سقف شیشهای
کدام عوامل کارآفرینی زنان را تقویت میکند؟
نظرسنجی کسبوکار بانک جهانی نشان میدهد رابطه میان کارآفرینی زنان با پیشرفت اقتصادی کشورها یک نمودار Uشکل معکوس است، به این معنی که با پیشرفت اقتصادی و افزایش درآمد کشورها، سهم کارآفرینی زنان ابتدا افزایش مییابد اما سپس و برای کشورهای با درآمد بالا، این سهم کاهشی میشود. دلیل این روند کاهشی آن است که در کشورهای با درآمد بالا، تعداد کارآفرینان مرد با سرعت بیشتری افزایش مییابد و در نتیجه سهم زنان از جمعیت کارآفرینان کاهشی میشود. در پژوهش جدید صورتگرفته با عنوان مقاله «رابطه میان توسعه کارآفرینی زنان و توسعه اقتصادی» الگویی ارائه میشود که رابطه Uشکل معکوس میان درآمد و کارآفرینی زنان را توضیح میدهد. این رابطه U معکوس بر پیچیدگیهای درونسازمانی و چالشهای دیگری که زنان کارآفرین با آن مواجهاند، میافزاید. این چالشها مانع زنان برای راهاندازی کسبوکار هستند، بهخصوص زمانی که بهرهوری و درآمد ملی در سطح پایینی قرار دارد. با افزایش بهرهوری، سهم زنان کارآفرین هم در ابتدا افزایش مییابد، چرا که سودآوری به قدری میشود که نابرابریهای میان زنان و مردان را خنثی کند. از یک نقطه به بعد، سهم زنان کارآفرین میتواند کاهشی شود، زیرا مردان کارآفرین در سطوح درآمدی پایین به سوی سازمانهای پیچیدهتر انتقال مییابند. افزایش پیچیدگی، تمرکز مدیریت را کاهش میدهد، اما از سوی دیگر به کسبوکارها امکان میدهد از فناوری پیشرفتهتر، بهرهوری بهتری به دست آورند. محدودیتهای زمانی و تبعیضهای کاری که برای زنان وجود دارد باعث میشود زنان آهستهتر به سوی پیچیدگی یا توسعهیافتگی کسبوکارها پیش بروند. در سطحی از توسعه که مردان شروع به اتخاذ ساختارهای پیچیده میکنند، سهم زنان از کارآفرینی کاهش مییابد، زیرا سود سازمانهای پیچیدهتر تحت مدیریت مردان، با افزایش درآمد ملی، سریعتر از سازمانهای سادهتر تحت مدیریت زنان رشد میکند. در بخش دیگری از مقاله، سه واقعیت همسو با الگوی نظری مقاله ارائه میشود. نخست، اندازه کسبوکارها: کارآفرینان زن عموماً شرکتهای کوچکتری نسبت به مردان را مدیریت میکنند و این شکاف با ثروتمندتر شدن جوامع، گسترده میشود. دوم، صنایع کمتر پیچیده: زنان معمولاً در صنایع سادهتر فعالیت میکنند. پیچیدگی صنایع، با سهم نیروی کار متخصص یا تکنسینهایی که وظایفشان نیازمند دانش نظری و فنی گسترده است اندازه گرفته میشود. در سطح جهانی، 4 /33 درصد از کارآفرینان زن در صنایع خردهفروشی فعالیت دارند. سوم، درآمد به ازای هر کارگر: در شرکتهای تحت مدیریت مردان، درآمد به ازای هر نیروی کار در تمام سطوح درآمدی، بالاتر است. همچنین در کسبوکارهای بزرگتر نیز درآمد به ازای هر نیروی کار بیشتر است. در بخش دیگری، مقاله بر تفاوت کارآفرینی زنان در نقاط مختلف تمرکز دارد. در این بخش بهویژه تمرکز بر کشورهای با درآمد متوسط است، جایی که کارآفرینی زنان بیشتر به چشم میخورد. در کشورهای با درآمد متوسط، ضریب همبستگی میان کارآفرینی زنان و مشارکت نیروی کار زنان 54 /0 است، مقداری که بیانگر رابطه تنگاتنگ میان زنان شاغل و زنان صاحب کسبوکار است. نرخ همبستگی میتواند بیانگر ویژگیهای ملی تسهیلکننده فعالیتهای زنان یا رابطه تکمیلی میان زنان کارگر و زنان کارفرما (که ممکن است به خاطر تبعیض کارگران مرد علیه کارفرمایان زن اتفاق بیفتد) باشد. از دیگر یافتههای این بخش این است که تحصیلات زنان همبستگی قوی با کارآفرینی زنان دارد و کنترل این متغیر، ارتباط میان کارآفرینی زنان و درآمد سرانه در کشورهای فقیر را تا حد زیادی توضیح میدهد. معیارهای تبعیض در تحصیلات یا خانواده نیز با کارآفرینی زنان همبستگی بالایی دارد. شاخصهای فرهنگی نظیر پیوندهای خانوادگی و دینداری قوی نیز در سطح ملی قویترین همبستگی را با کارآفرینی زنان نشان میدهند.
نتایج نظرسنجیها
نظرسنجی کسبوکار بانک جهانی (WBES) معیار اصلی نویسندگان مقاله برای سنجش کارآفرینی زنان در نقاط مختلف جهان است. نظرسنجی اصلی WBES بنگاههای بزرگتر را هدف قرار میدهد (که از این پس «نظرسنجی معمول» نامیده میشود)، اما نتایج حاصل از پیمایش بانک جهانی درباره بنگاههای خُرد و همچنین نظرسنجی بنگاههای غیررسمی نیز ارائه میشود. نظرسنجیهای تکمیلی عمدتاً بر مناطق فقیرنشین جهان متمرکز هستند، بنابراین برای بررسی تفاوتهای کارآفرینی زنان در میان کشورهای عضو OECD چندان مناسب نیستند.
آمارهای بهدستآمده از نظرسنجی معمول بر مجموعهای از نظرسنجیهای اصلی متمرکز است که بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۲۰ انجام شدهاند و شامل اطلاعاتی درباره اینکه آیا مالکیت اکثر بنگاهها با زنان است یا خیر (در مجموع ۱۱۶ کشور)، میشود. برای مقایسههای فراملی (میان کشورها)، مجموعه دادهای در سطح کشورها ایجاد شده است که سالهای نظرسنجی را ادغام میکند. از میان ۱۱۶ کشور، بیشترین تعداد در منطقه زیر صحرای آفریقا (۳۵ درصد) قرار دارد، پس از آن اروپا و آسیای مرکزی (۲۹ درصد) و آمریکای لاتین (۱۱ درصد) ایستادهاند. نظرسنجیهای WBES درباره بنگاههای غیررسمی و خرد از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۲۴ انجام شدهاند و به ترتیب دادههای ۳۱ و ۳۳ کشور (بیش از نیمی از آنها از منطقه زیر صحرای آفریقا) را پوشش میدهد. در حالی که نظرسنجی معمولWBES قرار است بنگاههای ثبتشده در تمام اندازهها و بخشهای فعالیتی را پوشش دهد، نظرسنجیهای غیررسمی بانک جهانی میان بنگاههایی انجام میشود که بهصورت رسمی ثبت نشدهاند، اما همچنان نقش مهمی در فعالیتهای اقتصادی ایفا میکنند. در مقابل، نظرسنجی بنگاههای خُرد فقط شامل کسبوکارهای بسیار کوچک (یعنی بنگاههایی با حداکثر پنج کارمند) میشود. نظرسنجیهای WBES شامل پرسشهایی درباره مالکیت و مدیریت، از جمله ترکیب جنسیتی مالکان و مدیران میشود. در نمونهای که از نظرسنجی اصلی WBES به دست آمده است، ۸۴ درصد از بنگاهها اعلام کردهاند مدیر ارشدشان «مرد» و 7 /15 درصد گفتهاند که مدیر ارشدشان، «زن» است. از نظر مالکیت؛ 7 /83 درصد از بنگاهها دارای اکثریت مالکان مرد هستند، 9 /10 درصد اکثریت مالکان زن دارند، و 6 /4 درصد سهم برابر زن و مرد در مالکیت دارند. در مقاله، بنگاههای با مالکیت مردانه بهعنوان بنگاههایی تعریف میشود که اکثریت یا تمام مالکان آنها مرد هستند. به همین ترتیب، بنگاههایی با مالکیت زنانه در نظر گرفته میشوند که اکثریت یا تمام مالکان آنها زن هستند. بنگاههایی که مالکیت در آنها به صورت مساوی بین زن و مرد تقسیم شده است از تحلیلها حذف میشوند، زیرا در این موارد مشخص نیست که آیا زنان واقعاً نقش رهبری را در بنگاهها ایفا میکنند یا خیر.
نتایج رگرسیون ساده رابطه میان لگاریتم سرانه تولید ناخالص داخلی (GDP) و سهم زنان کارآفرین در نمونه اصلی کشورهای مورد مطالعه را (براساس دادههای سرانه تولید ناخالص داخلی سال ۲۰۰۶) نشان میدهد. شیب مثبت و متغیر توان دوم هر دو از نظر آماری، معنادار هستند. هنگامی که نمونه براساس سطح تولید ناخالص داخلی به دو نیمه تقسیم میشود و نرخ کارآفرینی زنان بر لگاریتم تولید ناخالص داخلی رگرس (پسرفت) میشود، ضریب تولید ناخالص داخلی در نیمه پایینی نمونه بهطور معناداری مثبت و در نیمه بالایی نمونه بهطور معناداری منفی است. این الگو جالب و بالقوه مهم است، اما زنجیره علیت ممکن است به طور مستقیم به درآمد کارآفرینی زنان منجر نشود. برای مثال، هنگامی که سطح تحصیلات زنان کنترل میشود، رابطه مثبت میان تولید ناخالص داخلی و کارآفرینی زنان در کشورهای فقیر تا حد زیادی از بین میرود. یافتهها نشان میدهد تحصیلات ممکن است برای کارآفرینی زنان به اندازه مشارکت آنان در نیروی کار اهمیت داشته باشد. رابطه U معکوس در مورد کارآفرینی زنان در بنگاههای خرد یا غیررسمی مشاهده نمیشود- همانطور که نظرسنجیهای ویژه بانک جهانی درباره این نوع کسبوکارهای کوچکتر نیز نشان دادهاند. در واقع، الگوی کارآفرینی در بنگاههای خرد بیشتر شبیه به منحنی U استاندارد است که گلدین (۱۹۹۵) شناسایی کرده بود. این موضوع شاید جای تعجب نداشته باشد، چرا که راهاندازی یک بنگاه خرد (همانند یک مغازه کوچک) در بسیاری از موارد میتواند جایگزینی برای اشتغال رسمی در کشورهای در حال توسعه باشد. نکته قابل توجه دیگر این است که نرخ کارآفرینی زنان در این کسبوکارهای کوچکتر به مراتب بالاتر است. یکی از نکات، رابطه میان کارآفرینی زنان و مشارکت آنان در نیروی کار (LFP) است. اگرچه الگوی کارآفرینی زنان (در بنگاههای بزرگ) برعکس الگوی مشارکت زنان در نیروی کار است، اما این دو متغیر همچنان همبستگی قابل توجهی با یکدیگر دارند. در مقاله، شاخص LFP زنان (گروه سنی 15 تا 64 سال) با استفاده از دادههای سازمان بینالمللی کار (ILO) در بازه زمانی سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۹ و در سطح کشورها اندازهگیری شده است. یافتههای کلیدی این ارزیابی نشان میدهد، ضریب همبستگی کلی میان دو متغیر مذکور در کل نمونه 4 /0 است. ضریب همبستگی در کشورهای با درآمد متوسط که بیشترین تغییرات را در هر دو متغیر نشان میدهند حدود 54 /0 است. از نکات قابلتوجه میتوان به این موارد اشاره کرد: کشورهای با درآمد متوسط کمترین نرخ مشارکت زنان در بازار نیروی کار و بالاترین نرخ کارآفرینی زنان را دارند. به عبارت دیگر، کشورهای با درآمد متوسط که بالاترین نرخ مشارکت زنان را دارند، سطح بالاتری از کارآفرینی زنان را نیز تجربه میکنند. واقعیتهای بالا ممکن است بیانگر آن باشد که کارآفرینان زن تمایل بیشتری به استخدام کارکنان زن دارند، یا عوامل سطح کشورها نظیر سطح تحصیلات زنان یا نگرشهای مردسالارانه بر هر دو متغیر تاثیر میگذارند. از دیگر آمارهای جالب توجه این است که در بنگاههایی با رهبری زنان، 53 درصد از کارکنان را زنان تشکیل میدهند، رقمی که در کشورهای پردرآمد به 63 درصد میرسد. در بنگاههای تحت رهبری مردان تنها 28 درصد از کارکنان زن هستند، رقمی که در کشورهای پردرآمد 34 درصد است.
یافته سایر مقالهها
گلدین (۱۹۹۵) یک رابطهU شکل میان مشارکت نیروی کار زنان و توسعه اقتصادی، هم در بین کشورها و هم در طول تاریخ آمریکا را مستند کرده است. او در مقاله خود به مطالعههای پیشین پسکاروپولوس و تزاناتوس (۱۹۸۹) و دوراند (۲۰۱۵) اشاره میکند که این الگویU شکل را بررسی کردهاند. بوسروپ (۱۹۷۰) نیز توضیح میدهد چگونه صنعتی شدن میتواند به کاهش مشارکت نیروی کار زنان منجر شود. او توضیح میدهد انتقال کار زنان از محیط خانگی به کارخانهها -که در گذشته کار زنان در آنها نوعی «ننگ اجتماعی» محسوب میشد- تمایل آنها به کار کردن را کاهش داد.
از دیگر نکات، اثر درآمد و تغییرات اجتماعی است. این تحقیق نشان میدهد افزایش درآمد عمومی جامعه در مراحل اولیه توسعه ممکن است از طریق «اثر درآمدی» باعث کاهش تمایل زنان به کارهای دستمزدی یا حتی فعالیتهای بدون دستمزد در کسبوکارهای خانوادگی شود. اما شواهد آماری و تاریخی بیشتر از فرضیه «ننگ اجتماعی» حمایت میکنند. در مراحل بعدی توسعه، با افزایش بیشتر درآمد، مزایای اقتصادی کار به حدی میرسد که بر اثر درآمدی غلبه میکند و مشارکت زنان دوباره افزایش مییابد.
نکته تعجبآور برای گلدین، کاهش اولیه مشارکت زنان با رشد درآمد بود. اما یافته جالب این تحقیق، کاهش نرخ کارآفرینی زنان در سطوح بالای درآمدی است. البته بهبود شاخصهای مرتبط با زنان در فرآیند توسعه چندان غافلگیرکننده نیست، بهخصوص با توجه به ضریب همبستگی قوی (75 /0 در دادههای مقاله) بین درآمد سرانه و سطح تحصیلات زنان. در الگوی مقاله، پس از عبور از یک آستانه درآمدی خاص، کارآفرینی زنان کاهش مییابد، زیرا مدیریت سازمانهای پیچیده برای مردان سادهتر است.
بکر (۱۹۵۷) در تحقیقهای خود به تبعیض مدیران، همکاران و مشتریان علیه کارگران سیاهپوست پرداخت، نه صاحبان کسبوکارهای اقلیتها. اما شواهد نشان میدهد کارآفرینان زن و اقلیتها نیز با تبعیض کارکنان خود مواجه هستند. برای مثال، نظرسنجی بانک جهانی از زنان کارآفرین در کامبوج نشان داد بسیاری از مردان، زنان را مدیران کمکفایتتری میدانند و حاضر نیستند زیر دست یک زن کار کنند.
کلام پایانی
در مرور علمی-اقتصادی این هفته، رابطه Uشکل معکوس میان نرخ کارآفرینی زنان و سطح توسعهیافتگی کشورها مورد بررسی قرار گرفت. یافتههای مقاله نشان میدهد هنجارهای فرهنگی دیرپا ممکن است تغییرات گسترده در نرخ کارآفرینی زنان در کشورهای با درآمد متوسط را توضیح دهد. به باور نویسندگان مقاله، مهمترین وظیفه برای پژوهشهای آینده، یافتن معیارهای جایگزین برای سنجش کارآفرینی زنان در کشورهای مختلف و آزمایش این موضوع است که آیا الگوی U معکوس در آن مجموعه دادهها نیز ظاهر میشود یا خیر. وظیفه دوم این است که بررسی شود آیا فرضیه «سازمانهای پیچیده» که در مقاله مطرح شد با جنبههای بیشتری از دادهها سازگاری دارد یا نه.
فراتر از رابطه U معکوس، موضوع کارآفرینی زنان در سراسر جهان زمینه غنی برای پژوهشهای آینده محسوب میشود. در بسیاری از نقاط جهان، موانع بزرگی بر سر راه کارآفرینی هم برای زنان و هم برای مردان وجود دارد. در اینباره امید است برنامه تحقیقاتی آینده به کشف این نکته برسد که چه تغییرات سیاستی میتواند هزینههای کارآفرینی زنان را در فقیرترین و ثروتمندترین کشورها کاهش دهد.