شناسه خبر : 41807 لینک کوتاه

بریتانیا پس از بوریس جانسون

وضعیتی خطرناک

 ترجمه: جواد طهماسبی- بالاخره دولت بوریس جانسون سقوط کرد. ماه‌هاست که نخست‌وزیر بریتانیا از یک افتضاح به افتضاحی دیگر وارد می‌شد. اکنون که نمایندگان مجلس او را کنار زده‌اند پذیرفت که دوران نخست‌وزیری‌اش به سر رسیده است. او صحنه قدرت را ترک کرد.  عدم صداقت خود آقای جانسون او را به زمین زد، بنابراین ممکن است برخی فکر کنند که یک تغییر ساده در رهبری کافی است تا بریتانیا دوباره به مسیر درست بازگردد. کاش این‌گونه بود. اثرانگشت آقای جانسون در تمام افتضاحات این روزها دیده می‌شود اما مشکل بسیار عمیق‌تر از صرف وجود اوست. اگر حزب حاکم محافظه‌کار نتواند توان خود را برای رویارویی با این حقیقت جمع کند بسیاری از مشکلات اجتماعی و اقتصادی بریتانیا بدتر خواهند شد. آقای جانسون تا آخرین لحظه نومیدانه به قدرت چسبید و می‌گفت مردم رسالت مستقیمی بر دوش او نهاده‌اند. این ادعا همیشه مزخرف بود. او مشروعیت خود را از مجلس می‌گرفت. همانند دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور پیشین ایالات متحده، هرچه او بیشتر در قدرت باقی می‌ماند عدم صلاحیتش را بیشتر آشکار می‌کرد. او در زمان خروج هم همانند زمانی که در دولت بود نشان داد که عامدانه به منافع حزب و مردم بی‌توجهی می‌کند. پایان نمایش تقریباً دو روز مشقت‌بار به طول انجامید اما سرنوشت او در 5 جولای و زمانی رقم خورد که دو نفر از وزرای کابینه استعفا کردند. عامل محرک آنها رفتار قائم‌مقام حزب بود که آن دو وزیر او را به آزار جنسی در حالت مستی متهم می‌کردند. دفتر نخست‌وزیر درباره آنچه وی از سوابق قائم‌مقام می‌دانست دروغ گفت و از وزرا خواست تا همین اشتباه را تکرار کنند. درست همان‌گونه که چند ماه قبل‌تر درباره جشن‌های غیرقانونی دوران همه‌گیری اقدام کرده بود. بیش از 50 وزیر، دستیار و نماینده ویژه که نگران بروز افتضاحی دیگر بودند دسته‌جمعی راه خروج را برگزیدند به‌گونه‌ای که بی‌بی‌سی یک ساعت با شمارش معکوس را به نمایش گذاشت. در نهایت، جاهای خالی در دولت آنقدر زیاد شد که نمی‌توانست به کار ادامه دهد و به همین دلیل آقای جانسون سمت رهبری را از دست داد. حزب امیدوار است که دوران پریشانی به پایان رسیده باشد. اما این پایان بستگی به آن دارد که حزب از ناکامی آقای جانسون درس‌های درستی بیاموزد. یکی از این درس‌ها به شخصیت در سیاست مربوط می‌شود. آقای جانسون این تفکر را قبول نداشت که حکومت کردن به معنای انتخاب کردن است. او این شهامت اخلاقی را نداشت که به نفع کشور تصمیمات سخت بگیرد به‌ویژه اگر آن تصمیم محبوبیتش را تهدید می‌کرد. همچنین او فاقد ثبات قدم و توانایی درک جزئیات در سیاست بود. او از زیر پا گذاشتن مقررات و قواعد لذت می‌برد. این سبک در اعتقاد  راسخ او به توانایی‌اش برای بیرون رفتن از بحران با پیچاندن کلمات ریشه داشت. در پشت صحنه این نمایش باید جایی برای بینش و بصیرت باقی می‌ماند. بحران‌ها دیگر عامل حواس‌پرتی دولت از وظایف نبودند بلکه خود جزو وظایف دولت به‌شمار می‌رفتند. هرچه افتضاحات بیشتر می‌شد دروغ‌ها هم بیشتر می‌شدند. در نهایت هیچ چیز باقی نماند.  محافظه‌کاران به سرعت تمام تقصیرها را به گردن شخصیت آقای جانسون انداختند. اما رفتن او فقط در صورتی آرامش‌بخش خواهد بود که آنها به حقیقت دوم و ناراحت‌کننده اعتراف کنند: او پاسخی به تناقض آرا در حزبش بود. بسیاری از نمایندگان امروزی حزب محافظه‌کار دیدگاه‌هایی مرتبط با سنت بازار آزاد و مالیات کم دارند اما دیگر نمایندگان که از حوزه‌های انتخابی شمال هستند به جناح علاقه‌مند به هزینه‌کرد بالا، مداخله‌جویی و حمایت‌گرایی تعلق دارند. آنها یک اکثریت با 87 کرسی را در آخرین انتخابات برای آقای جانسون کسب کردند و برای حزب محافظه‌کار در انتخابات بعدی شانسی حیاتی تلقی می‌شوند. آقای جانسون با کاریزمای خودش می‌توانست این دیدگاه‌های متفاوت را گردهم آورد چون هرگز احساس نمی‌کرد نیازی به حل تناقضات آنها باشد. او هم از حمایت‌گرایی و هم از موافقت‌های تجارت آزاد طرفداری می‌کرد. او می‌خواست تشریفات و مقررات اداری را بردارد هرچند شرکت‌های انرژی را به خاطر بالا بردن قیمت‌ها مجازات می‌کرد. او برای هزینه‌کردهای سنگین دولت برنامه داشت اما وعده‌ می‌داد مالیات‌ها را به طرز گسترده‌ای کاهش دهد. این همان سیاست خیال‌پردازی است که رد آن را می‌توان تا برگزیت دنبال کرد. آقای جانسون در کارزار خروج از اتحادیه اروپا به رای‌دهندگان قول داد هرچه در‌ آرزوی آن‌اند -سلامت بیشتر، اروپای کمتر؛ آزادی بیشتر، مقررات کمتر؛ پویایی بیشتر، مهاجرت کمتر؛- را به‌دست آورند و اینکه اتحادیه اروپا نومیدانه برای کسب یک توافق درهای بریتانیا را خواهد کوبید. این وعده‌ها آنقدر کارگر افتاد که خیال‌پردازی به یک اصل سازماندهی در حزب محافظه‌کار تبدیل شد. این خیال‌پردازی بیش از هرجا در اقتصاد بروز کرد و این همان درس سومی است که دولت بعد باید یاد بگیرد. آقای جانسون اغلب با افتخار می‌گفت که کارنامه اقتصادی بریتانیا مایه حسرت جهانیان است اما او باز هم با کلمات بازی می‌کرد. واقعیت آن است که بریتانیایی که او بر جای می‌گذارد مشکلات اجتماعی و اقتصادی بزرگی را پیش‌رو می‌بیند. بریتانیا بالاترین تورم را در کشورهای گروه 7 دارد و هزینه‌کردهای مسرفانه دولت با استفاده از ایجاد بدهی همچنان آن را بالا نگه می‌دارند. میانگین رشد سالانه تولید ناخالص داخلی در دهه منتهی به بحران‌ مالی جهانی سال‌های 2009-2007، 7 /2 درصد بود و امروز به 7 /1 درصد می‌رسد. بریتانیا در یک باتلاق 15ساله بهره‌وری اندک گیر افتاده است. پیش‌بینی می‌شود این کشور در سال 2023 کندترین نرخ رشد را در گروه 7 داشته باشد. مشکل بزرگ‌تر آن است که این موتور معیوب با تقاضاهایی غیرعادی روبه‌رو است. اعتصابات از اتحادیه‌های راه‌آهن به وکلا و پزشکان رسیده است. با افزایش هزینه‌های زندگی لازم است یک دولت منسجم و مصمم مهار هزینه‌کردها را بکشد. جمعیت بریتانیا رو به پیری گذاشته است. بین سال‌های 1987 تا 2010 که محافظه‌کاران حاکم بودند سهم افراد بالای 65 سال در جمعیت بریتانیا همواره 16 درصد بود. این سهم هم‌اکنون 19 درصد است و تا سال 2035 به حدود 25 درصد خواهد رسید. این امر صورتحساب مستمری‌ها و بار خدمات ملی بهداشت را سنگین می‌کند. این در حالی است که نظام سلامت هنوز زیر بار هزینه بیماران درمان‌نشده قرار دارد. اسکاتلند و ایرلند شمالی برای خروج لحظه‌شماری می‌کنند و کاخ وست‌مینستر برنامه‌ای برای جلب رضایت آنها ندارد.  بریتانیا در وضعیتی خطرناک قرار دارد. کشور بیش از آنچه تصور می‌رود فقیر است. کسری حساب تجاری آن سربه‌فلک کشیده است. ارزش استرلینگ سقوط کرد و هزینه بهره بدهی‌ها بالا می‌رود. اگر دولت بعدی بر افزایش هزینه‌کردها و همزمان بر کاهش مالیات‌ها اصرار ورزد به ورطه بحران فرو می‌رود. زمانی که در آن همه چیز امکان‌پذیر بود به پایان رسیده است. با خروج آقای جانسون، یک‌بار دیگر باید سیاست با  واقعیت پیوند بخورد.

دراین پرونده بخوانید ...