روح دیدهبان
بررسی خطرات محیطبانی در ایران در گفتوگو با محمد درویش

ایران این روزها به قربانگاه محیطبانان خود بدل شده است؛ جایگاهی که نهتنها نمادی از خطرهای وحشتناک در حفاظت از طبیعت بکر و میراث طبیعی کشور است، بلکه بازتاب بحرانهای ساختاری، اجتماعی و اقتصادی است که این قشر زحمتکش و حافظان حیات وحش را به شکل مرگباری در معرض تهدید قرار داده است. قتل هدایتالله دیدهبان، یکی از پیشگامان حفاظت غیرخشونتآمیز و مدرن در منطقه حفاظتشده خائیز، درست در چهلمین روز شهادت کاظم مصدق، محیطبان پارک ملی گلستان، تنها یک تراژدی فردی نیست؛ بلکه نشانهای تلخ از ناکامی سیاستهای کلان در مدیریت محیط زیست، فقدان حمایتهای کافی، ضعف آموزشهای تخصصی، بیتوجهی به فناوریهای نوین و بحرانهای اقتصادی، اجتماعی است که محیطبانان ایران را به صف قربانیان خشونت و ناعدالتی کشانده است. محمد درویش، کنشگر برجسته محیط زیست، به ریشههای عمیق این بحران پرداخته است؛ از نابرابریهای اقتصادی و فرهنگی جوامع محلی که شکارچیان غیرمجاز را به سوی خشونت و مقابله مسلحانه سوق میدهد تا فقدان اراده و تدبیر کلان در تجهیز، آموزش و فرهنگسازی برای محیطبانان؛ کسانی که نهتنها بهعنوان مدافعان طبیعت، بلکه بهعنوان قربانیانی در خطوط مقدم نبرد با تخلفات و قاچاقچیان منابع طبیعی جان میدهند. درویش تاکید میکند که الگوهای خشونتمحور و نظامیشده، باید جای خود را به رویکردهای هوشمندانه و مبتنی بر فناوریهای نوین، آموزشهای تخصصی و تعامل انسانی و فرهنگی با جوامع محلی بدهد تا این خونهای بیدلیل پایان یابد و ایران بار دیگر به جای قربانگاه، به مهد حافظان طبیعت تبدیل شود.
♦♦♦
قتل هدایتالله دیدهبان، محیطبان منطقه حفاظتشده خائیز در استانهای کهگیلویه و بویراحمد و خوزستان درست در چهلمین روز کشته شدن کاظم مصدق، محیطبان پارک ملی گلستان اتفاق افتاد. چرا طبیعت ایران به قربانگاه محیطبانان تبدیل شده است؟
پاسخ به این پرسش نیازمند تحلیلهای عمیق جامعهشناسی، روانشناسی، مردمشناسی و اقتصاد سیاسی است و نمیتوان فقط از منظر یک کارشناس محیط زیست به آن پرداخت. اما من در حد بضاعت فکری خودم، و با توجه به تجربهای که در چهار سال مسئولیتم در حوزه آموزش سازمان حفاظت محیط زیست کسب کردم، نکاتی را عرض میکنم. وقتی به کشورهایی نگاه میکنید که مساحت عرصههای طبیعی حفاظتشدهشان بسیار بیشتر از ایران است و سابقه محیطبانیشان هم طولانیتر، با نکتهای شگفتانگیز مواجه میشوید: میزان تلفات محیطبانان آنها بسیار کمتر از ایران است. مثلاً ایالاتمتحده آمریکا، کشوری بسیار پهناور و با فرهنگی خشونتزده است. در این کشور، آمار کشته شدن رنجرها (محیطبانان) طی صد سال گذشته، کمتر از یکهفتم تا یکهشتم کل تلفات محیطبانان ایران در 50 سال اخیر بوده است. تازه بیشتر این تلفات در آمریکا نه در اثر شلیک مستقیم، بلکه ناشی از سقوط از ارتفاع، حمله حیوانات وحشی یا تصادف بودهاند؛ نه برخورد با متخلف یا شکارچی مسلح. در آفریقا و آمریکای لاتین شاهد درگیریهای مستقیم میان قاچاقچیان حیات وحش و نیروهای حفاظتی هستیم، اما من به آمار دقیق آنها دسترسی ندارم. با این حال، اطمینان دارم که ایران یکی از بالاترین نرخهای درگیری و تلفات را هم در میان محیطبانان و جنگلبانان و هم در میان شکارچیان و متخلفان دارد. در این درگیریها، طبق آمار غیررسمی، حدود ۵۰۰ متخلف، شکارچی یا قاچاقچی کشته شدهاند؛ یعنی تقریباً سه برابر تعداد شهدای محیطبان ما. نکته مهم دیگر، یک تصور غلط است که در افکار عمومی وجود دارد: اینکه محیطبان یا جنگلبان «حق تیر» ندارد. همین تصور باعث میشود که بسیاری از مردم فکر کنند محیطبانان، بدون توان دفاعی، مجبور به تسلیم میشوند و به همین دلیل راحت کشته میشوند. در حالی که اینطور نیست. قوانین ما در این زمینه شفاف هستند. ما تنها در ۸ یا ۹ پرونده، شاهد این بودیم که محیطبانان به دلیل شلیک منجر به مرگ، متهم به قتل عمد شدند و در دفاع از خود نتوانستند مدارک کافی ارائه دهند. تنها در یکی، دو مورد، احکام قصاص یا اعدام صادر شده و از جمله آن موارد، همان اتفاق تلخ در کرمانشاه است
[محیطبان برومند نجفی در جریان برگزاری جلسه دادگاه رسیدگی به اعاده دادرسی پرونده، از سوی پدر فرد مقتول و در مقابل مجتمع قضایی کرمانشاه، به گلوله بسته شد]. در سایر پروندهها، محیطبانان تبرئه شدند و مشکلی برایشان پیش نیامده است. بنابراین، مسئله اصلی ما در جای دیگری است. ریشه ماجرا این است که ما متخلف را «بیگانه» فرض میکنیم؛ یک دشمن، یک شیطانِ شرور که از بیرون آمده و باید به رگبار بسته شود. در حالی که واقعیت این است که بسیاری از آنها افرادیاند که دچار فقر شدید اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هستند. ما این جوامع محلی را رها کردهایم؛ نه تغذیه اقتصادی برایشان فراهم کردهایم، نه فرهنگی. آنها هم مجبور به خشونت شدهاند. ما هیچگاه نرفتیم سراغ اقناع آنها. دنبال راهحلهایی نرفتیم که اصلاً کار به درگیری فیزیکی نرسد.
به نظر میرسد هدایت دیدهبان، محیطبان منحصربهفردی بوده و با روشها و شیوههای ابتکاری که در منطقه خائیز استفاده میکرده، تلاش داشته از سطح خشونت و اصطکاک میان شکارچیان غیرمجاز و محیطبانان بکاهد، اما خود او قربانی این خشونت شد.
مرحوم هدایت دیدهبان، خودش از پیشگامان این نگاه غیرخشونتمحور بود. من از زمانی که مسئول آموزش سازمان بودم، چند بار او را بهعنوان محیطبان نمونه معرفی کردم. بارها در منطقه حفاظتشده «خائیز» کارش را از نزدیک دیدم. او با سادهترین امکانات کار میکرد. خودش دوربینی با زوم اپتیکال بالا خریده بود. با این دوربین، از فاصله امن، متخلفان را شناسایی میکرد. آنوقت با دادستان بهبهان هماهنگ میشد، تصاویر و ویدئوها را تحویل میداد و حکم جلب متخلفان صادر میشد. این باعث شده بود که شکارچیان احساس کنند «روح دیدهبان» همیشه در منطقه حضور دارد. بدون هیچ برخورد فیزیکی، این بازدارندگی ایجاد شده بود.
چرا این روش خلاقانه را بومیسازی نکردیم و توسعه ندادیم؟ چرا به کمک فناوریهای سنجش از دور، پهپادها، دوربینهای هوشمند و تحلیل دادهها و... احتمال برخورد مستقیم میان شکارچیان و محیطبانان را به حداقل نمیرسانیم؟
محیطبان نباید قربانی بیکفایتی سیاستهای کلان در آموزش، اقتصاد و فناوری باشد. ما نباید اجازه دهیم ایران بیش از این، به قربانگاه حافظان طبیعت تبدیل شود. به نظر من ضروری است که بازنگری جدی در نحوه حفاظت از محیط زیست صورت گیرد و نقش آموزش و فناوریهای نوین در این زمینه بسیار حیاتی است. یکی از چالشهای اساسی در حفاظت از محیط زیست، نحوه مواجهه با متخلفان و امنیتبخشی به مناطق حفاظتشده است. در حالی که برخی ادعا میکنند دولت امکانات لازم را برای کنترل این مناطق ندارد، شواهد متعددی خلاف این ادعا را اثبات میکند. برای مثال، در اعتراضات اخیر مشاهده کردیم که سیستمهای نظارتی توانستند حتی افراد عادی را در خیابان شناسایی کنند و پیامکهای هشدار ارسال کنند. بنابراین، اگر ارادهای وجود داشته باشد، شناسایی متخلفان محیط زیستی در مناطق حفاظتشده نیز کاملاً امکانپذیر است. از سوی دیگر، آموزش و فرهنگسازی باید از سطح مدارس آغاز شود. دانشآموزان باید با اهمیت محیط زیست و جایگاه شغل محیطبانی آشنا شوند و جامعه نیز باید برای این حرفه احترام قائل باشد. محیطبانان نیز باید آموزشهای مداوم ببینند و منزلت شغلی مناسبی داشته باشند تا برخوردهای آنان بر پایه دانش، درایت و شناخت روانشناختی از موقعیتها باشد، نه صرفاً تکیه بر سلاح.
الگوی حفاظت در ایران سلاحمحور است. خود مرحوم دیدهبان در یک برنامه تلویزیونی این رویه را نقد کرده بود که چرا سلاح در اختیار داریم، ولی کنترل کافی نیست؟
متاسفانه در سالهای اخیر فرماندهی یگانهای حفاظت از محیط زیست و منابع طبیعی به نیروهای نظامی واگذار شده است، گویی با یک جنگ تمامعیار مواجه هستیم. این غلبه فرهنگ سرنیزه و تفکر امنیتی بر مدیریت منابع طبیعی یکی از چالشهای جدی ماست. این در حالی است که باید افراد متخصص و کاردان محیط زیست، با تجربه میدانی، مسئولیت این یگانها را بر عهده بگیرند، نه افسران نظامی که هیچ شناختی از طبیعت ندارند و گمان میکنند با گلوله و خشونت میتوان مشکل را حل کرد. اگر چنین نگرشی کارآمد بود، اکنون باید بحران قاچاق مواد مخدر در کشور نیز حل شده بود. اما تجربه نشان داده که حتی با شدت گرفتن احکام اعدام نیز این بحران باقی مانده است. بنابراین، تکرار چنین رویکردی در حوزه محیط زیست نیز راهگشا نخواهد بود. به باور من، حتی میتوان پیشنهاد داد که محیطبانان از سلاح گرم خلع شوند و تنها به سلاح بیهوشی برای مقابله با حیات وحش مسلح باشند. این امر میتواند میزان درگیری، آسیب و تلفات را کاهش دهد. بسیاری از شکارچیانی که من میشناسم، آدمهایی بامرام و قانونمدار هستند. البته در هر صنفی افراد مختلفی وجود دارد، اما اغلب شکارچیان در برابر عمل انجامشده قرار میگیرند، آن هم تحت تاثیر فقر شدید و قوانین سختگیرانهای که برای تخلفها در نظر گرفته شده است. وقتی قانون آنقدر سخت است که مجازات یک خطای محیط زیستی، نابود شدن تمام دارایی و چند سال زندان است، برخی ترجیح میدهند در برابر دستگیری، مقاومت خشونتآمیز کنند. بنابراین، ناهمخوانی میان جرم و مجازات باعث میشود که افراد احساس کنند چیزی برای از دست دادن ندارند، و همین امر زمینهساز بحران میشود. از اینرو، ضرورت دارد حقوقدانان، جامعهشناسان و مردمشناسان در طراحی سیاستهای محیط زیستی دخالت کنند.
تعداد کشتههای محیط زیست و منابع طبیعی در چند دهه اخیر ایران عدد بسیار تکاندهندهای است. سازمان محیط زیست اخیراً از برنامههایی برای استفاده از فناوریهای نوین مانند پهپادها، دوربینهای نظارتی و ابزارهای هوشمند خبر داده است تا وابستگی به حضور فیزیکی محیطبانان کاهش یابد. همچنین پیشنهاد شده که سالانه ۵۰۰ محیطبان جدید استخدام شوند. این اقدامات اگر همراه با آموزشهای تخصصی و تجهیز به دانش فنی باشد، میتواند موثر واقع شود. اما آیا چنین رویکردی میتواند به بهبود وضعیت حفاظت از محیط زیست ایران منجر شود؟
در سالهای اخیر بیش از ۱۷۰ محیطبان و جنگلبان جان خود را از دست دادهاند. این آمار زنگ خطری است برای بازنگری در شیوههای حفاظتی مناطق حفاظتشده و بهطور کلی منابع طبیعی و محیط زیست ایران. من کاملاً موافقم که با پهپاد و فناوریهای نظارتی بهتر میتوان با متخلفان مقابله کرد تا با اسلحه. محیطبانان باید آموزش ببینند تا بتوانند از کامپیوتر، دادههای ماهوارهای و ابزارهای دیجیتال برای رصد مناطق حفاظتشده استفاده کنند.
در کنار این مسائل، باید توجه کرد که زمینخواری، قاچاق چوب، جنگلتراشی و قاچاق حیات وحش در ایران پدیدههایی رایج و بعضاً سازمانیافته هستند. با وجود این، به نظر میرسد در سطوح بالای حاکمیت، درکی دقیق و علمی از واقعیتهای سرزمینی و محیط زیستی کشور وجود ندارد. آیا این نادیده گرفتن نمیتواند تبعات جدی برای خود نظام حکمرانی داشته باشد؟
فقدان اولویت دادن به محیط زیست، موجب میشود در مواقع بحران، مردم عادی وارد عمل شده و بعضاً قربانی شوند. نگاه حاکمیت به جامعه محیطبانی و جنگلبانی، نگاهی تحقیرآمیز و نابرابر است. دو سازمان «حفاظت از محیط زیست» و «منابع طبیعی»، جزو فقیرترین و ناکارآمدترین نهادهای حکومتیاند؛ هم از نظر بودجه، هم از نظر امکانات. به راحتی دور زده میشوند، بهسادگی نادیده گرفته شده و خاموش میشوند. محیطبانها و جنگلبانها هم چون از دل همین ساختار آمدهاند، غالباً دیده نمیشوند، شنیده نمیشوند و بخشهای بهشدت محرومی از نظاماند. با چنین جایگاهی، چطور میتوان انتظار داشت از سرمایههای زیستی کشورمان دفاع کنند؟ هدایتالله دیدهبان، اما استثنا بود. از خانوادهای متمول و فرهیخته آمده بود. نیازی به حقوق و مزایای سازمان نداشت. همسرش فردی فرهیخته بود، و برادرش، حبیب، از قضات خوشنام و از حقوقدانان برجسته دانشگاه تهران. خودم از نزدیک با زندگیشان آشنا بودم. تنها عشق به طبیعت بود که او را در جایگاه محیطبان نگه داشته بود. نوع رفتار، ادبیات و نگاهش متفاوت بود؛ به درک عمیقی از کار رسیده بود. تلاش میکرد خشونت را کاهش دهد، از تقابل مستقیم بپرهیزد. فکر کنید اگر سازمان محیط زیست قدرتمندتر بود، میتوانست نیروهایش را به دورههای بینالمللی بفرستد، زبانهای خارجی یاد بگیرند، با همتایانشان در کشورهای توسعهیافته در تماس باشند، آنها را به ایران دعوت کنند، شأن و منزلتی به محیطبانی بدهند که این شغل بهعنوان افتخار در جامعه مطرح شود. اما چنین نشده است. وقتی پای صحبت اغلب محیطبانها مینشینید، میبینید از ارائه یک توضیح ساده درباره فعالیتهایشان عاجزند. بسیاری درگیر مشکلاتی هستند که شاید گفتنشان دشوار باشد، اما واقعیت است. دلیلش هم شرایط زیستی نامطلوب در پاسگاههای محیطبانی است. حضور در فضاهایی بدون امکانات بهداشتی، دور از دسترس، منزوی و ناایمن و همچنین حقوق ناکافی و مخاطرات شدید این شغل، محیطبانان را در معرض انواع مشکلات قرار میدهد. متاسفانه بعضی از این افراد، نهتنها اهل گفتوگو و معرفت نیستند، بلکه خودشان بر طبل خشونت میکوبند. سازمان محیط زیست هم گاهی برای آرام کردن فضا، این نیروها را حفظ میکند. هدایت، برخلاف این روند، انسانی شریف و فرهیخته بود. آدمی که مرام داشت، نگاه داشت. متاسفانه یک روز بعد از خاکسپاری هدایت دیدهبان، خواهر او که زن بسیار فرهیختهای بود، از غصه او دق کرد و فوت شد. فقدان هدایت دیدهبان سنگین است و طبیعت ایران یکی از بینظیرترین افراد و دلسوزترین محیطبانانش را از دست داد. دیدهبان بچهای از خود نداشت، خودش میگفت «عشق من طبیعت است». مردی بسیار آوانگارد و محترم بود. همسرش هم چنین نگاهی داشت. واقعاً باید راهش را ادامه داد. اینکه خیابانی را در شهرهای بهبهان یا دهدشت به نامش بزنیم یا تندیسی برایش بسازیم، خوب است، اما کافی نیست. باید راه دیدهبان را بهعنوان الگویی برای محیطبانی از طبیعت ایران ادامه داد.