شناسه خبر : 42503 لینک کوتاه

برابری ناعادلانه

کتاب جدید برایان کاپلان دنبال چیست؟

 

ایما موسی‌زاده / نویسنده نشریه 

88«برایان کاپلان»، استاد شناخته‌شده اقتصاد دانشگاه «جرج میسون» و ستون‌نویس سرشناس نیویورک‌تایمز است که عمدتاً درباره «اقتصاد رفتاری» و «اقتصاد بخش عمومی» تحقیق و مطالعه می‌کند. کاپلان لیسانس اقتصاد خود را در سال 1993 از دانشگاه برکلی و مدرک دکترا را از دانشگاه پرینستون در سال 1997 اخذ کرد. تازه‌ترین کتاب او با عنوان، «فمینیست نباش» مقالاتی درباره «عدالت واقعی» است که در سپتامبر سال 2022 به بازار کتاب وارد شده است. این کتاب در واقع سومین جلد از هشت جلد کتابی است که کاپلان قصد دارد به صورت مجموعه مقالات به چاپ برساند. دو کتاب قبلی هم با استقبال مخاطبان روبه‌رو شد و در این مورد نیز تنها عنوان کتاب، باعث ایجاد بحث‌ها و نقدهای فراوانی پیرامون آن شده است.

کتاب جدید استاد 51ساله جرج میسون، که نویسنده وبلاگ اقتصادی «bet on it» هم هست مجموعه‌ای از مقالات اقتصادی وی بین سال‌های 2005 تا 2022 است که بعضی از آنها در حد نوشته‌های کوتاه وبلاگی است. مقالات کتاب به چهار دسته کلی تقسیم شده‌اند: «جنبش بی‌عدالتی اجتماعی»، «مرید بکر بودن»، «شر روزمره» و «دست‌های پاک». کتاب با مقدمه جدیدی شروع می‌شود که جزو مقالات منتشرشده در وب‌سایت نیست و همچنین عنوان جذابی هم دارد؛ «نامه‌ای از نویسنده خطاب به دخترش با عنوان فمینیست نباش». بیشتر بحث‌های انجام‌شده درباره کتاب نیست در واقع نقد همین مقاله طولانی است که حدود 20 درصد حجم کتاب را به خود اختصاص می‌دهد، به‌خصوص از این نظر که بقیه مقالات و یادداشت‌ها پیش از این به‌طور پراکنده منتشر شده و در زمان انتشار درباره آن بحث شده است. اما استدلال‌ها و دلایل آقای کاپلان برای این توصیه به دخترش چیست؟ وی این مقاله را با تعریف فمینیسم آغاز می‌کند و ابتدا تعریفی به نقل از نویسنده؛ «خودمانی» و مطابق با چیزی که اغلب در جامعه شنیده می‌شود ارائه می‌کند: «فمینیسم دیدگاهی است که اعتقاد دارد با زنان و مردان در همه جنبه‌ها باید به یکسان رفتار شود.» سپس استدلال می‌کند که این تعریف نمی‌تواند درست باشد چون تفکیکی حتی حداقلی بین کسانی که به فمینیسم اعتقاد دارند و بی‌اعتقادان به این مکتب فکری ایجاد نمی‌کند. در بررسی‌هایی که در سال 2016 انجام شد تنها 33 درصد مردان پرسش‌شونده خود را فمینیست می‌دانستند در حالی که 94 درصد عقیده داشتند که باید با زنان و مردان در همه جنبه‌ها به صورت برابر رفتار شود. در نتیجه این تعریف نمی‌تواند جامع و مانع تلقی شود. انتقادها به کتاب در واقع از همین ابتدا آغاز می‌شود. بسیاری از منتقدان بر این باورند که اظهارات در نظرسنجی‌ها در بسیاری از موارد ربطی به عقیده واقعی و عمل افراد ندارد. بسیاری از افرادی که موفقیت‌های زنان را بدون هیچ دلیل و استدلالی به جنسیت آنان ربط می‌دهند (حتی در صورتی‌ که فرد، تمام شایستگی‌های لازم برای موقعیت خود را بدون توجه به جنسیت‌اش داشته باشد) در نظرسنجی‌ها این گزینه را انتخاب می‌کنند که باید با زنان و مردان برابر رفتار شود. در واقع به نظر منتقدان، بسیاری از افراد، ناخودآگاه مردان را در شرایط و با توانایی‌های مشابه و برابر، شایسته‌تر از زنان ارزیابی می‌کنند و این‌گونه اعتقاد به نابرابری را با اعتقاد به برابری جابه‌جا می‌کنند. وی در مقابل تعریف دیگری از فمینیسم ارائه می‌کند: «دیدگاهی که قائلان به آن می‌گویند جامعه به‌طور معمول با مردان منصفانه‌تر از زنان رفتار می‌کند.» به عقیده کاپلان، این تعریف بسیار بیشتر می‌تواند به تعریفی درست از فمینیسم نزدیک باشد به این دلیل که اگر از یک فمینیست بپرسید: «آیا شما عقیده دارید در مجموع در جامعه با مردان عادلانه‌تر رفتار می‌شود؟» وی با یقین کامل جواب مثبت خواهد داد. اگر پیشتر بروید و سوال کنید: «جامعه گاهی با مردان هم ناعادلانه رفتار می‌کند؟» پاسخ‌هایی از این دست خواهید شنید که: «البته که همین‌طور است. اما نکته اینجاست که وضعیت زنان بسیار ناعادلانه‌تر از مردان است.» در مقابل اگر از یک غیرفمینیست درباره ناعادلانه‌تر بودن جامعه برای زنان بپرسید احتمالاً همان اول پاسخ خواهید شنید: «احتمالاً در بعضی جنبه‌ها.»

به عقیده کاپلان، فهرستی که فمینیست‌ها از برخورد ناعادلانه جامعه با زنان ارائه می‌کنند، از نابرابری درآمدی گرفته تا قربانی خشونت جنسی و خانگی شدن، به‌طور معمول از طرف ضد فمینیست‌ها با فهرست مشابهی از برخورد ناعادلانه با مردان پاسخ داده می‌شود. اما پیش‌فرض موجود در این روش پاسخگویی این است که نابرابر بودن به معنای بی‌عدالتی است. استدلالی بسیار عامه‌پسند و جلب‌توجه‌کننده. اما آیا واقعاً نابرابری به معنای ناعادلانه بودن (درباره هر دو فهرست) است؟ حقیقت این است که بین این دو مفهوم تفاوت معنایی بسیار بزرگی وجود دارد و برای ارزیابی فمینیسم نمی‌توانیم صرفاً نابرابری‌ها را فهرست کنیم بلکه باید بفهمیم چرا این نابرابری‌ها وجود دارند. وی در مقاله اصلی کتاب، سعی می‌کند ریشه‌های اقتصادی نابرابری‌ها را تحلیل کند. به عنوان اولین مورد، وی بحث نابرابری درآمدی زنان و مردان را با آمار بررسی می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که اگر به مقایسه مردان مجردِ بدون فرزند با زنان مجرد بدون فرزند در بازار کار بپردازیم، تفاوت درآمدی از بین می‌رود. در واقع به عقیده کاپلان، دلیل وجود تفاوت درآمدی میان مردان و زنان به‌طور کلی (نه فقط افراد مجرد بدون فرزند) این است که مردان معمولاً روی افزایش درآمد تمرکز می‌کنند در حالی که زنان تلاش می‌کنند بین کسب درآمد و مراقبت از فرزندان و رسیدگی‌های شخصی تعادل ایجاد کنند. کاپلان در اینجا سعی می‌کند با چند مثال برداشت خود را از فمینیسم و مشکلات آن توضیح دهد. استدلال‌هایی که البته به نظر نمی‌رسد در بحث واقعی با افراد دانشگاهی و مطلع چندان بتوان به آنها اتکا کرد و احتمالاً مانند برف در برابر آفتاب تند، به سرعت محو و ناپدید خواهد شد. یکی از استدلال‌های وی این است که فمینیست‌ها جامعه را برای فراهم نکردن سیستم جامع و مناسب و اقتصادی مراقبت از کودکان به نحوی که زنان نیز بتوانند همپای مردان کار کنند سرزنش می‌کنند، در حالی‌که برقراری چنین سیستمی با قیمت اقتصادی، درواقع باید از محل مالیات‌های مردمی حمایت مالی شود، در حالی که مالیات‌دهندگان وظیفه‌ای برای تامین مالی نگهداری و تربیت فرزندان زنان دارای فرزند ندارند. استدلال دیگر او این است که فمینیست‌ها اعتقاد دارند شست‌و‌شوی مغزی انجام‌شده به وسیله عرف و جامعه و فرهنگ مردسالار است که باعث می‌شود زنان احساس وظیفه کنند و نگهداری از فرزندان را به قیمت قربانی کردن حرفه خود در اولویت قرار دهند، در حالی که به عقیده و بنا به مشاهده شخصی کاپلان، تمام تلاش مدارس و رسانه‌ها در جهت خط دادن به زنان برای اولویت دادن به حرفه و شغل و خودداری از بارداری زودهنگام است. وی در ادامه نتیجه می‌گیرد که اولویت دادن زنان به خانواده اتفاقاً «به‌رغم» مغزشویی مدارس و رسانه‌ها رخ می‌دهد. در عین حال وی استدلال می‌کند که حتی در صورت قبول کردن استدلال مغزشویی، نباید به گفته‌ها و انتظارات افرادی که مسوولیت انتخاب‌های شغلی و خانوادگی خود را به گردن رسانه‌ها می‌اندازند چندان اهمیت داد.

در زمینه کار منزل و نگهداری از فرزند نیز کاپلان عقیده دارد که طبق آمار، مجموع ساعاتی که مردان و زنان به‌طور متوسط به کارهای دارای درآمد و بدون درآمد برای خانواده می‌پردازند، برابر است یا بنا به متن کتاب، حداقل در آمریکای مدرن این‌گونه است. البته اصطلاح آمریکای مدرن بدون توضیح مفهوم آن که منظور، آمریکای فعلی به‌طور کلی است یا بخش‌هایی جغرافیایی یا فرهنگی یا درآمدی از آن مدنظر است، در چند جای کتاب استفاده می‌شود و البته کاپلان نتایج آماری این آمریکای مدرن را به کل فمینیسم و در نتیجه جهان تعمیم می‌دهد.

 به عبارتی کاپلان عقیده دارد مردان ساعات بیشتری را به کاری که در ازای آن پرداخت مالی به آنها صورت می‌گیرد اختصاص می‌دهند و درآمد حاصل را برای حمایت از خانواده خرج می‌کنند و در مقابل، زنان ساعات بیشتری را به کار بدون مزد در خانه اختصاص می‌دهند، در نتیجه با وجود اینکه اوضاع نابرابر است اما منطقاً، ناعادلانه نیست.

89وی همچنین عقیده دارد تعاریف مختلفی برای جامعه مردسالار یا پدرسالار وجود دارد و بنا به اینکه شما به کدام تعریف قائل باشید و عقیده داشته باشید جامعه (با فرض مردسالار بودن) با کدام تعریف مطابقت دارد، مردسالار بودن جامعه می‌تواند نه‌تنها منفی تلقی نشود که مثبت هم باشد. در واقع وی با تقابل این تعاریف، بحثی را در فمینیسم که عنوان می‌کند مردسالاری برای هر دو جنس بد است، به چالش می‌کشد. کاپلان در این بخش عنوان می‌کند که اگر جامعه مردسالار را جامعه‌ای تعریف کنیم که در آن «مردان در تجارت و علم و فناوری و سیاست موفق‌تر از زنان هستند» پس آشکارا در جامعه‌ای مردسالار زندگی می‌کنیم. اما چون به عقیده کاپلان و همان‌طور که در کتاب شرح می‌دهد این موفق‌تر بودن به دلیل بهتر بودن عملکرد مردان در این زمینه‌هاست، پس می‌توان تعریف مردسالاری را با شایسته‌سالاری که در نهایت بیشترین نفع را برای همه اعضای جامعه به همراه دارد، یکی دانست. وی البته اذعان می‌کند اگر این برتری مردان به روش‌های ناعادلانه به دست آمده باشد، این دیدگاه فمینیسم که زندگی در جامعه مردسالاری که مردان غیرعادلانه در آن به برتری رسیده‌اند به ضرر هر دو جنس است چون بهره‌گیری از استعداد زنان و در نتیجه استفاده بهینه از منابع را ناممکن می‌کند. اما در انتها وی یادآوری می‌کند که قبلاً شرح داده است جامعه اگرچه درباره زنان و مردان نابرابر عمل می‌کند، اما به هیچ‌وجه ناعادلانه نیست، پس قسمت دوم بحث موضوعیت ندارد و زندگی در یک جامعه مردسالار مترادف با شایسته‌سالار و در نتیجه به نفع کل جامعه و هر دو جنس است. همچنین دلیل دیگر فمینیست‌ها برای اینکه زندگی در یک جامعه مردسالار به ضرر هر دو جنس است، بر نرخ بالای خودکشی در بین مردان اشاره دارد. به عقیده آنها هنجارهای سنتی و جنسیتی در جوامع مانع بروز احساسات در بین مردان شده و در نتیجه آنها را به سمت ناامیدی و خودکشی سوق می‌دهد. به عقیده کاپلان این دلیل غلط است چون با این استدلال در جوامع سنتی‌تر و مردسالارتر باید نسبت بالاتری از مردان نسبت به زنان خودکشی کنند در حالی که این‌طور نیست و این نرخ بین جوامع آسیایی و آفریقایی کمتر است و بیشتر مساله‌ای خاص اروپا و آمریکا و به‌خصوص اروپا تلقی می‌شود و حتی در میان کشورهای اروپایی هم این نرخ به شدت متغیر است. به عقیده کاپلان علت این موضوع مشخص نیست و البته تقلیل دادن آن به فشارهای جامعه مردسالار می‌تواند با دادن آدرس اشتباه، سوال درست درباره علت و در نتیجه پیدا کردن جواب را به تاخیر بیندازد. در عین حال کاپلان استدلال می‌کند اگرچه بدون شک فضای کار به‌ ویژه در بخش نیروی کار نخبه نسبت به اوایل دهه 50 میلادی که نقطه آغاز موج جدید جنبش‌های فمینیستی بود، برای زنان تحصیل‌کرده با توانایی بالا منصفانه و عادلانه‌تر شده است اما برای بخش بزرگی از زنان چه در گذشته و چه زمان حال، این نوع از مشاغل اصلاً یک گزینه نبوده‌اند اما در مقابل این گروه از زنان که اکثریت را تشکیل می‌دهند، از مشکلات و مصائب به نظر کاپلان مرتبط با فمینیسم بهره کامل و حتی بیشتر برده‌اند. تنها یک مثال اینکه در دهه 1950 تقریباً تمام زنان می‌توانستند از حمایت مالی پدر فرزندان خود از بچه‌ها مطمئن باشند اما این آمار در حال حاضر و به صورت کاملاً خوش‌بینانه حدود دوسوم مادران است. در مجموع آمار به نظر وی موید این نکته است که فمینیسم توانسته جامعه را برای زنان نخبه عادلانه‌تر کند اما برای بقیه زنان فضا نسبت به دوران قبل از دهه 50 میلادی ناعادلانه‌تر شده است. کاپلان البته کاملاً تایید می‌کند که فمینیسم، اگر به این معناست که باید هر زنی احساس آزادی کند تا خودش باشد و رفتارهایش را به پیروی از عرف جامعه تنظیم نکند، کاملاً قابل تایید است. اما به نظر وی این فشار درباره هر دو جنس وجود دارد، همان‌طور که عرف و جامعه نقش‌هایی را برای زنان تبیین می‌کند که عمل نکردن به آن مشمول مجازات‌هایی بعضاً نادیدنی خواهد شد، وضعیتی مشابه برای مردها هم وجود دارد و تنبیه‌های در نظر گرفته‌شده برای آنان به مراتب دشوارتر هم هست.

در مجموع و باوجود همه انتقادهای درست و نادرست واردشده به کتاب و همین‌طور به‌رغم تحسین‌ها (نقدهایی وجود دارد که نویسندگان آنها ادعا می‌کنند بعد از خواندن کتاب کاپلان دیگر دوست ندارند فمینیست خطاب شوند) «فمینیست نباشید» کتابی است که اگر نه برای تغییر رویکرد شما درباره این مکتب فکری، که برای دانستن نقاط ضعف و قوت آن و همچنین نقاط ضعف و قوت منتقدان آن باید جدی گرفته شده و خوانده شود. 

دراین پرونده بخوانید ...