ما در مقابل آنها
«تفکر حاصل جمع صفر» چگونه افراد را به دام میاندازد؟
«تفکر حاصل جمع صفر» -وقتی که افراد فکر میکنند سود یک نفر به قیمت ضرر دیگری تمام شود- میتواند بیسروصدا نحوه تفسیر ما را نسبت به جهان تغییر دهد و اغلب به سوگیریهای شناختی متعددی منجر شود که قضاوت و رفتار را تحریف میکنند. این موضوع یک بینش افراطی است که همکاری را به رقابت تبدیل میکند، حتی زمانی که هیچ رقابتی وجود ندارد. وقتی کسی طرز فکر حاصل جمع صفر را در پیش میگیرد، احتمال بیشتری دارد که در تله این سوگیریها گرفتار شود:
سوگیری تایید: آنها به دنبال شواهدی هستند که از این ایده پشتیبانی کند که منابع محدود هستند و موفقیت رقابتی است و نشانههای سود متقابل را نادیده میگیرند.
سوگیری درونگروهی: آنها از گروه خود حمایت کرده و فرض میکنند که افراد خارجی سهم آنها را از منابع تهدید میکنند؛ حتی اگر همکاری بتواند به هر دو طرف کمک کند.
سوگیری افراطی: آنها در مورد اینکه چقدر سود دیگران موجب ضرر خودشان میشود، اغراق میکنند، بهخصوص اگر تجربیات گذشته یا رسانهها این روایت را تقویت کنند.
سوگیری لنگر انداختن: قرار گرفتن زودهنگام در معرض کمبود یا رقابت میتواند جهانبینی آنها را تثبیت کند و پذیرش فراوانی یا نتایج برد-برد را دشوار کند.
سوگیری استحقاق: آنها ممکن است باور داشته باشند که خودشان یا گروهشان سزاوار بخش ثابتی از منابع هستند، بنابراین هرگونه سودی که دیگران به دست میآورند، ناعادلانه به نظر میرسد، حتی اگر منبع واقعاً محدود نباشد. این سوگیریها نهتنها بر روابط شخصی افراد تاثیر میگذارند، بلکه در سیاست، اقتصاد و پویاییهای اجتماعی نیز نقش دارند. برای مثال، ممکن است کسی با مهاجرت دیگران به کشورش مخالفت کند، نه به دلیل ایجاد رقابت شغلی واقعی، بلکه به این دلیل که آن را یک تهدید تلقی میکند و شاید در ذهنش این جمله نقش میبندد که موقعیت شغلی برای خود من هم نیست. بیایید بررسی کنیم که این طرز فکر چگونه در تجارت، آموزش یا حتی روابط عاشقانه نمود پیدا میکند؟ این طرز فکر در جاهای شگفتانگیزی خود را نشان میدهد. تفکر حاصل جمع صفر -جایی که سود یک نفر ضرر دیگری تلقی میشود- توانایی این را دارد که بهصورت بسیار نامحسوس کل سیستمهای اعتقادی و رفتاری یک جامعه را در اقتصاد، سیاست و تجارت تغییر دهد. این فقط یک طرز فکر نیست، بلکه دریچهای است که میتواند نحوه تفسیر رقابت، همکاری و انصاف از سوی مردم را تحریف کند، به نوعی میتواند مبنای منابع انسانی را تغییر دهد. در اقتصاد، تفکر حاصل جمع صفر اغلب موجب مقاومت در برابر سیاستهایی میشود که درواقع حاصل جمع مثبت هستند. مثلاً، بسیاری از اقتصاددانان استدلال میکنند که مهاجرت و تجارت آزاد رشد کلی اقتصادی را افزایش میدهند. بااینحال، متفکران حاصل جمع صفر ممکن است با این سیاستها مخالفت کنند و بگویند، در ازای هر شغلی که یک مهاجر یا کارگر خارجی به دست میآورد، یک شهروند بومی یک شغل از دست میدهد- حتی زمانی که دادهها خلاف آن را ثابت میکنند، آنها همچنان بر تجارت محدود بیشتر پافشاری میکنند. این طرز فکر همچنین میتواند به حمایتگرایی دامن بزند، به این ترتیب که کشورها تعرفههایی را برای «محافظت» از صنایع داخلی اعمال میکنند، حتی اگر به مصرفکنندگان و کارایی جهانی آسیب برساند. در سیاست، تفکر حاصل جمع صفر به قطبی شدن کمک میکند. رایدهندگان ممکن است مخالفان سیاسی را نه همچون افرادی با دیدگاههای متفاوت، بلکه تهدیدی برای رفاه خود ببینند؛ درواقع به شکل یک دشمن!. این موضوع میتواند موجب حمایت از جنبشهای پوپولیستی شود که مسائل را به شکل «ما در مقابل آنها» مطرح میکنند، حتی زمانی که سیاستهای پیشنهادی میتواند به نفع همه باشد. برای مثال، برگزیت با استفاده از لفاظیهای برد-برد تبلیغ شد؛ با این ادعا که عضویت در اتحادیه اروپا به نفع نخبگان و به ضرر شهروندان عادی است، درحالیکه اکثر اقتصاددانان آن را یک توافق برد-برد میدانستند. در تجارت، این طرز فکر میتواند نوآوری و همکاری را خفه کند. رهبرانی که سهم بازار را مانند یک کیک ثابت میبینند، ممکن است بهجای ایجاد ارزش جدید، بر شکست دادن رقبا تمرکز کنند. همچنین این روش میتواند بر پویایی محیط کار اثرگذار باشد: اگر کارمندان فکر کنند که موفقیت یک منبع محدود است، ممکن است در برابر به اشتراک گذاشتن دانش یا حمایت از همتیمیها مقاومت کنند. در مذاکرات، متفکران برد-برد اغلب مواضع سفت و سختی در پیش میگیرند که سازش را دشوار و درگیری را تشدید میکند. نکته قابلتوجه این است که تفکر برد-برد حتی زمانی که واقعیتها خلاف آن را نشان میدهند، میتواند غالب باشد. این تفکر اغلب ناشی از نبود قطعیت، ترس یا تجربیات گذشته با کمبود است. اگر مایل باشید، میتوانم نشان دهم که چگونه برخی از سازمانها یا کشورها با موفقیت از این طرز فکر فاصله گرفتهاند- یا اینکه چگونه بر تصمیمگیری در زمینههایی مانند آموزش یا مراقبتهای بهداشتی نقش دارد. تفکر حاصل جمع صفر معماری عاطفی یک جامعه و چهارچوب فکری سیستمهای آموزشی آن را دستمایه تغییراتی خواهد کرد. وقتی این طرز فکر در هنجارهای اجتماعی و محیطهای یادگیری ریشه میگیرد، نهتنها بر نحوه رقابت افراد نقش دارد، بلکه نحوه ارتباط، اشتیاق و تفسیر آنها را از عدالت تغییر میدهد. از نظر اجتماعی، تفکر حاصل جمع صفر، فضایی از محافظهکاری و رقابت را تقویت میکند. در جوامعی که منابع -چه شغل، چه جایگاه یا فرصتها- ثابت تلقی میشوند، افراد ممکن است قبیلهایتر و نسبت به بیگانگان مشکوکتر شوند و تمایل کمتری به همکاری داشته باشند. این طرز فکر میتواند اعتماد را از بین ببرد، خشم را تشدید کند و شکافها را در طبقه، قومیت یا ایدئولوژی عمیقتر کند. مردم نهتنها برای آنچه از دست دادهاند، بلکه برای آنچه فکر میکنند دیگران ناعادلانه به دست آوردهاند، سوگواری میکنند. با گذشت زمان، این میتواند به فرهنگ شکایت منجر شود، جایی که موفقیت بهجای الهامبخش بودن با حسادت روبهرو میشود و پیشرفت جمعی ناممکن به نظر میرسد، زیرا هر پیشرفتی عقبنشینی شخصی دیگر پنداشته میشود. در آموزش، عواقب آن به همان اندازه عمیق است. کلاسهای درس که با منطق مجموع صفر شکل میگیرند، اغلب بر رتبهبندی بهجای تسلط، و رقابت بهجای کنجکاوی تاکید دارند. دانشآموزان ممکن است به این باور در ذهن خود پروبال بدهند که برتری کمیاب است- اینکه موفقیت یک دانشآموز، موفقیت دیگران را کاهش میدهد. این میتواند همکاری را سرکوب کند، ریسکپذیری را تضعیف کند و اضطراب را بالا ببرد. معلمان نیز ممکن است در این دام بیفتند و پیشرفت دانشآموزان را بازتابی از ارزش خود بدانند یا از این بترسند که توانمندسازی دانشآموزان، اقتدار آنها را تضعیف میکند. حتی سیستمهای نمرهدهی نیز میتوانند این طرز فکر را تقویت کنند، بهویژه هنگامی که نمرات پایین یا افتخارات محدود، کمبود مصنوعی ایجاد میکنند. اما آموزشوپرورش نیز کلید تحول را در دست دارد. وقتی مدارس تفکر سیستمی، یادگیری مشارکتی و ارزش رشد متقابل را آموزش میدهند، میتوانند به دانشآموزان کمک کنند تا فرضیههای مجموع صفر را کنار بگذارند. با چهارچوببندی دانش بهعنوان امری فراگیر بهجای انحصاری، و با تجلیل از اشکال متنوع هوش و مشارکت، مربیان میتوانند طرز فکر فراوانی را پرورش دهند. از نظر اجتماعی، این تغییر میتواند به بیرون سرایت کند- ایجاد جوامعی که موفقیت را قابل اشتراکگذاری و تفاوت را بهجای تهدید، غنیکننده میدانند. درنهایت، برچیدن تفکر مجموع صفر نیازمند شجاعت فرهنگی و آموزشی است. این موضوع به معنای بازاندیشی در موفقیت است، نه همچون مسابقهای با یک برنده، بلکه مانند سفری که در آن پیشرفت با به اشتراک گذاشتن چند برابر میشود. این از فضاهایی آغاز میشود که ذهنیتها و ارزشها شکل میگیرند- دور میزهای شام، در کلاسهای درس و در بطن داستانهایی که جوامع برای روایت انتخاب میکنند. از نظر روانشناختی، این امر با رضایت کمتر از زندگی، افزایش اضطراب و احساس کمبود -حتی در فراوانی- مرتبط است. مردم ممکن است نهتنها برای آنچه از دست دادهاند، بلکه برای آنچه فکر میکنند دیگران ناعادلانه به دست آوردهاند، سوگواری کنند که میتواند بهصورت رنجش، حسادت یا حتی دشمنی نسبت به افراد یا گروههای موفق بروز کند. با گذشت زمان، جوامعی که تحت سلطه تفکر حاصل جمع صفر هستند، ممکن است موارد زیر را تجربه کنند:
توقف نوآوری؛ زیرا همکاری و اشتراک ریسک کاهش مییابد.
سلسلهمراتب سفتوسخت؛ جایی که تحرک تهدید تلقی میشود.
بنبست سیاسی؛ زیرا سازش تسلیم به شمار میآید.
بدبینی فرهنگی؛ جایی که امید و خوشبینی با ترس از دست دادن جایگزین میشوند.
نکته اینجاست که بسیاری از موقعیتهایی که ما بهعنوان حاصل جمع صفر درک میکنیم، اینطور نیستند. منابع میتوانند رشد کنند و موفقیت میتواند به اشتراک گذاشته شود. وقتی جوامع به سمت تفکر حاصل جمع مثبت تغییر میکنند، خلاقیت، تابآوری و رفاه متقابل را آزاد میکنند.
اروپا و تفکر حاصل جمع صفر
پس از ویرانیهای جنگ جهانی دوم، بسیاری از کشورهای اروپایی در دام طرز فکر بازی با حاصل جمع صفر گرفتار شدند: اگر یک کشور قدرت میگرفت، دیگران از متزلزل شدن جایگاه خود میترسیدند. اما رهبران بهجای بازگشت به رقابت، همکاری را انتخاب کردند. تشکیل اتحادیه اروپا یک تغییر اساسی به سمت تفکر حاصل جمع مثبت بود: کشورها منابع خود را به اشتراک گذاشتند و مرزها را باز کردند. تجارت و تحرک، رفاه را برای همه اعضا افزایش داد. دشمنان سابق به شرکای اقتصادی تبدیل شدند. این فقط یک سیاست نبود، بلکه یک تحول روانی از رقابت به رشد مشترک بود.
آشتی پس از نسلکشی روآندا
پس از نسلکشی ۱۹۹۴، روآندا با اختلافات قومی و آسیبهای عمیقی دست به گریبان بود. طرز فکر بازی با حاصل جمع صفر -که در آن بقای یک گروه تهدیدی برای گروه دیگر پنداشته میشد- به خشونت دامن زده بود. اما این کشور مسیری متفاوت را برگزید: دادگاههای گاکاکا عدالت و التیامبخشی را در جامعه تشویق کردند، بر هویت ملی به جای اختلافات قومی تاکید شد و توسعه اقتصادی بهعنوان یک ماموریت جمعی مطرح شد. بهبود وضعیت در روآندا نشان میدهد که چگونه تغییر روایت از «ما در مقابل آنها» به «ما با هم رشد میکنیم» میتواند اعتماد و اتحاد را بازسازی کند.
نقش همکاری در شرکتهای مدرن
در حوزه کسبوکار، شرکتهایی مانند گوگل، پاتاگونیا و یونیلیور استراتژیهای مجموع مثبت را پذیرفتهاند: آنها در رفاه کارکنان، پایداری و نوآوری باز سرمایهگذاری میکنند. بهجای اینکه رقبا را تهدید ببینند، اغلب با یکدیگر همکاری میکنند یا پژوهشهای خود را به اشتراک میگذارند. موفقیت آنها نشان میدهد که ایجاد ارزش بلندمدت بر پیروزیهای کوتاهمدت غلبه میکند. این طرز فکر، خلاقیت، وفاداری و تابآوری را پرورش میدهد؛ ویژگیهایی که تفکر مجموع صفر اغلب آنها را سرکوب میکند.
راه نجات از این تفکر چیست؟
تفکر مجموع صفر؛ این باور که موفقیت دیگری به معنای شکست من است، مدتهاست که نحوه تفسیر جوامع از رقابت، موفقیت و انصاف را شکل داده است. اگرچه این طرز فکر ممکن است در سناریوهای خاص با منابع محدود مناسب باشد، اما کاربرد گسترده آن در اقتصاد، سیاست و زندگی اجتماعی میتواند بسیار مخرب باشد. در سطح کلان، حذف تفکر مجموع صفر نیازمند بازاندیشی روایتهای فرهنگی، انگیزههای نهادی و مبانی آموزشی است. نخستین گام، تغییر دیدگاه اجتماعی از کمبود به امکان است. وقتی مردم معتقدند که منابع، فرصتها و موفقیت ذاتاً محدود هستند، در برابر تغییر حالت تدافعیتر، قبیلهایتر و مقاومتر میشوند. این برداشت، قطبی شدن را تشدید میکند، اعتماد را سست میکند و نوآوری را خفه میکند. برای مقابله با این دیدگاه، دولتها، رسانهها و سیستمهای آموزشی باید فعالانه داستانها و سیاستهایی را ترویج دهند که بر سود متقابل، رشد مشترک و همکاری بلندمدت تاکید دارند. مثلاً، چهارچوببندی مهاجرت نه تهدیدی برای مشاغل داخلی، بلکه بهعنوان کاتالیزوری برای پویایی اقتصادی میتواند نگرشهای عمومی و مباحث سیاسی را دگرگون کند. نهادها نقش مهمی در تقویت یا از بین بردن منطق مجموع صفر دارند. سیستمهای انتخاباتی که به مصالحه و ائتلافسازی پاداش میدهند، در مقایسه با الگوهای «برنده همه چیز را میبرد»، معمولاً حکمرانی فراگیرتری ایجاد میکنند. بهطور مشابه، ساختارهای اقتصادی که از شرکتهای تعاونی، مالکیت مشترک و سرمایهداری ذینفعان حمایت میکنند، میتوانند کسبوکارها را تشویق کنند تا ارزش بلندمدت را بر تسلط کوتاهمدت اولویت دهند. وقتی نهادها به همکاری پاداش میدهند، به عادیسازی این ایده کمک میکنند که موفقیت میتواند به اشتراک گذاشته شود. آموزش شاید قدرتمندترین اهرم برای تغییر باشد. از دوران ابتدایی مدرسه تا آموزش عالی، برنامههای درسی میتوانند بهگونهای طراحی شوند که تفکر سیستمی، نظریه بازی و روانشناسی همکاری را آموزش دهند. دانشآموزانی که یاد میگیرند تفاوت میان سناریوهای مجموع صفر و مجموع مثبت را تشخیص دهند، برای عبور از چالشهای پیچیده اجتماعی و اقتصادی مجهزتر هستند. علاوه بر این، تقویت همدلی، دیدگاهگرایی و تفکر انتقادی افراد را یاری میکند تا در برابر روایتهای سادهانگارانه رقابت و کمبود مقاومت کنند. امنیت روانی نیز بسیار مهم است. تفکر مجموع صفر اغلب از ترس ناشی میشود- ترس از دست دادن، طرد شدن یا عقب ماندن. جوامعی که روی سلامت روان، شبکههای ایمنی اجتماعی و گفتمان عمومی فراگیر سرمایهگذاری میکنند، محیطهایی را ایجاد میکنند که در آنها افراد کمتر از موفقیت دیگران احساس تهدید میکنند. وقتی افراد احساس امنیت میکنند، احتمال بیشتری دارد که از سیاستها و روابطی که ریشه در اعتماد و سود متقابل دارند، حمایت کنند. در نهایت، حذف تفکر مجموع صفر در مقیاس بزرگ به معنای انکار رقابت یا تظاهر به بینهایت بودن منابع نیست، بلکه به معنای شناخت این است که بسیاری از چالشهایی که با آنها درگیر هستیم؛ همچون تغییرات اقلیمی، نابرابری، اختلال فناوری و... نیازمند همکاری هستند، نه فتح کردن و غلبه کردن. با تغییر شکل نحوه آموزش، سیاست و ارتباط ما با یکدیگر، جوامع میتوانند از ذهنیت رقابت به ذهنیت تابآوری حرکت کنند. آینده لزوماً نباید جنگ بر سر برشهایی از یک کیک در حال کوچک شدن باشد، بلکه میتواند تلاشی مشترک برای پختن یک کیک بزرگتر و بهتر باشد.