شهر ارواح
فلات مرکزی چه زمانی بیابان میشود؟
لایه نمک از کیلومترها دورتر برق میزند. لاشه پرندهها و جانوران گویی مومیاییهایی از قرنها پیش زیر تابش مستقیم آفتاب هستند که تصویری غریب به وجود آورده است. هوا گرم و کشنده است. هیچ موجود زندهای در دشتهای مرکزی ایران زندگی نمیکند. تمام دشتهای فلات مرکزی به دشت لوت و دشت کویر شباهت دارند. دشتهایی که در 50 سال قبل گاهی حتی تالابهای فصلی را در خود میدید و در ماههایی از سال پرندگان مهاجر آنجا رفتوآمد میکردند. اکنون زایندهرود، گاوخونی، مهارلو، بختگان، پریشان، حوض سلطان، دریاچه نمک و... کاملاً خشک شدهاند. مناطق مرکزی ایران شبیه به صحرای آفریقا و عربستان است. اکنون تابستان ۱۴۵۴ است و ایران به یکی از بیآبترین کشورهای زمین تبدیل شده است. فلات مرکزی در نتیجه پنج دهه تخریب منابع و کاهش تدریجی آب و افزایش دما، خاکستر شده است. دمای میانگین در تابستان به بیش از 60 درجه سانتیگراد در بسیاری از مناطق میرسد و زمستانها کوتاه، کمبارش و غیرقابل پیشبینی شدهاند. آبی دیگر وجود ندارد. منابع آب تهران وابسته به سدهای خالیشده لار، طالقان، لتیان یا کرج نیست. آب از چاههای ژرف گاهی تا بالای ۱۵۰۰ متر تامین میشود. آب کافی نیست و طرحهای انتقال آب از مناطق شمالی خزر یا پروژههای نمکزدایی پرهزینه از خلیج فارس در دستور کار جدی است. بعضی معتقد هستند آب فقط به برخی از مناطق میرسد و بیشتر مناطق شهر تحت جیرهبندی شدید است و تنها چند ساعت در روز آب در لولههای شهر جریان دارد. بسیاری از محلههای جنوبی تهران از ری تا ورامین، بر اثر فرونشست گسترده زمین غیرقابل سکونت شدهاند. خطوط مترو و ساختمانها ترک خوردهاند. نرخ فرونشست در برخی مناطق به بیش از یک متر رسیده است. حالتی که از آن در مطالعات دهه ۱۴۰۰ بهعنوان «آستانه غیرقابل بازگشت» یاد شده بود. خورشید سوزان، بیهیچ رحمی، بر فراز برجهای فروریخته پایتخت پیشین ایران میتابد. روزگاری اینجا تهران بود؛ شهری زنده، پرهیاهو، آمیخته با دود و نور و صدای بوق و اعتراض. اما اکنون، چیزی جز هرم داغ شن و نمک باقی نمانده است. دشت ورامین دیگر بوی گندم نمیدهد؛ بلکه بوی تلخ خاکهای فرسوده و نمکزده میدهد که در طوفانهای پیاپی به هوا برمیخیزند و چشم را میسوزانند. جادههایی که روزگاری ماشینها را به جنوب و شمال میبردند، زیر لایهای از شن دفن شدهاند. لولههایی که برای انتقال آب در کانالهای حفرشده افتاده بودند، اکنون خالی از آباند و به لاشه مارهای مرده فلزی میمانند. نه آبی در کار است، نه مقصدی برای رفتن. تهران دیگر برای زندگی مناسب نیست. اقلیم خشکیده، منابع آب تهیشده، مدیریت ناپایدار شهری، حفر بیرویه چاهها و توسعه صنعتی و کشاورزی غیراصولی، همه با هم پایتخت را بلعیدهاند. بادهای جنوبی از دشت ورامین، نمک و گرد را تا خیابان انقلاب میرانند. در ۵۰ سال گذشته سیاستهای کلان آبی تغییر نکرد. رودخانهها یا خشک شدند یا به سدهایی سپرده شدند که حالا خودشان ترک خوردهاند. زمینهای کشاورزی یکییکی شور و سپس رها شدند. جنوب کشور، که میتوانست مأمن جدیدی برای توسعه باشد، قربانی بیبرنامگی، گرمایش و بیعدالتی شد. هیچ زیرساختی برای زندگی انسانی ایجاد نشد. هیچ امیدی برای سکونت در سواحل خلیج فارس و دریای عمان شکل نگرفت. هیچ الگویی از کشورهای دیگر در کار نبود. مردم یا مهاجرت کردهاند یا زیر خروارها خاک حاصل از ویرانی پایتخت و شهرهای فلات مرکزی دفن شدهاند. البته این روند از دههها پیش آغاز شده بود و سیل مهاجرت به حاشیه شهرها همیشه جریان داشت. اکنون مهاجرت درونسرزمینی تا جایی پیش رفته که تراکم شدید جمعیتی در نقاطی در مازندران، گیلان، اردبیل، چهارمحال و بختیاری، کهگیلویه و بویراحمد، کردستان، کرمانشاه و آذربایجان به آستانه انفجار رسیده است. جغرافیای بزرگ ایران اکنون فقط در برخی از مناطق حاشیه دو رشتهکوه البرز و زاگرس قابل زیست شده است. ایران دیگر یک پیکر فرهنگی، تاریخی و جغرافیایی نیست. ایران سراسر بیابان شده است. *(در توصیف آیندهنگرانه وضعیت وخیم تهران و فلات مرکزی ایران از توان هوش مصنوعی استفاده شده است.)
ظرفیت تهاجم جمعیتی وجود ندارد
محمد درویش، کنشگر برجسته محیط زیست که در تدوین این گزارش آیندهنگر مشارکت داشته است، پیشتر در تجارت فردا نوشته بود؛ «ظرفیتی برای تهاجم جمعیتی در مناطق شمالی ایران وجود ندارد. اگر روند سیاستگذاری و برنامهریزی به همین شکل جلو برود، جمعیت از جنوب ایران به سمت شمال حرکت میکند و این ظرفیت مطلقاً در کشور وجود ندارد. البته این مهاجرت آغاز شده است و روند شتابناک آن بهزودی به آستانه تحمل سرزمینی در شمال نزدیک میشود. سالی حداقل 150 دانشآموز غیربومی در مدارس شهر آمل ثبتنام میکنند که عمدتاً از مناطق جنوبیتر به شمال ایران مهاجرت کردهاند. آمارهای ثبتشده در سه استان سبز شمال ایران نشاندهنده این جهش مهاجرتی از جنوب به شمال کشور است. همانطور که آمارهای خروج نیروهای فرهنگی آموزش و پرورش و همچنین پرستاران و پزشکان از مناطق جنوبی بهخصوص خوزستان موید این نکته است. واقعیت این است که همین الان ترکیب جمعیتی در سه استان شمالی مازندران، گیلان و گلستان به هم خورده است و از استانهای خوزستان، هرمزگان و حتی اصفهان و تهران افراد وارد این استانها شدهاند. حتی پیش از این مهاجرتی از سیستان به گلستان اتفاق افتاده است. مسئله بسیار جدی است. اثر این مهاجرتها به نحوی است که حتی مهاجران توانستهاند نماینده مجلس یک شهر را از قوم خود انتخاب کنند که این خود عمق مسئله و اثرات و تبعات سیاسی و اقتصادی و امنیتی را نشان میدهد. بنابراین این مسئله قریبالوقوع است و حتی هشدارهای جهانی در زمینه تغییرات اقلیمی و اثر مهاجرتی نیز این وضعیت را آشکارتر میکند. در اجلاس شرمالشیخ که آقای علی سلاجقه، رئیس سازمان حفاظت محیط زیست حضور داشت، تاکید شده و هشدار داده شد که آسیبپذیرترین منطقه جهان در برابر تغییر اقلیم منطقه عرض 25 تا 40 درجه نیمکره شمالی زمین است که اغلب کشورهای خاورمیانه و ایران دقیقاً در قلب این منطقه واقع شدهاند. در کنار این وضعیت برای کشورهای خاورمیانه، اتحادیه اروپا و البته کشورهای استرالیا و آمریکا نگرانی بزرگتری از افزایش موج مهاجرت اقلیمی دارند و میترسند با افزایش اثر تغییرات اقلیمی با سیل مهاجران اقلیمی از کشورهای خاورمیانه به سمت اروپا و دیگر کشورها مواجه شوند که از نظر زیرساختی، اقتصادی و بهخصوص امنیتی و سیاسی و حتی فرهنگی برای آنها غیرقابل تحمل خواهد بود. مقامات کشور درگیر روزمرگی هستند. چرا که واحدهای آیندهپژوهی در کشور تعطیل است. چرا که واحدهای آیندهپژوهی باید بهوسیله نخبگان اداره شوند. نخبگان در ایران لااقل در حوزه محیط زیست و منابع طبیعی چندان درگیر امور سیاستگذاری و مدیریت نیستند. باید فضایی برای اظهارنظر و ارائه تحلیل برای نخبگان وجود داشته باشد. باید فضای امن برای آنها فراهم شود تا بتوان از ظرفیت آنها استفاده کرد. متاسفانه سیاستگذاران و مدیران برای حل مشکل راهکار درست را اگر دریافت میکنند، اما اجرا نمیکنند. گوش خود را گرفتهاند و متوجه تبعات تصمیمات و سیاستهای خود نیستند و با شتاب به سمت بحرانهای بزرگتر پیش میروند. نمونههای زیادی از واکنشهای قهری در برابر تبعات محیط زیستی سیاستها در پیش است. اتفاقی که در اصفهان، شهرکرد و همدان بر سر بیآبی رخ داد، ممکن است بهزودی در برخی از شهرهای کشور رخ دهد.»
زیستبوم فروپاشیده
پیشبینی 50 سال آینده کاری علمی نیست اما با تکیه بر علم نشانهشناسی میتوان تا حدودی چشمانداز را قابل دسترسی کرد و با استناد به دادههای موجود تحلیلهای آیندهنگرانه ارائه داد. برای فهم آینده باید به نشانهها نگاه کرد که شاخصهای آیندهنگر هستند و روندهای پیشرو را روشن میکنند. چشمانداز ایران از منظر مدیریت سرزمین، چشمانداز روشنی نیست. میتوان در سیمای دور پنج دهه آینده ایران نابودی تدریجی منابع آب زیرزمینی را دید. پیامد این رخداد، فرونشست زمین در اغلب دشتهای کشور است. دشتهایی در خراسان، تهران، اصفهان، یزد، کاشان، ورامین، کرمان تا فارس و هرمزگان که اکنون با نرخهای متنوع فرونشست دستبهگریبان هستند. بنا به گزارش وزارت نیرو در سال 1402، سفرههای زیرزمینی کشور حدود ۱۰۰ میلیارد مترمکعب دچار کسری شدهاند. بیش از ۸۵ درصد آب منابع زیرزمینی برداشت شده است در حالی که استاندارد جهانی مصرف حدود 40 درصد را مجاز میداند. پیامد این اتفاقات در آینده حتماً خود را در ناپایداری سرزمینی، تخلیه زمینهای کشاورزی و ناتوانی در تامین آب آشامیدنی حتی در کلانشهرها و مهاجرت گسترده و در نتیجه تنشهای اجتماعی شدید نشان میدهد.
تغییرات اقلیمی رسماً در ایران علائم آشکار خود را نشان میدهند؛ نشانههایی مثل تشدید الگوی بارشهای غیرپایدار و نوسان، افزایش دما و... . خرداد 1404 آمارها از کاهش 40درصدی بارش نسبت به میانگین بلندمدت حکایت دارد. اساساً در سال بارشی جاری خبری از بارش برف نبود. در برخی مناطق کشور وضعیت چنان بحرانی است که هیچوقت این سطح از کمآبی تجربه نشده است. استاندار تهران میگوید این شرایط در استان تهران در 60 سال گذشته هرگز تجربه نشده است. بارش تجمعی باران در سال ۱۴۰۳ نیز تا حدود 30 درصد در سراسر کشور کاهش را نسبت به میانگین درازمدت نشان میدهد. این امر، روند کاهشی 10درصدی در سال را نسبت به قبل نشان میدهد. بارندگیهای شدید نقطهای و سیلزا در فصول گرم رخ میدهد. باران بدون اینکه به زمین نفوذ و سفرهها را تغذیه کند، زمینهساز سیلابهای مخرب میشود. در بخشهایی از کشور از جمله در سیستان و بلوچستان بارشهای سیلابی تحت تاثیر جریان مونسون در تابستان تشدید شده است. از سویی افزایش دمای میانگین سالانه در ایران بیش از 5 /1 تا 2 درجه طی ۵۰ سال اخیر بوده است. پیشبینی میشود این روند در 50 سال آینده نیز شدیداً افزایشی باشد. پیامدهای این تحولات در آینده اگرچه ناشناخته است اما احتمالاً خشکسالیهای بیشتر، سیلابهای شدیدتر، دمای داغتر و فرونشست و روند بیابانزایی بیشتری در پیش است. بنابراین باید توقع داشت که الگوی سنتی کشاورزی از بین برود و مدیریت منابع آب از گذشته دشوارتر شود. همین اکنون خشک شدن تالابها و از دست رفتن تنوع زیستی، زندگی زیستمندان در ایران را تحت تاثیر قرار داده است. تالابهای بینالمللی مانند گاوخونی، جازموریان، بختگان، هامون، میقان و... خشک شدهاند و زنگ هشدار درباره انقراض گونههای بومی ایران به صدا درآمده است. پیامد این وضعیت افزایش چشمگیر طوفانهای گردوغبار، آلودگی هوا، ناپایداری اکولوژیک و مهاجرتهای اقلیمی درون کشور و احتمالاً افزایش مهاجرت برونسرزمینی است. با این حال باید به یک نکته بسیار حیاتی نیز توجه کرد؛ ناترازی آب، انرژی و غذا و رابطه اینها با هم ایران را دچار بحران مدیریتی خواهد کرد. کشاورزی در ایران به نزدیک به 90 درصد آب کشور نیازمند است. این عدد هولناکی است چرا که بهرغم مصرف بیشترین حجم آب کشور، بازدهی بسیار پایینی در کشاورزی ایران دیده میشود. شواهد بسیار دیگری وجود دارد که نشان میدهد ایران امروز، با انبوهی از نشانهها وارد مرحلهای شده که اگر اصلاحات ساختاری در فرآیند توسعه و اقتصاد آبمحور و البته اقتصاد مصرفکننده منابع بهخصوص در حوزه آب، اقلیم و مدیریت سرزمین صورت نگیرد، دهههای ۱۴۳۰ و ۱۴۴۰ به دهههای فروپاشی زیستمحیطی و انسانی در ایران تبدیل خواهد شد.
روند بیابانزایی شدید است
روند شدید بیابانی شدن ایران چنان نگرانکننده است که اکنون در بهار و تابستان به دلیل تحرک هوا، تودههای گردوغبار از بسترهای تالابی و غیرتالابی با نسیمی هرچند ملایم، بلند میشوند و کیلومترها بعد بر سر و روی شهرهای کشور میبارند. تهران در مرکز و شمال ایران با وجود اینکه از یک طرف در محاصره رشتهکوههای البرز است اما در تهاجم توفندههای گردوغبار در امان نیست. علاوه بر مناطق بزرگی از فلات مرکزی ایران، شمال شرقی ایران در خراسان بزرگ، جنوب شرق در سیستان و بلوچستان و البته جنوب غرب در خوزستان و برخی مناطق دیگر، شاهد فعالیت چشمههای شدید گردوغبار هستیم. زیستمندان از جمله انسانهای دیگر در شهرها در امان نیستند. حالا دیگر غالب مناطق جمعیتی کشور در معرض انواع ریزگردهای 5 /2 تا 10 میکرون هستند که بنا به اظهارات مقامات بهداشتی کشور بعضاً از آلایندههای شیمیایی خطرناکتر هستند.
پروفسور پرویز کردوانی که او را بهعنوان یکی از برجستهترین کویرشناسان ایران میشناسند، به درستی پیشبینی کرده بود که «ایران شدیداً در معرض بیابانی شدن است» و اگر روند مدیریت منابع آب و توسعه نامتوازن متوقف یا اصلاح نشود، معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظار دشتها و مراکز جمعیتی ایران باشد. کردوانی بعد از چند دهه تلاش فنی و تحلیلی برای مبارزه با بیابانزایی در ایران در میانه اردیبهشت سال 1395 خورشیدی به صراحت در یک گفتوگوی رسانهای گفت: «روند بیابانی شدن ایران بسیار شدید است.» او همیشه راهکارهایی در ذهن داشت. از تجربه پدر فئودالش در تبدیل کویرهای گرمسار به زمین کشاورزی خاطرات شیرینی حکایت میکرد و از دل تجربه و دانش خود دنبال راهکارهایی برای کاهش فرآیند بیابانی شدن ایران میگشت. یکبار پروفسور کردوانی گفت که پدرش زنان زیادی داشت. چون توانسته بود کویر غیرقابل زیست را به زمینهای کشاورزی تبدیل کند و به همین خاطر سرمایه خوبی از زمینداری به هم زد و زنان زیادی گرفت و فرزندان زیادی به دنیا آورد. «مادرم همسر چهارم پدرم بود و زمانی که میخواست با او ازدواج کند برای او شرطهایی در نظر گرفتند. یکی از این شرطها این بود که پدرم باید یک دانگ از ده را میخرید و قلعهای برای مادرم میساخت. جلوی این یک دانگ زمین یک کویر بزرگ بود. پدرم این شرطها را پذیرفت و با مادرم ازدواج کرد. پدرم مالک هشت ده بود که این دهها از او به ما به ارث رسیده است.» اما به نظر میرسد کردوانی برخلاف پدرش که روند بیابانی شدن را در روستای محل زندگیشان معکوس کرده بود، توفیقی نداشت؛ اگرچه سالها وقت خود را در دانشگاهها و مناطق بیابانی ایران گذراند تا راهکارهایی برای توقف روند بیابانی شدن ایران بیابد. «ایران با داشتن 11 اقلیم از 13 اقلیم در جهان و با هشت هزار گونه گیاهی و جانوری جزو پنج کشور اول جهان از لحاظ دارا بودن تنوع زیستی به شمار میرود، در حالی که سرانه ایران از بیابان دو برابر جهان است. در حال حاضر سرانه بیابان در کشور نیمهکتار است در حالی که سرانه جهانی آن 22 /0 هکتار است. وسعت مراتع ایران بیش از 80 میلیون هکتار است. این در حالی است که سطح بیابانهای کشور را حدود 5 /32 میلیون هکتار اعلام میکنند. فرسایش خاک در ایران پنج برابر متوسط جهانی است که با کاهش میزان رطوبت، فرسایشپذیری خاک بیشتر هم میشود. از اینرو بیشتر مراتع و دشتهای کشور در معرض بیابان شدن قرار دارند. برآوردها نشان میدهد تحت تاثیر فرسایش خاک و نابودی پوشش گیاهی سالانه یک درصد به مساحت بیابانها افزوده میشود و بر اساس تحقیق مراکز مرتبط در 40 سال گذشته حدود 30 درصد به مساحت بیابانهای ایران افزوده شده که نشانگر سالانه یک درصد افزایش مساحت بیابانهای کشور است» (ایسنا / مصاحبه با پرویز کردوانی).
نرخ گرم شدن ایران دو برابر جهان است
پدیده گردوغبار و تخریب محیط زیست در تهران و مناطق اطراف آن در سالهای اخیر شدت گرفته و نگرانیهایی را درباره آینده زیستمحیطی پایتخت ایران ایجاد کرده است. با توجه به روند کنونی تغییرات اقلیمی، کاهش بارندگی، خشک شدن دشتها و تالابها، نابودی باغها و زمینهای کشاورزی به دلیل گسترش شهرنشینی، و فعال شدن کانونهای گردوغبار محلی و منطقهای، این پرسش مطرح میشود که آیا تهران در آیندهای نزدیک به بیابانی خشک و غیرقابل سکونت تبدیل خواهد شد؟ این مسئله نهتنها به عوامل طبیعی مانند کاهش بارشها و افزایش دما، بلکه به سیاستهای مدیریت منابع آب، توسعه ناپایدار شهری و ناکارآمدی برنامههای کنترل گردوغبار نیز وابسته است. از بین رفتن پوشش گیاهی، فرسایش خاک و وزش بادهای شدید، همراه با تاثیرات فعالیتهای صنعتی و کشاورزی غیراصولی در مناطق همجوار، به تشدید این بحران کمک کرده است. در حالی که مقامات از شناسایی کانونهای گردوغبار و اجرای طرحهایی مانند تثبیت خاک و کاشت نهال سخن میگویند، اثربخشی این اقدامات به دلیل کمبود بودجه، ناهماهنگی میان دستگاهها و تاثیرات بلندمدت تغییرات اقلیمی همچنان نامشخص است.
آمارها نشان میدهند که میانگین دما در برخی مناطق ایران افزایش چشمگیری داشته است. برای نمونه، ایستگاه اندازهگیری دما و بارندگی موسسه تحقیقات جنگلها در منطقه دماوند (ایستگاه همند آبسرد) که نزدیک به ۶۰ سال داده ثبت کرده، نشان میدهد که میانگین دمای این منطقه حدود 7 /2 درجه سلسیوس افزایش یافته است. این در حالی است که میانگین افزایش دمای جهانی در همین بازه، بسیار کمتر از این مقدار بوده و بهعبارتی، نرخ گرم شدن ایران دستکم دو برابر نرخ جهانی است. این روند در فاصله سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۴۰۴ بررسی شده و نشان میدهد که با افزایش دما، ضریب تبخیر نیز بالا رفته، نیاز به آب برای محصولات زراعی و مصرف شهری افزایش پیدا کرده و تفاوت دمای شب و روز هم بیشتر شده است. در نتیجه، منطقه بهسمت خشکی شدیدتر حرکت میکند، کانونهای تولید گرد و خاک افزایش مییابند و نرخ بیابانزایی رشد محسوسی پیدا میکند. در کنار این، آمارهای شرکت مدیریت منابع آب ایران نیز کاهش میانگین بارندگی در نیمقرن اخیر را تایید میکند. هم میزان کلی بارش کمتر شده، هم نسبت برف به باران کاهش یافته و در واقع، بارشها به شکل بارانهای موقتی و کماثر درآمدهاند. افزون بر این، دمای هوا نیز افزایش یافته است. حال اگر به همه این عوامل، افزایش جمعیت را هم بیفزاییم، خواهیم دید که چگونه این پدیدهها دستبهدست هم میدهند تا تنش آبی، بیابانزایی و مصرف بیرویه را تشدید کنند. به بیان دیگر، همه مولفههای تغییر اقلیم در این روند دخیلاند.
جمعیت استان تهران در نیمقرن گذشته بیش از سه برابر شده و این رشد حتی از نرخ افزایش جمعیت در سطح ملی نیز بیشتر بوده است. برای مقایسه، در همین بازه زمانی، جمعیت اتحادیه اروپا ۱۰۰ میلیون نفر کاهش یافته، آن هم در شرایطی که بارندگی و شرایط اقلیمی آن منطقه بهمراتب بهتر از ایران است. در اسپانیا، دمای ۴۰ درجه سانتیگراد را شرایط فوقالعاده اعلام میکنند، در حالی که در تهران چنین دمایی به امری عادی تبدیل شده است. اگر در اروپا هشدار داده میشود، در ایران باید وضعیت را «فوقالعاده وخیم» دانست.
مهارکنندههای سرزمینی
اگر ما بهسوی مهار مولفههای کاهنده کارایی سرزمین حرکت نکنیم، یعنی دستکم آن بخشهایی از بحران اقلیمی را که مربوط به مدیریت انسانی است کنترل نکنیم، وضعیت بحرانیتر خواهد شد. گرچه فرآیندهای اقلیمی بهتنهایی از توان یک کشور خارج است و نیازمند همکاری جهانی است (مثل تعهدات پیمان پاریس که البته با چالشهای زیادی روبهروست)، اما حداقل در سطح ملی میتوان اقداماتی انجام داد. برای مثال، نباید اجازه دهیم جزیره گرمایی شهرها گسترش یابد. لازم است مبلمان شهری از خودرومحوری به بوممحوری تغییر پیدا کند؛ تردد وسایل نقلیه موتوری با سوخت فسیلی کاهش یابد؛ حملونقل ریلی، برقی و هیبریدی توسعه پیدا کند؛ مسیرهای ایمن برای دوچرخهسواری ایجاد شود؛ سامانههای گرمایشی و سرمایشی ساختمانهای دولتی و برجها اصلاح شوند تا مصرف انرژی کاهش یابد و همچنین اجرای دقیق مبحث ۱۹ مقررات ملی ساختمان در دستور کار قرار گیرد تا مصرف انرژی برای گرمایش در زمستان و سرمایش در تابستان محدود شود. همچنین باید پایان کار ساختمانها مشروط به تجهیز آنها به سامانههای روشنایی خورشیدی (فتوولتائیک) و آبگرمکنهای خورشیدی شود تا مصرف سوختهای فسیلی کاهش یابد. این مجموعه اقدامات، گامهایی است که میتواند به تابآور نگه داشتن شهر کمک کند. در واقع، پیام اصلی این است که اگر این اصلاحات در نحوه مدیریت انجام نشود، روند بیابانی شدن تهران و دیگر شهرهای مرکزی کشور، نهتنها قابل توقف نخواهد بود، بلکه با شتاب بیشتری ادامه خواهد یافت.
وضعیت زیستپذیری شهرها، بهویژه در کلانشهری مانند تهران، اگرچه همچنان قابل اصلاح به نظر میرسد، اما گزارشها نشان میدهند که مسئله فراتر از یک تصور خوشبینانه ساده است. کاهش میزان بارش، تغییر الگوی آن و تداوم روندهای اقلیمی در بسیاری از شهرهای ایران، از جمله تهران، نشاندهنده بحرانی ساختاری است که با نمونههایی مشابه در خاورمیانه نیز قابل مقایسه است. با این حال، نمیتوان تنها دست روی دست گذاشت و منتظر ماند.
اینکه برخی مسئولان میگویند «اگر باران نیاید، همین است» یا «اگر باد نیاید، همین خواهد ماند» پاسخی قابل قبول نیست. ما باید اقدامات موثری انجام دهیم. برای نمونه، تالاب صالحیه که یکی از عوامل انتشار ذرات کمتر از ۱۰ میکرون در غرب تهران بهشمار میرود، وسعت چندانی ندارد و تامین حقآبه آن کاری دشوار نیست. اگر حل این مشکل ساده را هم به تغییر اقلیم حواله دهیم، منطق حکم نمیکند که کار بیشتری صورت نگیرد. ما ناچاریم خود را با شرایط جدید سازگار کنیم و تا حد امکان مولفههای انسانی تشدیدکننده بحران را کاهش دهیم. شاید در آینده، فناوری بتواند بخشی از این مشکلات را برطرف کند، یا با تغییر ساختار اقتصادی از یک اقتصاد وابسته به منابع آب، به سمت الگویی کمتر وابسته حرکت کنیم. مثلاً در شرایطی که تهران از نظر منابع آبی در مضیقه است، دوبی با بارندگی بهمراتب کمتر، توانسته درآمدی چندصد میلیارددلاری ایجاد کند. در واقع، به جای فرافکنی مشکلات به اقلیم و گرمایش جهانی، باید پذیرفت که مدیریت نادرست بخش عمدهای از بحران را رقم زده است و با تغییر در رویهها، همچنان امکان اصلاح یا تعدیل وضعیت وجود دارد.
میش مست نه، موش مست
اگر بخواهیم نگاهی مبتنی بر تجربه جهانی و تخیل به آینده بیابانی شدن ایران بیندازیم، تصویر نگرانکنندهای از ۵۰ سال آینده پیشرو خواهد بود؛ بهویژه اگر روندها به همین شکل ادامه یابد و تغییری در سیاستهای اجرایی صورت نگیرد. برای مثال، در جنوب تهران، در دشت «مسیله»، منطقهای وجود دارد که پیشتر به «حسینآباد میشمست» معروف بوده؛ چون پوشش گیاهی آنقدر غنی بود که میشها برای چرا به آنجا میرفتند و مست میشدند. اما اکنون آن منطقه به بیابانی مملو از نمک و موش بدل شده است و به آن «موشمست» میگویند. اگر با همین روند پیش برویم و هیچ جذابیتی برای سکونت در مناطق جنوبی و ساحلی کشور ایجاد نکنیم، چشمانداز ۵۰ سال آینده تهران ممکن است به چیزی شبیه تپههای منجیل بدل شود؛ همانجا که امروز تپههای ماسهای ناشی از رسوبات خشکشده سد سفیدرود و وزش بادهای شدید شکل گرفتهاند. این سناریو در مناطقی مانند ورامین، ایوانکی، شهریار و شهرک اندیشه نیز اکنون در حال وقوع است. شواهد بیابانزایی در این مناطق بهوضوح نشان میدهد که تپههای ماسهای با سرعت به سمت تهران در حال حرکت هستند. چنین تحولاتی پیشتر نیز در تاریخ معاصر جهان رخ داده است. در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ میلادی، ایالاتمتحده آمریکا دچار خشکسالی شدید و افت سطح آب شد. در نتیجه، مهاجرت گستردهای در مناطق مرکزی آمریکا بهسوی ایالتهایی مانند کالیفرنیا و آریزونا اتفاق افتاد. در آن دوره، آمریکا یکی از شدیدترین بحرانهای اقتصادی خود را تجربه کرد، اما با آغاز جنگ جهانی دوم و نیاز جهانی به تولید، اقتصاد این کشور شوک مثبتی دریافت کرد. در آن زمان، دولت آمریکا زمینهای کشاورزی را از کشاورزان اجاره کرد و بهجای کشت ذرت، به توسعه توربینهای بادی و تغییر الگوهای معیشت پرداخت. این اقدام بخشی از راهحلهای مقابله با بحران بود. نمونه مشابه دیگری را میتوان در چین دید که در دهه پایانی قرن بیستم بخش بزرگی از دریاچهها و تالابهایش را بازیابی کرد. بنابراین، در مواجهه با بحرانهای اقلیمی و بیابانی شدن، آنچه اهمیت دارد نه تسلیم، بلکه ابتکار، مدیریت و سازگاری با شرایط جدید است. در غیر این صورت، نهتنها آینده زیستپذیری شهرهایی چون تهران زیر سوال میرود، بلکه کل سرزمین در معرض تحولی غیرقابل بازگشت قرار خواهد گرفت.
خارشتر هم نخواهد رویید
خشک شدن منابع آبی و گسترش بیابانزایی موجب افزایش چشمگیر گردوغبار در مناطق مختلف شده است؛ تا جایی که حتی در مقطعی برگزاری المپیک پکن نیز به دلیل شدت آلودگی هوا و گرد و خاک تهدید شد. با این حال، دولت چین با اقدامی چشمگیر، بزرگترین موج درختکاری و جنگلکاری در سطح کره زمین را آغاز کرد. این اقدام، که در کمتر از 10 سال اجرا شد، بخش قابل توجهی از بیابانهای آن کشور را با تکیه بر نیروی انسانی گسترده، یک وزیر محیط زیست مقتدر و بیش از ۳۰۰ میلیارد دلار سرمایهگذاری، به مناطق سبز تبدیل کرد. هدف از این طرح، جبران ندانمکاریهای گذشته و مقابله با بحرانهایی همچون آلودگی هوا، کمآبی، فرسایش خاک و طوفانهای گردوغبار بود؛ بحرانهایی که چین موفق شد آنها را به شکلی ساختاری مدیریت و کنترل کند.
در این میان، مسئله محوری این است که اگر روند فعلی بیابانزایی در ایران، بهویژه در نواحی مرکزی و تهران، ادامه پیدا کند، طی ۵۰ سال آینده با چه چشماندازی مواجه خواهیم بود؟ بخشی از این چشمانداز، همانطور که اشاره شد، اکنون نیز در حال شکلگیری است؛ پیشروی تپههای ماسهای، خشک شدن تالابها، افزایش ذرات معلق و تغییر الگوی اقلیمی هشدارهایی واقعیاند که هر روز بیشتر از گذشته به حقیقت میپیوندند. این وضعیت در مناطقی چون ورامین، ایوانکی، معینآباد و نورالدینآبادی به روشنی مشاهده میشود، جایی که بیابانزایی بهسرعت به سمت تهران در حال پیشروی است. اگر تدبیری اندیشیده نشود، تا چند دهه آینده نهتنها پوشش گیاهی که حتی خارشتر نیز در این مناطق نخواهد رویید.
در چنین شرایطی، تغییر نگرش مدیریتی و زیستمحیطی کشور ضرورتی انکارناپذیر است. نمیتوان همچنان منتظر ماند تا باران بیاید یا باد مساعد بوزد. نباید بهانه آورد که اقلیم خشک است یا تغییرات جهانی آبوهوا ما را به این وضعیت رساندهاند. واقعیت آن است که سهم قابل توجهی از بحران، ناشی از سوءمدیریت و بیبرنامگی در داخل کشور است. باید خود را با شرایط جدید تطبیق دهیم، از ظرفیتهای فناورانه برای کاهش اثرات انسانی استفاده کنیم و سیاستهای اقتصادی را از وابستگی شدید به منابع آبی نجات دهیم.
تجربه کشورهای دیگر به ما نشان میدهد که مقابله با بیابانزایی غیرممکن نیست؛ اما نیازمند عزم ملی، مدیریت آگاهانه و سرمایهگذاریهای جدی در بازسازی سرزمین و منابع طبیعی است. در غیر این صورت، آینده تهران و دیگر مناطق مرکزی ایران، آیندهای خشک، بیحاصل و خالی از زیستپذیری خواهد بود.