شناسه خبر : 50019 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

رویای شیرین

چرا سریال تاسیان مورد توجه قرار گرفت؟

 

محسن جلال‌پور / تاجر بخش خصوصی 

«تاسیان» به پایان رسید؛ سریالی که با عبور از خط قرمزهای دیرینه تلویزیون و سینما، نام خود را در حافظه مخاطبان ثبت کرد. فارغ از بحث‌های مربوط به کیفیت فنی و هنری این سریال، آنچه «تاسیان» را متمایز می‌کند، جسارت آن در به چالش کشیدن محدودیت‌های فرهنگی و اجتماعی و تغییر کلیشه‌های رایج درباره اقشاری است که سال‌ها نقش منفی فیلم‌ها و سریال‌های ایرانی را بر عهده گرفته بودند.

این سریال از معدود آثاری بود که بینندگان را به دوران شیرین نوجوانی و سال‌های پایانی پیش از انقلاب برد. به خاطر دارم در نوروز ۱۳۵۷ با خانواده به تهران سفر کردیم. قرار بود چند روزی بمانیم و سپس به شمال برویم. تهران آن روزها بسیار زیبا و دلربا بود. خیابان‌ها چراغانی شده بودند و هیچ نشانه‌ای از ناآرامی دیده نمی‌شد. همان‌طور که در ابتدای سریال دیدیم، مردم مشغول زندگی عادی و روزمره خود بودند اما ناگهان همه‌چیز تغییر کرد.

داریوش شایگان در کتاب «آسیا در برابر غرب» می‌نویسد، درحالی‌که ایران به سمت مدرنیزاسیون پیش می‌رفت، مردم و حکومت از شکاف عمیق میان هویت فرهنگی و تغییرات تحمیلی آگاه نبودند. این ناآگاهی باعث شد که بسیاری از ساکنان شهرهای بزرگ، مانند تهران، تا لحظات نزدیک به انقلاب، نشانه‌های آشوب را نادیده بگیرند یا به زندگی روزمره خود ادامه دهند. اکنون به تجربه دریافته‌ایم که انقلاب‌ها اغلب در بستری از نارضایتی‌های پنهان و انتظارات برآورده‌نشده شکل می‌گیرند، حتی زمانی که زندگی روزمره در شهرهای بزرگ عادی به نظر می‌رسد. این تناقض ظاهری، که در آن آرامش ناگهان به آشوب تبدیل می‌شود، نتیجه انباشت تدریجی خشم، شکاف‌های اجتماعی و ظهور ایدئولوژی‌های جدید است که در لحظه‌ای بحرانی به انفجار می‌رسد. این نوشته جمع‌بندی من از سریال تاسیان است و در خلال طرح نظراتی درباره آن، سعی کرده‌ام به مسائل سیاسی و اقتصادی هم گریزی بزنم.

شخصیت‌های تاسیان

تاسیان مجموعه‌ای از شخصیت‌های متنوع را در بستر یک ملودرام تاریخی و عاشقانه در دهه ۵۰ شمسی به تصویر می‌کشد که هریک نمادی از طبقات و تفکرات مختلف جامعه آن دوران هستند. شخصیت‌های اصلی مانند امیر یوسفی‌نیا، یک مامور ساواک است که عاشق شیرین نجات، دختری تحصیل‌کرده از خانواده‌ای متمول می‌شود. این دو شخصیت محور داستان عاشقانه سریال هستند، اما عشق آنها در میان تحولات سیاسی و اجتماعی پیش از انقلاب ۵۷ با چالش‌های متعددی روبه‌رو می‌شود. جمشید نجات، پدر شیرین و یک سرمایه‌دار میهن‌پرست و دلسوز است که به‌عنوان نماد طبقه مرفه، تلاش می‌کند بدون فساد ارزش‌آفرینی کند، اما درنهایت قربانی تحولات می‌شود. شخصیت‌های دیگر مانند هما نجات و مریم سامان نیز با عمق زنانه و پیچیدگی‌های احساسی، به مسائل خانوادگی و اجتماعی می‌پردازند. دکتر رجب‌زاده و شاگردانش نماینده جنبش‌های دانشجویی و رهبری اجتماعی هستند که نقش اساسی در به هم ریختن جامعه دارند. کارگران، مبارزان چپ‌گرا و مذهبی نیز در سریال حضور دارند و هرکدام به شکلی کلیشه‌ای یا نمادین، بخشی از جامعه ایران را بازنمایی می‌کنند؛ از کارگری شرور تا مبارزی مذهبی که معتدل و خانواده‌دوست است. نقدها به سریال نشان می‌دهد که شخصیت‌پردازی‌ها گاهی سطحی و ساده‌انگارانه بوده و نتوانسته عمق روان‌شناختی لازم را برای همذات‌پنداری مخاطب فراهم کند. با این حال، بازی‌های قوی بازیگران و طراحی صحنه دقیق، به باورپذیری این شخصیت‌ها کمک کرده است. چنان‌که شرح داده شد، هر یک از شخصیت‌های سریال تاسیان، بخشی از جامعه آن روزها را به تصویر کشیدند. جمشید نجات نماینده کارآفرینان ایران‌دوستی بود که برای ساختن ایرانی مدرن تلاش می‌کردند اما درعین‌حال همچنان با سنت گره خورده بودند و نتوانستند با خواسته‌ها و دیدگاه‌های نسل جدید، همراهی کنند. او که عاشق کار و تلاش بود و کارخانه و کارکنانش را مانند خانواده دوست داشت، نماینده نسلی بود که سختی بسیاری تجربه کرد و با تلاش فراوان توانست کارخانه‌ای دست‌وپا کند.

همچنین زندگی دو خانواده نجات و یوسفی تا حد زیادی شرایط خانواده‌های آن دوران را به تصویر می‌کشد. بقیه شخصیت‌ها هم در جامعه آن دوران، نمونه‌هایی داشتند. حاج رضا، بازاری مسلمان که مورد اعتماد اهالی محله و بازار است. همسرش، قدسی، نیز نمونه‌ای از زنان همیشه نگران است که تمام فکروذکرش به خانه، حاج‌رضا و فرزندانش معطوف است. دو پسرشان، امیر و امید، با وجود بزرگ شدن در یک خانه، شخصیت‌هایی کاملاً متفاوت دارند. یکی انقلابی و مخالف ساختار است و دیگری مانند بسیاری از جوانان آن زمان، جوانی عاشق‌پیشه است. از همه اینها مهم‌تر، شخصیت استاد کمونیست دانشگاه تهران بود که من را یاد روشنفکرانی انداخت که در گمراه کردن جامعه نقش داشتند و درنهایت کشور را گرفتار آشوب کردند و خودشان از مهلکه گریختند.

به‌هرحال نمایش بی‌پرده و نزدیک به واقعیت از رفاه جامعه ایران در دهه 1350، سبک زندگی مدرن و به دور از کلیشه‌های رایج و شخصیت‌پردازی‌هایی که از قالب‌های رسمی و تکراری فاصله گرفته‌اند، ازجمله ویژگی‌های برجسته این سریال بودند.

علاقوه بر این، تاسیان با نمایش بی‌سابقه عشق و علاقه میان دختر و پسر، نه‌تنها تابوهای رایج را شکست، بلکه تصویری واقعی‌تر از روابط انسانی در جامعه ایران ارائه داد. این سریال با روایت داستان‌هایی که به زندگی واقعی در عصر پهلوی نزدیک‌ترند، موفق شد مخاطبان را به تامل در واقعیت‌های اجتماعی و عاطفی جامعه آن زمان وادارد. در حقیقت تاسیان را باید پیشتاز موج جدیدی از سریال‌های ایرانی دانست که با شجاعت به سراغ موضوعات کمترپرداخته‌شده می‌روند و محدودیت‌های سخت‌گیرانه سینمای ایران را به چالش می‌کشند. این سریال نه‌تنها در فرم و محتوا نوآوری داشت که زمینه‌ساز بحث‌هایی جدی درباره موضوعاتی شد که پیش از این در جامعه ایران کمتر درباره آنها سخن گفته شده است. به نظرم آنچه در سریال تاسیان رخ داد، بازتابی از دوران نوجوانی نسل مبهوت ما بود. همان‌طور که شخصیت‌های این سریال، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته، مسیرهای درست و نادرستی را طی کردند، ما نیز چنین تجربه‌هایی را از سر گذراندیم. تجربه‌هایی که شاید اگر امروز به آن زمان بازمی‌گشتیم، آنها را تکرار نمی‌کردیم.

نور انداختن به دهه 50

دهه‌های 1350 و 1360 در تاریخ معاصر ایران، به دلیل تحولات عظیم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که به انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی منجر شد، از حساسیت و جذابیت خاصی برای نسل‌های مختلف برخوردارند. این دوره، به دلیل شدت تغییرات و تاثیر عمیق آن بر هویت ملی و فردی ایرانیان، به منبعی متنوع برای خلق آثار هنری، به‌ویژه در سینما و تلویزیون، تبدیل شده است. دهه‌های 1320 و 1330 نیز به دلیل وقایع مهمی مانند ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد، پیشتر الهام‌بخش آثار متعددی بودند. اما تفاوت دهه‌های 50 و 60 در این است که این دوره‌ها نه‌تنها نقطه‌عطف در تاریخ سیاسی ایران بودند، بلکه به دلیل نزدیکی زمانی و تاثیر مستقیم بر نسل‌های بعدی، حس نوستالژی و کنجکاوی را در میان جوانان امروز برمی‌انگیزند. حتی نسل‌های قدیمی‌تر هم تعلق‌خاطر زیادی به دهه 1350 دارند چون این دهه که با رشد اقتصادی ناشی از افزایش درآمدهای نفتی همراه بود به مدرنیزاسیون ظاهری جامعه، به‌ویژه در شهرهای بزرگ، منجر شد. در این دوره که از آن به‌عنوان «دوران طلایی پهلوی» در برخی روایت‌ها یاد می‌شود، شاهد افزایش گرایش به زندگی شهری و نفوذ فرهنگ غربی و تشدید مهاجرت از شهرها به روستاها بودیم. اما چنان‌که جامعه‌شناسان می‌گویند، این تحولات، شکاف‌های اجتماعی و اقتصادی را نیز عمیق‌تر کرد. نارضایتی‌های ناشی از نابرابری، سرکوب سیاسی و تعمیق فاصله فرهنگی بین نخبگان و توده‌ها، زمینه‌ساز اعتراض‌های اجتماعی شد. در این میان، نقش روشنفکران، گروه‌های مذهبی و چپ‌گرایان در بسیج مردم علیه رژیم پهلوی برجسته بود. این تنش‌ها در سال‌های پایانی دهه50 به اوج رسید و انقلاب 1357 را رقم زد.

انقلاب اسلامی نقطه‌عطفی بود که نه‌تنها ساختار سیاسی ایران را دگرگون کرد، بلکه به تغییرات عمیق فرهنگی و اجتماعی منجر شد. اما بلافاصله پس از انقلاب، دهه 1360 با آغاز جنگ تحمیلی علیه ایران، رنگ‌وبویی متفاوت گرفت. جنگ، به‌عنوان یک رویداد فراگیر، زندگی روزمره ایرانیان را تحت‌تاثیر قرار داد. از یک‌سو، روحیه مقاومت و همبستگی ملی تقویت شد و از سوی دیگر، مشکلات اقتصادی، کمبودها و فضای سنگین سیاسی-اجتماعی، تجربه‌ای پیچیده از این دهه به‌جا گذاشت. این دوره با مفاهیمی چون ایثار، شهادت و محدودیت‌های اجتماعی و کنترل‌های فرهنگی گره خورده است که برای نسل جوان امروزی، که در فضایی متفاوت زندگی می‌کند، عجیب و جذاب به نظر می‌رسد. چنان‌که اشاره شد، سینما و تلویزیون ایران در سال‌های اخیر به این دوره‌ها توجه زیادی نشان داده‌اند. فیلم‌های پرفروشی مانند «فسیل» که با طنز به فضای خاص دهه‌های 1350 و 1360 می‌پردازند، تلاش می‌کنند با زبانی ساده و سرگرم‌کننده، تصویری از آن دوران ارائه دهند. این آثار با استفاده از نوستالژی و کمدی، به مخاطب جوان اجازه می‌دهند با گذشته ارتباط برقرار کند. اما رویکرد سریال‌هایی مانند «تاسیان» از این جهت متفاوت است که با نگاهی جدی‌تر به این مقطع، سعی در بازسازی فضای سیاسی و اجتماعی آن دوران دارند و به نوعی پاسخگوی کنجکاوی نسلی هستند که می‌خواهد ریشه‌های هویت امروزی خود را درک کند. این آثار، هرچند گاهی با ساده‌سازی یا اغراق همراهند، اما به بازخوانی تاریخ از زاویه‌ای جدید کمک می‌کنند. البته جذابیت این دوره‌ها برای نسل جوان، تنها به تاریخ‌نگاری محدود نمی‌شود. این دهه‌ها پر از تضادها و تناقض‌هایی است که هنوز در جامعه ایران بازتاب دارد. به‌طور مثال، تقابل سنت و مدرنیته، آرمان‌گرایی و واقعیت‌گرایی، وحدت ملی در برابر اختلافات داخلی و از همه مهم‌تر نبود زمینه برای گفت‌وگو از ویژگی‌های این دوران است. این تضادها، بستری وسیع برای خلق داستان‌هایی فراهم می‌کنند که نه‌تنها سرگرم‌کننده‌اند، بلکه مخاطبان را به تامل درباره ارزش‌های بنیادین مثل آزادی و مالکیت خصوصی دعوت می‌کنند.

نقش روشنفکران

شاید جنجالی‌ترین شخصیت سریال، استاد کمونیست دانشگاه تهران بود؛ روشنفکری که با سخنرانی‌های احساسی و ایده‌های رادیکال، دانشجویان را به سوی آرمان‌های کمونیستی سوق می‌داد. این شخصیت، یادآور روشنفکرانی است که در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ با تاثیرگذاری بر کارگران و دانشجویان، نقش مهمی در شکل‌گیری فضای سیاسی ملتهب آن دوران داشتند. سریال با ظرافت، به دو روی سکه این شخصیت‌ها اشاره می‌کند؛ از یک‌سو، آنها الهام‌بخش نسلی بودند که به دنبال عدالت و برابری بود و از سوی دیگر، با ترویج ایده‌های غیرواقع‌بینانه، به آشوب‌های اجتماعی دامن زدند و خود درنهایت از تبعات آن گریختند. این شخصیت، با پیچیدگی‌هایش، پرسش‌های مهمی درباره مسئولیت روشنفکران در برابر جامعه مطرح می‌کند. عمده نیروهای سیاسی مخالف حکومت پهلوی و انقلابیون، نظریه اجتماعی و اقتصادی شفافی نداشتند. دیدگاه اقتصادی آنها اغلب سلبی بود و بر انتقاد از اقتصاد وابسته به سرمایه‌داری غربی، ناعادلانه و ضدمردمی رژیم پهلوی متمرکز بودند. این شعارهای کلی به‌سرعت توسط گروه‌هایی از روشنفکران چپ‌گرا، چه اسلامی و چه غیراسلامی، که حول منویات لنینیستی «راه رشد غیرسرمایه‌داری» جمع شده بودند، به نفع ایدئولوژی خود تفسیر و مصادره شدند. در نتیجه در ماه‌های منتهی به انقلاب، موجی از مخالفت با بخش خصوصی، بنگاه‌های بزرگ اقتصادی و نظام بازار در فضای فکری و سیاسی کشور شکل گرفت.

در این دوره، عمده نویسندگان و هنرمندان و کارگران و کارکنان دولت متاثر از تبلیغات پرقدرت روشنفکران چپ‌گرا، مخالف کارآفرینان بخش خصوصی بودند. این اثرات تا سال‌های اولیه وقوع انقلاب اسلامی که موسم تدوین قانون اساسی و شکل‌دهی به ساختارهای اقتصادی نظام جمهوری اسلامی بود، با قدرت ادامه داشت، فضای فکری انقلابیون، شعارها و تصمیمات آنان را شکل داد و اقداماتی چون مصادره‌ها و ملی شدن صنایع و بانک‌ها از اولین جلوه‌ها و عوارض آن بود.

این فضای مسموم فکری، پیش از انقلاب به تعطیلی تولید و مهاجرت اغلب کارآفرینان و پس از انقلاب به دولتی شدن تمام بانک‌ها و مصادره دارایی‌های بسیاری از فعالان اقتصادی تحت عناوین مختلف منجر شد. نفوذ اندیشه‌های چپ‌گرایانه حتی به قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز راه یافت و اصول اقتصادی آن را تحت‌تاثیر قرار داد. این روند، که در سال‌های ابتدایی انقلاب با شدت بیشتری دنبال می‌شد، پیامدهای گسترده‌ای بر اقتصاد ایران گذاشت.

43

احترام به کارآفرین

یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های سریال «تاسیان»، ارائه تصویری مثبت، چندوجهی و قابل‌احترام از کارآفرین ایرانی بود. درحالی‌که سینمای ایران، به‌ویژه در دهه‌های گذشته، اغلب سرمایه‌داران و کارآفرینان را با کلیشه‌هایی منفی مانند «زالوصفت»، «مرفه بی‌درد» و شخصیت‌های بی‌اخلاق و بی‌رحم به تصویر می‌کشید، شخصیت جمشید نجات در این سریال، این کلیشه‌ها را به چالش کشید و چهره‌ای متفاوت و انسانی از یک کارآفرین ارائه داد.

نگاه منفی به ثروتمندان در سریال‌ها و فیلم‌های ایرانی ریشه در عوامل فرهنگی، تاریخی و اجتماعی دارد. در فرهنگ ایرانی، به‌ویژه پس از انقلاب اسلامی، ارزش‌های ساده‌زیستی و عدالت اجتماعی پررنگ شده و ثروت‌اندوزی اغلب با فساد و بی‌اخلاقی پیوند خورده است. این نگاه از باورهای سنتی و گرایش‌های چپ‌گرایانه که ثروت را نکوهش می‌کنند و همچنین تجربه‌های تاریخی مثل شکاف طبقاتی در دوره پهلوی، تغذیه می‌شود. رسانه‌های ایرانی، به‌ویژه تلویزیون، اغلب از این کلیشه‌ها برای ترویج پیام‌های اخلاقی یا سیاسی استفاده می‌کنند و ثروتمندان را به‌عنوان نماد سرمایه‌داری بی‌رحم یا غرب‌زدگی نشان می‌دهند. این تصویرسازی با واقعیت‌های پیچیده کارآفرینی همخوانی ندارد و بیشتر به دنبال جلب احساسات مخاطب عام است. از سوی دیگر، فقدان تنوع در روایت‌ها به دلیل محدودیت‌های تولید و سانسور باعث می‌شود شخصیت‌پردازی‌ها تک‌بعدی شوند. سریال‌هایی مثل تاسیان که کارآفرینی مثبت را نشان می‌دهند، استثنا هستند، چون معمولاً فیلمنامه‌نویسان برای پرهیز از حاشیه، به کلیشه‌های آشنا پناه می‌برند. این روند با ذائقه مخاطبی که به درام‌های احساسی و دوقطبی خیر و شر عادت کرده، تقویت می‌شود. درنتیجه، ثروتمندان اغلب به‌عنوان ضدقهرمانانی بی‌ریشه و فاسد به تصویر کشیده می‌شوند تا نقد اجتماعی ساده‌تری ارائه شود. در سریال تاسیان، جمشید نجات، به‌عنوان کارآفرینی پرتلاش، میهن‌دوست و عاشق خانواده، نه‌تنها نماد پشتکار و اراده بود، بلکه نماینده نسلی از صنعتگران ایرانی در دهه ۱۳۴۰ به‌شمار می‌رفت که با وجود محدودیت‌ها و سختی‌های بسیار، پایه‌های تمدن صنعتی ایران را بنا نهادند.

او یکی از محوری‌ترین شخصیت‌های سریال، نماد کارآفرینان وطن‌پرستی بود که در دهه ۱۳۴۰ فرصت رشد پیدا کردند. نسلی که با تلاشی خستگی‌ناپذیر، از دل ‌سختی‌ها و محدودیت‌ها برخاست و پایه‌های تمدن صنعت مدرن ایران را بنا نهاد. در سکانسی که جمشید نجات برای کارگران سخن گفت تا آنها را متقاعد به بازگشت به کار کند، به این موضوع اشاره کرد که زمانی کارگر ساده‌ای نزد خاندان خسروشاهی بوده و با پشتکار و اراده‌ای که داشته، کارخانه‌ای راه‌اندازی کرده و برای بسیاری از جوانان فرصت شغلی آفریده است. اشاره سریال به پیشینه جمشید نجات و ارتباطش با خاندان خسروشاهی، اگرچه در فیلم مشهود و دنباله‌دار نیست اما در عالم واقعیت، یادآور تاریخچه‌ای واقعی از افرادی است که از همین مسیر به کارآفرینان بزرگ تبدیل شدند. حسن خسروشاهی، تاجری برجسته از اواخر دوره قاجار تا اوایل دوران پهلوی، به همراه برادران و فرزندانش، تجارت خانوادگی را گسترش داد و در زمینه‌هایی چون نساجی، داروسازی و واردات کالاهایی نظیر چای و شکر فعالیت کرد. او مسیر سنگلاخی کارآفرینی را در ایران هموار کرد و ده‌ها کارآفرین بزرگ تحویل جامعه داد. فرزندان و نوه‌های او، از تحصیل‌کرده‌های اروپا و آمریکا تا بازرگانان سنتی بازار، ترکیبی از سنت و مدرنیته را در کسب‌وکارشان نمایندگی می‌کردند. جمشید نجات نیز، در قامت انسانی خودساخته، عاشق خانواده و وطن و دلبسته به کارخانه و کارگرانش، تجسم این روحیه بود. بااین‌حال، همان‌طور که سریال نشان می‌دهد، او در برقراری ارتباط با نسل جدید و درک خواسته‌هایشان ناکام ماند. کارگرانش نیز، تحت‌تاثیر ایدئولوژی‌های چپ‌گرایانه آن دوران، هرگز عشق و تعهد او به تولید و آبادانی را درک نکردند. اشاره‌ای تلخ به این سوءتفاهم در مستند «پنبه و آتش» مرحوم اصغر حاجی‌بابا نیز دیده می‌شود، جایی که کارآفرینان در روزهای پرالتهاب منتهی به انقلاب تحقیر شدند و روزهای دشواری را گذراندند (شماره 186- هفته‌نامه تجارت فردا).

ترور کارآفرین

در یکی از سکانس‌های سریال جمشید نجات وارد کارخانه که می‌شود از منوچهر سوال می‌کند کارگران دیگر چه مشکلی دارند که معترض هستند، درحالی‌که من برایشان خانه ساختم و هر کاری از دستم برآمده برایشان انجام دادم اما شماها کسی مانند فاتح یزدی را می‌کشید. این دیالوگ جمشید نجات، اشاره به ترور محمدصادق فاتح یزدی مالک و بنیان‌گذار گروه جهان بود که برندهایی مانند روغن جهان، چای جهان، پتوبافی جهان، جهان چیت و... را ایجاد کرده بود و همچنین جهانشهر کرج را ساخت. او در بیستم مردادماه 1353 در حال رانندگی در مسیر دفتر کارش در محل اتوبان ستاری فعلی به دست چریک‌های فدایی خلق ترور شد. غلامحسین ساعدی در شماره هفتم فصلنامه الفبا که در پاریس منتشر می‌شد، نوشته: «فتحعلی پناهیان جوان بیست‌وچندساله... بچه عجیبی بود، سیانور در گوشه زبانش. همان بود که سرمایه‌دار گردن‌کلفت کرجی (فاتح) را کشت. همان‌که چای جهان را داشت.»

از زمستان 1349، مبارزه سیاسی مخالفان حکومت، شکل جدیدی گرفت. بهمن 1349 شروع مبارزات چریک‌های فدایی خلق در جنگل‌های سیاهکل بود. همین امر، به رادیکالیزه شدن نیروهای سیاسی و شدت عمل رژیم برای سرکوب آنها منجر شد. بازداشت 12 دانشجوی دانشکده فنی تهران، پس از آن، اعتصاب دانشجویان دانشکده فنی، آتش زدن مجسمه شاه و زدوخورد با پلیس از آن نمونه است. تظاهرات در محوطه دانشکده آریامهر (شریف) به بازداشت کوتاه‌مدت 350 نفر انجامید.

در همین ایام، معلمان تهران دست به اعتصاب زدند که بازداشت تعداد زیادی از آنان را در پی داشت. در دو دهه آخر حکومت پهلوی نهادهای امنیتی، واحدهای بزرگ صنعتی را به‌شدت کنترل می‌کردند. اعتصاب در کارخانه فاتح در همین فضا اتفاق افتاد. همین امر، فعالیت آزاد نهادهای سندیکایی را با مشکل مواجه می‌کرد. در این دوره، عمده اعتراضات، در ذیل وعده‌ها و شعارهای سیستم رسمی صورت می‌گرفت. کمتر اتفاق افتاده بود که اعتراض کارگری از منطقه کارخانه و شهرستان کرج یا قزوین، به‌صورت تظاهرات دسته‌جمعی، صورت بگیرد. یک‌بار، کارگران کارخانه فاتح در دسته‌ای 200 تا 500نفره به سمت تهران، حرکت کردند. از نظر عبدالمجید مجیدی (وزیر کار وقت)، دلیل این حادثه، برخورد نامناسب پسر و داماد فاتح با کارگران، همراه با تحریک گروه‌های سیاسی بود. مشکلات متعددی بر سر درخواست‌های صنفی کارگران وجود داشت. مدیریت با درخواست کارگران، مبنی بر بیمه شدن موافقت کرد؛ اما سایر مسائل را نپذیرفت. فقدان سندیکا و اتحادیه آزاد کارگران و مدیریت سنتی و پدرسالارانه واحد صنعتی، زمینه را برای بروز یک فاجعه کارگری فراهم کرد. بخشی از کارگران در اعتراض به دستمزد کم، ساعات کار بالا و استفاده از نوجوانان به‌عنوان نیروی کار در 9 اردیبهشت 1350 اعتصاب کردند.

آنان، با شعار جاوید شاه و با هدف آگاهی مقامات سیاسی از وضعیت ناهنجار کارگران، پیاده به سوی تهران حرکت کردند. کارگران به کاروانسرای سنگی رسیدند. عدم آموزش نیروهای ژاندارمری در مواجهه با چنین اعتراضاتی و به روایتی مداخله نیروهای امنیتی و ترس آنها از عدم کنترل کارگران موجب تیراندازی شد؛ درنتیجه سه کارگر و به روایتی 20 نفر کشته و تعداد زیادی، زخمی شدند. وقوع این حادثه برای کارگران فاتح، مقامات مملکتی، کارکنان واحدهای صنعتی و مردم مصیبت‌بار بود.

پس از تیراندازی به کارگران، فاتح که حدود دو سال بود به کارخانه‌اش نمی‌رفت، با اصرار مدیران به کارخانه بازگشت. او که تاسیس واحد صنعتی، مسجد، درمانگاه، مدرسه، خانه‌سازی و توسعه شهری را حاصل تلاش خود در بیش از سه دهه می‌دانست، انتظار چنین حادثه‌ای را نداشت. او بقای هر موسسه را بر مبنای سه اصل می‌دانست: اخلاق خوب، انجام تعهد و تشویق، سهیم کردن کارگران و کارکنان موسسه از منافع خالص. درست اجرا نکردن همین اصول، سبب ایجاد شکاف در بین کارکنان و مالکان شرکت جهان چیت شد. چریک‌های فدایی، سه سال و سه ماه پس از کشته شدن کارگران، به انتقام خون آنان، در دادگاهی غیابی، فاتح را محکوم به اعدام کردند و در بیستم مرداد 1353، هنگامی که او از تجریش عازم محل کار خود بود، در محل پل ستاری فعلی ترور شد. او را در حاجی‌آباد کرج، یعنی همان محل که حدود 35 سال فعالیت داشت، دفن کردند (تجارت فردا- شماره 374).

ترور فاتح در میان گروه‌های سیاسی، بازتاب مختلفی داشت. به روایت لطف‌الله میثمی از اعضای مجاهدین خلق، محمدعلی رجایی اولین نخست‌وزیر انقلاب به دلیل گرایش ملی و فعالیت‌های اجتماعی فاتح، از اقدام چریک‌ها ابراز ناراحتی کرد، این ناراحتی به نیروهای سازمان نیز منتقل شد. در جزوه دست‌نویس چریک‌های فدایی شاخه کرج آمده است:

اولین عکس‌العمل کارگران کارخانه فاتح، حاکی از ابهام زیاد، تاثر، ناراحتی شدید و تنفر از نحوه قتل بود؛ حتی کارگران دلیل می‌آوردند که دولت این عمل را انجام داد. با همه تلاش فراوان برای ترور فاتح، این اقدام در نزد کارگران به تضاد بین فاتح و دولت منجر نشده بود.

به روایت مقامات امنیتی، محمد صفری‌لنگرودی و اعظم روحی‌آهنگران (ترورکنندگان فاتح) دو سال بعد، یعنی در 7 شهریور 1355 تیرباران شدند.

ماجرای تیمسار مقربی

در سریال تاسیان به ماجرای بازداشت و اعدام تیمسار احمد مقربی زیاد اشاره می‌شود. گویا شوهرخواهر جمشید نجات که ارتباط نزدیکی با حامد رجب‌زاده استاد کمونیست دانشگاه تهران دارد، یکی از افرادی است که پایش در پرونده احمد مقربی گیر است. اما مگر تیمسار مقربی چه کرده است؟

در آذرماه 1356، یک بمب خبری روزنامه‌های ایرانی را تکان داد: «یک شبکه جاسوسی کاگ‌ب در ایران کشف و سرلشکر احمد مقربی دستگیر و محاکمه شد.» در آذرماه 1356 در مطبوعات و رسانه‌های رسمی و نیمه‌رسمی ایران اعلام شد که یک شبکه جاسوسی کاگ‌ب در ایران کشف شد و «سرلشکر مقربی» دستگیر و محاکمه شد، با فاصله زمانی اندکی،‌ اعلام شد که یکی از مقامات وزارت آموزش و پرورش به نام «علی‌نقی ربانی» نیز به همان اتهام دستگیر و مورد محاکمه قرار گرفت. در چهارم دی‌ماه 1356 مطبوعات رژیم اعلام کردند که «... حکم دادگاه برای سرلشکر احمد مقربی، که به موجب رای صادره از دادگاه تجدیدنظر به اعدام محکوم شده بود، در بامداد امروز اجرا گردید. سرلشکر مقربی، به جرم جاسوسی و دادن اسرار نظامی ایران به عمال بیگانه، در دادگاه نظامی محکوم به اعدام شده بود». ربانی نیز، پس از تایید حکم اعدام وی در دادگاه تجدیدنظر نظامی در 25 دی‌ماه 56، اعدام شد (تجارت فردا- شماره 347). منوچهر سامان در سریال تاسیان یکی از رابط‌های این پرونده است که درنهایت پس از لو رفتن وسایل جاسوسی‌اش، در کارخانه جمشید نجات خودکشی می‌کند.

44

گمانه‌زنی درباره فصل دوم سریال

انقلابیون که طعم شیرین پیروزی را چشیده بودند، از همان روزهای آغاز انقلاب، با تمام مظاهر طاغوت و استبداد در نبرد بودند، یکی از مهم‌ترین مظاهر طاغوت، سرمایه‌دارانی بودند که به‌زعم انقلابیون به دربار وابسته بودند و سرمایه‌هایشان را از طریق همین وابستگی کسب کرده بودند. تکلیف باید یکسره می‌شد و حق به حق‌دار می‌رسید. برخی از این سرمایه‌داران، کشور را ترک کرده بودند، برخی متواری بودند و در انظار ظاهر نمی‌شدند و بعضی دیگر به وسیله نیروهای انقلابی دستگیر شده بودند و آنها که مانده بودند، در رعب و هراس ایام می‌گذراندند. کارخانه‌ها خوابیده بودند و کارگرها اغلب یا در شورش بودند یا اعتصاب. در بعضی کارخانه‌ها جایگاه «دار» درست کرده بودند و مجسمه مدیری را به‌صورت سمبلیک از آن آویزان کرده بودند؛ کارگران کارخانه‌ها که تمام طاغوت را در قالب مدیر کارخانه متجلی می‌دیدند، در اعمال خشونت با مدیران کارخانه‌ها، از یکدیگر پیشی می‌گرفتند. مدیر کارخانه‌ای را سوار فرغون کرده و دور کارخانه چرخانده بودند. کارگران شرکت ایرفو دست‌وپای مدیران کارخانه را بستند و بردند بر سر کوره مذاب و به‌زور چک افزایش حقوق را از آنها گرفتند.

برخی به تحریک چپ‌ها که انقلاب را متعلق به زحمتکشان می‌دانستند، کارگران را به تعطیلی کارخانه‌ها تشویق می‌کردند؛ برخی دیگر برای افزایش حقوق تا مرز گروگانگیری مدیران نیز پیش رفتند. اگر مدیری حقوق کارگرانش را افزایش می‌داد، خبرش به‌سرعت به دیگران می‌رسید و آشوب‌های زنجیره‌ای راه می‌افتاد. پیمانکاران هم به مدیران کارخانه‌ها فشار می‌آوردند و طلبشان را می‌خواستند. کارخانه‌ها در حال تخلیه و واحدهای تولیدی در شرف تعطیلی بود. در این شرایط باید چاره‌ای اندیشیده می‌شد. آنچه در حال رخ دادن بود، نزاعی خون‌بار میان کارگران و سرمایه‌داران و دهقانان و ملاکین بود.

وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، انقلابیون دو ماموریت مهم برای خود تعریف کردند؛ یکی اینکه کام جامعه را از «عدالت» شیرین کنند و دیگر اینکه «ربا» را از بانکداری کشور برچینند. خروجی ماموریت اول، ملی شدن صنایع و مصادره اموال سرمایه‌داران و دولتی شدن تولید و تجارت بود و از دل ماموریت دوم، ملی شدن بانک‌ها بیرون آمد.

در چنین شرایطی «قانون حفاظت و توسعه صنایع» که از دل شورای انقلاب بیرون آمد، جنجالی‌ترین مولود اقتصادی انقلاب 57 بود. قانونی که بسیاری از صنایع مادر را دولتی کرد و بر اموال تولیدکنندگان و تجار بزرگ کشور که هدایتگران اصلی اقتصاد کشور در آن زمان بودند، مهر مصادره زد. احتمالاً در فصل دوم سریال تاسیان، جمشید نجات که دخترش را از دست داده و کارگرانش علیه او شوریده‌اند، به دلیل رفت‌وآمد با برخی چهره‌های نظامی و سیاسی، کارخانه‌اش را هم به دلیل مصادره از دست می‌دهد. این سرنوشت بسیاری از کارآفرینان آن دوره بود.

با توجه به پایان تلخ فصل اول سریال «تاسیان» و مرگ دختر جمشید نجات و ناکامی عشق او، جمشید به‌عنوان یک کارآفرین موفق اما زخم‌خورده وارد فصل دوم می‌شود. او که بخشی از کارخانه‌اش را در آتش‌سوزی از دست داده و با طغیان کارگران مواجه شده، اکنون باید با چالش‌های بزرگ‌تری در بستر تحولات اجتماعی و سیاسی ایران روبه‌رو شود.

 با سوار شدن بر ماشین زمان و تصور فصل دوم سریال، می‌توان سرنوشت جمشید نجات را در دو سناریو ترسیم کرد:

سناریوی اول: فروپاشی

 در طوفان انقلاب در ماه‌های منتهی به انقلاب، فضای کشور ملتهب است. موج اعتصاب‌های کارگری، کارخانه جمشید نجات را نیز دربر می‌گیرد. کارگران دست به شورش می‌زنند و بخش‌های باقی‌مانده از کارخانه در آتش خشم و هرج‌ومرج می‌سوزد. اموال کارخانه غارت شده و دستگاه‌های نساجی که زمانی محصولات صادراتی تولید می‌کردند، به دلیل کمبود مواد اولیه و قطع ارز خارجی، از کار می‌افتند. جمشید، که زمانی نماد پشتکار و موفقیت بود، در برابر این طوفان ناتوان است. جریان‌های چپ‌گرا که کنترل کارخانه را در دست گرفته‌اند، او را به اتهام همکاری با سرمایه‌داران و افسران رژیم پهلوی محاکمه می‌کنند. آنها احتمالاً جمشید را در اتاق مدیریتش زندانی کرده و سپس در بشکه‌ای در حیاط کارخانه می‌گردانند تا درس عبرتی برای دیگر کارآفرینان باشد. او که دیگر چیزی جز اعتبار گذشته‌اش ندارد، مجبور به ترک کشور می‌شود و در غربت، با حسرت گذشته و رویاهای بربادرفته‌اش روزگار می‌گذراند.

سناریوی دوم: مصادره و تلاش برای بقا

 اگر فرض کنیم جمشید نجات از طوفان اولیه انقلاب جان سالم به در برده باشد، فصل دوم می‌تواند او را در مواجهه با موج مصادره‌ها به تصویر بکشد. کارخانه نساجی او، که زمانی فرصت‌های شغلی بسیاری ایجاد کرده بود، به اتهام ارتباط نزدیک با مقامات رژیم پهلوی هدف مصادره قرار می‌گیرد. دولت کارخانه را مصادره و ملی اعلام کرده و مدیریت آن را به سازمان‌های دولتی می‌سپارد. جمشید، که هنوز به آرمان‌هایش برای کارآفرینی و تولید پایبند است، تلاش می‌کند کارخانه‌اش را حفظ کند. ممکن است تلاش‌های او به نتیجه نرسد و برای همیشه کارخانه‌اش را از دست بدهد. شاید او پس از جنگ که فضا باز می‌شود، کارخانه جدیدی احداث کند. ممکن است مثل محسن خلیلی‌عراقی بیش از 250 بار در جلسات دادگاه شرکت کند تا شرکتش را پس از 20 سال پس بگیرد. ممکن است مثل اصغر قندچی که کارخانه‌اش مصادره شد، به نیروهای پشتیبان جنگ بپیوندد و برای پیروزی وطن تلاش کند.

ممکن است خانه‌نشین شود و برای همیشه تولید صنعتی را کنار بگذارد. 

دراین پرونده بخوانید ...