محرک زنده دنیا
چرا باید کتاب «اقتصاد آنتروپی» را خواند؟
نظریه اقتصادی از زمان مرکانتیلیستها و فیزیوکراتها، و از آدام اسمیت و دیوید ریکاردو گرفته تا کارل مارکس و جان مینارد کینز، برای پشتیبانی و هدایت سیاستهای اقتصادی وجود داشته و اعمال شده است. درحالیکه یک نظریه خوب به ما کمک میکند تا جهان را درک کنیم و انتخابهای سیاسی بهتری داشته باشیم، نظریه بد میتواند به شکستهای بزرگ سیاسی منجر شود. اصول غالب اقتصاد جریان اصلی امروز را در نظر بگیرید، که شامل رقابت کامل، بازده ثابت، بهرهوری نهایی، خنثی بودن پول، انتظارات عقلایی، پتانسیل خودسازماندهی بازارهای ظاهراً آزاد و تعادل عمومی میشود. ترجمه این اصول به سیاست، اجماع واشنگتن را به ما داد که خواستار بودجههای متعادل، پول انقباضی، خصوصیسازی، مقرراتزدایی، تجارت آزاد، بازارهای سرمایه باز و موارد دیگر است.
حالا به این فکر کنید که اگر یک اصل اساسی از نظریه اقتصاد جریان اصلی -که هنوز در دانشگاههای برتر تدریس میشود، در کتابهای درسی چاپ میشود و سیاست را برای همه ما شکل میدهد- کاملاً اشتباه باشد، چه اتفاقی رخ میدهد؟ اگر نمودار نمادین عرضه و تقاضا که هر دانشجوی اقتصاد آن را مقدس و لایتغیر میداند، در واقع واقعیت نحوه عملکرد اقتصادها را نشان ندهد، چه میشود؟
اقتصاددان مشهور جیمز کی. گالبرایت، بر این باور است که این یک «فاجعه» است که در واقع هم رخ داده است. مشکل بزرگ او با اقتصاد جریان اصلی، وسواس آن بر یک مفهوم به عقیده وی، توهمی قرن نوزدهمی است: تعادل. گالبرایت به همراه جینگ چن، در کتاب جدیدشان «اقتصاد آنتروپی: مبنای زنده ارزش و تولید» که انتشارات دانشگاه شیکاگو در ژانویه سال جاری میلادی به بازار کتاب عرضه کرده است، به نقد این مفهوم و معرفی جایگزین برای آن پرداختهاند.
خلاصه کلام این است: نظریه تعادل عمومی -پایه و اساس اقتصاد مدرن- بر این ایده استوار است که بازارها بهطور طبیعی در طول زمان خود را متعادل میکنند. این نظریه فرض میکند که همه اقتصادها فقط مجموعهای از بازارهای مستقل هستند که هر کدام کاملاً با تئوری متعارف عرضه و تقاضا مطابقت دارند. این فرض به برخی نتایج تئوریک عجیبوغریب منجر میشود: کشورها فقیر هستند، زیرا تعادل در بازارهایشان برقرار نیست و رفاه در کشورهای توسعهیافته گواه بر کارآمدی بازارهای آزاد است. اما در این میان این واقعیت که بازارها گاهی اوقات سقوط میکنند، بهعنوان «شوکهای غیرقابل پیشبینی» نادیده گرفته میشوند. گالبرایت استدلال میکند که مشکل واقعی این است که اقتصاددانان از یک حقیقت اساسی اجتناب کردهاند: آنتروپی. در فیزیک، آنتروپی نیرویی است که جهان را به حرکت در میآورد و برای همه سیستمهای زنده، از جمله اقتصادها، اساسی است. اما اقتصاددانان نئوکلاسیک سرسختانه به تعادل چسبیدهاند، حتی اگر آنتروپی و تعادل با هم ناسازگار باشند. یکی یک قانون جهانی طبیعت است؛ دیگری اما فقط یک انتزاع ساده برای فرار از واقعیت. گالبرایت بر این باور است که «نظریه تعادل عمومی» ریشه در دیدگاهی از جهان دارد که به فیزیک و زیستشناسی اواخر قرن نوزدهم، یعنی به قبل از داروین برمیگردد. این دیدگاهی از جهان است که در آن یک حالت پایدار وجود دارد که ما به سمت آن گرایش داریم و میتوانیم بفهمیم چیست. در نظریه تعادل عمومی ممکن است عدم قطعیت کوتاهمدت وجود داشته باشد، ممکن است شوکهایی وجود داشته باشد، اما هیچ عدم قطعیت بلندمدتی وجود ندارد. همه چیز به سمت یک حالت پایدار میرود. گالبرایت و چن این را یک دیدگاه عمیقاً ضدعلمی میدانند. آنها استدلال میکنند که این دیدگاه با هر آنچه ما در مورد فیزیک، زیستشناسی، جوامع اجتماعی، تاریخ بشر و همه چیزهای دیگر میدانیم، مغایرت دارد. رویکردی که نویسندگان «اقتصاد آنتروپی: مبنای زنده ارزش و تولید» مطرح میکنند این است که بله، میتوانید اتفاقات را در مدت کوتاهی در آینده پیشبینی کنید، اما با گذشت زمان، نداشتن قطعیتها افزایش مییابند. آنها کاهش پیدا نمیکنند. این رویکرد همانگونه که آنها میگویند، با هر آنچه ما در علوم دیگر میدانیم، هماهنگی دارد و با قبول آن، اقتصاددانان نیز در سنت فکری، علمی و انسانی قرار خواهند گرفت که بقیه جهان بیش از یک قرن پیش آن را پذیرفته و واقعاً اساس دانش بشری میدانند. با پذیرش این موضوع شما همیشه در تصمیمگیریها با تعدادی از پرسشهای اساسی روبهرو هستید که باید برای آنها پاسخی پیدا کنید. برای مثال، امکان سودآوری در یک کار مشخص چقدر است؟ هزینههای منابع چقدر است؟ برای جمعآوری منابع و بهکارگیری فناوریها، چقدر باید از قبل سرمایهگذاری ثابت انجام دهید؟ چقدر با عدم قطعیت مواجه هستید؟ چقدر به درست پیش رفتن اوضاع اطمینان دارید؟ این نوع تصمیمی است که هر کسبوکاری، هر دولتی، هر خانواری در تفکر در مورد چگونگی گذار از حال به آینده میگیرد. بنابراین ما این موضوع را مبنایی برای تفکر در مورد تصمیمات اقتصادی در نظر میگیریم. این ایده پیچیدهای نیست، اما اساساً با این تصور که جهان در بلندمدت به سمت تعادل گرایش دارد در تضاد است. گالبرایت در «اقتصاد آنتروپی...» الگویی اقتصادی ارائه میدهد که آنتروپی را در بر میگیرد و نظریه اقتصادی را با فرآیندهای زندگی و قوانین فیزیکی همسو میکند- چیزی که پیامدهای واقعی برای نحوه درک ما از بازارها، قدرت و مقررات دارد. در این کتاب، نویسندگان یک نظریه اقتصادی مطرح میکنند که با فرآیندهای زندگی و قوانین فیزیکی سازگار است. گالبرایت مینویسد: «ما این کار را انجام میدهیم، زیرا به یک دلیل ساده ضروری است: نظریه اقتصادی که زیربنای اقتصاد «جریان اصلی» مدرن و عملاً تمام آموزشهای کتابهای درسی اقتصاد است، با فرآیندهای زندگی و قوانین فیزیکی سازگار نیست. و ما بر این باوریم که این یک مشکل است. انسانها موجودات زنده هستند. همه فعالیتهای انسانی با قوانین فیزیکی سازگار است: آنها از منابع استفاده میکنند، تحت تاثیر نیروهای فیزیکی مانند گرانش و الکترومغناطیس عمل میکنند و طول عمر آنها محدود است. بنابراین، طبیعی است که یک نظریه اقتصادی بر پایه زیستشناسی و فیزیک بنا شود. در این کتاب، ما این وظیفه را برای دو عنصر اساسی اقتصاد انجام میدهیم: نظریههای ارزش و تولید.» «اقتصاد آنتروپی»، نظریه تعادل عمومی را کنار میگذارد و مبنای جدیدی برای تفکر در مورد مسائل اقتصادی عرضه میکند، مبنایی که ریشه در فرآیندهای زندگی دارد- جهانی نابرابر از تغییر بیوقفه که در آن مرزها، برنامهها و مقررات ضروری هستند. نظریه ارزش گالبرایت و چن مبتنی بر کمبود است و قدرت انحصار را در نظر میگیرد. نظریه تولید آنها شامل بازدههای افزایشی و کاهشی، عدم قطعیت، سرمایهگذاریهای ثابت در طول زمان و تاثیر افزایش هزینههای منابع است. مدلهای آنها در کنار هم، مشکلات کلیدی مانند تجارت، امور مالی، انرژی، آبوهوا، درگیری و جمعیتشناسی را توضیح میدهد.
نظریه اقتصادی استاندارد بیان میکند که منابع طبیعی تنها یک عامل در فعالیتهای اقتصادی هستند، که میتوانند بهراحتی با عوامل دیگر جایگزین شوند و تولید میتواند با افزایش فناوری افزایش یابد. به همین دلیل، کاهش منابع طبیعی برای اقتصاددانان نئوکلاسیک نگرانی چندانی ندارد. این جوهره پاسخ جریان اصلی به کتاب «محدودیتهای رشد» در سال ۱۹۷۲ (میدوز، ۱۹۷۲) بود. و به همین دلیل است که اقتصاددانان جریان اصلی، مدلسازی تولید را بهعنوان یک موضوع بازده ثابت به مقیاس، با استفاده روزافزون از منابع که به تولید روزافزون منجر میشود، پذیرفتنی میدانند. در دنیای واقعی، این اتفاق نمیافتد مگر در طیف بسیار محدودی از مقیاسها. در دنیای واقعی، بازده ممکن است با مقیاس افزایش یابد یا کاهش پیدا کند و معمولاً هر دو عامل بهطور همزمان عمل میکنند.
اصطلاحات مرجع اساسی، مفاهیم عرضه و تقاضا هستند که در بازار با هم تعامل دارند و در قیمتها و مقادیر خاصی به حالت سکون میرسند. هزاران راه مختلف وجود دارد که این فرآیند ممکن است از طریق «نقصها» و «شوکها» مختل شود. اما در قلب موضوع، مفاهیم تعادل و توازن -نظم ذاتی که قرار است یک سیستم بازار به سمت آن گرایش داشته باشد- نهفته است. این نظم ذاتی گاهی اوقات حالت پایدار نامیده میشود. این ایده بسیار آرامشبخش است که با مفاهیمی مانند «پایان تاریخ» و پیروزی سرمایهداری بازار بر سیستمهای اجتماعی رقیب سازگار است. در زندگی واقعی، چیزی به اسم نظم ذاتی و حالت پایدار وجود ندارد. در زندگی واقعی، زمان از گذشته، از طریق حال، به آینده، در یک فرآیند بیوقفه تغییر، حرکت میکند. این تغییرات اشکال مختلفی از جمله تولد، رشد، زوال، مرگ و ظهور و سقوط جوامع و تمدنها را به خود میگیرد. همه آنها تحت تاثیر قوانین فیزیکی و بیولوژیک، از جمله بهویژه قانون دوم ترمودینامیک و قوانین تکامل بیولوژیک، رخ میدهند. از نظر نویسندگان، اقتصاد باید به همان اصول کلی پایبند باشد، نه اینکه بر توهم یک حالت پایدار اساسی استوار باشد. در اقتصاد جریان اصلی مدرن، دو نهاد یا عرصه جداگانه و متمایز برای اقدام وجود دارد. یکی بازار است، دیگری دولت. این دو عرصه کارکردهای جداگانهای دارند: بازار منابع را بر اساس ترجیحات خانوارها و شرکتهای تجاری تخصیص میدهد؛ دولت قراردادها و حقوق مالکیت را اجرا میکند و امنیت و حمایت را فراهم میکند. جدا از آن، فعالیت اقتصادی دولت بهعنوان «مداخله» در بازار توصیف میشود که گاهی اوقات توجیهپذیر است، اما اغلب چنین نیست. در زندگی واقعی، هیچ بازاری (با هیچ پیامدی) بدون دولتهایی که آنها را تنظیم میکنند، وجود ندارد. مقررات شرایطی را ایجاد میکند که تحت آن فعالیتهای اقتصادی پیچیده میتوانند رخ دهند و شرایط و محدودیتهای رقابت اقتصادی را تعیین میکند. مقررات در اقتصاد همان عملکردی را دارد که در هر سیستم مکانیکی و بیولوژیک دارد: جریان منابع را در ظرفیت سیستم برای مدیریت ایمن و پایدار آن نگه میدارد (یا سعی میکند نگه دارد). هنگامی که مقررات شکست میخورند، بازارها فرو میریزند-یا به عبارت مناسب، «ذوب میشوند». از نظر فیزیک، جریان آنتروپی نیروی محرکه اساسی جهان است. آنتروپی تاثیر خود را بر تمام سیستمهای فیزیکی، از جمله سیستمهای زنده، اعمال میکند. جوامع انسانی سیستمهای زندهای هستند که فعالیتهای اقتصادی آنها از سایر جنبههای وجودشان جداییناپذیر است. بنابراین طبیعی است که تحلیل اقتصادی باید آنتروپی را در نظر بگیرد. بااینحال، در بیشتر موارد، این کار را نمیکند. در واقع، قدرتمندترین مرجع در اقتصاد قرن بیستم، پل ساموئلسون، هرگونه ارتباط اینچنینی را با عبارتهای تندی رد کرد: «میتوانم اضافه کنم که نشانه یک سفتهباز یا سوداگر نیمهکاره در علوم اجتماعی، جستوجوی او برای چیزی در سیستم اجتماعی است که با مفهوم «آنتروپی» فیزیکدان مطابقت دارد.»
«اقتصاد آنتروپی» در چهار بخش اصلی سازماندهی شده است. بخش اول، شامل فصلهای ۱ و ۲، به برخی از مفاهیم کلیدی در اندیشه اقتصادی میپردازد: انتخاب میان تعادل و عدم تعادل و نقش دولت در ارتباط با بازار. نویسندگان در این بخش سعی میکنند ضرورت تفکر بر اساس اقتصاد بدون تعادل و بنابراین ضرورت و لزوم وجود دولتها و مقررات برای وجود بازارها را اثبات کنند. فصلهای ۳ و ۴ به نظریه ارزش میپردازند، تفکر گذشته و جریان اصلی در مورد این موضوع را مرور میکنند و پیشنهاد نویسندگان را که یک نظریه آنتروپی ارزش است که به روشی ساده از طریق تابع لگاریتم بیان میشود، پیش میبرند. این تابع به اقتصاددانان اجازه میدهد کمیابی فیزیکی را با قدرت بازار در یک عبارت فشرده ترکیب کنند. بخش سوم، از فصلهای ۱ تا ۷، به نظریه تولید میپردازد، بهگونهای که به ما اجازه میدهد منابع، سرمایهگذاریهای ثابت، سودآوری مورد انتظار و عدم قطعیت -همه عناصر حیاتی در تولید اقتصادی واقعی که بهنوعی از مدلهای تعادل جریان اصلی جدا شدهاند- را در نظر بگیریم. در فصل۸، کتاب با تاملاتی در مورد پیامدهای نظریه ارائه و بسط دادهشده در فصلهای پیشین، در مورد برخی از نگرانیهای اصلی به پایان میرسد: منابع، آبوهوا، جمعیتشناسی و آینده گونه ما.
گالبرایت و چن در انتهای کتاب مینویسند: «ما اولین کسانی نیستیم که نیاز به بازسازی اقتصاد بر پایه فیزیکی و بیولوژیک را تشخیص میدهیم. ما تنها کسانی نیستیم که در حال حاضر روی این مشکل کار میکنیم. مشکلات انرژی، محیط زیست و بومشناسی دیگران را به سمت تحلیل بیوفیزیکی جذب کرده است. کارهای مهمی در حال انجام است که قدرت قانون آنتروپی را برای توصیف توزیع درآمدها نشان میدهد. ما سالهای زیادی را صرف بهرهبرداری از قدرت اندازهگیریهای مبتنی بر آنتروپی برای ثبت تکامل نابرابریهای اقتصادی، در ایالاتمتحده و سراسر جهان کردهایم. سهم ما در این کتاب، پشتیبانی از این کار و تکمیل آن با بیانات ساده نظریه اساسی، در رابطه با ارزش و تولید است.» به نظر میرسد اقتصاد آنتروپی، حتی اگر الان با دیده شک به آن نگاه شود، کتاب مهمی است که باید خوانده و درک شود. شاید نگاهی جدید به اقتصاد، بتواند به ما یاد بدهد چگونه میتوان شکستهای بازار را پیشبینی کرد و زیان آن را کاهش داد.