جنگ ابراهیم
خاورمیانه جدید چه مختصاتی دارد؟
نه صلحی داشت، نه آتشبسِ واقعی؛ ولی همهچیز تغییر کرد. جنگ ۱۲روزه شاید تمام شد؛ اما خاورمیانه دیگر مثل قبلش نمیشود. جنگ برای همه پیامهایی خاص داشت. در تهران، خطوط قرمز تغییر کردند. در تلآویو، سناریوی تکجانبه شکست خورد. در آمریکا، ترامپیسم عمومیت بیشتری یافت. در ریاض، نگاه به میز آمریکا تغییر کرد. در دوحه، واسطهگری عادیسازی شد. در امارات، فرصتهای قرابتی بیشتر شد. در عراق، گروههای مقاومت، تغییر استراتژی دادند. در مسکو، پیشفرضها، از نو نوشته شدند. در پکن، سکوت حمایتی و نمایشی، محاسبهگری معنا شد. در لندن، بحران اوکراین اولویت یافت. در بروکسل، انرژی مهمتر از دیپلماسی شد و در سازمان ملل، بیعملی بار دیگر خودش را اثبات کرد. به تمام معنا، همهچیز تغییر کرد و خاورمیانه در محور جدیدی ایستاد. افکار عمومی منطقه هم فعال شد. محورهای رسانهای از غرب به سمت خاور نزدیک، مدام پروازهای حمایتی-انتقادی داشتند و با واژگان جدید، قدرت روایت، زمان پاسخ و هماهنگی بین جبههها را تعیین میکنند: «پاسخ فوری»، «جنگ ترکیبی»، «برتری هوشمند»، «کنشگری مقاومتی». حالا همهچیز بههم ریخته، اما دقیق شده است. البته هیچچیز قطعی نیست و هر حرکتی عواقب فوری دارد. خاورمیانه دیگر با معادلات گذشته اداره نمیشود. هیچ بیانیهای قادر به بازگرداندن ثبات در آن نیست و هیچ گفتوگویی بدون بازتعریف منافع، نتیجه نخواهد داد. پشتِ هر گفتوگویی، پیامی کددار وجود دارد و واقعیت، بیقدرت شده است. در این میان، بیثباتی ترامپ نیز هر دروازهای را به یک نقشه تازه میکشاند. ترامپ، نمیخواهد خاورمیانه را اصلاح کند. او میخواهد آن را معامله کند و در این معامله، فقط یک برنده وجود دارد: کسی که در نگارش قواعد شریک است، نه کسی که قوانین را اجرا میکند. بازیسازی ترامپ تاجرِ سودبگیر حتی برای نتانیاهو هزینه دارد. او ماسک، ثروتمندترین مرد زمین را با همه موشکهایش از یک جایی به بعد نادیده گرفت. بیبی که مساحت کشورش 75 برابر کوچکتر از ایران است، قطعاً برایش عدد بزرگی نیست و شاید بعد از رسیدن به هدفش برای او هم توئیت بزند و مسخرهاش کند. برای ترامپ مهم خاورمیانه است چون بدان نیاز دارد. اما آیا میتواند؟ کسی میداند این آینده را چه کسی خواهد ساخت یا قدرت دست چه کشوری باقی میماند؟ فعلاً، الگوها، پیچیدهاند. نظم نوینِ خاورمیانه بهسادگی قابلمهار نیست. هر کسی بخواهد از خاورمیانه عبور کند باید اول تکلیفش را با «قدرت» آن روشن کند و این قدرت فقط سلاح نیست. قدرت، موقعیت و آینده است. در این میان، خاورمیانه بهسادگی اجازه نمیدهد آیندهاش بیرون از خودش نوشته شود. دوره قدرتهای یکجانبه غرب و شرق به پایان رسیده اما هنوز جایگزین منسجمی ندارد و این خلأ، خطرناک است. بعد از «جنگ 12روزه» قدرتها به منطقه بازمیگردند، اما نه برای صلح. برای بازتعریف سهمشان و در این بازتعریف، جان میلیونها نفر ابزار چانهزنی است. بنابراین در این شرایط، سکوت بازیگر مهم نیز نشانه تصمیم بزرگی است. اینبار هر تصمیمی که در تهران، ریاض، آنکارا یا واشنگتن گرفته شود، سرنوشت میلیونها انسان را تغییر میدهد؛ چون خاورمیانه دیگر یک منطقه نیست. خاورمیانه اکنون، میدان اصلی قدرت جهانی است. پهنهای از جهان که قبلاً نیز قدرت داشت اما از نوع متفاوتش.
سوگُلی شرق و غرب
خاورمیانه، سرزمینی است که تمدنها در آن زاده شدند، امپراتوریها برخاستند و سقوط کردند. این منطقه، با منابع بینظیر و موقعیت استراتژیک خودش بیش از یک نقطه، روی نقشه جهان است. خاورمیانه، پلی است میان شرق و غرب؛ جایی که آینده اقتصاد، سیاست و تجارت جهانی رقم میخورد. تنگه هرمزِ آن که شریان حیاتی نفت جهان است، روزانه میلیونها بشکه نفت را به بازارها میرساند. این تنگه، باریکترین و حیاتیترین گذرگاه آبی جهان برای انتقال نفت و فرآوردههای نفتی است. ۲۰ درصد از نفت خام جهان، معادل حدود ۱۸ تا ۲۰ میلیون بشکه در روز، از این تنگه عبور میکند. این تنگه، 32 درصد از 53 میلیون بشکه تجارت دریایی دنیا را عملاً سهم خودش کرده است. کشورهای صادرکننده نفت حوزه خلیجفارس، عربستان سعودی (87 درصد)، اماراتمتحده عربی (80 درصد)، عراق (100 درصد) و کویت (87 درصد)، بهشدت به این مسیر وابستهاند که نفت را به بازارهای جهانی صادر کنند. کشورهای واردکننده نفت، بخش بزرگی از انرژی موردنیازشان را از طریق این گذرگاه تامین میکنند. حدود ۹۰ درصد صادرات نفت ایران به چین میرود و با مسدود شدن تنگه هرمز، تامین 42درصدی نفت خام چین از ایران و این تنگه، امنیت انرژی پکن را به صورت جدی به خطر میاندازد. حدود ۱۰ درصد از واردات اروپا و هفت درصد از واردات نفت خام آمریکا نیز از مسیر این تنگه انجام میشود. بیش از دوسوم نفت عبوری از این تنگه، یعنی حدود ۶۷ درصد هم به چهار کشور آسیایی هند، چین، ژاپن و کره جنوبی ارسال میشود. ازاینرو، هرگونه اخلال در عبور نفت از این تنگه، اثرات دومینویی بر کل اقتصاد جهانی دارد. علاوهبر نفت خام، انتقال گاز طبیعی مایع و فرآوردههای پتروشیمی نیز از طریق خطوط لوله و مسیرهای دریایی در اطراف این منطقه صورت میگیرد و ایران میتواند با بستن کامل یا جزئی تنگه بابالمندب ترافیک دریایی را تهدید و بازارهای جهانی را مختل کند و تاثیر فاجعهباری بر اقتصاد بینالمللی بگذارد. کمااینکه رویارویی نظامی مستقیم ایران و اسرائیل، باعث افزایش فوری قیمت نفت و اختلال در سفرهای جهانی شد. قیمت نفت خام برنت ابتدا 10 تا 18 درصد افزایش یافت و به حدود 77 دلار در هر بشکه رسید که بالاتر از قیمتهای قبل از تشدید تنشها بود اما پس از تلافی ایران علیه پایگاه هوایی العدید آمریکا در قطر، پس از افزودن 10 دلار حق بیمه ریسک ژئوپولیتیک به ازای هر بشکه، نیمی از این افزایشها از بین رفت. هرچند اختلالهای ایجادشده بر نرخ کرایه تانکرهای نفت در مناطقی همانند خلیجفارس و دریای سرخ افزود. هزینههای بیمه اضافی برای حملونقل دریایی اعمال شد و هشدارها مبنیبر اینکه اختلال دوباره در عرضه نفت جهانی از طریق تنگه هرمز میتواند قیمت نفت را به ۱۵۰ تا 300 دلار در هر بشکه برساند و تولید ناخالص داخلی جهانی را سالانه حدود یک تریلیون دلار کاهش دهد، هنوز باقی است. علاوهبر تنگه هرمز، کانال سوئز نیز مهمترین کانال در جهان از نظر جغرافیای سیاسی و تجاری و چهارراه خاورمیانه است که کوتاهترین مسیر ارتباط نیمکره شرقی به غربی در تجارت دریایی را فراهم میکند. این آبراه ساختگی در مصر با طول ۱۹۲ کیلومتر، دریای مدیترانه را به دریای سرخ پیوند میدهد و از نظر تجارت دریایی و برتری نظامی از اهمیت خاصی برخوردار است. هماکنون دولت مصر بهعنوان یک دولت مستقل بر کانال سوئز مسلط است و با هر قدرتی که ائتلاف نظامی و امنیتی دارد عملاً از طریق آن قدرت جهانی نظارت و کنترل روی کانال را انجام میدهد. البته بعد از مذاکرات کمپ دیوید مصر متحد اسرائیل و آمریکا شد و امروز از طریق این ارتباط، کانال سوئز بهطور غیرمستقیم از طریق این دو دولت مدیریت و کنترل میشود. کنترلی که از سوی آمریکا گاه به تهدید هم مبدل شده است. این کانال، ۱۲ تا ۱۵ درصد از تجارت سالانه جهانی و حدود ۳۰ درصد از حملونقل جهانی کانتینری را به خودش اختصاص میدهد. همچنین حدود ۹ درصد از جریان جهانی نفت و هشت درصد از حجم انتقال گاز طبیعی مایع از این مسیر میگذرد و درآمد مصر را در سال مالی ۲۰۲4-۲۰۲3 به 4 /146 میلیارد پوند رسانده است. این در حالی است که ترامپ چشم به نظارت کامل بر این کانال دوخته و به شکل خصوصی و عمومی به مصر فشار میآورد که بتواند در نتیجه بمبارانهایش علیه یمن از این کانال بهطور رایگان استفاده کند. کشورهایی همانند روسیه، ایران، چین و هند به شکل آزاد از کانال سوئز استفاده میکنند و با سهم ترانزیتی که به دولت مصر میدهند از مزایای این کانال بهرهمند میشوند و این همان اهمیت استراتژیک این کانال و ناوبری جهانی برای ترامپ است. خاورمیانه فقط نفت و گاز و آبراه ندارد. بلکه از حیث جغرافیایی و سوقالجیشی نیز منبع قدرت است. منابع عظیم گاز و نفت، از ایران تا عربستان، چرخ اقتصاد جهان را میچرخانند ولی خاورمیانه، با جمعیتی جوان، منابع بکر و بازار رو به رشد، فرصتی است که شرق و غرب نمیتوانند آن را نادیده بگیرند.
قدرت کمربند
آمریکا میخواهد نفوذش را با جنگ، حمایتهای مالی و نظامی از متحدانش، قراردادهای تجاری کلان و با ادعای صلح در خاورمیانه حفظ کند و آن را توسعه دهد. چین با جاده ابریشم جدید، به دنبال جای پاست. چین، بهدلیل وابستگی به نفت خاورمیانه، محافظهکار و محتاط دست به مداخله هرچه بیشتر در این منطقه زده است. با شعلهور شدن جنگ تعرفهای میان واشنگتن و پکن و افزایش تنش در مسیرهای دریایی مانند تنگه مالاکا، نگاه چین بیش از پیش به مسیرهای زمینی معطوف و ایران، با موقعیت ژئواکونومیک خاص، نهفقط گزینه جایگزین، بلکه ضرورت راهبردی برای چین محسوب شد. چین با کریدور CPEC که پکن را به بندر گوادر پاکستان متصل میکند، ظرفیت آن را یافت که از طریق ایران به بازارهای اروپا و غرب آسیا متصل شود. این در حالی بود که ایران اکنون بخشی از برق این بندر را که چین بهطور رسمی آن را تا سال ۲۰۵۹ اجاره کرده و 90 درصد درآمد آن متعلق به پکن است تامین میکند. ایرانی که تا قبل از جنگ 12روزه با اتصال پروژههایی مانند پل خلیج فارس به قشم و سرمایهگذاری چینیها در بنادر جنوبی، بهویژه بندرعباس، گام بلندی در جهت تبدیل شدن به هاب ترانزیتی منطقه برداشته و اهمیتش را برای چین چند برابر کرده بود. تفاهمهای جدید با چین نشان میدهد که ایران از سالها قبل هم صرفاً مسیر عبور کالا نبوده، بلکه بهتدریج در حال تبدیل شدن به گذرگاه راهبردی در اقتصاد چین بوده است. چین با پروژه جاده ابریشم جدید که اسرائیل دشمن ایران در این پروژه با ترکیه نقش همتراز دارد، با تنزل جایگاه آمریکای بایدن در خاورمیانه، در پی ایفای نقش بزرگ بود. چین، با ایجاد کمربندی از خطوط راهآهن، بزرگراهها، خط لولهها و ارتباطات با پهنای باند بالا از چین گرفته تا غرب و پروژه جاده ابریشم دریایی که مسیرهای دریایی را با زیرساخت بندرها، از اقیانوس هند گرفته تا دریای مدیترانه، پیوند میدهد، میتوانست /میتواند این نقش را توسعه دهد و سلطه دلار آمریکا در تجارت جهانی را با تشویق معاملات انرژی به یوآن، به چالش بکشاند. نفوذی که برای دستیابی بدان حتی استراتژی چهارجانبه، «تعمیق روابط دوجانبه با کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا»، «مشارکت در گفتوگوی استراتژیک از طریق انجمنهای منطقهای همانند انجمن همکاری چین و کشورهای عربی و اتحادیه عرب»، «ادغام کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا در ابتکارات فرامنطقهای به رهبری چین همانند بریکس و سازمان همکاری شانگهای» و «اقدام بهعنوان یک عامل و ذینفع مثبت برای میانجیگری در مناقشههای منطقهای بین شرکای منطقهای و شکلدهی به اجماع از طریق دیپلماسی» را در منطقه دنبال کرده است. البته که فقط چین به دنبال این سطح از نفوذ نبوده است. روسیه هم با دیپلماسی هوشمندانه، سهم میخواهد و هند، با نیاز روزافزون به انرژی، به این منطقه نزدیک شده است. خاورمیانه فقط کیک استراتژیک برای دیگران نیست. این منطقه، بازیگری فعال است. کشورهایش، از امارات تا ترکیه، با برنامههای بلندپروازانه، میخواهند آینده را شکل دهند. عربستان سعودی، با طرح «چشمانداز ۲۰۳۰»، از نفت به فناوری روی آورده و در تجارت با آمریکا، حالا در پی توسعه تسلیحاتی است. امارات نیز با دوبی و ابوظبی، به مرکز فناوری و گردشگری تبدیل شدهاند و قطر تلاش میکند با گاز و دیپلماسی، حرف بزند. اما این خاورمیانه، با همه ثروتش، شکننده است. منابع عظیمش، هم فرصتاند و هم تهدید. اگر کشورهای منطقه همکاری کنند، میتوانند قدرت اقتصادی بزرگی بسازند. اما اختلافات و رقابتهای جدید، میتوانند این فرصتها را به خطر بیندازند. همانگونه که پس از «جنگ 12روزه»، پوست انداخت و آینده خاورمیانه، اینک فقط به قدرتها و داشتههای قبلی بستگی ندارد.
بنبست همیشگی
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، فرانسیس فوکویاما، «پایان تاریخ» و پیروزی نهتنها ایالاتمتحده بر اتحاد جماهیر شوروی، بلکه پیروزی لیبرال دموکراسی و اقتصاد سرمایهداری را هم اعلام کرد. اما فقط دو دهه طول کشید روسیه قدرت خودش را بازسازی و به اوکراین اعلام جنگ کند و شاهد ظهور یک چین جدید باشیم. حالا دوباره، با آتشبس فعلی بین اسرائیل و ایران، باز شاهد ادعاها برای پایان تاریخ خاورمیانه قبلی و ایجاد یک «خاورمیانه جدید» از زبان فوکویاماهای جدید هستیم. خاورمیانهای که در آن محور مقاومت تضعیف شده؛ نفوذ ایران در سوریه، لبنان و غزه کاهش یافته، اسرائیل ماجراجویی بیشتری میکند و ترامپ آمریکا مدعی نوبل شده است. غافل از اینکه، از زمان فروپاشی امپراتوری عثمانی و تقسیم خاورمیانه توسط منافع غربی، همیشه پای این ادعای تغییر در میان بوده است. به همین دلیل، با آنکه پیشبینی برای خاورمیانه کاری خطرناک است و دمدمیمزاج بودن ترامپ آن را سختتر میکند، اما فعلاً میتوان ادعا کرد موقعیتها و استراتژیها در خاورمیانه، کاملاً تغییر کردهاند و این منطقه در شرایط فعلی، شکنندهتر اما حامل چند دیدگاه است که از سوی راویان آن در مجامع مختلف دستبهدست میشود. به استدلال حسین آقا (Agha, Hussein)، دانشیار ارشد کالج سنت آنتونی و رابرت مالی مدرس دانشکده امور جهانی جکسون در دانشگاه ییل، «برای برخی، بهخصوص افرادِ خارج از خاورمیانه، جنگ آمریکا و اسرائیل با ایران یک روایت خطی است: ارتشها و سازمانهای اطلاعاتی دو متحد در برابر ایران، صفآرایی کردند؛ آن هم با آمادگی کامل برای غلبه، در آستانه یک پیروزی قطعی و غیرقابلانکار. بنابراین چون تاریخ در یک خط مستقیم پیش میرود و بهسرعت به سمت ساحل امن میرسد، پس بهتر است دیگران طرف درست را انتخاب کنند یا سرگردان بمانند. اما برای کسانی که خاورمیانه را خوب میشناسند، چنین افکاری بیمعناست. شاید هم مزخرف است. این منطقه پیشینههای خود را دارد. از اوایل دهه ۱۹۷۰، سرکوب چریکهای فلسطینی توسط اردن؛ ظهور سازمان سپتامبر سیاه و کشتار المپیک مونیخ را به همراه داشت. اسرائیل در سال ۱۹۸۲، به جنوب لبنان حمله کرد و سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) را وادار به ترک لبنان و تبعید به تونس کرد. درنتیجه، حزبالله و به مرور زمان، جنبش فلسطینیهای تبعیدی نزدیکتر به اسرائیل، در غزه و کرانه باختری شکل گرفتند. در دهه ۱۹۸۰، حمایت واشنگتن از مجاهدین افغان در قالب «عملیات سایکلون» (نام رمز برنامه آژانس اطلاعات مرکزی ایالاتمتحده (CIA) برای تسلیح و تامین مالی مجاهدین افغان در افغانستان از ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹) به بیرون راندن نیروهای شوروی کمک کرد. همچنین به ظهور طالبان و نسلی از گروههای جهادی، از جمله القاعده منجر شد. پس از پیروزی واشنگتن در جنگ خلیج فارس ۱۹۹1-۱۹۹0، اسامه بنلادن و پیروانش، ایالاتمتحده را هدف اصلی قرار دادند. پس از انجام حملات ۱۱سپتامبر، دولت جرج دبلیو بوش به افغانستان حمله، طالبان را ریشهکن و رژیم صدام حسین را در عراق سرنگون کرد. اما 20 سال بعد، طالبان به قدرت بازگشت و در عراق، دولت اسلامی از میان ویرانهها سر برآورد. وقتی شورشها در سالهای ۲۰۱1-۲۰۱0 در سراسر خاورمیانه آغاز شد، غربیها «بهار عربی» را پذیرفتند، از فعالان لیبرال استقبال کردند و گسترش دموکراسی را ستودند. تاریکی بهسرعت فروکش کرد؛ تظاهرات مسالمتآمیز و ارزشهای والایی که الهامبخش آنها بود، به خاطراتی دور تبدیل شد. تاریخ، به جلو حرکت نمیکند. به پهلو میلغزد و در غیرمنتظرهترین مکانها فرود میآید. بنابراین، اگر اسرائیل مدعی پیروزی جنگ علیه ایران باشد، در سرزمینهای اشغالی فلسطین، لبنان و سوریه هم پیروز شود و پیروزمندانه بهعنوان هژمون منطقهای بلامنازع ظهور کند، اما قطعاً هرجومرج را حاکم میکند. گاه فاصله زمانی بین نتیجه فوری و آنچه در نتیجه آن اتفاق میافتد، ممکن است طولانی شود. ممکن است روزها، هفتهها، ماهها و حتی سالها ادامه یابد. اما بعد چه؟ داستان پایان نمییابد. قدرت، نیروی متقابل را فرامیخواند. موفقیت واکنشهایی ایجاد میکند که نتیجه معکوس میدهد. هرچه اسرائیل خودش را به پیروزی کامل نزدیکتر بداند، به عدم قطعیت کامل، به خطرات ناشی از تحقیر، خشم و غضب فروخورده نزدیکتر میشود. چون خاورمیانه مهد ادیانی است که هیچوقت نمیمیرد. یهودیان پس از دو هزار سال تبعید، دلبستگی خودشان را به سرزمین مقدس فراموش نکردند. فلسطینیها، لبنانیها و ایرانیها هنوز پرچمدار کربلا هستند و وحشتی را که بر غزه فرود آمد، بمباران شهرهایشان، قتلعامها، شرم، قتل رهبرانشان، دوگانگی، ریاکاری و ویرانی اخلاقی غرب را از یاد نخواهند برد. ازاینرو، با خاطراتی عمیق و چشماندازهایی چنین گسترده، بسیاری از آنچه امروز حیاتی تلقی میشود، برای آینده آنها اهمیت کمی دارد. به همین دلیل، رسیدن تاریخ حقیقی به مقصد زمان میبرد و سالهای پیشرو منعکسکننده برنامههای منظم و دستورالعملهای دقیق سیاسی نخواهند بود. این سالها با غریزه و احساسها شکل خواهند گرفت، احساسی که از آرزوهای خام و ریشهدار برای جبران و انتقام تاریخی الهام گرفته شدهاند؛ کمااینکه، خاورمیانه، جهانی نیست که توسط آمریکاییها یا برای آمریکاییها ساخته شده باشد.»
نفوذی خاورمیانه
در برابر این طیف، عدهای باور متفاوتی دارند. آنها «جنگ 12روزه» را عامل تغییرات بنیادین میدانند. سند قابلرجوعشان نیز اتفاقهای چند سال گذشته خاورمیانه است. آنها به تعدیل محور مقاومت در خاورمیانه با دخالت کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس، توافقهای ابراهیم و توسعه حمایتی آمریکا از اسرائیل باور دارند. به تحلیل آنان، داشتن متحد استراتژیک در قلب این منطقه یکی از ستونهای اصلی سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه در قالب حمایت بیچونوچرا از اسرائیل بوده و هست. این منطقه که مساحت آن تقریباً معادل مساحت مازندران یا کمی بزرگتر از همدانِ ایران است، در سال 1948 تاسیس و بهسرعت به یک پایگاه استراتژیک برای غرب در منطقهای پرحادثه تبدیل شد. آمریکا، از دهه1960، به صورت ویژه، اسرائیل را متحد کلیدی خودش در برابر تهدیدات منطقهای و جهانی معرفی کرد و این رابطه با کمکهای نظامی و اقتصادی کلان که سالانه به سه میلیارد دلار میرسد، تقویت شد. اما اسرائیل برای غرب نهفقط یک متحد سیاسی، که یک ابزار ژئوپولیتیک برای حفظ توازن قدرت در خاورمیانه بود. اسرائیل در برابر ایران، که غرب آن را همیشه تهدیدی برای منافع خودش میداند و در برابرِ گروههای مقاومت مانند حزبالله و حماس، نقش سپر دفاعی را ایفا کرد. موقعیت جغرافیایی اسرائیل، نزدیکی به کانال سوئز و دریای مدیترانه، به آن ارزش استراتژیک بیشتری بخشید و غرب را به حفظ ثبات و قدرت این کشور ترغیب کرد. حمایتی که این اواخر با روی کار آمدن دوباره ترامپ به توهم خودبزرگبینی از سوی نتانیاهو تبدیل شد و اسرائیل خودش را محق به انجام هر کاری دانست. خودسری که از منظر غرب، در برابر مزایای ژئوپولیتیک که اسرائیل به آنها ارائه میداد، قابلتوجیه بود. اسرائیل که بهعنوان دموکراسی در منطقهای پراتفاق و بهعنوان نمادی از ارزشهای غربی -هرچند این تصور با واقعیتهای پیچیده منطقه در تضاد است- معرفی شده بود، میتوانست رابط آنها با دیگر کشورهای خاورمیانه هم باشد تا از معاملات تجاری توصیهای، به غرب سود برساند. اسرائیل، با حمایتهای مالی و با تولید و صادرات پهپاد، سامانههای ضدموشکی و فناوریهای سایبری، عملاً به منطقهای امن برای تجارت اسلحه غرب مبدل شد. شرکتهای فناوری دفاعیِ البیت، رافائل و هوافضای اسرائیل، انواع پهپادهای هرون، هاروپ و هرمس را در بیش از ۵۰ کشور جهان به کار گرفتند و استرالیا و هند را به مقصد تجاری تبدیل کردند. در این میان، اکوسیستم استارتآپ نظامی اسرائیل که از پایهها و ارکان اصلی تکنولوژی جنگی آن محسوب میشود، دستاوردهای بزرگ برای این کشور و متحدانش به ارمغان آورد. موضوع مهمتری هم در میان بود که اهمیت اسرائیل را حداقل برای ترامپ بیشتر میکرد. آمریکا و اروپا هیچوقت نمیخواستند چین و روسیه نفوذ خود را در منطقهای که برای غرب حیاتی است، توسعه دهند. این رقابت، ریشه در نیاز به کنترل منابع، مسیرهای تجاری و تاثیرگذاری سیاسی آنها داشت و بر همین اساس، پایگاههای نظامی آمریکا در قطر، بحرین و امارات متحده عربی، نمادی از تلاش برای حفظ این برتری استراتژیک در برابر رقبای شرقی شدند. حضور نظامی که به غرب اجازه میداد، عملاً تحرکات روسیه و چین را زیر نظر داشته باشد و با کمک اسرائیل در قالب شراکتهای تجاری در پروژههای چین و روسیه، حوزه نفوذ را بیشتر کند. مشارکتهایی که البته ترامپ، خودش هم بهشخصه آن را تحت «دکترین ترامپ» دنبال کرده بود و حتی به نام «صلح»، اسلحه میفروخت.
شطرنج بیسرباز
سفر دونالد ترامپ به خاورمیانه با آنکه توجه گسترده و در برخی موارد، نگرانی دوحزبی را برانگیخت اما شامل عناصری از بازنگری نسلی در استراتژی خاورمیانهای ایالاتمتحده بود که پایه و اساس اصلاح مسیر موردنیاز آمریکا در منطقه را هدف داشت. دولت ترامپ باور داشت با موفقیت در مذاکرات مربوط به معاملاتی که قابلیتهای تسلیحات هستهای ایران را خنثی میکند، آرامش پایدار را به غزه میآورد و خاورمیانه میتواند وارد دوران جدیدی از ثبات و رفاه شود. ادعایی که با آن در سفر سهروزه به خلیج فارس -در عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی- موفق شد میلیاردها دلار -مانند سرمایهگذاری ۶۰۰ میلیارددلاری عربستان سعودی و 2 /1 تریلیوندلاری در معاملات قطر- در بخشهای مختلف از جمله هوانوردی، دفاع و فناوری (بهویژه هوش مصنوعی) سرمایهگذاری کند. یک قرارداد تسلیحاتی ۱۴۲ میلیارددلاری با عربستان سعودی ببندد و توافق قطر برای سرمایهگذاری ۱۰ میلیارد دلاری در نوسازی پایگاه هوایی العدید، بزرگترین تاسیسات نظامی ایالاتمتحده در منطقه را به دست آورد. قراردادهای پرزرقوبرقی که مهمترین تاثیر سفر ترامپ را پنهان کردند: تغییر جهتگیری قاطعانه و موضع ایالاتمتحده در مداخلات نظامی خاورمیانه و تحقق «دکترین ترامپ» بود که در لابهلای لفاظیهای ناشیانه او، به ظاهر خستگی آمریکا در حمایت از «جنگهای» خاورمیانه، کاهش تنش و تعامل اقتصادی و تجاری را نشان میداد اما به رسمیت شناختن صریح عاملیت منطقهای و گسترش حوزه نفوذ سیاسی آمریکا بر متحدانش در منطقه را هدف گرفته بود. منطقهای که دورهای از تغییرات دگرگونکننده را تجربه میکرد و ذینفعان، خود را در حال تلاشها برای رسیدگی به چالشهای منطقه نشان میدادند. عمان و قطر در نقش میانجیگران حل برخی از چالشها و درگیریهای منطقه ظاهر شده بودند و حتی در میانجیگری درگیریهای فراتر از منطقه، ازجمله در اوکراین، سودان، ونزوئلا و فراتر از آن هم، نقش ایفا میکردند. بازیگران عربی خلیج فارس حاضر بودند منابعشان را صرف تلاشهای پرهزینه برای ایجاد ثبات و بازسازی در کشورهایی همانند سوریه و لبنان کنند. عربستان سعودی و قطر، بدهی 5 /15 میلیوندلاری سوریه به بانک جهانی را پرداخت کردند و اعلام لغو تحریمهای سوریه توسط ترامپ و تصمیم او برای دیدار با رئیسجمهور موقت سوریه، با تشویق عربستان سعودی و ترکیه صورت گرفت. رویکرد معاملهگرایانه و تجاری که با اهداف پنهان ترامپ و عادیسازی روابط متحدانش در منطقه همخوانی داشت و خود را در قالب نشانههایی از توافقهای ابراهیم مشهود میکرد. سالها قبل، اگرچه ترامپ اعلام کرده بود هیچ ترجیحی برای راهحل دو کشور یا یک کشور ندارد، اما اورشلیم را بهعنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخته، کمک به UNRWA و فلسطینیها را قطع کرده و سیاست خاورمیانهای او در توافقنامههای ابراهیم ۲۰۲۰ به اوج خود رسیده بود. مجموعهای از توافقنامههای دوجانبه که در آن چند کشور عربی روابط خودشان را با اسرائیل عادیسازی کردند. البته اکثر کشورهای عربی پیش از این با امضای ابتکار صلح عربی در سال ۲۰۰۲، قول داده بودند که روابط کامل با اسرائیل را تنها در ازای دستیابی به راهحل دو کشور برقرار کنند. با این حال، این توافقنامهها بر این ایده استوار بودند که صلح اسرائیل و فلسطین میتواند پس از برقراری روابط اعراب و اسرائیل انجام شود و حتی، بحرین، مراکش و امارات متحده عربی با امضای آنها، فلسطین را از محور برنامههای منطقهای خارج کردند. حالا ترامپ با این سفرها امیدوار بود که توافقنامه ابراهیم با آنچه او «معامله قرن» مینامید، همراه شود: طرحی که بهشدت به نفع اسرائیل بوده و هست. این طرح به اسرائیل اجازه میدهد در ازای سرمایهگذاری منطقهای و وعدههای تشکیل یک کشور فلسطینی کوچک که غیرنظامی و فاقد حاکمیت به معنای واقعی باشد، رسماً بخش بزرگی از کرانه باختری را ضمیمه خودش کند و با این توسعه جغرافیایی، موازنه قدرت در خاورمیانه را بیش از هر زمان دیگری تغییر دهد. خواستهای که عمد یا غیرعمد، کشورهای عربی نقشهای بینالمللی پررنگتری در آن پیدا کردند. بهرغم تلفات غیرنظامی در غزه، بیشتر کشورهای عربی روابطشان با اسرائیل را حفظ کردند و حتی دولت جدید سوریه به رهبری احمد الشرع را، بهرغم اینکه در گذشته در فهرست تروریستی قرار داشت، پذیرفتند و این یعنی در لابهلای این معاملات، مراودات، عادیسازیها و میانجیگریها، یادشان رفت که اسرائیل زیادهخواهتر از آنی است که نشان میدهد. در طول دو دههای که همسویی با اسرائیل و آمریکا، سیاست کشورهای پادشاهی عرب بود، اسرائیل برای جنگ علیه ایران برنامهریزی و باور کرد که با وجود اتحاد همه کشورهای عربی هم به خاطر قدرت ایران در منطقه نمیتواند نه دیگر متحد خوبی برای آمریکا باشد و نه به اهدافش برسد. بنابراین انتخابش را به رویارویی مستقیم نظامی با ایران کشاند. تلاشی که عواقبش سنگین بود و حالا پس از جنگ رودررو نیز همچنان نگرانی نتانیاهو، ایران و ارائه هرگونه حمایت اقتصادی یا سیاسی به تهران از سوی ترامپ است و چهبسا همانگونه که ولی نصر، استاد دانشگاه جانز هاپکینز در ترسیم چشمانداز جدید خاورمیانه تحلیل کرده است، حتی فهمیده است که ایران کارتهای خودش را میشناسد و اعراب هم نمیخواهند اسرائیل قدرت مسلط خاورمیانه باشد. بنابراین تمام تلاشش را میکند در دیدار با ترامپ و تکرار جایزه صلح برای او، همچنان حمایت آمریکا را داشته باشد. کمااینکه، در بحبوحه همه این تحولات حقوقی، فنی و دیپلماتیک، به نظر میرسد موضوع هستهای ایران تغییری نکرده است، با این تفاوت که اینبار موضوع، قابلیتهای هستهای ایران است. کارتهای تهران به «ابهام هستهای» تبدیل شدهاند و قابلیتهای برنامه هستهای ایران پس از ضرباتی که مقامهای ایرانی آن را شدید توصیف کردند؛ «همکاریهای تعلیقشده» با آژانس بینالمللی انرژی اتمی، «قوانین داخلی» مبتنی بر «قوانین بینالمللی» که حق ایران برای غنیسازی اورانیوم را تضمین میکند و «همبستگی مردمی» که پس از رنجهایی که در سالهای گذشته متحمل شده، بهطور قابلتوجهی احیا شده است. حتی اگر زمان فعلاً تعیینکننده ماشهها و تحریمها باشد.