شناسه خبر : 50267 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

راه اشتباه پایان دادن به جنگ

درس‌های تاریک تاریخ برای صلح مطلوب پوتین

 ترجمه: جواد طهماسبی

در ماه‌های آغازین جنگ کره که یکی از خون‌بارترین درگیری‌ها میان نیروهای کمونیست و غرب دموکراتیک بود، مائو تسه تونگ در تلگرافی به همتای مستبدش جوزف استالین نظریه‌هایی را درباره تلفاتی که هر طرف متحمل می‌شد مطرح کرد. مائو در مارس 1951 نوشت؛ «راهبرد کلی‌ من شامل از بین رفتن جان چندصد هزار آمریکایی در جنگی است که سال‌ها طول می‌کشد». تنها در آن زمان بود که امپریالیست‌ها متوجه شدند که آنها حریف خود را در جمهوری خلق تازه‌تاسیس چین پیدا کرده‌اند. قبل از آن، مائو ارتشی از داوطلبان را به شبه‌جزیره کره گسیل کرده بود. جایی که نبرد از تابستان گذشته آغاز شده و رژیم کره شمالی تحت حمایت شوروی به کره جنوبی حمله کرد که از  سوی یک متحد آمریکا اداره می‌شد. مائو با خونسردی به استالین گفت که پیش‌بینی می‌کند چین 300 هزار نفر را در اثر مرگ یا نقص عضو از دست بدهد. این بی‌اعتنایی به آمار تلفات لفاظی نبود. تا جولای 1953 که آتش‌بس برقرار و به جنگ 37ماهه پایان داده شد، طبق برآوردهای داخلی آمار تلفات چین به 400 هزار نفر رسید (امروز مقامات رسمی به تلفات 150 هزارنفری اذعان می‌کنند). مائو که از خبر مرگ پسرش در جبهه کره مطلع شده بود، زیر لب زمزمه کرد: چگونه ممکن است هیچ مرگی در جنگ روی ندهد؟ میلیون‌ها غیرنظامی کره‌ای و شاید یک میلیون نفر از قوای ارتشی آن جان باختند. آمریکا حدود 37 هزار نیرو و بریتانیا و دیگر کشورها هزاران نفر را از دست دادند. شهرهای کره به ویرانه‌ای در حال سوختن تبدیل شدند. آمریکا و متحدانش تا مدت‌ها فکر می‌کردند که جنگ بر سر قلمرو است. آنها از این می‌ترسیدند که چین و کره شمالی به رهبری مسکو یک کارزار جهانی برای گسترش کمونیسم به راه اندازند. آنها متوجه انگیزه واقعی مائو نشدند. انگیزه‌ای که بخشی از آن در دهه 1990 و زمانی آشکار شد که چین و شوروی بایگانی‌هایشان را باز کردند. مائو در ازای فداکاری خونین چین از شوروی خواسته بود نیروهای مسلح کشورش را به تسلیحات مدرن، ناوهای جنگی و هواپیما مجهز کند و نقشه‌ها و ابزارهای لازم برای ساخت چنین تجهیزاتی را در اختیار چین بگذارد. کنترل شبه‌جزیره چندین‌بار بین ارتش‌های کمونیست و غربی دست‌به‌دست شد تا اینکه دو طرف در اطراف مدار 38 درجه مستقر شدند. خطی که شبه‌جزیره کره را به دو قسمت تقسیم می‌کند. این رویداد بزرگ‌ترین هدف ارضی مائو یعنی جلوگیری از اتحاد مجدد غرب و نیروهای طرفدار آمریکا در کره در نزدیکی مرزهایش را محقق کرد. آمریکا، چین و اتحاد جماهیر شوروی در اوایل ژوئن 1951 از آتش‌بس در مدار 38 درجه حمایت کردند. بااین‌حال، جنگ دو سال دیگر ادامه یافت. مائو که مشتاق دریافت کمک‌های جنگی بیشتر از شوروی بود در مورد آن گروه از اسرای جنگی که از بازگشت به چین و کره شمالی امتناع می‌‌کردند قشقرق زیادی به‌پا کرد. 45 درصد از تلفات آمریکا پس از شروع مذاکرات بود. کهنه‌سربازان درگیری‌های مرگبار شبانه در تپه‌های مشرف به محوطه مذاکرات -که زیر سیل فرو رفته بود- را به خاطر دارند. سرانجام در تابستان 1953 و پس از مرگ استالین و تهدید آمریکا مبنی بر استفاده از سلاح‌های هسته‌ای آتش‌بس برقرار شد و پس از سه سال کشتار خط جداکننده دو کره تثبیت شد. به گفته سر مکس هستینگز (Sir Max Hastings)، تاریخ‌نگار جنگ کره، جهان آموخت که «جنگ می‌تواند در میز مذاکره به همان اندازه نبرد در میدان جنگ سرسختانه و دردناک ادامه یابد». اکنون ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه به صحبت‌های دونالد ترامپ همتای آمریکایی‌اش بی‌توجهی می‌کند. او درخواست ترامپ برای توقف جنگ در اوکراین را رد کرد و در عوض پیمانی جامع را پیشنهاد می‌دهد که تمام دغدغه‌هایش را برطرف می‌کند. در مقابل، آقای ترامپ آتش‌بسی را که در رسیدن به آن ناکام ماند کم‌اهمیت جلوه می‌دهد. حال یا برای حفظ آبرو یا به این دلیل که استدلال‌های روسیه را قبول دارد. روسیه می‌گوید که اوکراین در حال شکست است و از آتش‌بس برای تجدید قوا استفاده خواهد کرد. ترامپ در 18 آگوست با تاسف گفت، «آرزو می‌کنم که جنگ به پایان برسد، اما از نظر راهبردی این کار به ضرر یکی از طرفین تمام خواهد شد». آقای ترامپ و حلقه نزدیکانش ترجیح می‌دهند درباره مبادله سرزمین صحبت کنند. این بیان رمزی بدان معناست که اوکراین باید آنقدر سرزمین ارزشمند را واگذار کند که پوتین قانع شود دست از جنگ بردارد. از دیدگاه آقای ترامپ، تشویق متخاصمان به توافق ذاتاً ارزشمند است، زیرا نقطه مقابل آن جنگی بی‌معنی و بی‌فایده خواهد بود. افسوس که نمونه‌هایی تاریخی این چهارچوب ساده را به چالش می‌کشند و این نمونه‌ها منحصر به کره نیستند. اهمیت آتش‌بس صرفاً به این دلیل نیست که کشتار را متوقف می‌کند، بلکه می‌تواند نشانه‌ای از پذیرش این حقیقت باشد که جنگ راه‌حل نظامی ندارد. کارل بیلدت (Bildt)، نخست‌وزیر و وزیر امور خارجه سابق سوئد، اطلاعات دست اولی از چگونگی پایان یافتن جنگ‌ها دارد. او در سال 1995 رئیس مشترک اروپایی مذاکرات مربوط به پایان جنگ سه‌ساله بوسنی بود که در دیتون، اوهایو به رهبری آمریکا برگزار می‌شد. هدف آمریکا و اروپا در دیتون برقراری صلح بود، اما آقای بیلدت متوجه شد بسیاری از سیاستمداران بالکان امیدوارند از روند صلح برای «ادامه جنگ با ابزارهای دیگر» استفاده کنند. مذاکرات دیتون موفقیت‌آمیز بود، چون طرف‌های درگیر خسته‌ شده بودند و می‌دانستند که آمریکا و ناتو درگیری بیشتر را تحمل نخواهند کرد. بنابراین فقط راه‌حل سیاسی باقی می‌ماند. آقای بیلدت می‌گوید: «وقتی توپ‌ها هنوز شلیک می‌شوند و این ترس یا امید وجود دارد که وضعیت میدان نبرد به‌طور بنیادی تغییر کند نمی‌توانید در گفت‌وگوها جدی باشید.» 

زمین همه چیز نیست

این سوئدی نگران آن است که خواسته آقای پوتین برای قلمرو هدف بزرگ‌تری را پنهان کند: جلوگیری از رشد و شکوفایی اوکراین به‌عنوان دولتی که همزمان اسلاو، دموکراتیک و غربی است. همچنین او به درخواست آقای پوتین برای رسیدگی همزمان به همه اختلافات اعتماد ندارد. به عقیده او، این امر به حل‌وفصل پیچیده‌ترین انتخابات از جمله وضعیت سرزمین‌های اوکراینی تحت کنترل روسیه قبل از هرگونه پیمان صلح نیاز دارد. او می‌‌گوید که اقدام صادقانه در جهت صلح با آتش‌بسی آغاز می‌شود که امکان کار گام‌به‌گام بر موضوعاتی مانند تامین برق اوکراین، سرنوشت اسرای جنگی، کودکان ربوده‌شده اوکراینی و تحریم‌ها را فراهم می‌کند. طبق تجربه آقای بیلدت، توافق صلح باید «حداقل الزامات همگان را برآورده کند، نه حداکثر الزامات برخی را». آقای ترامپ به روسیه اجازه می‌دهد تا اهداف حداکثری را دنبال کند، اما اوکراین را زیر فشار می‌گذارد. مائو این راهبرد را «گفت‌وگو در حین جنگ» می‌نامید. راهبردی که در کره فاجعه‌بار بود و هیچ‌گاه به پیمان صلح دائمی نینجامید. هیچ دلیلی وجود ندارد که بپذیریم این‌بار فرق می‌کند. 

 

دراین پرونده بخوانید ...