شناسه خبر : 50765 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

مسیر باخت

تفکر دوگانه در سرمایه‌گذاری چگونه به زیان ما تمام می‌شود؟

 

زهرا تهرانی / نویسنده نشریه 

تفکر دوگانه یک چهارچوب شناختی و فلسفی است که واقعیت را به دو دسته متضاد تقسیم می‌کند؛ مانند خیر در مقابل شر، ذهن در مقابل جسم، یا درست در مقابل نادرست، که اغلب پدیده‌های پیچیده را بیش از حد ساده می‌کند و آنها را به صورت دوتایی بیان می‌کند. در روان‌شناسی، تفکر دوگانه به یک عادت ذهنی اشاره دارد که در آن افراد موقعیت‌ها، دیگران یا ایده‌ها را به‌صورت سیاه و سفید می‌بینند و ظرافت‌ها یا پیچیدگی‌ها را نادیده می‌گیرند. برای مثال چیزها یا کاملاً درست پنداشته می‌شوند یا کامل اشتباه دیده می‌شوند. در تفکر دوگانه شما شاهد پدیده قطبی شدن گروه هستید؛ یعنی یک طرف به‌طور کامل خوب و طرف دیگر کاملاً بد به شمار می‌آید. انعطاف‌ناپذیری در تفکر یکی از پیامدهای آسیب‌زای تفکر دوگانه است که باعث می‌شود پذیرش حد وسط هر موضوعی مشکل به نظر برسد. افراط‌ها و تفریط‌های احساسی، نوسان میان ایده‌آل‌پنداری و بی‌ارزش‌سازی (مثلاً «دوستت دارم» → «از تو متنفرم») یکی دیگر از آسیب‌های تفکر دوگانه است. در گفتمان سیاسی، تفکر دوگانه می‌تواند به‌جای اینکه ارزش‌های مشترک یا تفاوت‌های مشروع را به رسمیت بشناسد، طرف مقابل را همچون اهریمن و سیاه‌سرشت جلوه می‌دهد. این نوع تفکر در اوایل رشد شناختی رایج است و می‌تواند در بزرگسالی، به ویژه تحت استرس یا در محیط‌های قطبی، دامنه‌دار شود. این موضوع اغلب در درمان‌هایی مانند رفتاردرمانی دیالکتیکی (DBT) مورد توجه قرار می‌گیرد و تلاش می‌شود تفکری دقیق‌تر و یکپارچه‌تر را در افراد پرورش دهد.

تفکر دوگانه در اقتصاد

در حوزه سرمایه‌گذاری اقتصادی، دام دوگانه‌اندیشی -همان‌طور که جرج اورول در رمان «۱۹۸۴» ابداع کرد- می‌تواند به طرزی عجیب موذیانه عمل کند. دوگانه‌اندیشی پذیرش همزمان دو باور متناقض به‌عنوان حقیقت است. در امور مالی، این موضوع زمانی خود را نشان می‌دهد که سرمایه‌گذاران، نهادها یا سیاست‌گذاران دیدگاه‌هایی متضاد در مورد بازارها، ریسک یا ارزش دارند، درحالی‌که طوری رفتار می‌کنند که انگار با هیچ تناقضی طرف نیستند و از همه چیز اطمینان دارند. نتیجه‌ای که به‌دنبال دارد این است که تصمیم‌گیری منطقی را ناممکن می‌کند و کل سیستم‌ را به بی‌ثباتی می‌کشاند. یک سرمایه‌گذار را در نظر بگیرید که معتقد است، بازارها به شکلی غیرمنطقی ارزش‌گذاری شده‌اند، اما همچنان به خرید از آنها ادامه می‌دهد. اینها ریاکاری نیستند، بلکه نشانه‌هایی از نداشتن شناخت عمیق هستند که دوگانه‌اندیشی آن را عادی و  طبیعی می‌نمایاند. خطر نه در خود تناقض، که در سرکوب تفکر انتقادی موردنیاز برای حفظ وضع موجود است. این شکاف ذهنی پیامدهای مخربی در خود پنهان دارد. یکی از آنها خطا در قیمت‌گذاری است، زیرا سرمایه‌گذاران خود را متقاعد می‌کنند که دارایی‌ها هم امن و هم قابل معامله هستند. حباب‌ها به دلیل این باور که «این بار متفاوت است»، متورم می‌شوند، حتی اگر تاریخ خلاف آن را ثابت کند. وقتی واقعیت سرانجام از طریق یک سقوط، یک اصلاح یا یک بحران  رخ می‌نماید، عواقب آن با انکار جمعی که قبل از آن وجود داشته، تشدید می‌شود. علاوه بر این، دوگانه‌اندیشی اعتماد را از بین می‌برد. اگر موسسه‌های مالی پیش‌بینی‌های خوش‌بینانه‌ای مطرح کنند، درحالی‌که بی‌سروصدا از وضعیت موجود در برابر فروپاشی محافظت می‌کنند، یا اگر تنظیم‌کنندگان ادعای شفافیت کنند، درحالی‌که خطرات سیستمی را پنهان می‌کنند، آنگاه پایه‌های اعتماد اقتصادی فرسوده می‌شوند و شروع به ریختن می‌کنند. بازارها با باور رونق می‌گیرند، اما باوری که بر پایه تناقض بنا شده باشد شکننده و سست است. در دیستوپیای اورول، دوگانه‌اندیشی ابزاری برای کنترل و نظارت بود. در اقتصاد، به دام خودفریبی تبدیل می‌شود. به سرمایه‌گذاران اجازه می‌دهد چشم‌هایشان را بر نشانه‌های هشدار فرو ببندند، کاری می‌کند تا سیاست‌گذاران انتخاب‌های سخت را به تاخیر بیندازند و در جوامع متوهم ثبات لرزان شود و بی‌ثباتی حاکم شود. فرار از این دام به چیزی بیش از داده‌ها نیاز دارد  و مستلزم صداقت فکری، شجاعت برای مقابله با تناقض و انضباط برای عمل بر اساس حقیقت است، حتی زمانی که ناخوشایند است. از این نظر، مقاومت در برابر دوگانه‌اندیشی فقط یک درس ادبی نیست، بلکه ضرورتی مالی است.

شرکت‌های بزرگ در تله تفکر دوگانه

شرکت‌های بزرگی در طول زمان به دام دوگانه‌اندیشی افتاده‌اند؛ چسبیدن به باورهای متناقضی که در نهایت وضوح استراتژیک آنها را تضعیف کرده و زوال و سقوط آنها را در پی داشته است. در رمان «۱۹۸۴» اورول، دوگانه‌اندیشی به معنای پذیرش همزمان دو ایده متضاد به‌عنوان حقیقت است. در تجارت، این موضوع زمانی آشکار می‌شود که شرکت‌ها ادعا می‌کنند نوآوری، چابکی یا مشتری‌مداری را پذیرفته‌اند، درحالی‌که عکس آن رفتار می‌کنند، الگوهای منسوخ در پیش می‌گیرند، سیگنال‌های بازار را نادیده می‌گیرند یا مخالفت‌های داخلی را سرکوب می‌کنند. نتیجه، فلج استراتژیک شرکت‌هاست که زیر پوشش اعتماد به‌نفس آنها پنهان شده است. شرکت «کداک» نمونه‌ای کلاسیک به‌شمار می‌آید. این شرکت دوربین دیجیتال را در سال ۱۹۷۵ اختراع کرد، اما برای محافظت از تجارت فیلم خود، آن را سرکوب کرد. تناقض آشکار بود: کداک به آینده عکاسی اعتقاد داشت، درحالی‌که نقش خود را در شکل‌دهی به آن انکار می‌کرد. این دوگانه‌اندیشی، گذار دیجیتال آن را به تاخیر انداخت و زمانی که سعی در جبران عقب‌ماندگی داشت، رقبا از قبل رهبری را به دست گرفته بودند و این شرکت جا مانده بود. کداک در سال ۲۰۱۲ اعلام ورشکستگی کرد. «نوکیا»، که زمانی تولیدکننده پیشرو تلفن همراه در جهان بود، به‌طور مشابه در دام دوگانه‌اندیشی گرفتار شد. این شرکت ادعا می‌کرد که در خط مقدم نوآوری موبایل ایستاده است، اما نتوانست تغییر از اکوسیستم‌های سخت‌افزاری به نرم‌افزاری را تشخیص دهد. درحالی‌که سیستم‌های عامل اندروید و آی‌اُاس انتظارات کاربران را تغییر دادند، نوکیا به پلت‌فرم سیمبیان خود چسبیده بود و فکر می‌کرد می‌تواند در عین نادیده گرفتن محدودیت‌هایش، رقابت را ادامه دهد. این تناقض، سهم بازار و اهمیت آن را کاهش داد. «بلاک‌باستر» نیز به‌ راحتی مشتری اعتقاد داشت، درحالی‌که در برابر تغییر دیجیتال مقاومت می‌کرد. فرصت خرید نتفلیکس در دستان این شرکت بود، اما به آن پشت کرد و پخش آنلاین را به‌عنوان یک جایگاه ویژه رد کرد. این شرکت حتی با تغییر رفتار مصرف‌کننده، همچنان به سرمایه‌گذاری در فروشگاه‌های فیزیکی ادامه داد. تفکر دوگانه آن -ارزش قائل شدن برای نوآوری، در عین پایبندی به وضع موجود- به فروپاشی آن منجر شد. «یاهو» داستان عبرت‌آموز دیگری در خود دارد. یاهو خود را پیشگام فناوری معرفی کرد، درحالی‌که از یک استراتژی منسجم بی‌بهره بود. بدون ادغام، خریدهای بزرگی انجام داد، فرصت‌ها را در جست‌وجو و رسانه‌های اجتماعی از دست داد و نتوانست هویت اصلی خود را تثبیت کند. رهبری یاهو اغلب از تحول صحبت می‌کرد، درحالی‌که تصمیماتی می‌گرفت که چندپارگی را تقویت می‌کرد. این شرکت‌ها به دلیل کمبود منابع یا استعداد شکست نخوردند، بلکه به این دلیل طعم شکست را چشیدند که نتوانستند تناقضات داخلی خود را برطرف کنند. تفکر دوگانه موجب شد آنها فکر کنند که در حال سازگاری هستند، درحالی‌که در برابر تغییر مقاومت می‌کردند. این موضوع، برتری استراتژیک آنها را تضعیف کرد، درک ریسک آنها را مختل کرد و در نهایت آنها را در برابر رقبای متمرکزتر آسیب‌پذیر کرد. در هر مورد، دام دوگانه‌اندیشی فقط شناختی نبود، بلکه ریشه فرهنگی داشت. این دام در رهبری، استراتژی و اجرا نفوذ کرد و احساس امنیت کاذب القا کرد، در نتیجه تحول لازم را به تاخیر انداخت. فرار از این دام نیازمند صداقت فکری، انسجام استراتژیک و شجاعت مواجهه با حقایق ناخوشایند است. بدون این موارد، حتی نمادین‌ترین برندها نیز می‌توانند راه خود را گم کنند.

61

در دام تله تفکر دوگانه نیفتیم

برای جلوگیری از افتادن در دام دوگانه‌اندیشی- درحالی‌که باورهای متناقض به‌طور همزمان پذیرفته شده و به‌جای حقیقت برداشت می‌شوند - باید طرز فکری را پرورش دهیم که ریشه در شفافیت‌سازی، صداقت و شجاعت فکری داشته باشد. دوگانه‌اندیشی در محیط‌هایی رشد می‌کند که حقیقت انکار می‌شود، مخالفت پرورش پیدا می‌کند و تناقض عادی‌سازی می‌شود. فرار از آن به چیزی بیش از هوش نیاز دارد و مستلزم انضباط آگاهانه و حفاظت از حقیقت است. نخستین گام، تمرین صداقت فکری است. این به معنای آن است که روی تناقض‌ها اسم نگذاریم برای اینکه آنها را هموار کنیم. چه در تصمیمات شخصی، چه در استراتژی شرکتی یا گفتمان عمومی، باید در برابر تمایل به توجیه تناقض‌ها مقاومت کنیم. به‌جای پرسیدن «چگونه می‌توانم این را با واقعیت تطبیق دهم؟»، می‌پرسیم «چه چیزی با واقعیت جور در نمی‌آید و چرا؟» تفکر انتقادی به قطب‌نمای ما تبدیل می‌شود. نباید از تناقض‌ها ترسید؛ باید با آنها مواجه شد و آنها را بررسی کرد. وقتی دو باور با هم برخورد می‌کنند -مانند ارزش قائل شدن برای پایداری در حین سرمایه‌گذاری در صنایع آلاینده- ما با آن تنش مانند یک ابزار تشخیصی رفتار می‌کنیم. این نشان می‌دهد که فرضیه‌های ما کجا نیاز به اصلاح دارند، ارزش‌های ما کجا هم‌ترازی می‌طلبند و تصمیمات ما کجا باید تجدید نظر شوند. اما شفافیت فقط یک فضیلت شخصی نیست، بلکه باید در سیستم‌های ما نهادینه شود. سازمان‌هایی که به همنوایی بیش از حقیقت پاداش می‌دهند، بستر پرورش تفکر دوگانه را آماده می‌کنند. برای مقابله با این کار، باید فرهنگ‌هایی را پرورش دهیم که از مخالفت استقبال می‌کنند، بحث کردن بر سر موضوعات مختلف را تشویق می‌کنند و مخالفان را ارج می‌نهند. با دعوت از دیدگاه‌های متنوع و با در نظر گرفتن اختلاف نظر‌ها به‌عنوان راهی برای طرح بینش، نه تهدیدی برای وحدت و یکپارچگی، می‌توان اثر تفکر دوگانه را کمرنگ کرد. تاب‌آوری شناختی نیز ضروری است. تفکر دوگانه اغلب از ناراحتی یا ابهام ناشی می‌شود. باید یاد بگیریم که عدم قطعیت را بدون شتابزدگی برای رفتن به سمت قطعیت کاذب تحمل کنیم. تامل از طریق یادداشت‌برداری، بازخورد همسالان یا بررسی‌های ساختاریافته،  به آشکار شدن تناقض‌های پنهان قبل از اینکه به عادت تبدیل شوند، کمک می‌کند. در نهایت، از چهارچوب‌های تصمیم‌گیری استفاده می‌کنیم که بده‌بستان‌ها را روشن و شفاف اعلام می‌کنند. ابزارهای ساختاریافته مانند ماتریس‌های تصمیم‌گیری یا برنامه‌ریزی سناریو مانع از تغییر استانداردها در میانه راه می‌شوند. قبل از ارزیابی گزینه‌ها، نقشه راه موفقیت را ترسیم و اطمینان پیدا می‌کنیم که انتخاب‌های ما از طریق اصول منسجم و حساب‌شده هدایت می‌شوند، نه تعصب‌های احساسی. در نتیجه، پدیده دوگانه‌اندیشی در اقتصاد صرفاً یک نگرانی نظری نیست، بلکه خطری عملی است که قضاوت را تحریف، پاسخگویی را تضعیف و بازارها را بی‌ثبات می‌کند. وقتی افراد، نهادها یا دولت‌ها همزمان بر باورهای متناقض پافشاری و بر اساس آنها عمل می‌کنند -مانند توسعه مالی در عین گسترش بدهی ناپایدار، یا ادعای ارزش قائل شدن برای نوآوری در عین مقاومت در برابر تغییرات ساختاری- محیطی شناختی ایجاد می‌کنند که در آن حقیقت قابل مذاکره و ریسک نامرئی می‌شود. این شکاف ذهنی به فلج استراتژیک منجر می‌شود. در این حالت سرمایه‌گذاران ممکن است علائم هشدار را نادیده بگیرند، سیاست‌گذاران اصلاحات لازم را پشت گوش بیندازند و شرکت‌ها درحالی‌که ادعای تحول و نوآوری می‌کنند، به الگوهای منسوخ‌شده و کلیشه‌ای بچسبند. نتیجه فقط ناکارآمدی نیست، بلکه شکنندگی سیستمی حتمی خواهد بود. حباب‌های اقتصادی، بحران‌های مالی و شکست‌های سیاستی اغلب به لحظاتی برمی‌گردند که تناقض‌ها به‌جای اینکه برطرف شوند، تحمل شده و حتی جشن گرفته می‌شوند. رهایی از دام دوگانه‌اندیشی فقط به هوش نیاز ندارد، و در گرو شفافیت است. برای این کار شجاعت برای مواجهه با حقایق ناخوشایند، نظم و انضباط برای همسو کردن اقدامات با ارزش‌های اعلام‌شده و فروتنی برای اصلاح باورها هنگام تغییر ضروری است. در عمل، این به معنای پرورش فرهنگ‌های شفاف، ترغیب افراد برای بیان مخالفت و طراحی سیستم‌هایی است که انسجام و یکپارچگی را بیش از راحتی پاداش می‌دهند. برای اقتصاددانان، استراتژیست‌ها و تصمیم‌گیرندگان، چالش این است که تشخیص دهند چه زمانی دوگانه‌اندیشی در حال رخنه کردن در تحلیل‌ها، سیاست یا روایت است، و با آن نه به‌عنوان یک اقدام هوشمندانه برای ایجاد تعادل، بلکه همچون نشانه‌ای هشداردهنده روبه‌رو شوند. در جهانی با پیچیدگی‌های فزاینده و تغییرات سریع، شفافیت یک کالای تجملی نیست، بلکه ضرورت است. با مقاومت در برابر وسوسه تناقض و پذیرش حقیقت، نه‌تنها یکپارچگی اقتصادی را حفظ می‌کنیم، بلکه شرایط را برای پیشرفت واقعی نیز حفظ می‌کنیم. در نهایت، پادزهر دوگانه‌اندیشی فقط بهتر اندیشیدن نیست، بلکه تفکر شجاعانه‌ است. و در اقتصاد، مانند زندگی، این ممکن است ارزشمندترین سرمایه‌گذاری باشد. 

دراین پرونده بخوانید ...