تصمیم عقلانی
ریشههای اقتصادی جدایی در گفتوگو با پویا جبلعاملی

طلاق در ایران، پدیدهای در حاشیه جامعه نیست. آمارها حکایت از روند صعودی آن دارند و از یک بحران جدی در بطن خانواده ایرانی خبر میدهد. این مسئله جامعهشناسان و روانشناسان را به واکنش واداشته و تحلیلهای بسیاری در خصوص ریشههای فرهنگی، اجتماعی و حتی روانی آن ارائه شده است. از نقش شبکههای اجتماعی گرفته تا تغییر الگوهای ارتباطی و فردگرایی، همگی بهعنوان دلایل این پدیده مطرح میشوند. در این میان، پرسشی که کمتر مورد توجه قرار میگیرد، این است که آیا این پدیده را میتوان از دریچه اقتصاد، مورد بررسی قرار داد؟ آیا ازدواج و جدایی، دو روی یک سکهاند که تصمیمگیری در مورد آنها بر مبنای منطق سود و زیان شکل گیرد؟ در تحلیلهای رایج، طلاق بهعنوان شکست عاطفی و رخداد ناگوار تلقی میشود که عواقب سنگینی دارد. پویا جبلعاملی، اقتصاددان، بر این باور است که پشت پرده افزایش نرخ طلاق، تصمیم کاملاً عقلانی و اقتصادی نهفته است. او با استناد به نظریههای گری بکر، اقتصاددان نوبلیست، روایت متفاوتی از طلاق ارائه میدهد. روایتی که در آن، خانواده به مثابه بنگاه عمل میکند که در آن، هر دو طرف سرمایهگذاری کرده و انتظار بازده دارند و طلاق، تصمیم عقلایی برای پایان دادن به سرمایهگذاری ناموفق است.
♦♦♦
در مقام پرسش نخست، از نظر شما طلاق، پدیده فرهنگی یا اجتماعی است یا یک مسئله اقتصادی؟ چه مبانی نظری در این رابطه وجود دارد؟
بر این باورم که زندگی مشترک، چه در قالب رسمی ازدواج و چه غیررسمی که افراد زیر یک سقف زندگی میکنند، و بهتبع آن، پدیده طلاق و بازگشت به زندگی مستقل، بیش از آنکه برآمده از هنجارها، ارزشها و مسائل فرهنگی باشد، ریشه در مسائل اقتصادی دارد. به بیان دقیقتر، آن تصمیمی که به طلاق منجر میشود، تصمیم عقلایی از سوی افراد است که موجب میشود آنها زندگی مشترک خودشان را خاتمه دهند.
اینجاست که من باز هم فکر میکنم فرضیه اصلی علم اقتصاد، یعنی «انسان عقلایی»، خودش را به بهترین شکل ممکن نشان میدهد و به شکل عمیق، این پدیده را توجیه میکند. این همان فرضیهای است که در نظریه انتخاب عمومی، نظریه بازی و بسیاری از حوزههای دیگر در اقتصاد مورد استفاده قرار میگیرد و فرض میکند هر فرد در هر تصمیمی، بهدنبال بیشینه کردن مطلوبیت و منافع خودش است.
این رویکرد، پیشتر در کارهای گری بکر، اقتصاددان برجسته و برنده نوبل، مطرح شده است. او در آثار نخست، مباحث مربوط به انسان عقلایی را وارد حوزه خانواده و مسائل مربوط به آن کرد. پرسش این است: «چرا و به چه دلیل شما تصمیم میگیرید از همسرتان جدا شوید و طلاق بگیرید؟» اصل ماجرا این است که اگر ارزش انتظاری درآمدهای آتی شما، بهصورت خالص، در زندگی مستقل بیشتر از ارزش انتظاری آن در زندگی مشترک باشد، آنگاه شما تصمیم به طلاق میگیرید.
وقتی میگوییم «خالص»، منظورمان همه چیز است؛ هم جنبههای مادی و درآمدهای نقدی و ثروتی که از زندگی مشترک حاصل میشود و هم مطلوبیتهای غیرمادی و روانی که یک انسان میتواند از زندگی داشته باشد. فرد در چنین شرایطی به این نتیجه میرسد که اگر از زندگی مشترک جدا شود و بهتنهایی زندگی کند، در آینده وضع بهتری دارد. به همین دلیل دیگر حاضر به ادامه زندگی مشترک نیست.
با توجه به این نظریه، چه عواملی میتوانند ارزش انتظاری یک زندگی را تغییر دهند و به طلاق منجر شوند؟
گریبکر مطرح میکند اگر در خانوادهای، درآمد بهصورت ناگهانی تغییر کند، احتمال طلاق بیشتر میشود. در نگاه نخست شاید عجیب به نظر برسد که چرا افزایش درآمد میتواند عامل طلاق باشد. پاسخ این است که در هر دو حالت، آن معادله اولیه و برآوردی که در زمان ازدواج وجود داشت، تغییر میکند.
فرض کنید زوجی با برآورد اولیه از درآمد وارد زندگی مشترک میشود. اگر ناگهان درآمد یکی از زوجها (بهطور مثال آقا) بسیار بیشتر از انتظار اولیه شود، او ممکن است با خودش فکر کند: «چرا باید این درآمد بیشتر را تقسیم کنم؟» یا «چرا باید این ارزش اضافی را به اشتراک بگذارم؟» این تفکر، به او انگیزه میدهد که زندگی مستقل داشته باشد و زندگی مشترک را ادامه ندهد. در چنین شرایطی، ارزش انتظاری زندگی مستقل برای او بیشتر از زندگی مشترک میشود.
همین الگو در مورد کاهش درآمد هم صدق میکند. فرض کنید خانمی وارد زندگی مشترک میشود به این امید که درآمد مشترکی بهدست آید و سطح رفاه حداقلی ایجاد شود، ناگهان درآمد آنچنانی که انتظار میرفت، بهدست نمیآید. او ممکن است با خودش بگوید: «این زندگی چه فایدهای دارد؟ او حتی نمیتواند خرج خودش را بدهد و من باید برای تامین نیازهای زندگی کار کنم.» یا «سرمایهای که انتظار داشتیم، بهدست نمیآید و زندگی به ورطه ناکامی اقتصادی کشیده شده است.»
در چنین شرایطی، ارزش انتظاری زندگی مستقل برای او بیشتر از زندگی مشترک میشود. بنابراین، هم افزایش و هم کاهش ناگهانی درآمد میتواند عاملی برای طلاق باشد. میتوانیم بگوییم هر نوع شوک به درآمد خانوار (چه مثبت و چه منفی)، میتواند این معادله را بر هم بزند و تعادل اولیه را از بین ببرد.
با این توضیح که فرمودید، افزایش نرخ طلاق در جامعه ایران را چگونه تحلیل میکنید؟ آیا میتوان آن را مستقیماً به شرایط اقتصادی پیوند داد؟
به نظر من، این تئوری بهخوبی میتواند افزایش نرخ طلاق در جامعه ایران را توجیه کند. در حقیقت، شوک اقتصادی بزرگی به اقتصاد وارد شده است. انتظاری از درآمدهای آینده در زندگی مشترک وجود دارد که وقتی افراد وارد زندگی شدند، به دلیل این شوکها، دیگر آن انتظارات برآورده نمیشود. این مسئله باعث میشود بسیاری از افراد به این نتیجه برسند که ارزش انتظاری زندگی مستقل برایشان بیشتر از زندگی مشترک است. این همان عاملی است که بر مبنای تئوری سنتی اقتصادی برای طلاق، جدایی را توجیه میکند.
درگیریهای زوجها بر سر مسائل مالی و معیشتی درنهایت به جایی میرسد که هزینه دعواها و مرافعهها، برای افراد بیشتر از مسئولیتها و مطلوبیتهایی است که زندگی مشترک میتواند ایجاد کند. بنابراین، راهحل اصلی این است که اگر میخواهیم وضع مطلوب شود و افراد به زندگی مشترک ادامه دهند، باید شرایط اقتصادی را بهبود ببخشیم. در جامعهای که شوک اقتصادی وجود دارد، معلوم است که نرخ طلاق افزایش مییابد. اگر وضع همیشه به همین بدی بماند، ممکن است از جایی به بعد، نرخ طلاق دیگر افزایش نیابد، چون این پدیده اثر شوک دارد. مگر اینکه وضع اقتصادی بهصورت مستمر بدتر شود که در آن صورت، نرخ طلاق هم ممکن است باز هم افزایش یابد و ما در مارپیچ نزولی از رفاه و ثبات خانوادگی قرار بگیریم.
سیاستهایی همچون اجباری کردن مشاوره یا بالا بردن هزینههای طلاق که برای کاهش طلاق اعمال میشود، چقدر میتواند موثر باشد؟
این دست سیاستها، تلاش برای افزایش هزینه طلاق هستند که افراد از جدایی منصرف شوند. اما این کار، یک پیامد ناخواسته دارد: وقتی هزینه طلاق گرفتن را بالا ببرید، افراد در وهله نخست کمتر ازدواج میکنند. چرا؟ چون با خودشان میگویند؛ «اگر وارد این زندگی شوم و بد باشد، بهراحتی نمیتوانم خارج شوم»، بنابراین، حاضر میشوند هزینه جستوجوی همسر مناسب را بالا ببرند و دیرتر و با وسواس بیشتر ازدواج کنند. این مسئله باعث میشود هزینه جستوجو برای فرد بالاتر برود که مطمئن شود انتخاب درستی انجام داده است. در مقابل، اگر هزینه طلاق پایین باشد، افراد ممکن است راحتتر و با ریسکپذیری بالاتری ازدواج کنند. بنابراین، اینکه مانعتراشی بکنید برای طلاق گرفتن، سیاست مطلوب نیست.
ضمن اینکه، حتی اگر با این سیاستها نرخ طلاق کاهش یابد، این کاهش به دلیل اجبار و ماندن افراد در زندگی نامطلوب است. این رویکرد به نفع جامعه نیست. جامعهای که در آن افراد مجبور به ماندن در زندگی پر از مصیبت و دعوا هستند، جامعه سالمی نیست. شما نمیتوانید کار اصلی را که بهبود وضع اقتصاد کلان و افزایش رفاه شهروندان است، انجام ندهید، اما میخواهید با اقدامهای ظاهری، نرخ طلاق را کاهش دهید. این سیاست، سیاست کارآمدی نیست و تنها بودجه دولت را هدر میدهد.
اجازه دهید از زاویه دیگری به مسئله نگاه کنیم، پدیده طلاق، چه آثاری بر اقتصاد کلان و بازارهای مختلف میگذارد؟
برای بررسی اثر طلاق و جدایی بر شاخصها کلان اقتصادی باید در دو بازه کوتاهمدت و بلندمدت به مسئله نگاه کرد. آثار طلاق در این دو بازه با یکدیگر متفاوتاند. در کوتاهمدت، افزایش طلاق میتواند برای برخی از بازارها، بهخصوص بازار مسکن، افزایش تقاضا ایجاد کند. وقتی افراد از هم جدا میشوند، بهجای خانه بزرگ، ممکن است به دو واحد مسکونی کوچک نیاز داشته باشند. این مسئله باعث میشود تقاضای مصرفی برای متراژ خانهها افزایش یابد و شوک تقاضا در بازار ایجاد شود. این پدیده ممکن است در مورد کالاهای مصرفی دیگر هم صادق باشد، چون افراد مجرد نیازهای مصرفی و الگوی خرید متفاوت دارند که ممکن است تقاضا برای برخی کالاها را افزایش دهد.
در بلندمدت، پدیده طلاق و افزایش زندگی مجردی، بر نرخ زادوولد و در نتیجه رشد جمعیت اثر میگذارد. وقتی نرخ زادوولد کاهش یابد، در بلندمدت تقاضا برای مسکن و بسیاری از کالاهای دیگر نیز کاهش مییابد. به بیان دیگر، آن شوک تقاضایی که در کوتاهمدت در بازار مسکن ایجاد میشود، در بلندمدت کاملاً معکوس میشود، زیرا جمعیت کمتر میشود و در نتیجه، تقاضا برای مسکن کاهش مییابد. بنابراین، ابعاد مختلف پدیده اقتصادی را باید در بازههای زمانی گوناگون بررسی کرد، چون ممکن است آثار آن در کوتاهمدت و بلندمدت با هم یکسان نباشد. این تحلیل به ما نشان میدهد هر پدیده اجتماعی، ابعاد اقتصادی پیچیدهای دارد که باید بهصورت جامع و کامل مورد بررسی قرار گیرد.
اگر بخواهید با رویکرد علم اقتصاد به پدیده طلاق، به نکته کلیدی اشاره کنید، آن مورد چیست؟
نکته اصلی این است که افزایش نرخ طلاق، نتیجه جانبی یا فرعی از وضعی است که ما امروز داریم. اگر میخواهید این پدیده را تغییر دهید، باید بهجای تمرکز بر پدیده طلاق، به بهبود رفاه و وضع معیشت شهروندان بپردازید. در غیر این صورت نمیتوان معضل را حل کرد. اگر ما رفاه داشتیم و وضع معیشت مطلوب بود و ناگهان نرخ طلاق افزایش مییافت، آنوقت باید سراغ مسائل فرهنگی و روانشناختی میرفتیم. بنابراین، جای دیگری باید مسئله را کاوید و نباید سراغ سیاستهای شعارزده رفت که تنها جنبه نمایشی دارند و در عمل، مشکل اصلی را حل نمیکنند.
با توجه به مسائلی که مطرح کردید، میتوان مدعی بود ارزشگذاری برای طلاق و جدایی بهصورتی که در جامعه ایران رواج دارد از اساس نادرست است؟
زمانی که از انتخاب عقلایی صحبت میکنیم، به معنای بهترین و بهینهترین تصمیمی است که افراد میتوانند با توجه به شرایط خودشان اتخاذ کنند. باید بپذیریم افراد در زندگیشان عقلایی تصمیم میگیرند، این نکته هم معنا مییابد که شاید این وضع کنونی که در آن نرخ طلاق افزایش یافته، وضع بهینه جامعه ما در شرایط امروز باشد. اگر شرایط تغییر نکند و شما افراد را مجبور به ادامه زندگی مشترک کنید، ممکن است آن بهینگی را کاهش دهید.
ما نمیتوانیم به ازدواج یا طلاق، ارزش مثبت یا منفی بدهیم. نمیتوانیم بگوییم «طلاق بد است» و افراد را مجبور به ادامه زندگی کنیم. بلکه باید به این فکر کنیم که چرا این تصمیم عقلایی از سوی افراد گرفته میشود؟ اگر وضع رفاه و معیشت مردم بهبود و ارتقا یابد، افراد با رویکرد عقلایی، تصمیم به ازدواج و زندگی مشترک پایدار میگیرند.