شناسه خبر : 43202 لینک کوتاه

ردپای ادبیات مارکسیستی

واکاوی ریشه‌های بیگانه‌ستیزی در گفت‌وگو با صادق زیباکلام

ردپای ادبیات مارکسیستی

بیگانه‌ستیزی که غرب‌ستیزی یکی از وجوه آن است، به عنوان یکی از رویکردهای مهم در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ریشه در عوامل مختلفی دارد. در تاریخ معاصر ایران نگاه‌های مختلف به غرب و تمدن غرب وجود داشته که هر یک از آنها بسته به شرایط زمان و فضای سیاسی حاکم بر جامعه غالب بوده‌اند. در دوره‌ای، روشنفکران مشروطه‌خواه، غرب را تمدن مترقی بهره‌مند از ایده‌های آزادی، برابری، علم و تکنولوژی می‌دانستند. توجه روشنفکران مشروطه‌خواه به غرب به عنوان پیش‌زمینه ترقی اجتماعی، بیشتر در ارتباط با ایده‌هایی همچون آزادی، قانون، علم و غالباً به صورت انتقاد از التزام نداشتن مردم و حاکمان به این ایده‌ها، صورت می‌گرفت، اما در سال‌های بعد از کودتای 28 مرداد، توجه نخبگان به وجوه دیگری جلب شد که در دوران مشروطه سابقه نداشت. گفتمان روشنفکری از سال 1320 به این‌سو، تحت تاثیر اندیشه‌های مارکسیستی قرار داشت که البته متاثر از جو سیاسی روز، چه در داخل کشور و چه در سطح جهانی نیز بود. همراهی آرمان‌های استقلال‌طلبانه و ملی‌گرایانه روشنفکران با نگرش مارکسیستی، ارتباط غرب با مفهوم امپریالیسم را به مرور، به منظومه فکری روشنفکران وارد کرد. در این زمینه صادق زیباکلام استاد دانشگاه معتقد است از آنجا که ادبیات چپ از احترام زیادی در میان دانشگاهیان، روشنفکران و نویسندگان برخوردار بود؛ جریانات اسلام‌گرا هم به تدریج از اواسط دهه 30 و اوایل دهه 40 تحت تاثیر ادبیات مارکسیستی قرار گرفتند. در ادامه مشروح این گفت‌وگو را می‌خوانید.

♦♦♦

سیاست خارجی ایران پس از انقلاب اسلامی دستخوش تغییر و تحولات جدی شد. یکی از بارزترین این تغییرات خروج ایران از زمره متحدان آمریکا و بلوک غرب و پیوستن آن به بلوک کشورهای غیرمتعهد با انتخاب شعار نه شرقی، نه غربی برای سیاست خارجی خود بود. اتخاذ این سیاست خارجی و پیگیری اصل حمایت از مستضعفان، حمایت از جنبش‌های آزادی‌بخش، مبارزه با استکبار و استثمار به عنوان محورهای اساسی نظام جمهوری اسلامی مورد تاکید قرار گرفت. در این راستا سوالی که پیش می‌آید این است که غرب‌ستیزی چگونه وارد ادبیات جمهوری اسلامی شد؟

در فضای سیاسی ایران قبل از انقلاب، جریانات چپ مارکسیستی حضور پررنگی داشتند. اگر شما به دهه‌های 30 و 40 (یعنی 20 تا 30 سال قبل از انقلاب) برگردید علمدار مبارزه با رژیم شاه جریانات چپ و در راس آنها حزب توده و چریک‌های فدایی خلق بودند. به‌تبع آن و تحت تاثیر ادبیات و باورهای چپ، غرب‌ستیزی تحت عنوان امپریالیسم (قبل از انقلاب مفهوم استکبارستیزی وجود نداشت) و ستیز با سرمایه‌داری گسترش پیدا کرد. از آنجا که ادبیات چپ از احترام زیادی در میان دانشگاهیان، روشنفکران و نویسندگان برخوردار بود؛ جریانات اسلام‌گرا هم به تدریج از اواسط دهه 30 و اوایل دهه 40 تحت تاثیر ادبیات مارکسیستی قرار گرفتند. ردپای ادبیات مارکسیستی در بسیاری از جریانات اسلام‌گرای انقلابی آشکار است. زمانی که شما به ادبیات سازمان مجاهدین، به ادبیات مرحوم دکتر علی شریعتی، به ادبیات نهضت آزادی خارج از کشور و به ادبیات انجمن‌های اسلامی اروپا و آمریکا در خارج از کشور نگاه می‌کنید به روشنی اثر ادبیات مارکسیستی را می‌بینید. در آن زمان به‌کارگیری ادبیات مارکسیستی در نوشتار، گفتار و سخنرانی‌ها نوعی شأنیت انقلابی و روشنفکری داشت. در ادامه باید این نکته را اضافه کنم که جهان‌بینی مارکسیستی هیچ‌گونه منافاتی با اسلام ندارد. به این معنا که اگر بگویید امپریالیسم آمریکا باعث بدبختی همه کشورها شده است، اگر بگویید نظام سرمایه‌داری نظامی است که کشورهای جهان سوم را غارت و چپاول کرده و منابع خام آنها را به تاراج برده است؛ نه‌تنها منافاتی با اسلام پیدا نمی‌کند بلکه باعث می‌شود شما به عنوان فردی روشنفکر، رادیکال و انقلابی معرفی شوید. این جریان به‌طور کامل به گروه‌های اسلام‌گرای رادیکال بعد از انقلاب رسید. این گروه‌های اسلام‌گرا، دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به رهبری مهندس بهزاد نبوی و حزب جمهوری اسلامی بودند. اگر ادبیات حزب جمهوری اسلامی (که در فروردین سال 1358 تاسیس شد) و همچنین ادبیات روزنامه جمهوری اسلامی (نشریه ارگان حزب جمهوری اسلامی) را مورد مطالعه و بررسی قرار دهید تاثیر پررنگ ادبیات چپ را به وضوح مشاهده خواهید کرد. علاوه بر این اگر نخستین بیانیه دانشجویان مسلمان پیرو خط امام را که درست چند ساعت بعد از اشغال سفارت آمریکا منتشر شد بخوانید، متوجه کثرت استفاده از واژه امپریالیسم می‌شوید. تحول مهمی که در این زمینه اتفاق افتاد این بود که امام و رهبری انقلابی جمهوری اسلامی به جریان استکبارستیزی و آمریکاستیزی (همان‌طور که قبلاً هم عرض کردم استکبار جایگزین امپریالیسم شد) گرویدند. به این خاطر که این ادبیات از یک‌سو وجهه انقلابی داشت. به این معنا اگر به غرب، آمریکا و استکبار حمله می‌کردید نشان از ترقی‌خواهی، انقلابی بودن و رادیکال بودن شما داشت. از سوی دیگر کسی که پرچم‌دار و علمدار آمریکاستیزی می‌شد چون از یک وجهه و شأنیت انقلابی برخوردار بود بسیاری از اقداماتی را که می‌خواست، انجام می‌داد.

 بسیاری از کارشناسان سیاسی معتقدند که دولتمردان ایده غرب‌ستیزی و استکبارستیزی را از مکتب تشیع گرفته‌اند. آیا این تحلیل درستی است؟ نظر شما در این رابطه چیست؟

 در حقیقت این قضیه به ایدئولوژی جمهوری اسلامی ایران برمی‌گردد. نظام‌های سیاسی در بسیاری از کشورها به ویژه کشورهای توسعه‌یافته مبتنی بر ایدئولوژی مشخصی نیست. اما همان‌طور که می‌دانیم جمهوری اسلامی ایران جزو کشورهایی است که نظام سیاسی‌اش مبتنی بر یک ایدئولوژی مشخص است. ایدئولوژی حاکم در ایران دارای وجوه مختلفی است. مهم‌ترین وجه ایدئولوژی جمهوری اسلامی غرب‌ستیزی است که البته می‌توانیم نام آن را آمریکاستیزی هم بگذاریم. بله، سوالی که پیش می‌آید این است که نظام سیاسی در ایران غرب‌ستیزی یا استکبارستیزی را از کجا گرفته است؟ از اسلام گرفته است؟ یا از مکتب تشیع گرفته است؟ واقعیت این است که اگر ما به ایران قبل از انقلاب یا حتی قبل‌تر از آن یعنی مقطعی که تشیع بوده و علما بودند برگردیم چیزی تحت عنوان غرب‌ستیزی یا استکبارستیزی پیدا نمی‌کنیم. برای مثال در گفتمان مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی، مرحوم آیت‌الله حکیم، مرحوم آیت‌الله شاهرودی، مرحوم آیت‌الله شریعتمداری، مرحوم آیت‌الله خوانساری، مرحوم آیت‌الله گلپایگانی یا مرحوم آیت‌الله نجفی مرعشی چیزی تحت عنوان غرب‌ستیزی پیدا نمی‌کنید. حتی در گفتمان آیت‌الله سیستانی هم غرب‌ستیزی مفهوم پررنگی نیست. اگر ساختار سیاسی در ایران ادعا کند که غرب‌ستیزی را از تشیع گرفته است؛ ما با مشکلات زیادی مواجه می‌شویم. در این صورت ما باید بررسی کنیم و ببینیم که کدام یک از علما، مراجع و فقهای معاصر غرب‌ستیز بودند؟ واقعیت این است که هیچ‌کدام از این علما آن‌طور که در ساختار سیاسی ایران مطرح می‌شود، غرب‌ستیز نبودند.

پس از جنگ ایران و عراق، دولت هاشمی‌رفسنجانی با درک نیاز کشور به بازسازی و توسعه، برنامه‌های توسعه اقتصادی و اجتماعی را تنظیم کرد. در تمامی این برنامه‌ها لزوم تغییر در ساختار اقتصادی ایران مورد توجه قرار گرفته بود. تاکید بر تعدیل ساختاری اقتصاد و کوچک کردن دولت، آزادسازی اقتصاد، کاهش وابستگی به نفت و توسعه پایدار مهم‌ترین بخش‌های برنامه توسعه اقتصادی بودند که بر اساس دیدگاه‌های اقتصاد سرمایه‌داری و اندیشه لیبرالیسم اقتصادی پیگیری می‌شد. دنبال کردن توسعه‌محوری به عنوان رکن اصلی برنامه‌های دولت هاشمی‌رفسنجانی سیاست داخلی و خارجی ایران را تحت تاثیر خود قرار داد. با روی کار آمدن محمد خاتمی این رویه با شدت بیشتری ادامه پیدا کرد. خاتمی اعلام کرد که این سیاست یک استراتژی برای سیاست خارجی جمهوری اسلامی است نه یک تاکتیک. سیاست تنش‌زدایی، طرح گفت‌وگوی تمدن‌ها و تغییر لحن و ادبیات آقای خاتمی نسبت به غرب و شعارهایی که وی در زمینه تحول در داخل ایران داد، موجب استقبال کشورهای غربی از این سیاست‌ها شد. سوال من این است که چرا این روند ادامه پیدا نکرد؟

بخش عمده‌ای از ادبیات نظام جمهوری اسلامی طی هشت سال جنگ این بود که این جنگ را آمریکا و استکبار جهانی به ما تحمیل کرده است. آنها می‌گفتند به این خاطر که ما آزادی‌خواه هستیم، مستقل هستیم و نمی‌خواهیم منافعمان به چنگال استکبار بیفتد؛ جنگ را به ما تحمیل کردند. در حقیقت این هشت سال جنگ مساله غرب‌ستیزی و آمریکاستیزی را نهادینه و ریشه‌دار کرد. با پایان جنگ و آغاز ریاست جمهوری مرحوم آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی تلاش‌هایی در جهت تنش‌زدایی با غرب صورت گرفت. این روند با روی کار آمدن محمد خاتمی شدت بیشتری به خود گرفت. در این دوره خاتمی با طرح ایده گفت‌وگوی تمدن‌ها به دنبال تنش‌زدایی با جهان بود. اما متاسفانه تمام تلاش‌هایی که در جهت تنش‌زدایی و کاهش استکبارستیزی و غرب‌ستیزی صورت گرفت همواره با مخالفت ساختار سیاسی روبه‌رو شد. دلیل این امر هم این بود که غرب‌ستیزی تبدیل به ایدئولوژی ساختار سیاسی در ایران شده است. یعنی اگر همین امروز هم روابط ما با آمریکا و اروپا عادی شود ایدئولوژی ساختار سیاسی زیر سوال می‌رود. طی چهار دهه گذشته کسانی که گفتند غرب‌ستیزی و آمریکاستیزی هیچ نفعی برای ایران ندارد و هیچ کمکی به پیشرفت و ترقی ایران نمی‌کند؛ نه‌تنها مورد انتقاد قرار گرفتند بلکه به عنوان مزدور و جیره‌خوار غرب نیز شناخته شدند. یکی از آن افراد من هستم. بیش از دو دهه پیش من گفتم که غرب‌ستیزی و آمریکاستیزی تیشه به ریشه منافع ملی ایران زده است؛ اما همیشه از سوی تندروها و انقلابیون متهم شدم.

خلأ قدرت و تمایل برای پر کردن آن همواره از سوی قدرت‌های نوظهور در نظام بین‌الملل به عنوان زمینه‌ای برای تغییر جایگاه در سلسله‌مراتب قدرت جهانی و اعمال نظم مطلوب مورد نظر بوده است. از این زاویه تشدید رقابت چین با آمریکا امر محتملی از دید دولت‌های عرب خلیج‌فارس در سال‌های پیش‌رو خواهد بود و از این زاویه ضرورت ایجاد توازن بین این دو قدرت بزرگ ضرورتی انکارناپذیر و در عین حال ظریف و ماهرانه است. نمونه اخیر چنین توازنی قرارداد تجاری عربستان و چین است. چرا ایران نمی‌تواند چنین توازنی بین شرق و غرب برقرار کند؟ آیا می‌توان گفت که ایران بازنده اصلی این فرانظم نوین است؟

اگر به سیاست خارجی عربستان نگاه کنید می‌بینید در خیلی از موارد سیاستی که عربستان اعمال کرده به هیچ وجه مطلوب آمریکا نبوده است. قطعاً آمریکایی‌ها از ارتباط چین و عربستان راضی نیستند. آمریکایی‌ها و به‌خصوص جو بایدن فشار زیادی بر عربستان وارد کردند تا عربستان تولید نفت را افزایش دهد تا بهای نفت افزایش پیدا نکند. اما عربستان به دنبال منافع ملی خود بود و حاضر نشد قیمت نفت را کاهش دهد. علاوه بر عربستان خیلی از سیاست‌های ترکیه در یک یا دو دهه گذشته نیز به هیچ وجه مورد تایید آمریکا نبوده است. بنابراین این فکر و اندیشه که همه کشورهای دنیا نوکر آمریکا هستند و فقط ایران و کوبا و کره‌شمالی کشورهایی مستقل هستند یک مغلطه بزرگ است. اینکه بگوییم اگر سیاستی را اعمال کنیم نوکر آمریکا می‌شویم مغلطه‌ای بیش نیست. کشورهایی که مناسباتی با آمریکا ندارند به تعداد انگشتان یک دست هم نمی‌رسند.

چه راهکارهایی برای برون‌رفت از بن‌بست کنونی پیشنهاد می‌کنید؟

تنها راه برون‌رفت از وضعیت کنونی همین کاری است که من عمری با صدای بلند و رسا انجام می‌دهم اما خب تنها بودم. من بارها و بارها با آقایان اصولگرا در دانشگاه‌های کشور مناظره داشتم اما متاسفانه کرونا در سه سال اخیر فعالیت‌های دانشگاهی را تعطیل کرد. در طول آن مناظره‌ها خیلی صریح و علنی در حضور چندصد دانشجو گفتم که من از این آقایان می‌خواهم فقط یک مثال بزنند و بگویند که آمریکاستیزی ظرف 40 سال گذشته چه نفعی برای منافع ملی ایران داشته است؟ حتی یک مثال هم نمی‌توان زد. اما من در مقابل می‌توانم یک دوجین مثال بیاورم که از 22 بهمن 1357 تا به امروز چطور آمریکاستیزی و اصرار بر آمریکاستیزی و دشمنی با غرب تیشه به ریشه منافع ملی ایران زده است. بنابراین راهش فرهنگ است، اینکه نشان دهیم آمریکاستیزی و شعار آمریکاستیزی بر مبنای ایدئولوژی است و نفعی برای منافع ملی ایران ندارد. 

دراین پرونده بخوانید ...