شناسه خبر : 38752 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

پل پیروزی

ایران چگونه به اشغال متفقین درآمد؟

 

شادی معرفتی / نویسنده نشریه

فرقی نمی‌کند در کابل باشی یا تهران یا بغداد، شهریور 1320 باشد یا مرداد 1400، اهل خاورمیانه که باشی، عادت کرده‌ای به درد، به اندوه، به اشغال، به تحقیر، مردمان خاورمیانه عادت دارند به دیکتاتورهایی که پاسخگو نیستند و تنها خود را عقل منفصل به شمار می‌آورند، دیکتاتورهایی که از میان مردم برمی‌خیزند و در مسیر بالا رفتن، شانه‌های مردم را نردبان صعود خویش می‌سازند و خیلی زود این پل را پشت سر خراب می‌کنند، دیکتاتورهایی که در کاخ‌های شیشه‌ای خویش، در هراسی ابدی می‌مانند و در همین هراس، ارتش‌هایی پوشالی را سپر بلای خویش می‌سازند و فراموش می‌کنند که قدرت، نه حاصل ارتش‌های پرطمطراق توخالی که حاصل محبوبیت میان مردمی است که از شانه‌هایشان بالا رفته‌اند، همان مردمانی که در خفقان و سکوت، امید به بیگانه بسته‌اند. بیگانگانی که اگرچه در باغ سبز نشان می‌دهند، اما حاصل حضورشان، همیشه خمپاره و آتش است و دردهای عمیق‌تر و گریه‌های سوزناک‌تر و زیستن در تبعیدی ابدی. اشغال همیشه اشغال است، چه در تهران 1320، چه در کابل 1400.

   

82با آغاز جنگ در اروپا و کشیده شدنش به خاک شوروی، حمایت از این کشور در برابر آلمان نازی در دستور کار متفقین قرار گرفت. خاک ایران راهرویی بود که متفقین می‌توانستند از آن به راحتی برای رساندن کمک‌های لجستیکی به جبهه شوروی بهره گیرند و ایران را «پل پیروزی» بنامند. اما پافشاری دولت ایران بر بی‌طرف ماندن در جنگ، سدی بود برای اجرای این طرح؛ طرحی که با گسترش جنگ، نیاز به انجامش بیش از پیش در دستور کار متفقین قرار می‌گرفت. همه اینها شوروی و بریتانیا را به ارائه طرحی برای تعویض رژیم در ایران کشاند. جنگ دوم جهانی و حضور تنی چند مستشار اقتصادی و سیاسی آلمانی، بهترین بهانه برای اجرای این طرح شد. برای کشاندن ایران به همکاری با متفقین، نیاز مبرمی به اشغال ایران و شکستن کمر ارتش نبود. شاید می‌شد از راه‌های دیپلماتیک نیز به این مقصود رسید، اما هدف فراتر از این بود. هدف کنار گذاشتن رضاشاه بود. در آستانه اشغال ایران، کتابچه‌ای از سوی اداره تبلیغات بریتانیا درباره تاریخ روابط ایران و بریتانیا چاپ شد که مهر مطبعه کلکته هندوستان را دارد. در این کتابچه، دولت بریتانیا به صراحت رفتار رضاشاه را به نقد کشیده و به تلویح از برکناری او نوشته است.

جنگ دوم جهانی دو سالی پس از آغازش در اروپا به ایران رسید. ساختار سیاسی ایران در آن زمان، ساختاری یکه‌سالار بود. در این دوره، اقتدار و تمرکز حکومت به استبداد آلوده شده بود. رضاشاه در 10 سال آخر سلطنتش، حتی تحمل نیروهای خودی را نداشت. بسیاری از آنان که به تحکیم سلطنتش یاری رساندند، مغضوب او شدند و آرام‌آرام از صحنه سیاسی کنار رفتند یا کنار گذاشته شدند؛ تنی به حصر خانگی محکوم شدند و تنی دیگر روانه تبعید و تنی چند هم بر دار. گرچه اوضاع ایران در آستانه جنگ دوم جهانی، با ایران دوران جنگ اول یکی نبود و تمامیت سرزمینی ایران در قیاس با امپراتوری‌های فروریخته همسایه، روسیه تزاری و ترکیه عثمانی حفظ شده بود، اما شاه چندان محبوبیتی نداشت و ارتش چندان قدرتی برای دفاع از کشور در برابر قوای متفق.

بسیاری از کارشناسان نظامی معتقدند که اشغال خاک ایران در مدت بسیار کوتاهی در ذهن فرماندهان نظامی نیروهای متفقین شکل گرفت و پس از اندک زمانی این رویداد منطقه‌ای در گوشه‌ای از خاورمیانه روی داد. برخی نیز بر این باورند که طراحی اشغال ایران برای جابه‌جایی نیروهای متفقین در منطقه از سال‌ها قبل در ذهن سیاستمداران جنگ مطرح شده بود و پس از چالش نیروهای روس و آلمان در مناطق شمالی شوروی شکل عملی به خود گرفت. روزی که با حمله آلمان به شوروی، ایران عملاً درگیر جنگ بین متحدین و متفقین شد، روزنامه اطلاعات نوشت: «تا چند روز پیش، دولتین شوروی و آلمان روابط و مناسبات نزدیک داشتند و عوامل ماجراجو سعی می‌کردند هر لحظه ما را از دولت همسایه شمالی نگران سازند و هر روز با مطرح کردن مسائلی چون تمرکز قوا در مرزها و نمایش نظامی در نواحی نزدیک ما و یا احتمال سازش آلمان و شوروی به ضرر ایران بر آن بودند که موجبات تیرگی روابط ما را با شوروی فراهم ساخته و از این سوءتفاهم‌ها نتیجه بگیرند و حالا هم که ورق برگشته، آلمان و شوروی را نسبت به ما نگران ساخته و سعی دارند، روابط ما را با آلمان تیره سازند و حتی صریحاً فشار مشترک دولتین شوروی و انگلیس به ایران را تذکر می‌دهند. در صورتی که روش ایران حفظ کامل بی‌طرفی و سعی در رعایت دوستی خود با تمام کشورها و به خصوص همسایگان است» (روزنامه اطلاعات، تیرماه 1320، ص 3).

از تیر ماه 1320، گزارش‌هایی از حضور قوای انگلیسی در حدود عراق و تحرکات نظامی نیروهای شوروی در آذربایجان دیده می‌شد. از مرداد همان سال، رادیوها و روزنامه‌های انگلیس، شوروی و متفقین به تبلیغات شدیدی درباره فعالیت ستون پنجم و جاسوسان آلمانی در ایران دست زدند و اتحاد محرمانه رضاخان و هیتلر و ورود احتمالی ایران در جنگ به نفع آلمان را مطرح کردند. در حالی‌که، این مطالب به هیچ‌وجه حقیقت نداشت. در روزنامه‌ها، آلمانی‌ها را به عنوان جاسوس و ارتش سرخ را حامی مردم ایران معرفی می‌کردند (روزنامه افکار خلق، نهم شهریورسال 1320 شمسی). اعلامیه‌هایی به وسیله هواپیماهای ارتش سرخ بر فراز آسمان تهران پخش شد که: «ما با شما جنگ نداریم، بلکه آمده‌ایم تا عُمال آلمان را از کشور شما بیرون کنیم و اگر به ما کمک و یاری کنید؛ با شما مساعدت خواهیم کرد» (موید امینی، داود، از سوم شهریور تا 25 شهریور 1320، تهران، آفتاب، 1321 ش، ص 15). همچنین در اعلامیه‌های شوروی خطاب به ایرانیان آمده بود: «ایرانیان! هزاران آلمانی در خاک شما هستند. اینها به تدبیر به مقامات مهمی در صناعت حائز گشته‌اند و فقط منتظر یک کلمه از هیتلر هستند که منابع اصلی مالیه شما را تار‌و‌مار سازند. سفارت آلمان برای اینها تشکیلات جامعی ترتیب داده و هر کدامشان به ماموریت مخصوص معین‌اند، شما می‌دانید به تحریک آلمان‌ها چه فتنه و آشوبی در عراق تولید شد. قطعاً، اینها هیچ تردید نخواهند داشت که در ایران هم همین کار را بکنند. و شما ای دهقانان ایرانی! نه اینکه آلمان، بلکه اتحاد شوروی و متخصصین آن در این راه به شما کمک کردند. بوته‌های پنبه ایران کوتاه بود، کی به ایران در تهیه تخم پنبه عالی آمریکایی و مصری کمک کرد؟ باز شوروی» (بیگلری، حیدرقلی، خاطرات یک سرباز، ص 112).

83سرانجام، بامداد سوم شهریور 1320، نمایندگان سیاسی دولت‌های شوروی و انگلستان در تهران به منزل علی منصور رفتند و هر یک یادداشتی تسلیم او کردند: «چون دولت ایران در پاسخ به درخواست‌های 21 تیرماه و 25 مرداد‌ماه 1320 دولت‌های انگلیس و شوروی، در این موقع تاریک و خطرناک، سیاست مبهم در پیش گرفته و اظهارات و تذکرات دوستانه ما را با حسن نیت تلقی نکرد و در بیرون کردن عمال آلمانی هیچ‌گونه اقدامی ننمود، بدین جهت دولت‌های شوروی و انگلیس ناگزیر دیدند، به نیروهای مسلح خود دستور دهند، از مرزهای ایران عبور کنند و اینک با کمال تاسف به آقای نخست‌وزیر اطلاع می‌دهیم که واحدهای شوروی و انگلیس طبق دستور ستادهای مربوطه خود وارد خاک ایران شدند و مشغول پیشروی هستند. بدیهی است که این اقدام علیه استقلال ایران صورت نگرفته؛ بلکه منظور از آن جلوگیری از عمال آلمانی است که امنیت شوروی را به مخاطره انداخته و پس از رفع خطر از کشور شوروی نیروهای انگلیس و شوروی از خاک ایران خارج می‌شوند و تمامیت ارضی ایران را به رسمیت می‌شناسند» (درباره سوم شهریور و نقش ایران در جنگ جهانی دوم، 1355، ص 55). به دنبال این ملاقات، علی منصور در کاخ سعدآباد خبر تعرض نیروهای شوروی و انگلیس به خاک ایران را به اطلاع رضاشاه رساند. او از عمل غیرمترقبه متفقین سخت پریشان و بهت‌زده شد. نمایندگان مجلس، به دستور شاه در ساعت دو و نیم بعد از ظهر جلسه فوق‌العاده تشکیل دادند و علی منصور در نطق کوتاهی گزارشی از جریانات را به اطلاع نمایندگان رساند. او با اشاره به یادداشت دولت‌های شوروی و انگلستان در تاریخ 28 تیر و 25 مرداد‌ماه و تشریح درخواست دو دولت، خطاب به نمایندگان مجلس گفت: «متاسفانه، با تمام این مجاهدات که دولت ایران به منظور حفظ امنیت و آرامش در کشور و رفع نگرانی دو دولت همسایه خود کرد، در عوض حسن تفاهم و تسویه مسالمت‌آمیز قضیه، نتیجه این شد که نمایندگان شوروی و انگلیس ساعت چهار صبح امروز به منزل نخست‌وزیر رفته و هر کدام یادداشتی مبنی بر تکرار مطالب گذشته که جواب آنها را با اقدامات اطمینان‌بخش داده بودیم، توسل خود را به نیروی نظامی اخطار کردند.» براساس گزارش‌های رسیده معلوم شد، در همان ساعتی که نمایندگان دو دولت در منزل نخست‌وزیر بودند، نیروهای نظامی آنها به مرزهای ایران تجاوز کرده‌اند. ارتش شوروی در سه ستون وارد خاک ایران شد. نخستین ستون از جلفا به تبریز رسید، ستون دیگر از آستارا به طرف بندرانزلی، رشت و مازندران پیشروی کرد و تا حدود قزوین را اشغال کرد، ستون سوم نیز نواحی مرزی خراسان را اشغال کرد و به زودی شهرهای مهمی چون تبریز، مشهد و دیگر شهرهای ساحلی دریای خزر زیر استیلای ارتش سرخ درآمدند. نیروهای انگلیس نیز از دو جبهه وارد ایران شدند، یکی از ستون‌های آنها از خانقین و از راه کرمانشاه و همدان به قزوین رسید و ستون دیگر از جانب خاک عراق به سرزمین‌های جنوب غربی در خوزستان حمله برد. عملیات ناوگان انگلیس نیز در بندر شاهپور متمرکز شده بود.

مقاومت نظامی ایران در اهواز به سرعت شکسته شد. بسیاری از افسران، اسلحه خویش را بر زمین گذاشته و گریختند. تنها در خوزستان، سربازان ایرانی به فرماندهی سپهبد شاه‌بختی در برابر قوای انگلیس مقاومت کردند. از آنجا که علی منصور خود را موفق به اداره کار نمی‌دید، به دستور رضاشاه در پنجم شهریورماه استعفا کرد و تشکیل کابینه جدید به محمدعلی فروغی محول شد. روز ششم شهریور، فرمان رضاخان مبنی بر ترک مقاومت به کلیه واحدهای ارتش ابلاغ شد. درخصوص شکست نیروهای ایرانی علل زیادی عنوان شده است، مانند خیانت سران ارتش،  چراکه وزیر جنگ و فرمانده کل قوای ایران دستور انحلال کامل ارتش 40 هزار نفری اول و دوم را صادر کرد که در تهران متمرکز بودند. از طرف دیگر، هنوز هم علت دستگیری وزیر جنگ و فرمانده کل قوا توسط رضاشاه در اواسط شهریور 1320 و آزاد کردن هر دو آنها در (اواخر همان ماه و برسر کار گماردن مجدد آنان بعد از استعفای رضاخان) معلوم نیست (الهی، همایون، اهمیت استراتژیکی ایران در جنگ جهانی دوم، ص 93).

سپهبد محمد نخجوان (امیر موفق) در این باره می‌نویسد: «عصر همان روز (آزادکردن سربازان) که من احضار شده بودم، اغلب امرای ارتش به سعدآباد احضار شده و شاهنشاه در حضور والاحضرت ولایتعهد با عصبانیت هرچه تمام‌تر، بایگون افسران ارشد ارتش را کنده و آنها را از عملی که انجام داده بودند، سرزنش کردند و مرتباً با فریاد و ناله می‌گفتند، چرا سربازان را لخت و گرسنه از سربازخانه‌ها مرخص کرده‌اید و برای نابودی ارتش در اتاق دربسته طرحی تنظیم و نظام وظیفه را ملغی و استخدام سرباز داوطلب را با ماهی 35 تومان حقوق به تصویب رساندید» (نخجوان، محمد، شهریور 1320، سالنامه دنیا، شماره 18، 1341 ش، ص 124).

روزنامه ایران درباره این شکست نوشت: «شاید ما بهترین اسلحه را در اختیار داشته باشیم، شاید ما مدرن‌ترین صنایع نظامی را صاحب باشیم؛ ولی باید قبول کنیم که ما هیچ استعدادی جهت ایجاد تشکیلات نداریم» (روزنامه ایران، شماره 7264، 26 فروردین 1322، ص 2). ارتش پر‌سرو‌صدایی که رضاشاه این همه، برای آن هزینه کرده بود، در نخستین حملات دشمن یا ترک مخاصمه کرده یا به طرز فجیعی شکست خورد. نباید فراموش کرد که فرماندهان ارتش به طور پنهان و آشکار با انگلیسی‌ها روابط داشته و از آنها حرف‌شنوی داشتند، اما سوالی که مطرح می‌شود، این است که چرا نیروهای مردمی و عشایر مانند جنگ جهانی اول مقاومتی از خود نشان ندادند؟ در پاسخ باید گفت که رضاشاه با سیاست سرکوب شدید عشایر و اعدام سران آنها، تمام قدرت و توان عشایر را گرفته بود و با اجرای سیاست نظام وظیفه، افراد تحت فرمان سران عشایر را در ارتش گرد آورد و در عمل نیرویی برای آنان باقی نگذاشت. از سوی دیگر، سیاست ضددینی رضاشاه و کشف حجاب و... مردم را از او بیزار کرد و آنان خواهان سرنگونی این دیکتاتور بی‌رحم بودند. خوانین و زمینداران نیز که تمام اراضی خوب و مستعد آنها به دست رضاخان غصب شده بود، دل خوشی از وی نداشتند و وی را غاصب اموال و املاک خویش می‌دانستند، بر این باور بودند که انگلیسی‌ها خود، رضاشاه را به قدرت رسانده و حالا هم او را عزل و برکنار می‌کنند. او توسط مردم به قدرت نرسیده بود تا همان مردم از حکومت وی دفاع کنند.

رضاشاه درباره شکست ارتش ایران چنین عنوان می‌کند: «اگر من صد توپ و صد تانک داشتم، خودم می‌دانستم، چطور جواب دهم. سربازهای ما بسیار خوب هستند و خوب می‌جنگند؛ ولی گوشت بدن جلوی تانک و هواپیما چطور می‌تواند طاقت بیاورد؟» (گلشاییان، عباسقلی، خاطرات زندگی سیاسی من، مجله وحید، شماره 238، ص 14). از سوی دیگر، برای تبرئه رضاخان گفته می‌شود که وی از درخواست متفقین آگاهی نداشته و مسوولان، او را در جریان امور قرار نمی‌دادند یا انگلیسی‌ها واقعیت را به او نمی‌گفتند. اشرف پهلوی در خاطرات خود می‌نویسد: «انگلیس‌ها علاوه بر یادداشت‌های رسمی، چند بار به طور رسمی یا خصوصی به وزرای ایرانی گفته بودند که استفاده از راه‌های ایران برای آنها حیاتی است، ولی آنها به جای آنکه جریان را به پدرم تفهیم کنند، موضوع را بی‌اهمیت قلمداد می‌کردند و حتی انگلیسی‌ها هرگز حاضر نخواهند شد، پای رقیب دیرین خود یعنی روس‌ها را به ایران باز کنند و با کمال تاسف پدرم این حرف‌ها را باور می‌کرد» (جانزاده، علی، خاطرات رجال سیاسی ایران از مشروطیت تا کودتای 28 مرداد، ج 1، ص 498). یا عباسقلی گلشاییان می‌گوید که رضاشاه بارها در ژوهانسبورگ می‌گفت: «مرا اغفال کردند و همه‌اش با عبارت خاطر مبارک آسوده باشد، مرا از جریان واقعی سیاست دنیا و ایران بی‌اطلاع گذاردند» (گلشاییان، همان، ص 12).

اما واقعیت این است که نه رضاشاه از اوضاع جهان بی‌خبر بود و نه وزرا و ماموران دولت بدون اطلاع و صلاحدید او جرات انجام کاری را داشتند، بلکه در تمام امور با او مشورت می‌کردند و او بود که دستور نهایی را صادر می‌کرد؛ اما خیانت امرای ارتش مشکوک و نامعلوم است.

هشتم شهریور 1320 محمدعلی فروغی با نمایندگان شوروی و انگلیس وارد مذاکره شد، یکی از مهم‌ترین مسائل مورد مذاکره، نوع حکومت پس از برکناری رضاشاه بود. از بازگشت قاجار گفتند یا برپایی جمهوری. اما همه این گزینه‌ها پرهزینه درآمد، با پیامدهایی غیرقابل پیش‌بینی. حمید میرزا شاهزاده قاجار اصلاً فارسی نمی‌دانست. نیروهای متفقین در پی یافتن معدود مردان سیاسی شدند که هنوز در ایران مورد اعتماد مردم بودند تا این گذار را به سرانجام برسانند. از اینان شمار زیادی باقی نمانده بود و محمدعلی فروغی از جمله کسانی بود که هرچند در حاشیه، اما همچنان به شایستگی پرآوازه بود. به او پیشنهاد ریاست‌جمهوری دادند که بزرگوارانه نپذیرفت و با هدف حفظ وحدت ملی و ساختار حکومتی ایران در آن روزهای پرآشوب، منجی ایران شد تا ایران باقی بماند. عاقبت رضاخان ناچار به استعفا شد و فروغی را به دربار احضار کرد؛ اما او به دلیل بیماری نتوانست بیاید. در عوض، شاه به خانه او رفت و به مدت دو ساعت به طور خصوصی با وی گفت‌وگو کرد، پس از آن فروغی استعفانامه رضاشاه را تنظیم کرد. که در آن آمده بود: «نظر به اینکه من، همه قوای خود را در این چند‌ساله مصروف امور کشور کرده و ناتوان شده‌ام، حس می‌کنم اینک وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه جوان‌تری به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد، بپردازد که اسباب سعادت ملت را فراهم آورد. بنابراین، امور سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض کرده و از کار کناره نمودم. از امروز که روز 25 شهریور ماه 1320 است، عموم ملت از کشوری و لشکری، ولیعهد و جانشین قانونی مرا به سلطنت بشناسند و آنچه از پیروی مصالح کشور نسبت به من می‌کردند، نسبت به ایشان منظور دارند» (سجادی، محمد، از ترک مخاصمه تا استعفای رضاشاه، سالنامه دنیا، شماره 18، 1341 ش، ص 116).

رضاشاه به این امید استعفا داد و به تبعید رفت که بتواند سلطنت را در خاندانش ابقا کند. وی در واپسین لحظات حرکت به طرف اصفهان خطاب به محمدرضا گفت: «مواظب باش پسرم! مقاومت نکن. ما و همه دنیا با طوفانی روبه‌رو شده‌ایم که عظیم‌تر از هر یک از ماست. سرت را خم کن و بگذار طوفان بگذرد» (استوارت، ریچارد، آخرین روزهای شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، ص 339).

رضاخان در جای دیگری هنگام رفتن به محمدرضا، پسرش، می‌گوید: «من در حفظ تاج و تخت کوتاهی نکردم؛ ولی نیروهای قوی‌تر از من، مرا شکست دادند. من سلطنت را برای تو حفظ کردم، آیا تو قادر هستی آن را حفظ کنی؟» (همان)

دراین پرونده بخوانید ...