پس از طوفان
تحولات اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران در میزگرد مریم زارعیان و جعفر خیرخواهان
اگرچه مردم ایران سالهاست تحت شدیدترین تحریمها که به نوعی یک جنگ اقتصادی است، روزگار میگذرانند و حتی سایه جنگ را نیز بر سر خود احساس کرده بودند، اما برایشان بسیار دور از ذهن بود که درگیر یک جنگ و رویارویی مستقیم با رژیم غاصب اسرائیل شوند. جنگ 12روزه که عرصه رویارویی نیروهای دفاعی و نظامی کشور با دشمنان متخاصم و پاسخ متناسب به آنها بود، برای مردم ایران مانند یک طوفان سهمگین و سریع بود که بعد از پایانش دیگر هیچچیز شبیه قبل نیست.

رضا طهماسبی: اگرچه مردم ایران سالهاست تحت شدیدترین تحریمها که به نوعی یک جنگ اقتصادی است، روزگار میگذرانند و حتی سایه جنگ را نیز بر سر خود احساس کرده بودند، اما برایشان بسیار دور از ذهن بود که درگیر یک جنگ و رویارویی مستقیم با رژیم غاصب اسرائیل شوند. جنگ 12روزه که عرصه رویارویی نیروهای دفاعی و نظامی کشور با دشمنان متخاصم و پاسخ متناسب به آنها بود، برای مردم ایران مانند یک طوفان سهمگین و سریع بود که بعد از پایانش دیگر هیچچیز شبیه قبل نیست. برخی زیرساختها، ساختمانهای اداری و خانههای مردم ویران شده و تعدادی از هموطنانمان، اعم از نظامی و غیرنظامی، مرد و زن و کودک، جوان و سالمند، به شهادت رسیدهاند و بسیاری از باورهای فردی و جمعی بعد از این بحران نسبت به قبل از آن تغییر کرده است. مریم زارعیان، جامعهشناس، و جعفر خیرخواهان، اقتصاددان، در میزگرد تجارت فردا با اشاره به تغییرات رفتاری و رویکردی افراد، خانوار و جامعه در تصمیمگیریها عنوان میکنند که این جنگ بدون تردید آثار اجتماعی و اقتصادی زیادی دارد که در بلندمدت قابل سنجش و ارزیابی خواهد بود. این دو صاحبنظر همچنین معتقدند خروج از شرایط نااطمینانی و بیثبات کنونی به سمت صلح پایدار باید سریعتر صورت بگیرد تا خانوار به مرز فروپاشی بیش از این نزدیک نشود.
♦♦♦
از نظر جامعهشناختی، بخش قابل توجهی از جمعیت کنونی ایران متولدان دهه 60 به بعد هستند که درک چندانی از جنگ هشتساله نداشتند. حتی متولدان دهه 50 و قبلتر نیز اگر در مناطق جنگی غرب کشور نبودند، شاید چندان با واقعیت جنگ آشنا نشده باشند و بیشتر فشارهای اقتصادی ناشی از طولانی شدن جنگ یا از دست دادن نزدیکانشان را درک کردهاند. اما جنگ اخیر بسیار متفاوت بود. در بسیاری از شهرها صفیر موشک و صدای انفجار و حرکت پهپاد شنیده و دیده شد و جنایت ویرانی اتفاق افتاد. حتی نقاط امن هم به واسطه شبکههای اجتماعی (ولو با وجود فیلترینگ) گویی در بطن جنگ قرار داشتند. حالا ایرانیان از جنگ و واقعیتهای وحشتناک آن یک تجربه تقریباً جمعی دارند. به نظر شما جامعه ایرانی بعد از این 12 روز چه تغییرات مهمی نسبت به قبل از آن داشته است؟
مریم زارعیان: همانطور که اشاره کردید؛ جامعه ما به تازگی یک بحران را از سر گذرانده که به واسطه آن، الگوهای رفتاری، ساختارهای ذهنی و رفتارهای اجتماعی افراد دستخوش تغییر قرار گرفته است. قاعدتاً بخشی از این تغییر، مثلاً جنبهای که به انعطافپذیری بیشتر افراد بازمیگردد، مثبت تلقی میشود و بخشی از آن هم منفی است. به نظر من بارزترین تغییر در روان جمعی و حافظه جمعی ما ایرانیان بعد از این بحران نسبت به قبل از آن، درک جدیدی از مفهوم «امنیت» بود. بخش بزرگی از جامعه ما جنگ هشتساله را ندیده بودند و درک آنها از این مفهوم به خاطرات پدران و خانواده و اقوام، مستندهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی با موضوع جنگ برمیگشت. برای سالهای زیادی این تصور در جامعه ما شکل گرفته بود که کشور ما به واسطه موقعیت جغرافیایی، ملاحظات دیپلماتیک و توان دفاعیاش از حمله نظامی مستقیم مصون است. وقتی ما شرایط جنگی در دیگر مناطق دنیا از اوکراین گرفته تا لبنان و فلسطین و غزه را میدیدیم، هرگز این تصور را نداشتیم که جنگ ممکن است برای ما هم اتفاق بیفتد. اما تجربه دیدن جنگنده و موشک و پهپاد در آسمان و شنیدن صدای انفجار در شهرهای دور و نزدیک کشور، تصور کاذبی را که از امنیت در ذهن ما وجود داشت، درهم شکست. قبل از این رویداد، امنیت برای ما یک مفهوم انتزاعی و تضمینشده بود و مردم تصور میکردند که تخاصم اسرائیل و آمریکا با ایران روی امنیت زندگی آنها تاثیر مستقیمی ندارد و آنچه زندگی آنها را تحت تاثیر قرار میدهد، تحریمهای اقتصادی است. پیامبر اکرم (ص) در حدیثی میفرمایند که دو نعمت وجود دارد که مردم از آن غافل هستند تا زمانی که آن را از دست میدهند: امنیت و سلامت. همین است که ما زمانی به معنای واقعی کلمه اهمیت معنای امنیت را درک کردیم که موشک به شهرهایمان اصابت کرد. آنجا بود که فهمیدیم دیوار امن خانههای ما، همسایه و دوست میتواند در چشمبرهمزدنی آوار شود و انفجار موشک تن هموطنانمان را پارهپاره کند. این شوک ادراکی برای ما از سال 1368 تاکنون رخ نداده بود چون ما برخلاف اسرائیل بیش از سه دهه بود که هیچ تجربهای از جنگ نداشتیم. در حالی که کشورهای همسایه ما مانند عراق و افغانستان و سوریه سالها درگیر جنگ بودند. جنگ اخیر ذهنیت مردم ما را دگرگون کرده و روی بسیاری از معیارها و انتخابهای ما اثرگذار خواهد بود. برای مثال پیش از جنگ، افراد زیادی به دنبال مهاجرت به تهران بودند و کسانی که در تهران زندگی میکنند اغلب به دنبال تامین مسکن در نقاط مرکزی شهر برای تسهیل رفتوآمد بودند اما احتمالاً از این به بعد معیارهای دیگری مانند دور بودن از شهر یا مراکز حساس، داشتن زیرزمین امن و استحکام بیشتر در انتخاب خانه مورد توجه قرار بگیرد.
این شوک ادراکی همچنین حساسیت مردم را نسبت به سیاستهای کلان کشور و انتخاب سیاستمداران افزایش میدهد. قبل از این بحران، «سیاسی نبودن» یک ویژگی مثبت برای افراد تلقی میشد و بسیاری اصرار داشتند که خود را به دور از سیاست و غیرسیاسی معرفی کنند اما امروز همه فهمیدهاند که تصمیمهای کلان سیاسی و امنیتی بهطور مستقیم میتواند زندگی روزمره آنها را تحت تاثیر قرار دهد، بنابراین احتمالاً مردم در ادامه روی مشارکت و انتخاباتهایشان در فضای سیاسی، حساسیت بسیار بیشتری به خرج خواهند داد. اولریش بک، جامعهشناس آلمانی، نظریهای با عنوان «جامعه ریسک» دارد که تقریباً وضعیت امروز جامعه ما را توضیح میدهد. مردم ما امروز فهمیدهاند که تصمیمهای سیاسیشان مانند مشارکت یا عدم مشارکت میتواند بیواسطه، امنیت شخصی و خانوادگی آنها را تحت تاثیر قرار دهد. به همین دلیل محاسبات آنها بهطور کلی دگرگون میشود و در سطح کلانتر، مطالبات آنها مبنی بر شفافیت و پاسخگویی مسئولان افزایش پیدا میکند. همچنین این احتمال وجود دارد که گفتمان امنیتمحور در جامعه پررنگتر شود. در رفتارهای مردم هم ممکن است احتمال مهاجرت افراد و سرمایهها به خارج از کشور افزایش یابد و تصمیمها براساس این تهدید جدید سامان داده میشود. برخلاف جنگ هشتساله که درگیری متمرکز در مناطق مرزی جنوب غرب، غرب و گاهی موشکباران پایتخت بود و تجربهای ناهمگون برای نسلهای مختلف برجا گذاشت، جنگ اخیر بسیاری از شهرها و تمامی نسلها را درگیر کرد. تقریباً همه نسلها در همه شهرها در معرض تهدید بودند و حتی شهری مانند یزد که دور از پایتخت است و در تمامی هشت سال جنگ با عراق مصون و ایمن بود، در این جنگ مورد تجاوز قرار گرفت و شهید داد. تجربههای جنگ در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشته شد و یک رابطه جدید و درک جدیدی شکل گرفت. جنگ هشتساله در نبود شبکههای اجتماعی رخ داد و با اعتماد عمومی موجود در آن زمان، مبتنی بر حماسهسرایی و اسطورهسازی بود؛ اما در این جنگ وجه برجسته انتقادی و پرسشگری عمومی بود. در واقع برای جامعه این سوال پیش آمد که هزینه تخاصمهای گذشته برای مردم و جامعه چقدر و فایده آن چه بوده است. با فروریختن مصونیت جغرافیایی که تصور میکردیم داریم، اعتماد به متولیان امنیت هم کمرنگ شد و یک ترومای جمعی در جامعه شکل گرفت. در مدت زمان کوتاهی هم که از آتشبس گذشته است، مردم نه در حالت جنگ هستند و نه در حالت صلح. یک فضای بینابینی پر از ابهام و یک آتشبس شکننده برقرار شده است که این احساس را به مردم میدهد که هر لحظه ممکن است جنگ، حتی با شدت بیشتر، دوباره شروع شود. این بیثباتی در رفتار مردم در بازارها مانند بورس و ارز و طلا هم دیده میشود. فعلاً وضعیت پر از ابهام و انتظار است که با کاهش اعتماد همراه شده است. مثلاً در همان روزهای نخست جنگ با اینکه آموزش و پرورش اعلام کرد که امتحانات برگزار میشود، اغلب خانوادهها فرزندانشان را به مدرسه نفرستادند، حتی خانوادههایی که به مسئله آموزش و تحصیل بسیار اهمیت میدهند. مسئله امروز جامعه ما ایجاد اختلال در حس امنیت است، در حالی که احساس امنیت پایهایترین نیاز برای ادامه حیات یک جامعه است. امروز حتی یک شایعه بهسرعت در فضای مجازی دستبهدست میشود و هیستری جمعی ایجاد میکند. ترومای معلق در جامعه رفتارهای افراد را بهشدت وسواسگونه کرده است، مثلاً ذخیرهسازی آب و غذا و دارو همچنان ادامه دارد و مردم همچنان در یک حالت آمادهباش به سر میبرند. حتی صداهای ناگهانی که در یک جمع شنیده میشود، همه جمع را میترساند. این بیماری مزمن در حال فرسوده کردن روان جامعه، ایجاد خستگی عصبی و تضعیف سرمایه اجتماعی است و قطعاً باید برای آن فکری کرد.
اقتصاد ایران قبل از جنگ با ابرچالشهایی مانند کسری بودجه و تورم، ناترازی بانکی، ناترازی انرژی، ناترازی بازار کار و صندوقهای بازنشستگی مواجه بود و تلاش همه اقتصاددانان پیش بردن نظام حکمرانی اقتصادی به سوی اصلاحات داخلی و تغییر دیپلماسی خارجی و رفع تحریم بود. اما جنگ همه این معادلات را برهم زد و حالا به نظر میرسد شرایط شاخصهای اقتصادی در ماههای آینده بسیار متفاوتتر از آنچه باشد که پیشتر به نظر میرسید. پیامدهای خرد و کلان اقتصادی ناشی از جنگ چیست و به نظر شما متغیرهای کلان چه روندی را طی خواهند کرد؟
جعفر خیرخواهان: گزاره معروفی هست که میگوید پیشبینی کار سختی است، بهخصوص اگر مربوط به آینده باشد. حالا در شرایطی که وضعیت دائم در حال تغییر است و ما نمیدانیم فردا چه اتفاقی رخ خواهد داد، سخن گفتن از آینده و تحولات شرایط اقتصادی و متغیرها بسیار سخت است. البته همانطور که اشاره کردید رفتارهای مردم تغییر کرده است و برخی به دنبال مهاجرت و برخی به دنبال تغییر مکان سکونت خود هستند. این در طبیعت انسان است که برای بقا و زنده ماندن مکان ناامن را ترک میکند؛ این رفتار به نوعی یک واکنش حیاتی است. در مورد شاخصها و متغیرها هم ما در اقتصاد مفهومی به نام «جهش بیش از حد» داریم که میگوید در شرایط خاص، مانند جنگ، به دلیل انتظاراتی که در افراد شکل میگیرد، متغیرها بیش از حد طبیعی خودشان جهش پیدا میکنند. در ادامه این روند، افراد با انتظارات تطبیقی که دارند، اطلاعات جدیدی که پیدا میکنند و اینکه واقعیتها برایشان روشنتر میشود، خودشان را به تدریج با شرایط متحولشده تطبیق میدهند و حالت غیرعادی کمکم کمرنگ میشود. به هر حال اثر این حادثه غیرمترقبه نیاز به گذشت زمان دارد تا کاهش پیدا کند. رفتار اقتصادی مردم در همه حوادث غیرمترقبه تغییر میکند، برای مثال پس از رخ دادن یک زلزله مردم برای خرید بیمه زلزله هجوم میبرند یا بعد از یک قحطی و کمبود کالا، خرید زیاد و احتکار در خانهها رخ میدهد.
در اواخر جنگ هشتساله با عراق که من دانشجوی اقتصاد دانشگاه علامه بودم، در ترم تابستان کلاسهای ما به خاطر موشکباران و حفظ امنیت در پارکینگ دو طبقه زیرزمین برگزار میشد. یک شب در حوالی میدان شهدا با یکی از دوستانم در حال غذا خوردن بودیم که ناگهان صدای انفجار مهیبی بلند شد. ما با موتور به سمت میدان خراسان رفتیم که صدای انفجار از آنجا آمد و به محل اصابت موشک رسیدیم، دیدیم یک ساختمان کامل فروریخته بود و تلی از خاک و آوار برجا مانده بود. این تصویر دهشتناک از سالها قبل همچنان در ذهن من باقی مانده است. چنین تصویرهایی در ذهن افراد و رفتار آنها آثار بلندمدتی برجا میگذارد. امروز هم حس نااطمینانی باعث میشود بخشی از مردم رفتارهای تودهای و احساسی در پیش بگیرند که شاید با منطق چندان سازگاری نداشته باشد. البته میتواند جنبههای مثبتی هم دربر داشته باشد، بهطوری که زندگی خطی و ثابت افراد را تغییر دهد و شاید منشأ تحولات مثبت در تخصیص منابع و امکانات در زندگی فردی باشد. ضمن اینکه شناخت سیاسی افراد را نسبت به کارایی و توانایی افرادی که مسئول هستند نیز بالا برد. همچنین این تجربه میتواند موجب شود تا درک بهتری نسبت به جنگزدگان دیگر کشورها مانند سوریه و فلسطین داشته باشیم و نسبت به درد و رنجی که متحمل شده و میشوند، بیتفاوت نباشیم. امیدوارم بعد از اتمام کامل این جنگ و رسیدن به صلح و ثبات، بتوانیم یک بازنگری در رفتارها و رویکردها داشته باشیم و آگاهی جدیدی از واقعیتها پیدا کنیم و شعارهایی را که طی این دوران محک خورد و مشخص شد با واقعیتها بسیار فاصله دارد، کنار بگذاریم. واقعیت این است که اگرچه خود جنگ 12 روز طول کشید اما مردم ما طی دهههای اخیر در معرض شوکها و بلایای متعددی قرار داشته و تهدید جنگ را هم حس کردهاند. به نظرم بیشتر این مسئولان کشور بودند که غافلگیر شدند و فریب دشمن را خوردند، وگرنه مردم سایه جنگ را چند سالی بود که حس میکردند و حتی شاید بتوان گفت انتظار جنگ شدیدتر و خسارتبارتری را هم نسبت به آنچه رخ داد، داشتند.
در نهایت امیدوارم این اتفاق شوم و نامیمون جامعه ایران را آبدیدهتر و قویتر کند و همه ما بیشتر قدر هم را بدانیم و روحیه همدلی را تقویت کنیم؛ همچنین فرهنگ کهن ایرانی و اسلامی به کمک ما بیاید و انسجام ملی ما را بیشتر کند؛ روحیه ایثار و فداکاری که در میان ایرانیان نسبت به دیگر کشورها و ملتها بسیار پررنگتر بوده، افزایش یابد و به ما قدرت بیشتری برای ادامه راه بدهد. آنچه در جنگ هشتساله ما را پیروز کرد، روحیه وفاق و همدلی مثالزدنی بود. چندی قبل در یک کنفرانس، یک پژوهشگر خانم تحقیقی در مورد کره جنوبی داشت و روایت میکرد که چگونه در بحران مالی شرق آسیا در سالهای 1997 و 1998 میلادی، زنان کرهای طلاهای خودشان را به دولت هدیه کردند چون ذخایر ارزی و طلای کشورشان بسیار کم شده بود و بانک مرکزی نیاز به کمک مردم داشت. این پژوهشگر جوان که دوران جنگ هشتساله خودمان را تجربه نکرده بود، این مسئله را بهعنوان یک الگو برای ایجاد و تقویت همدلی در کشور خودمان مطرح کرد. همانجا من اشاره کردم که ما در دوران جنگ تحمیلی شاهد موارد متعددی از این نوع فداکاریها و ایثارگریها برای هشت سال متوالی بودیم، به شکلی که مردم نهفقط پول و طلا و ارز که حتی تنها داراییهایشان را برای کمک به دولت و کشور اهدا میکردند.
این جنگ چه آثاری روی زندگی فردی ایرانیان داشته است؟ به نظر شما رفتار ایرانیان، اعم از پیر و جوان و زن و مرد، دچار چه تغییراتی خواهد شد و زندگی فرد و خانوار مانند ازدواج، طلاق، فرزندآوری، آموزش و تحصیل، مهارتآموزی، مهاجرت و... بعد از تجربه جنگ چگونه خواهد بود؟
زارعیان: جنگ اخیر اگرچه کوتاه بود اما به علت عنصر غافلگیری که داشت، ویرانگری زیادی به بار آورد؛ چون جنگ در زمانی رخ داد که یک امیدواری عمومی به بهبود روابط با دنیا و رفع تخاصم شکل گرفته بود. آثار این جنگ در حوزههای مختلف اجتماعی و اقتصادی در بلندمدت بهتر نشان داده خواهد شد. ولی چیزی که میتوانیم پیشبینی کنیم آن است که احتمالاً تاثیرات این جنگ را در حوزههای مختلفی در میانمدت و بلندمدت خواهیم دید. مثلاً در حوزه روابط خانوادگی؛ ما در یک دهه قبل درگیر مشکلاتی مانند تورم بالا و ملموس بودیم که وضعیت اقتصادی خانوار ایرانی را تحت تاثیر قرار داد و حتی خانوارهای زیادی را تا مرز فروپاشی هم پیش برد. مشکلات جدی اقتصادی در یک دهه گذشته هم مسائل مالی خانوار را بهطور مستقیم تحت تاثیر قرار داد و هم بهطور غیرمستقیم بحرانهای روانی برای خانوادهها ایجاد کرد. حالا همان خانوادههایی که از نظر مالی و روانی آسیبپذیر شده بودند، در معرض یک بحران امنیتی هم قرار گرفتند و درگیر مشکلات جدید شدند. از طرف مقابل، ممکن است این بحران باعث شود نوعی استحکام در پیوندهای خانوادگی ایجاد شود که در جامعهشناسی به آن «همبستگی ناشی از تراژدی» میگوییم. خانوادههایی که تجربه مستقیم خطر را داشتند در کنار هم قرار گرفتند و متوجه شدند که تا چه اندازه به هم نیاز دارند و درک کردند که پیوندهایشان در سایه بحرانهای مالی و روانی گذشته تضعیف شده بود. الگوهای ارتباطی درون خانواده هم تا حدودی تغییر کرد و افرادی که تا پیش از این جنگ، بیشتر به دنبال روابط مجازی بودند، نوعی بازنگری در روابطشان انجام دادند و فهمیدند که روابط مجازی طولانیمدت شکننده است و افراد باید ارتباط و مراوده واقعی و حضوری داشته باشند.
قطعاً شرایط سختی که پیش آمد جنبههای منفی بزرگتری دربر خواهد داشت. ما نمیتوانیم آینده را پیشبینی کنیم اما فشار اقتصادی و روانی و حالا امنیتی که روی آن سوار شده است، خانوادههای شکننده را به سمت فروپاشی پیش میبرد و بعید نیست که شاهد افزایش نرخ طلاق باشیم. اما خانوادههایی که بتوانند از این بحران عبور کنند احتمالاً پیوندهای عمیقتری پیدا کنند. در واقع آنچه در نهایت رخ میدهد با ظرفیت روانی و توان انعطافپذیری خانواده مرتبط است. میتوانیم بگوییم که جامعه ما در میانمدت درگیر یک جریان تصفیه خانواده خواهد بود، به نوعی که برخی پیوندها میشکنند و برخی دیگر در کوره بحران استحکام پیدا میکنند. اما مشخص است که خانوادهها دیگر شبیه به قبل از این بحران نخواهند بود. جوانان ما در کنار شرایط اقتصادی ناتراز حالا درگیر مسائل امنیتی هم هستند و احتمالاً این سوال برایشان پیش میآید که آیا درست است در این شرایط زیر بار ازدواج و تشکیل خانواده بروند یا خیر. فرزندآوری هم تحت شرایط مشابهی قرار خواهد گرفت و افرادی که قبل از این برای فرزند داشتن به سراغ محاسبات اقتصادی میرفتند، امروز با معادلات پیچیدهتری مواجه هستند، چون یک مجهول جدید بهعنوان امنیت هم به معادله افزوده شده است. معنای مسئولیتپذیری در قبال خانواده دگرگون شده است و در شبکههای اجتماعی بسیار به چشم میخورد که جوانان این حرف را بیان میکنند که امروز مسئولیتپذیری به معنای فرزندآوری نیست بلکه معنایش خودداری از آوردن فرزند به دنیایی است که خشونت و ناامنی در آن وجود دارد. این نگرش پیش از این هم در بین طبقه متوسط وجود داشت و اضطراب تامین امنیت برای فرزندان در شرایط کنونی، به این نگرش دامن میزند. احتمالاً در کوتاهمدت کاهش نرخ موالید را خواهیم داشت و زوجهایی که تصمیم به فرزندآوری گرفته بودند، احتمالاً فعلاً این تصمیم را به تعویق بیندازند و کاهش نرخ زادوولد که در جامعه وجود داشت، همان روند را با شدت بیشتری ادامه خواهد داد. نظام آموزشی ما هم اگر این تهدید ادامهدار باشد، تغییر خواهد کرد. والدینی که تا پیش از این تمام هموغمشان تحصیل و آموزش فرزندشان در بهترین مدارس بود، حالا بیشتر به جنبه امنیت فرزند توجه خواهند کرد و نگاهشان را تغییر خواهند داد. احتمالاً تصمیم به مهاجرت نیز بیشتر خواهد شد. کشته شدن افراد و ویران شدن خانهها، موجب میشود که افراد مفهوم زندگی را بازتعریف کنند و اولویتهای خودشان را تغییر بدهند. تغییر نگرش فلسفی و معنوی افراد به زندگی موضوعی است که قابل توجه است.
در سطح روابط اجتماعی هم میتوان دو جریان متضاد را ترسیم کرد؛ برخی افراد به سمت فردگرایی و انزوای بیشتر خواهند رفت و در مقابل، اشکال جدیدی از همبستگی اجتماعی شکل میگیرد و گروههای خودجوشی بروز میکند که فکر میکنند باید برای خودشان، خانوادهشان، همسایگان و اقوام و دوستانشان پناهگاه و پایگاهی بسازند. نوجوانها و بهخصوص نسل زد که تا به امروز مسئله وطن برایشان انتزاعی بود، امروز با ترس و رنجی مواجه شدهاند که مفهوم وطن را برایشان تغییر میدهد و آن را پررنگ میکند و هویت جدیدی متفاوت از قبل برایشان رقم میزند.
تصمیمهای اقتصادی افراد در سطح خانوار و کسبوکار چه تاثیری از جنگ میپذیرد؟ رفتارهای افراد در سرمایهگذاریهای کوتاهمدت و بلندمدت، سفتهبازی، پسانداز، نقشآفرینی در بازارها و... چه تغییری خواهد کرد؟
خیرخواهان: ترسیم تصویر دقیق نیاز به ارزیابیها و مطالعات دقیق و جامع دارد اما باید تفاوتهای جنگ اخیر را با جنگ هشتساله یا دیگر بحرانهای گذشته در نظر گرفت. اگر از منظر آماری نگاه کنیم احتمالاً میزان تخریب حاصل از این جنگ نسبت به گستره پهناور کشور ما اندک باشد، اما بازتاب آن در جامعه بسیار گسترده بود. در گذشته شاید اگر حادثهای رخ میداد و منطقهای ویران میشد، مدتها طول میکشید تا اخبار آن به گوش همه مردم برسد اما فقط در نظر بگیرید که حمله دشمن به میدان تجریش تهران تا چه اندازه برای تمام مردم تهران و کشور تاثربرانگیز و وحشتناک بود. این جنگ در جنبههای ناملموس مانند نرمافزاری، اطلاعاتی، روانی و شناختی بسیار گسترده بود و دشمن از حداقل دو دهه قبل کار را شروع کرده بود و امروز ما نمود عینی و ویرانی ملموس آن را شاهد بودیم. جامعه ما 10 سال است به تحریم شدید که خود نوعی جنگ اقتصادی است، عادت کرده و اثرات آن هم چه در تصمیمهای فردی، چه خانوادگی مانند مهاجرت دیده میشد، اما شاید مسئولان سادهانگارانه از کنار آن عبور کردند. جنگ صرفاً حمله موشکی و پهپادی نیست. شاید این جنگ تحمیلی مخرب 12روزه این هوشیاری را برای مسئولان کشور به ارمغان بیاورد که بسیار بیشتر از گذشته به رویکردها و رفتارها توجه کنند. خوشخیالی است اگر فکر کنیم این جنگ فقط 12 روز بود. جنگ از سالها قبل آغاز شده بود و احتمالاً تا مدتها بعد هم به اشکال دیگری ادامه پیدا کرده و در جهت اضمحلال خانواده و جامعه ایرانی حرکت کند. باید رویکرد جدیدی هم در مواجهه با داخل و هم در مواجهه با جهان بیرون داشته باشیم و سرمایه اصلی کشور یعنی نیروی انسانی را دریابیم و حتی کسانی را که طی سالهای اخیر کشور را ترک کرده اما دلشان با وطن است، جذب کنیم. در عرصه آموزش هم باید تغییر و تحولاتی جدی داشته باشیم که بتوانیم نیروهای تازهنفسی تربیت کنیم.
من امیدوارم چرخش خوبی در سیاستگذاری و تصمیمگیری صورت بگیرد. ما در کشور نیاز به یک توافق جدید داریم، اجماعی همگانی مبتنی بر اینکه مسیری که در گذشته پیمودهایم قابل ادامه دادن نیست و بتوانیم شاهد نسلی جدید از سیاستمداران باشیم. چهرههای تکراری قبلی که سیاستهایشان ما را به شرایط امروز رسانده دیگر مقبولیتی ندارند و فقط در عرصه اقتصاد اگر نگاه کنیم، بسیار از رقبا و کشورهای منطقه عقب مانده و تضعیف شدهایم. ضرورت دارد که طرح نو و نگاه نو داشته باشیم و شناخت دقیقتری از امکانات و تواناییهای خودمان به دست بیاوریم. امیدوارم مسئولان شرایط جنگی را جدیتر بگیرند تا روند شاخصها و متغیرهای کلان هم دچار تحول شود. نباید اجازه شقهشقه شدن جامعه را بدهیم و باید نظام گزینش را که باعث ورود نیروهای ناکارآمد به نظام تصمیمگیری و حکمرانی شده است، تغییر بدهیم. قاعدتاً لازم است در تخصیص منابع بازنگری جدی صورت بگیرد و با کاستن از هزینههای غیرضرور و نابجا به هزینههای دفاعی افزوده شود. نهادها و ارگانهایی که طی چند دهه گذشته صرفاً با هدف حامیپروری ایجاد شده و منابع قابل توجهی را به خودشان اختصاص دادهاند، جمع بشوند و صرفهجوییهای هزینهای به حوزههای آموزش و سلامت و خدمات عمومی و بهبود توان دفاعی تخصیص پیدا کند. ما به کشوری منزوی تبدیل شدهایم که در روز مبادا فقط خودمان و تنها ماندهایم.
در مورد تصمیمهای فردی اقتصادی هم که اشاره داشتید، رفتار مردم احتمالاً به سوی پساندازهای مطمئن بیشتری خواهد رفت و احتمالاً در هزینههای خانوار کاهش قابل توجهی صورت بگیرد. احتمال تغییر رشتههای تحصیلی یا تغییر شغل بالا میرود، چون نگاه فلسفی جدیدی در افراد شکل گرفته است.
مهمترین درسهای این جنگ برای مردم و نظام حکمرانی در حوزههای جامعهشناسی و اقتصادی چیست؟
زارعیان: این جنگ 12روزه با تمام تلخیها و درد و رنجی که داشت، یکسری حقایق تلخ و شیرین را هم به مردم و هم به نظام حکمرانی نشان داد، در واقع آتشی بود که سوزاند اما روشنگر بود و ما را از برخی توهمات خارج کرد. افرادی بودند که در سالهای گذشته، مثلاً در حوادث سال 1401 خودشان را همراه مردم و مدافع حقوق آسیبدیدگان و کشتهشدگان معرفی میکردند اما در قبال کشته شدن زنان و کودکان و نابودی خانوادهها در موشکباران جنگ اخیر و ویرانی خانههای مردم سکوت کردند و این سکوت معنادار، فریادی بلندتر از هر انفجاری بود که نشان داد مسئله حقوق بشر برای آنها صرفاً یک ابزار سیاسی است، نه دغدغه انسانی. صداهایی که همیشه و در هر حادثهای برای محکوم کردن ایران بلند بود در این جنگ ساکت شدند و نشان دادند که اپوزیسیون خارجنشین که خودش را دلسوز و نماینده مردم میدانست، در برابر کشته شدن هموطنان ما نهتنها سکوت کردند که حتی دست به توجیه زدند. این تناقض آشکار، ماهیت واقعی این گروهها را برای مردم روشن کرد. مردم فهمیدند که این افراد حاضرند برای آینده سیاسی خودشان حتی خون ایرانیان را پایمال کنند. در کنار این واقعیت تلخ، مردم نشان دادند که در شرایط سخت میتوانند به هم تکیه کنند. همبستگی ایجادشده به ما نشان داد که ما باید خودمان مشکلات خودمان را حل کنیم و هیچ امیدی به نیروهای خارجی که به راحتی اصول انسانی را زیرپا میگذارند نداشته باشیم. بزرگترین درس این جنگ ضرورت حفظ وحدت ملی بود. مردم فهمیدند که وقتی موشک فرود میآید تفاوتی ندارد چه گرایش و عقیده سیاسی داشته باشیم. مردم نشان دادند که وقتی یک تهدید خارجی پیش میآید همه باید در برابر دشمن متحد شویم. راه نجات کشور تکیه به توان داخلی است.
برای حاکمیت نیز این مسئله روشن شد که ستون فقرات هر کشور و پشتوانه راستین امنیت کشور، مردم هستند. یک کشور هر اندازه که سامانه پدافندی و دیوار دفاعی داشته باشد، بدون پشتیبانی و اعتماد مردم نمیتواند از خودش دفاع کند. کمک مردم به یکدیگر در کوچه و خیابان، مهمانپذیری شهرهای مختلف از مردم شهرهای درگیر جنگ، رفتاری بود که در واقع ما را در جنگ پیروز کرد. امنیت فقط دفع کردن موشک و پهپاد نیست بلکه آرامش روانی جامعه و امید و اطمینان افراد به آینده است. بدون این مولفهها، قویترین سامانههای پدافندی هم نمیتواند از یک کشور دفاع کند. دقت کنیم جامعهای که درگیر مشکلات اقتصادی عمیق و فساد باشد، نمیتواند انتظار حمایت یکپارچه مردم را داشته باشد.
خیرخواهان: از سال 1384 با روی کار آمدن یک دولت جدید، مسیر کشور از مسیر درست آزادیهای اقتصادی و آزادیهای سیاسی منحرف شد، مسیری که میتوانست ایران را در پایان سند چشمانداز بیستساله در صدر منطقه خاورمیانه از نظر شاخصهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی قرار دهد. انحراف از این مسیر باعث شد امروز در چنین حال و روزی قرار بگیریم که از نظر شاخصها در قعر رتبهبندیهای منطقهای باشیم. گوش ندادن به هشدارهای دلسوزان باعث شد آن انحراف مسیر ما را به شرایط امروز بکشاند. جنگ شوم 12روزه، سیلی محکمی بر گوش خوابرفتگان و غافلان و ناآگاهان بود که هشدارهای قبلی را نشنیده گرفتند و سرمایه اجتماعی را تضعیف کردند و امید به آینده را به حداقل رساندند. نمیتوان جامعه را در شرایط ابهام و تعلیق رها کرد. امروز واقعیتهای تلخ با بلندترین صدا به گوش همگان رسید و امیدوارم از این به بعد راه درست برونرفت از شرایط کنونی را در پیش بگیریم و ایرانیان به جایگاه درست و مناسبی که حقشان است و سالهاست از آنها دریغ شده، در بلندمدت برسند. درست است که مسیر طولانی و اصلاحات بطئی و تدریجی است اما باید در این مسیر گام برداریم تا انشاءالله در دهههای آینده کشور در جایگاه شایسته و بایسته قرار بگیرد. .