شناسه خبر : 50030 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

دولت کوتاه‌مدت

دلایل ناکامی آمایش سرزمین در گفت‌وگو با عیسی کلانتری

دولت کوتاه‌مدت

عیسی کلانتری، وزیر پیشین کشاورزی و رئیس سابق سازمان محیط ‌زیست، از شکست تاریخی برنامه آمایش سرزمین در ایران می‌گوید؛ برنامه‌ای که قرار بود پایه‌گذار توسعه‌ای پایدار و عقلانی باشد، اما قربانی نگاه کوتاه‌مدت، فشارهای سیاسی و بی‌توجهی به واقعیت‌های اقلیمی شد. او معتقد است ایران، کشوری با منابع محدود و ظرفیت‌های ارزشمند، به‌دلیل مدیریت نادرست و بی‌برنامگی، در مسیر فروپاشی اکولوژیک و اقتصادی قرار گرفته و فرصت‌های نجات، به‌سرعت در حال از بین رفتن هستند.

♦♦♦

 روند تشدید بحران‌های سرزمینی از جمله بی‌آبی، فرونشست زمین، آلودگی هوا و به‌خصوص تخریب منابع پایه و طبیعی محصول کنار گذاشتن آمایش سرزمین است که سازمان برنامه و بودجه با همکاری مهندسین مشاور ستیران در سال ۱۳۵۳ آغاز کرد. به نظر شما در طول این پنج دهه چرا این برنامه نادیده گرفته شد و آیا این روند نتیجه نادیده‌انگاری آمایش در ایران نیست؟

آمایش سرزمین با توسعه پایدار درهم‌تنیده است، چون برنامه‌ریزی در این حوزه‌ها همیشه برای بلندمدت انجام می‌شود. پس از انقلاب، ما هیچ‌گاه چنین برنامه‌ای نداشتیم. یا مسئولان به وظایفشان عمل نکرده‌اند یا فشارهای جانبی باعث شده است که فقط به مسائل کوتاه‌مدت فکر کنند. هیچ‌گاه در این سال‌ها نگاه بلندمدت حاکم نبود، جز در مورد برنامه چشم‌انداز که در پاییز سال ۱۳۸۲ با پیشنهاد مقام معظم رهبری تصویب شد و در دولت آقای خاتمی ابلاغ شد. این برنامه قرار بود مبنای برنامه‌ریزی و اجرا قرار گیرد تا پس از ۲۰ سال، ایران در زمینه‌های اقتصادی، زیست‌محیطی، علمی، فرهنگی و سایر حوزه‌های توسعه‌ای، رتبه اول را در منطقه‌ای شامل ۲۲ کشور، از شرق ایران تا دریای مدیترانه، کسب کند. زمانی که این برنامه ابلاغ شد، ایران در رتبه هفتم یا هشتم منطقه قرار داشت اما اکنون، که سال پایانی برنامه چشم‌انداز است، به رتبه هفدهم سقوط کرده‌ایم. یعنی نه‌تنها به رتبه اول نرسیدیم، بلکه موقعیت قبلی خود را هم از دست داده‌ایم. علت اصلی این سقوط، سیاست‌های کلان کشور است. سیاست‌هایی که گاه اولویت را به مسائل دیگر داده‌اند و مسائل داخلی، توسعه پایدار و برنامه‌ریزی فضایی را به فراموشی سپرده‌اند. به جای برنامه‌ریزی، با روزمرگی کشور را اداره کرده‌ایم تا جایی که امروز حتی در تامین آب آشامیدنی هم دچار مشکل شده‌ایم.

 نکته مهمی که توجه هر ناظر یا پژوهشگر را جلب می‌کند این است که به نظر می‌رسد در چیدمان توسعه کشور، واقعیت جغرافیایی به‌ویژه خشکی سرزمین و کم‌آبی فلات مرکزی، نادیده گرفته شده است. این در حالی است که ایران در جنوب، از چابهار تا خوزستان، سواحل فراوانی دارد. می‌توانستیم توسعه و استقرار صنایع، کشاورزی و سایر زیرساخت‌ها را به این مناطق ببریم، اما متاسفانه در بسیاری از موارد، توسعه در مناطقی اتفاق افتاده که از منابع آبی کافی برخوردار نبوده‌اند. فکر می‌کنید انگیزه اصلی این تصمیم‌ها چه بوده است؟ نکته‌ای که پیش از این هم به آن اشاره شد و شاید توضیحش در اینجا مفید باشد این است که چرا به جای تمرکز بر آمایش، سراغ برنامه چشم‌انداز رفتند؟

آمایش سرزمین یک برنامه بلندمدت و استراتژیک برای توسعه کشور است. اما پس از انقلاب، به‌ویژه با شکل‌گیری مجالس مختلف این روند به دلیل عملکرد مجلس مختل شد. ما 12 دوره مجلس داشته‌ایم که نمایندگان آنها عمدتاً محلی فکر می‌کردند. همین نگاه محلی باعث شد که آمایش نتواند پاسخگوی نیازهای منطقه‌ای باشد و نمایندگان هم فشار می‌آوردند که برنامه‌ها مطابق با منافع حوزه انتخابیه‌شان تنظیم شود. دولت‌ها هم معمولاً کوتاه‌مدت می‌اندیشیدند و تحت فشارهای مختلف داخلی و خارجی بودند. در این شرایط، توسعه پایدار که زیربنای آمایش است، به‌کلی فراموش شد. ما نه‌تنها به توسعه نرسیدیم، بلکه آنچه به نام توسعه انجام شد، در نهایت به بلای جان مردم تبدیل شد. بسیاری از سرمایه‌گذاری‌های دهه‌های ۷۰ و ۸۰، در دهه ۹۰ و بعد از آن تا اکنون، به بحران‌هایی برای مردم بدل شده‌اند. محل استقرار پروژه‌ها درست انتخاب نشده بود. چه در شمال و جنوب کشور و چه در خود شهرها، ابتدایی‌ترین اصول مانند مسیر وزش باد و جریان هوا نادیده گرفته شده‌اند. امروز اگر به مشکلات عمده شهرهایی مثل تبریز، اهواز، اصفهان و حتی تهران نگاه کنیم، می‌بینیم که بسیاری از آنها ناشی از استقرار نادرست صنایع در مکان‌های نامناسب است. در شکل‌گیری ابربحران‌ها و مسائل مختلف اقتصادی و بعد مسائل اجتماعی و در نهایت سیاسی که گریبان مردم و نظام حکمرانی را گرفته، دولت‌ها و مجالس همه مقصر هستند. به‌نوعی می‌توان گفت همه در این وضعیت سهم دارند. پدر آمایش، سازمان برنامه و بودجه بود اما خودش آن را رها کرده و به برنامه‌های پنج‌ساله چسبیده است. این برنامه‌های پنج‌ساله هم عملاً تبدیل شده‌اند به ابزار دست نمایندگان مجلس و دولت‌ها؛ یعنی از مسیر اصلی خود که باید ناظر بر توسعه بلندمدت باشد، خارج شده‌اند. در واقع، نگاه بلندمدت در کشور ما به فراموشی سپرده شده است. حقوق نسل‌های آینده نادیده گرفته شده، و با توجه به سیاست‌های بین‌المللی که در پیش گرفته‌ایم و باعث شده بسیاری از کشورها با ما قطع رابطه کرده یا خصومت داشته باشند، شرایط به‌گونه‌ای رقم خورده که تقریباً هیچ همکاری بین‌المللی‌ با ما صورت نمی‌گیرد. در چنین فضایی، سرمایه‌گذاری امکان‌پذیر نیست. حتی سرمایه‌گذاری‌هایی که در گذشته انجام شده هم نتوانسته‌اند به اندازه‌ای باشند که جایگزین استهلاک سرمایه‌های قبلی شوند. اگر به قیمت‌های ثابت در دو، سه دهه گذشته نگاه کنیم، می‌بینیم رشد سرمایه‌گذاری منفی بوده است. یعنی نه‌تنها سرمایه‌گذاری جدیدی نکرده‌ایم، بلکه حتی آنچه داشته‌ایم را هم حفظ نکرده‌ایم. اینها همه نشانه‌هایی هستند از اینکه دولت‌هایی که کوتاه‌مدت فکر می‌کنند، هیچ‌گاه به‌دنبال آمایش سرزمین و توسعه پایدار نخواهند بود.

 شما پیشتر به نقش مجلس‌هایی اشاره کردید که محلی‌نگر هستند و دولت‌هایی که عمدتاً با نگاهی کوتاه‌مدت عمل می‌کنند. در ادامه همین نگاه، گفته می‌شود که پس از انقلاب برخی نگرش‌های سیاسی باعث شدند برنامه‌هایی مثل آمایش کنار گذاشته شوند؛ یعنی نه به دلیل ناکارآمدی آنها، بلکه به‌دلیل بار سیاسی یا گفتمان حاکم در آن مقطع. آیا نکات یا عوامل پنهانی وجود داشته که کمتر درباره‌شان صحبت شده باشد؟

ای‌کاش مسئله به همین سادگی بود. اگر این‌طور بود، حداقل یک آلترناتیو دیگر برای مسیر توسعه ارائه می‌دادند. اما واقعیت این است که هیچ‌وقت چنین نگاهی وجود نداشته. تمام برنامه‌های توسعه‌ای ما یا ناشی از وضعیت اضطراری بوده‌اند، یا در دوران جنگ شکل گرفته‌اند، یا در پاسخ به تحریم‌ها و بحران‌های اجتماعی طراحی شده‌اند. هیچ‌گاه یک برنامه‌ریزی منسجم و هدفمند برای توسعه پایدار کشور نداشته‌ایم. پاسخ را باید از مسئولان خواست. ما توان جذب سرمایه را نداریم. توان نگه‌ داشتن نیروهای متخصص خودمان را هم نداریم، چون نمی‌توانیم برای آنها شغل ایجاد کنیم. دلیلش ساده است. سرمایه‌گذاری نداریم، چون نه ارتباط موثری با جهان داریم و نه در داخل کشور، سازوکار مشخصی برای تقویت سرمایه‌گذاری ایجاد شده است. از آن طرف، تحریم‌ها منابع ارزی ما را محدود کرده‌اند و همین منابع اندک هم صرف نیازهای روزمره مردم و هزینه‌های جاری می‌شود. بنابراین پولی باقی نمی‌ماند که به توسعه اختصاص یابد. در نتیجه، فشار بر منابع داخلی وارد شده است؛ فشار بر آب، خاک، معادن و سایر سرمایه‌های ملی. این منابع نه‌تنها حفظ نشده‌اند، بلکه به‌تدریج نابود شده‌اند. نه سرمایه‌گذاری برای توسعه آنها انجام شده، نه برنامه‌ای برای استفاده پایدار از آنها وجود داشته. همه چیز یا خرج شده، یا صرف هزینه‌های بین‌المللی شده است.

 برخی معتقدند اگر آن طراحان اصلی، که فرانسوی‌ها بودند، در ایران می‌ماندند و آن تحولات سیاسی پس از انقلاب رخ نمی‌داد، شاید گرفتاری‌های امروز ما بسیار کمتر می‌بود. آیا واقعاً اگر آنها می‌ماندند، اوضاع فرق می‌کرد؟

فرض کنیم که آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها هم می‌ماندند، واقعاً چه کسی به حرفشان گوش می‌داد؟ بعد از انقلاب، چه کسی به برنامه‌ریزان داخلی ما هم گوش داد؟ ما که کم دانشمند و متخصص نداریم. امروز هم خیلی از همان برنامه‌ریزی‌هایی که زمانی فرانسوی‌ها و آمریکایی‌ها می‌کردند، حالا ایرانی‌ها انجام می‌دهند. ما از نظر ظرفیت انسانی و فکری کم نداریم؛ مسئله اینجاست که سیاست‌گذاران کلان ما در راستای آمایش و توسعه پایدار فکر نکرده‌اند. همیشه با محدودیت، فشار و تنگنا روبه‌رو بوده‌ایم. از همان ابتدای انقلاب، سفارت آمریکا را اشغال کردند، روابط خارجی‌مان به‌هم خورد، با دنیا درگیر شدیم، جنگ اتفاق افتاد، تحریم شدیم، بعد هم درگیر دشمنی با همسایگان شدیم. اینها همه فرصت‌هایی را که می‌توانست به نفع برنامه‌ریزی و توسعه باشد، از ما گرفت. در چنین شرایطی، سیاست‌گذاران کلان کشور حتی به نخبگان و روشنفکران و دانشمندان ما فرصت ندادند تا برنامه‌ریزی درستی برای آینده انجام دهند.

 شما وزیر کشاورزی بودید. نماینده ایران در سازمان جهانی فائو بودید. رئیس ستاد احیای دریاچه ارومیه و رئیس سازمان حفاظت محیط ‌زیست کشور بودید. یک مصداق مهم که خودتان هم به آن اشاره کردید، موضوع آب و توسعه کشاورزی است. اغلب آمارها می‌گویند بیش از ۹۰ درصد منابع آبی کشور در بخش کشاورزی مصرف می‌شود. تولید ناخالص داخلی از کشاورزی ناچیز است، شاید 10 درصد. این موضوع تا چه حد به حذف آمایش در توسعه کشور مرتبط است؟

کاملاً مرتبط است. اصلاً یکی از اصول آمایش این است که بفهمیم منابعمان در کجا و چگونه باید مصرف شوند. ایران سرزمینی خشک و کم‌آب است، میزان بارش‌ها پایین است، کسری منابع آب کاملاً روشن است. اما کسی گوش نمی‌دهد. کسی صدای دانشمندان را نمی‌شنود. این از سیاست‌گذاران است؛ از دولت‌ها، از مجلس و دیگر نهاد‌ها. وقتی کسی گوش نمی‌دهد، توسعه به مسیری می‌رود که نباید برود. وقتی به شما فشار می‌آورند که باید در تولیدات خودکفا شویم، درحالی‌که اساساً پتانسیل خودکفایی کامل را نداریم، طبیعی است که منابعمان نابود می‌شوند. در سال ۲۰۱۴، مطالعات شرکت‌های بین‌المللی به‌وضوح نشان داد که ایران پتانسیل خودکفایی در غلات و پروتئین‌های دامی برای جمعیتی بیش از ۵۰ میلیون نفر ندارد، مگر اینکه منابع آب و خاکش را قربانی کند. در سال ۱۳۸۵، قانون توزیع عادلانه آب تصویب شد. اما چه اتفاقی افتاد؟ فشار مضاعفی آمد که تولیدات افزایش یابد. بی‌توجه به اینکه این افزایش تولید چه بر سر منابع آب و خاک کشور می‌آورد. سیاست‌هایی که تصویب و ابلاغ می‌شدند، برخاسته از نگاه‌های کوتاه‌مدت بودند. مسئولیت تصمیم‌گیری را هم به جای یک کمیته یا مجموعه کارشناسی، به یک فرد سپردند. مثلاً در سال ۱۳۶۱، مسئولیت کامل آب را به وزیر نیرو دادند؛ کسی که هم باید آب را استحصال کند، هم بفروشد، هم درآمدهایش را تامین کند و هم از آن پاسداری کند! چطور ممکن است کسی که درآمدش از فروش آب تامین می‌شود، خودش هم مراقب مصرف آن باشد؟ طبیعی است که به جای ۱۰ میلیارد مترمکعب، سالی ۱۰۰ میلیارد مترمکعب هم بفروشد، چون کسی از او نمی‌پرسد چرا منابع را حفاظت نکردی، اما همه می‌پرسند چرا آب نمی‌دهی؟ هیچ‌کس، حتی امروز هم، بلندمدت فکر نمی‌کند. حتی با این منابع محدود و این شرایط سخت، سیاست‌های کلان ما همچنان غلط است.

 سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که چرا برنامه چشم‌انداز پیگیری نشد؟ برنامه‌ای که مقام رهبری هم تایید کرده بودند و با اجماع تصویب شده بود و می‌توانست مسیر توسعه ما را مشخص کند، چرا کنار گذاشته شد که ما اکنون در یکی از بحرانی‌ترین وضعیت‌ها قرار داریم؟‌

پاسخ روشن است: فشارهای جانبی، تحریم‌ها، سیاست‌های غلط داخلی و نبود فضای مناسب برای سرمایه‌گذاری. هیچ سرمایه‌گذاری‌ای وارد کشور نشد، چون فضا برایش امن نبود. در داخل هم، سیاست‌ها به‌گونه‌ای نبود که سرمایه‌ها جذب شوند. با تحریم، نه می‌توانیم بفروشیم، نه می‌توانیم بخریم، نه می‌توانیم منابعمان را حفظ کنیم. سرمایه‌گذاری در ایران، در ۳۰ سال گذشته، بر اساس قیمت‌های ثابت، منفی بوده است. این یعنی ما حتی نتوانسته‌ایم سرمایه‌های قبلی‌مان را بازسازی کنیم. در چنین شرایطی، صحبت از آمایش سرزمین و توسعه پایدار اگر بدون بررسی این دلایل باشد، بی‌فایده است. باید شجاعت داشت که به مسائل اساسی اشاره کرد. 

ما باید واقع‌بین باشیم. حتی در ساده‌ترین سطح می‌توانستیم بفهمیم که روابط بین‌الملل و الزامات جهانی چه چیزهایی را به ما گوشزد می‌کنند. طبق مصوبات سازمان ملل، هیچ کشوری حق ندارد بیش از ۷۰ درصد از منابع آب تجدیدپذیر خود را مصرف کند. اما ما در ایران، در طول ۷۰ سال گذشته، بین ۸۰ تا حتی ۱۰۰ درصد -و گاهی ۱۰۵ درصد- از آب تجدیدپذیرمان را مصرف کرده‌ایم. آب را از اعماق ۳۰۰ تا ۵۰۰متری زمین بالا می‌کشیم، فقط برای اینکه آن را در تولیدات کشاورزی تبخیر کنیم. رودخانه‌ها را بسته‌ایم، تالاب‌ها را خشک کرده‌ایم، دریاچه‌ها را به نابودی کشانده‌ایم، همه به خاطر تولیدات کشاورزی. درحالی‌که ما نباید سالانه بیش از ۳۰ میلیارد مترمکعب آب مصرف کنیم و از این مقدار، تنها ۲۰ میلیارد باید صرف کشاورزی شود، اما همین حالا هم داریم حدود ۳۰ میلیارد مترمکعب آب را فقط در کشاورزی مصرف می‌کنیم. تهران چرا دچار کم‌آبی شده؟ چون هیچ سرمایه‌گذاری اساسی در زیرساخت‌های آبی انجام نشده است. لوله‌کشی‌ها فرسوده‌اند و حدود 32 درصد از آب در مسیر انتقال هدر می‌رود. سرمایه‌گذاری در تصفیه فاضلاب برای بازچرخانی آب به چرخه آشامیدنی انجام نشده است. تمام آب، بدون بازگشت، به سمت کشاورزی می‌رود و وقتی سرمایه‌گذاری درستی وجود نداشته باشد، آب هم در این چرخه هدر می‌رود. نتیجه این می‌شود که کشوری خشک و در حال فروپاشی داشته باشیم. چرا ما کشوری با هفت هزار سال تمدن را در کمتر از 50 سال، نابود کرده‌ایم؟ چون کسی گوش نمی‌دهد. کسی به فردا فکر نمی‌کند. همه به فکر امروز هستند. اینکه چقدر گندم، چقدر چغندر، چقدر علوفه بیشتر تولید کنیم. این وسط، اگر آب بخار شد؟ به درک! تمام شد. الان سرمایه‌گذاری‌های زیربنایی دارد از بین می‌رود. باغ‌های پسته، مرکبات، باغ‌های جنوب کشور، همه در حال خشک شدن هستند. نه‌فقط به خاطر بی‌آبی، بلکه به دلیل شوری آب. زمین‌ها دارند می‌میرند. چشم‌انداز، با این وضعیت، بسیار تاریک است. چیزی برای روشنایی باقی نمانده. تنها راه این است که از همین امسال، سالانه دست‌کم ۱۰ تا ۱۵ میلیارد مترمکعب از میزان مصرف آب کشور کم کنیم. حتی فردا هم دیر است، باید همین حالا شروع کرد.  

دراین پرونده بخوانید ...