اندوه کارآفرین
چه بلایی سر جمشید نجات میآید؟
در دل تهران دهه ۱۳۴۰، جایی که دود کارخانهها با آرزوهای یک ملت در هم میآمیخت، جمشید نجات، کارآفرینی خودساخته، با پشتکار و ارادهای پولادین، کارخانهای بنا کرده بود که نه تنها چرخ تولید را میچرخاند، بلکه زندگی دهها کارگر را نیز روشن میکرد. سریال «تاسیان» با ظرافت و جسارت، این مرد را از دل کلیشههای منفی سینمای ایران بیرون کشید؛ جایی که کارآفرینان اغلب به صورت سرمایهدارانی بیرحم، مرفه و بیاخلاق به تصویر کشیده میشدند. جمشید نجات اما چهرهای دیگر داشت: مردی میهندوست، عاشق خانواده و دلبسته به کارگرانش، که روزگاری خود کارگری ساده در سایه خاندان خسروشاهی بود. او با دستانی خالی اما قلبی پر از امید، از خاک به افلاک رسیده بود.
سرنوشت جمشید نجات در سریال خوشساخت خانم تینا پاکروان تلخ بود. او، که تمام زندگیاش را وقف کارخانه و کارگرانش کرده بود، در نهایت تنها ماند؛ نه کارگرانش او را درک کردند، نه نسل جدید با او همراه شد. این پایان، بازتابی از واقعیت بسیاری از کارآفرینان ایرانی بود که در طوفان تغییرات سیاسی و اجتماعی، رنج کشیدند و فراموش شدند. «تاسیان» اما با نمایش این رنج، یادآوری کرد که پشت هر کارخانه، داستانی از تلاش، عشق و فداکاری نهفته است؛ داستانی که شاید هرگز به گوش نسلهای بعد نرسد، اما در تاریخ صنعت ایران، برای همیشه زنده خواهد ماند.
این پرونده ادای دین به خانم تینا پاکروان است که شاید برای نخستین بار تصویری لطیف از کارآفرین ایرانی در سریال خود ارائه کرد.