شناسه خبر : 41561 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

معمای تنگرام

دلیل نابرابری‌های آموزشی و کنترل‌ شناختی چیست؟

 

آسیه اسدپور  / نویسنده نشریه 

70کانون پارادایم توسعه انسانی، آموزش و کنترل شناختی است. انگاره‌هایی که بر مبنای خصیصه مهارت، ثبات و انعطاف‌پذیری، سرمایه‌انسانی را به ابَرسرمایه‌هایی تبدیل می‌کنند تا منافع توسعه در یک نظامِ اقتصادی و اجتماعی یکپارچه شود و شکل‌های مسلط جدید از کارکردهای غیرضروری را از برساخته‌های ذهنی دور کند. برساخته‌هایی که برای درک آنها باید در جریان مستقیم زندگی، میان نظام‌ها و فرمول‌بندی‌های زمانی، مکانی و توازی‌سازی مابین‌شان، به فهم مشترک رسید و در دریافت‌های «خودگزین»، سهم مربوط به استقامت‌های ذهنی را افزایش و تبعات حاصل از خستگی‌های شناختی را کاهش داد؛ به‌نحوی که به مثابه تدوین نظریه‌ای بر مبنای تئوری‌«‌داده-بنیاد»، جعبه ابزاری برای شناخت واقعیت و توانمندسازی ذهنی انسانی ساخته شود و با پردازشگری شناختی، ساخت‌یابی اجتماعیِ رو‌به تعالی و بهره‌وری شکل بگیرد. چیزی که بتوان آن را دوختن لباس تازه‌ای بر تن امپراتوری «ثبات و پایداری» نامید و بر خلاف گفتمان‌های تادیبی انسانی، به جامعه‌ای دست یافت که در آن مدارس و آموزش، مکمل مرجح‌سازی نمایندگی انسانی در تصمیم‌گیری‌های صاحب نفوذ هستند و به‌واسطه آموزش، سرمایه می‌سازند. سرمایه‌ای که با توانایی حفظ فعالیت ذهنی مستمر در یک بازه زمانی مداوم؛ با «‌استقامت شناختی»، پشتیبانی یک مبادله پویا و کنترل شناختی مبتنی بر دو حالت متضاد ثبات و انعطاف‌پذیری، از تصمیم‌گیری‌های فردی حمایت می‌کند، متمم آن است و به تایید مرکز مطالعات بین‌المللی«‌TIMSS & PIRLS»، درصد خطای انسانی در فعالیت‌های میدانی حوزه عمومی از خطا در رانندگی گرفته تا انتخاب اصلح متکی بر تفکر انتقادی در انتخابات و سیاست را کاهش می‌دهد. تایید بر ‌یافته‌ای که کریستینا ال براون، سوپریت کائور، گیتا کینگدون و هدر شوفیلد آن را بهبود انحراف معیار عملکردی نیروی انسانی آموزش‌دیده و «‌تفکر‌ انتقادی تلاش‌گرانه» که توانایی انباشت سرمایه ‌انسانی سنتی را افزایش می‌دهد، می‌نامند و اثبات می‌کنند نابرابری‌های آموزشی و تحصیلی با ممانعت از رشد ظرفیت‌ذهنی، کودکان و جوامع فقیر را در بزرگسالی هم با خطر فقدان استقامت و کنترل شناختی مواجه می‌کنند. به استدلال آنها در پژوهش «‌استقامت شناختی به مثابه سرمایه انسانی»، چون افراد مختلف به دلیل ظرفیت محدود در «استقامت شناختی» به عنوان توانایی حفظ عملکرد در طول انجام فعالیتی که نیاز به تفکر زیاد، مستمر و منتقدانه دارد، خستگی‌های ذهنی متفاوتی را تحمل می‌کنند، با افت عملکرد روبه‌رو می‌شوند و این در حالی است که اگر موضع‌گیری‌ها نسبت به تعاریف خستگی و مکانیسم‌های شناختی-روان‌شناختی خاصی که کاهش عملکرد‌ها را توضیح می‌دهند، از بین برود، می‌توان بهتر مستند کرد که چرا فقرای جهان، خستگی شناختی بیشتری دارند و آن را سریع‌تر از افراد ثروتمند در موقعیت‌های میدانی و عمومی بروز می‌دهند.

 

از گلوکز تا کار بیش از حد

ال براون و همکارانش معتقدند موضع‌گیری‌هایی چون عدم باور به اینکه خستگی، ساختاری چندوجهی دارد، زمینه‌های تحقیقاتی در حوزه‌هایی متفاوت مانند فیزیولوژی ورزش، روانشناسی شناختی، عوامل انسانی و مهندسی و پزشکی را به هم پیوند داده است؛ فقدان یک تعریف توافقی بر سر اینکه خستگی یک مفهوم تجربی است یا یک علامت، خطر، علت یا پیامدی مانند محرومیت از خواب، پژوهش در حوزه‌هایی چون استقامت‌های ذهنی و شناختی را به حوزه «نوآوری» آورده و افزایش راندمان کار و عملکرد را به چیزی شبیه «دوختن لباسی جدید برای امپراتور» تبدیل کرده است؛ در حالی‌که معادله کاملاً ساده است و با بررسی مفهومی تعاریف خستگی می‌توان به این رسید که چگونه متغیرهایی چون آموزش و کیفیت مدارس، عامل رشد ظرفیت ذهنی کودکان فقیر در سن بزرگسالی می‌شوند و نابرابری‌ها را کاهش می‌دهند. برای نمونه، در روانشناسی بیولوژیک، خستگی اغلب در چارچوب تنظیم خواب و بیداری بررسی می‌شود، جایی که مطالعات به‌طور سنتی فرآیندهای مرکزی، مانند ادراک ذهنی، رفاه، عملکرد شناختی و فیزیولوژی عصبی را هدف قرار می‌دهند. از سوی دیگر، در فیزیولوژی ورزش، خستگی به‌طور سنتی در سطح محیطی تعریف می‌شود و به آن، عنوان «اختلال حاد در عملکرد» را که به ناتوانی در حداکثر خروجی منجر می‌شود می‌دهند. در ارگونومی مبتنی بر عوامل انسانی، همان‌طور که آنسون رابین باخ در کتاب‌«روانشناسی خستگی؛ خستگی جسم و ذهن» توضیح می‌دهد، خستگی ناتوانی ذهن و جسم و به‌طور رسمی‌«بیماری کار بیش از حد» و نزدیک به فرسودگی است و اثبات می‌کند انسان ظرفیت محدودی برای پاسخگویی به خواسته‌های زندگی کاری دنیای مدرن دارد و همان‌گونه که فیزیولوژیست ایتالیایی آنجلو موسو در کتاب «خستگی» نوشت، امروزه جبر به کار بیش از حد برای گذران زندگی، افراد را به سطح خرد شدن و شکستگی ذهنی و جسمی کشانده و شاخصه‌هایی مانند نوع، شدت‌ کار، تلاش فیزیکی، ویژگی‌های عصبی عضلانی، ذخیره متابولیت و ظرفیت بافر عضلانی به عنوان عوامل تشدید‌کننده دامنه تبعات منفی آن قابل‌ پذیرش شده‌اند؛ همان‌گونه که پذیرفتن خستگی ذهنی به‌ عنوان نتیجه افزایش‌ بار شناختی در زمانی محدود برای پردازش خواسته‌های همیشگی در میان دیگران به اجماع بسیاری رسیده است و محققانی چون جولیان لیم و دیوید دینگس در پژوهش «‌کم‌خوابی و توجه هوشیارانه» خستگی مرتبط با محرومیت از خواب را کاهش هوشیاری و تمایل به خواب توصیف کرده و برای خستگی همتای فیزیولوژیکی چون فعالیت‌های حاد در نظر گرفته‌اند؛ با این توضیح که خواب‌آلودگی، ممکن است با استراحت برطرف شود و برای بهبود حتی نیازی به خواب نباشد اما در ارتباط با بعد ذهنی آن، چون یک «استاندارد طلایی» برای اندازه‌گیری وجود ندارد، خستگی می‌تواند ساختاری چندگانه بیابد؛ مثلاً با ریشه روانشناسی شغلی، خستگی ذهنی به کاهش منابع، کسالت و انگیزه ربط داشته و در زمینه بالینی، از آنکولوژی گرفته تا پزشکی خواب، مسائل بالینی در آن دخیل باشند مانند کاهش اعتماد‌به‌نفس، انرژی‌های رفتاری یا اعمال آگاهانه خودکنترلی؛ با این تاکید که کاهش انرژی جسمانی را می‌توان با تامین گلوکز خوراکی یا شست‌وشوی دهان با نوشیدنی‌های شیرین رفع کرد و به‌تبع آن خستگی جسمی را کمتر کرد ولی با آن نمی‌توان خستگی ذهنی و روانی را رفع کرد، منکر مکانیسم‌های شناختی و کنترلی شد و سیگنال‌هایی با ابتنا به استقامت شناختی، درگیری‌های ذهنی، رفتار و سطح مهارتی، کیفیت و نابرابری‌های آموزشی که معمای تنگرام خستگی ذهنی را حل می‌کنند نادیده گرفت. سیگنال‌هایی که ال براون و همکارانش آنها را با تمرکز خاصی بر روی استقامت شناختی، با استفاده از یک آزمایش میدانی، بررسی کردند و نشان دادند تفکر تلاش‌گرانه و افزایش سطح مهارت‌های آکادمیک و غیر‌آکادمیک می‌تواند سطح کنترل شناختی را افزایش‌ دهد و کمک کند تا کودکانی که در مدارسی با سطح بالای کیفی آموزشی درس می‌خوانند در بزرگسالی کمتر خستگی ذهنی منجر به کاهش عملکرد را تجربه کنند و در عین‌حال با کاهش سطح نابرابری‌های آموزشی، رشد ذهنی مطلوبی داشته باشند.

 

ریاضی، بازی، داستان

آنها برای اثبات این یافته‌ها، چون معیار این بود که با مداخله‌گری توسعه‌یافتگی یا محروم‌بودن کشورها، مشخص شود تا چه اندازه استقامت شناختی تغییر خواهد کرد، با استفاده از داده‌های مرکز مطالعات بین‌المللی«‌TIMSS & PIRLS» که از سال 1959 در بیش از 60 کشور هر پنج سال یک‌بار مطالعات تطبیقی و ارزیابی‌های مقایسه‌ای جهانی منظمی از پیشرفت دانش‌آموزان و نوجوانان در ریاضیات و علوم (TIMSS) و سواد خواندن (PIRLS) با هدف شناسایی شکاف‌ها در منابع و فرصت‌های یادگیری انجام می‌دهد، یک نمونه آماری تصادفی 1636‌نفری از دانش‌آموزان شش مدرسه خصوصی در کلاس‌های اول تا پنجم منطقه‌ لکهنو هند برای یک آزمایش میدانی را انتخاب کردند. به منظور سنجش تاثیر تحصیل بر استقامت شناختی نیز با استفاده از یک آزمون پیشنهادی در رشته‌های ریاضی، علوم، زبان انگلیسی و اردو نمونه آماری 5300نفری دیگری از دانش‌آموزان 9 تا 11ساله‌ 66 مدرسه در پاکستان را تشکیل دادند. دو رویکرد و روش هم برای ارائه نوع محتوا انتخاب شد؛ آکادمیک و غیرآکادمیک. در روش اول دانش‌آموزان منتخب‌، تمرین‌های ریاضی را حل کردند (فعالیت فکری زیاد در چارچوب کار آکادمیک).  برای این منظور به هرکدام از آنها یک تبلت ساده داده شد. در هر دوره 20دقیقه‌ای، تمرین‌ها با استفاده از نرم‌افزار‌«‌Image Math»  ‌که توسط شرکت ‌«Pixatel» توسعه داده‌ شده و به‌طور انحصاری بر روی تمرین‌ها و مشکلات متمرکز بود، بدون گرافیک، انیمیشن، یا سایر ویژگی‌های بصری به دانش‌آموزان نشان‌ داده‌شده و از آنها درخواست شد پاسخ‌ها را در تبلت‌هایشان ثبت کنند. در روش دوم (بازی‌ها)، با این فرضیه که انجام هر‌ کار نیازمند فکرکردن صرف نظر از اینکه ماهیت آکادمیک دارد یا خیر، باید استقامت شناختی را بهبود ببخشد، از دانش‌آموزان خواسته شد، بازی‌های فکری ساده‌ای با انیمیشن محدود اندرویدی چون بازی پیچ و خم (ماز)، معماهای تنگرام یا کارت ویسکانسین (‌WCST) را در گوگل‌پلی دانلود کرده و انجام دهند؛ که البته سه معیار در آنها لحاظ شده بود: 1- شامل کلمات یا اعداد نبودند و هیچ بازی صدا یا متن نداشت. 2- به صورت پویا سازگار بود و آنها را با توجه به مهارت اولیه به چالش می‌کشید، به نحوی که در طول زمان بازی خسته نشوند. 3- دانش بصری‌شان را به قضاوت می‌کشید. درواقع، آنها باید بازی‌های سخت‌گیرانه شناختی را انجام می‌دادند که حاوی محتوای آکادمیک مستقیم، مانند اعداد یا کلمات نبود و آزمونی خالص از مکانیسم‌ها ارائه می‌داد. در کنار این دو رویکرد و گروه انتخابی، یک گروه کنترل هم کنار آنها گذاشته شد که در سالن مطالعه‌ای، تمرین‌های ریاضی را از روی یک تخته سیاه کپی و هرطور که دلشان می‌خواست به آنها پاسخ ‌داده یا بدون پاسخ دوره آزمایشی را طی می‌کردند که طبیعتاً زمان موثر کمی در تمرین شناختی برای این گروه صرف می‌شد. علاوه بر این دو اقدام، عملکرد تحصیلی دانش‌آموزان هندی در زبان‌های «هندی و انگلیسی» هم با هدف سنجش تغییرات در توانایی ذهنی، توسعه استقامت و ظرفیت ذهنی بررسی و یک آزمون درک شنیداری 12 تا 30دقیقه‌ای هم به آن اضافه شد. به این نحو که هدفون‌هایی به هرکدام از دانش‌آموزان داده، برای آنها داستان‌هایی کوتاه پخش و در پایان هر داستان چند سوال از آنها پرسیده شد؛ مثلاً« گربه یا دلفین چه رنگی بودند؟» که پاسخ به این سوالات و نتایج دیگر آزمون‌های انجام‌شده نشان دادند صرف وقت در فعالیت‌های شناختی ظرفیت عملکردی را بهبود می‌بخشد و حتی دانش‌آموزانی که بازی می‌کنند، در کلاس‌های خود به‌طور قابل‌توجهی عملکرد فردی بهتری داشته و کنترل خستگی شناختی بالایی را از خود نشان می‌دهند؛ کمااینکه با اضافه‌شدن عامل مداخله‌گری دیگری چون افزایش یک سال تحصیلی و ارتقای سطح کیفیت آموزش، همان‌گونه که مطالعات براون و اندرابی در سال 2021 با فاکتور گرفتن روزهای قرنطینه ناشی از پاندمی کووید19 و تحت عنوان باز شدن جعبه سیاه آموزش و پرورش تایید کرد، تجربه تحصیل (خوب) در مدرسه می‌تواند در توسعه استقامت شناختی نقش داشته باشد. مدرسه مهارت‌هایی را ایجاد می‌کند -‌هم شناختی و هم غیرشناختی- که فراتر از یادگیری آکادمیک است و این مهارت‌ها برای شکاف‌های اجتماعی-اقتصادی پیامد دارند. همچنین مدارسی فاقد تفکر تلاش‌گرانه و پایدار، در پی کاهش توانایی‌های شناختی و غیرشناختی با نابرابری‌های آموزشی بیشتری مواجه ‌شده و می‌توانند کودکان محروم بیشتری را دچار نقص کنند و شکاف‌های پیشرفت را افزایش دهند، به‌ نحوی که نرخ افت عملکرد دانش‌آموزان کشورهای فقیر نسبت به کشورهای ثروتمند 240 درصد کاهش بیشتری داشته باشد. علاوه بر آن، دسترسی متفاوت به مدرسه با کیفیت خوب در عین‌حال که باعث شکاف‌های پیشرفتی در میان جوامع فقیر و غنی می‌شود، ولی می‌تواند به‌واسطه تاثیرات مثبت آموزش بر استقامت شناختی در مراکزی که زمان بیشتری برای تمرین و تمرکز صرف می‌کنند، ضعف عملکردی را تا 22 درصد کاهش ‌دهد. یک سال تحصیلی اضافی، مشروط به سن، نرخ افت عملکرد را تا 31 درصد پایین بیاورد؛ با ممانعت از عدم توسعه و رشد ظرفیت ذهنی، افزایش تلاش، پشتکار، انگیزه و اعتماد‌به‌نفس بالا برای انجام کارها را ایجاد و این قابلیت‌ها را تا بزرگسالی تقویت کند؛ به نحوی که این افراد بر اساس شواهد مبنی بر تفاوت‌های سیستماتیک در استقامت شناختی در رفتارهای خارج از دوران تحصیل، بتوانند بهره‌وری بالاتری در شغل و انتخاب‌های صحیح‌ و منطبق بر تفکر انتقادی بیشتر در مباحث سیاسی چون انتخابات داشته باشند و در مقابل چنانچه فاقد رشد ذهنی و استقامت شناختی بمانند، بهره و راندمان کاری آنها افت کند، درآمدشان پایین ‌آمده و نرخ خطای شغلی آنها بین ساعت 10 صبح تا 4 بعد‌از‌ظهر تقریباً 12 درصد افزایش ‌یابد و در بحث سیاسی و داشتن انتخاب فعالانه نیز ، 3 /29 درصد آنها با کاهش و عدم انگیزه برای رای‌دهی مواجه شوند؛ و این احتمال را افزایش ‌دهند که پیامدهای بالقوه منفی در حوزه درآمد، دوام شغلی، تصمیم‌گیری‌های فردی و... در انتظار اطرافیان‌شان نیز هست و گاه مقصر بسیاری از اتفاقات‌اند؛ تا بدان‌جا که اگر آنها جزو رانندگان کامیون یا تاکسی باشند به صورت مکرر از آنان پرسیده می‌شود که آیا نرخ بالای تصادفات ترافیکی به‌ویژه در شیفت‌های طولانی‌مدت به خاطر خطای آنها نبوده است؟ و آیا تفاوت‌ها در استقامت شناختی آنها می‌تواند به حلقه‌های بازخورد منفی در یادگیری اجتماعی منجر شود؟ سوالاتی که تکرارشان گرچه به کاهش آستانه تحمل فردی منجر می‌شود اما پاسخ بدان‌ها به عنوان ردیاب یکی از مسیرهای بالقوه‌ افزایش ظرفیت‌های فکری و انتقادی انسانی می‌تواند به درک بیشتر در مورد اینکه چرا آموزش چنین مزایای گسترده و مداومی دارد کمک ‌کند و حتی بینش‌های هنجاری در مورد چگونگی رسیدگی به نابرابری‌ها در توسعه سرمایه انسانی را افزایش دهد. 

دراین پرونده بخوانید ...