسانی و اجتماعی استوار باشد. این کتاب، آتالی را در کنار متفکرانی چون آمارتیا سن و زیگمونت باومن قرار داد؛ اندیشمندانی که در جست‌وجوی راهی بودند تا سرمایه‌داری را با اخلاق آشتی دهند. این نقد نشان داد که او حتی پس از سال‌ها حضور در قلب قدرت، همچنان یک مصلح اجتماعی باقی مانده است. آتالی در اثر دیگرش، «انسان خانه‌به‌دوش»، به سراغ آینده رفت. او پیش‌بینی کرد که قرن بیست‌ویکم، عصر جابه‌جایی است. نه‌فقط در فضا، که در هویت. انسان آینده، شهروند یک مکان خاص نخواهد بود؛ او میان کشورها، فرهنگ‌ها و حتی دنیای واقعی و مجازی در حرکت است.

به باور آتالی، همان‌طور که در گذشته کشاورزان کوچ‌نشین جای خود را به شهروندان دادند، انسان‌های امروز نیز به نسل جدیدی از خانه‌به‌دوشان دیجیتال تبدیل خواهند شد. این جابه‌جایی گسترده، مفاهیم دولت، مرز و مالکیت را دگرگون خواهد کرد. آتالی با این پیش‌بینی‌ها، در ردیف آینده‌پژوهان برجسته جهان جای گرفت. اما تفاوتش در این بود که او آینده را نه با اعداد و الگو‌ها، بلکه با نگاهی انسانی و فلسفی می‌دید.

بخش پنجم: از نقد تا ساختن

پس از سال‌ها نوشتن و اندیشیدن، آتالی تصمیم گرفت از نقد فراتر رود و طرحی عملی برای اقتصاد آینده ارائه کند. نتیجه، مفهوم «اقتصاد مثبت» بود.

او می‌گفت اقتصاد سنتی، اقتصادی منفی است؛ چون بر سود کوتاه‌مدت تمرکز دارد و هزینه‌های اجتماعی و زیست‌محیطی را به آینده واگذار می‌کند. در مقابل، اقتصاد مثبت بر فعالیت‌هایی تکیه دارد که منافع نسل‌های آینده را در نظر می‌گیرد؛ از آموزش و سلامت تا محیط زیست و فرهنگ.

آتالی برای تحقق این ایده، بنیاد Positive Planet را راه‌اندازی کرد؛ نهادی غیرانتفاعی که در ده‌ها کشور جهان فعالیت می‌کند تا به جوامع فقیر آموزش دهد که چگونه با کسب‌وکارهای کوچک، چرخه‌ای از رشد پایدار ایجاد کنند. او نشان داد که اندیشه، اگر بخواهد ماندگار شود، باید از صفحه کتاب به زندگی واقعی راه یابد.

در سال‌هایی که آتالی مفهوم «اقتصاد مثبت» را ترویج می‌کرد، نشست‌های بین‌‌المللی متعددی در شهر لوهاور فرانسه برگزار شد؛ جایی که بیش از هزار نفر از سراسر جهان -از کارآفرینان و اقتصاددانان گرفته تا فعالان اجتماعی، مدیران شرکت‌ها و اتحادیه‌ها- گرد هم آمدند تا از تجربه‌های عملی خود بگویند. آتالی تاکید می‌کرد که برخلاف رویکردهایی که فقط درباره «آنچه نباید کرد» سخن می‌گویند، این جمع آمده بود تا درباره آنچه می‌توان انجام داد، حرف بزند: برای بهبود محیط طبیعی و مهم‌تر از آن، محیط انسانی. او از چهره‌هایی سخن گفت که اقتصاد مثبت را از نظر تئوریک به واقعیت تبدیل کرده‌اند. مانند بیندشوار پاتاک از هند، که با سازمان مردم‌نهاد خود، Sulabh International، زندگی میلیون‌ها نفر از طبقات فرودست را تغییر داد؛ با ساخت سرویس‌های بهداشتی ارزان و آموزش مهارت‌های شغلی، به آنان عزت و امنیت داد و نشان داد چگونه می‌توان منافع اقتصادی را با کرامت انسانی پیوند زد.

یا فیل کانوی از بریتانیا که با شرکت Cool2Care، کسب‌وکاری پایدار و سودآور بنا کرد تا والدین کودکان دارای معلولیت را در نگهداری و توان‌بخشی یاری دهد. یا راینر نولوک از لتونی که توانست هزاران داوطلب را بسیج کند تا در چند ساعت، زباله‌های رهاشده کشورشان را جمع‌آوری کنند و الگویی تازه از مشارکت مدنی و مسئولیت‌پذیری اجتماعی بسازند.

نمونه‌های مشابهی از فرانسه، آفریقا و آمریکای لاتین هم وجود داشت؛ افرادی که در محلات فقیرنشین، استعدادها را شناسایی می‌کردند و با شرکت‌ها پیوند می‌دادند تا فرصت‌های شغلی تازه بیافرینند.

آتالی همه این تجربه‌ها را مصداق‌های زنده اقتصاد مثبت می‌دانست؛ اقتصادی که نه در حاشیه، بلکه در قلب دگرگونی‌های معاصر می‌تپد.

او می‌گفت: اقتصاد مثبت دیگر نه یارانه‌ای است و نه وابسته به دولت. خودش اشتغال ایجاد می‌کند، سود می‌آفریند و رشد پیدا می‌کند. امروزه 5 تا 10 درصد از تولید ناخالص جهانی، از دل همین فعالیت‌ها می‌آید؛ فعالیت‌هایی که بر پایه نوع‌دوستی و نگاه بلندمدت بنا شده‌اند، نه فردگرایی و حرص سود لحظه‌ای.

به باور آتالی، این اقتصاد نقشی تثبیت‌کننده در دوران بحران‌ها دارد؛ همان‌گونه که سرمایه‌داری در قرن دوازدهم در شکاف‌های نظام فئودالی رشد کرد و سرانجام جای آن را گرفت. او آینده بشر را در گرو شکل‌گیری این نظام تازه می‌دانست؛ نظامی که در آن، معیار موفقیت نه صرفاً رشد عددی، بلکه سودمندی برای نسل‌های آینده است.

برای تحقق این آینده، آتالی از اصلاحات بنیادین سخن می‌گفت؛ از تدوین قوانین تازه برای سنجش اثرات تصمیم‌های اقتصادی بر رفاه نسل‌های بعدی، تا طراحی ساختارهای مالی نو که سرمایه را به سوی فعالیت‌های پایدار هدایت کنند. او باور داشت این مسیر، نیرویی تازه به جوانان می‌دهد؛ نسلی که تشنه معنا و اثرگذاری است و می‌خواهد اقتصاد را با اخلاق آشتی دهد.

در چشم‌انداز او، اقتصاد مثبت نه رویایی آرمان‌گرایانه، بلکه ضرورتی تاریخی بود؛ پلی میان سود و وجدان، میان رشد و مسئولیت.

و این شاید مهم‌ترین میراث ژاک آتالی است: اینکه اقتصاد، اگر در خدمت آینده نباشد، گذشته‌ای تکرارشونده خواهد بود.

 فراتر از اقتصاد

ژاک آتالی چگونه نامی ماندگار در علم اقتصاد پیدا کرد؟ پاسخ این است که او از مرزهای تنگ علم اقتصاد فراتر رفت. او از شکست‌های سیاسی و اجرایی خود (مانند رسوایی EBRD) به‌عنوان سکوی پرتابی برای اندیشه‌ورزی عمیق‌تر استفاده کرد. او نه یک اقتصاددان سنتی بود که صرفاً به مدل‌های ریاضی و آمار دل ببندد و نه یک سیاستمدار صرف که درگیر بازی‌های روزمره قدرت باشد. آتالی در حقیقت، فیلسوف اقتصاد بود که با نگاهی بین‌رشته‌ای از موسیقی و تاریخ گرفته تا آینده‌پژوهی و مهاجرت، به کالبدشکافی ساختارهای اقتصادی و اجتماعی پرداخت. ماندگاری نام او نه در یک فرمول اقتصادی، بلکه در دیدگاه‌های بزرگ و پیش‌بینی‌های جسورانه‌اش نهفته است. به‌طور کلی اهمیت فعالیت‌های آتالی را در سه بعد کلیدی می‌توان خلاصه کرد:

  1- بین‌رشته‌ای بودن: او اقتصاد را از تاریخ، موسیقی و جامعه‌شناسی جدا نکرد و نشان داد که اقتصاد، در نهایت، داستان انسان‌ها و روابط آنها با یکدیگر و با منابع است.

 2- قدرت پیش‌بینی: آثار او مانند «نویز» و «انسان خانه‌به‌دوش» به دلیل پیش‌بینی‌های جسورانه و اغلب درست درباره آینده، همچنان مورد بحث و مطالعه قرار می‌گیرند.

3- اخلاق‌گرایی عملی: او با مفهوم اقتصاد مثبت، یک چهارچوب اخلاقی و عملی برای خروج از بحران‌های کنونی ارائه داد و به‌جای نقد صرف، یک جایگزین سازنده پیشنهاد کرد. 

دراین پرونده بخوانید ...