شناسه خبر : 43094 لینک کوتاه

نادیده گرفتن آمار

سوگیری غفلت از نرخ پایه چیست؟

 
 
محمد علی‌نژاد/ نویسنده نشریه 
84

هنگامی که هم اطلاعات فردی، که مختص یک شخص یا رویداد خاص است و هم اطلاعات نرخ پایه، که اطلاعات عینی و آماری است، ارائه می‌شود، ما تمایل داریم به اطلاعات فردی ارزش بیشتری قائل شویم و اغلب اطلاعات نرخ پایه را به کلی نادیده می‌گیریم. این موضوع به عنوان «مغالطه نرخ پایه» یا «غفلت از نرخ پایه» شناخته می‌شود و نه‌تنها مردم عادی بلکه بسیاری از سیاستگذاران را هم تحت تاثیر قرار داده است.صحبت در مورد مغالطه نرخ پایه بدون اشاره به کانمن و تورسکی امکان‌پذیر نیست. این دو پژوهشگر در مقاله سال 1973 خود با عنوان «در باب روانشناسی پیش‌بینی» تشریح می‌کنند که چگونه ابتکار عمل همانندی به انجام مغالطه نرخ پایه منجر می‌شود. یکی دیگر از توضیحات علل سوگیری غفلت از اطلاعات نرخ پایه در مقاله مایا بار-هیلل با عنوان «مغالطه نرخ پایه در قضاوت‌های احتمالی» قابل مشاهده است.

اگر دانشجو هستید احتمالاً می‌دانید که کلیشه‌های خاصی به رشته‌های مختلف پیوسته است. به عنوان مثال، دانشجویان رشته‌های مهندسی اغلب به عنوان افرادی سخت‌کوش اما خودخواه در نظر گرفته می‌شوند، دانشجویان رشته کسب‌وکار به‌طور کلیشه‌ای آماده و گوشه‌گیر هستند، و دانشجویان هنر به عنوان فعالانی پرخاشگر و همراه با مد روز شناخته می‌شوند. البته، این کلیشه‌ها تعمیم‌های گسترده و اغلب دور از انتظاری هستند، با این حال، بسیاری از آنها برای پیش‌بینی در مورد عملکرد افراد مورد استفاده قرار می‌گیرند.

دانیل کانمن و آموس تورسکی مطالعه‌ای در این مورد انجام دادند و در آن به شرکت‌کنندگان طرح شخصیتی یک دانشجوی خیالی به نام تام دبلیو داده شد. به شرکت‌کنندگان فهرستی از 9 حوزه تحصیلات تکمیلی داده شد و به آنها گفته شد بر اساس طرح شخصیتی تام دبلیو، رشته مورد علاقه او برای ادامه تحصیل را از میان این 9 حوزه رتبه‌بندی کنند. در زمان انجام این پژوهش، اکثر دانشجویان ثبت‌نام در رشته‌های آموزشی و علوم انسانی را به تحصیل در علوم کامپیوتر ترجیح می‌دادند. با این حال، 95 درصد از شرکت‌کنندگان اعلام کردند احتمال ادامه تحصیل تام دبلیو در رشته علوم کامپیوتر بسیار بیشتر از رشته‌های آموزشی و علوم انسانی است. پیش‌بینی آنها بر اساس الگوی شخصیتی (اطلاعات فردی) تام و به‌طور کلی مخالف با اطلاعات نرخ پایه بود.

اثرات فردی

سوگیری غفلت از نرخ پایه می‌تواند موجب شود که فرد قضاوت‌های احتمالی ناقصی در بسیاری از جنبه‌های مختلف زندگی‌اش داشته باشد. همان‌طور که کانمن و تورسکی نشان دادند، این موضوع می‌تواند باعث شود بر اساس برداشت‌های اولیه از مردم در مورد آنها نتیجه‌گیری کنیم. به نوبه خود، این سوگیری می‌تواند ما را به ایجاد تصورات از پیش‌تعیین‌شده در مورد مردم و همچنین تداوم کلیشه‌های بالقوه مضر سوق دهد. این غفلت همچنین بر تصمیمات مالی افراد نیز می‌تواند تاثیرگذار باشد به این صورت که افراد را به واکنش بیش از حد نسبت به تغییرات گذرا در سرمایه‌گذاری‌هایشان سوق دهد. اگر اطلاعات نرخ پایه نشان از رشد پایدار بازار سهام دهد؛ احتمالاً هر افتی موقتی بوده و اوضاع مجدداً به روال عادی برمی‌گردد اما اگر اطلاعات نرخ پایه را نادیده بگیریم، ممکن است تمایل به فروش داشته باشیم، زیرا پیش‌بینی می‌کنیم که ارزش سهام ما احتمالاً به روند ریزشی خود ادامه خواهد داد.

اثرات سیستماتیک

در صورتی که مردم قضاوت‌های احتمالی نسبت به افراد دیگر داشته باشند، اثرات فردی غفلت از نرخ پایه می‌تواند تجمیع شده و به یک چالش قابل توجه تبدیل شود. کانمن و تورسکی در کتاب «قضاوت در نااطمینانی: اکتشافات و سوگیری‌ها» که در سال 1982 به چاپ رسید، به یک مطالعه جالب اشاره می‌کنند. در این پژوهش به شرکت‌کنندگان چنین سناریویی داده شد: «اگر در یک آزمایش فردی بیمار تشخیص داده شود. بیماری‌ای که میزان شیوع آن یک به هزار و نرخ مثبت کاذب آن پنج درصد است، با فرض اینکه شما هیچ چیز در مورد علائم یا نشانه‌های آن فرد ندانید، احتمال اینکه نتیجه آزمایش فرد مثبت بوده و او واقعاً به بیماری مبتلا شده باشد چقدر است؟»

نیمی از شرکت‌کنندگان پاسخ دادند 95 درصد. میانگین پاسخ‌ها 56 درصد بود و تنها تعداد انگشت‌شماری پاسخ صحیح دو درصد را ارائه دادند. شرکت‌کنندگان این مطالعه پزشک نبودند ولی این مثال نشان می‌دهد که چرا دانستن اطلاعات نرخ پایه و غفلت نکردن از آن برای یک پزشک اهمیت بسیار زیادی دارد. در نظر نگرفتن اطلاعات نرخ پایه می‌تواند تاثیر قابل توجهی بر سلامت روانی بیمار داشته باشد و ممکن است پزشکان را از بررسی سایر علل بالقوه باز دارد، زیرا احتمال 95 درصد کاملاً قطعی به نظر می‌رسد.

چرا این سوگیری اتفاق می‌افتد؟

85

توضیحات متعددی را می‌توان برای چرایی رخ دادن سوگیری غفلت از نرخ پایه ارائه کرد. یکی از نظریه‌های اصلی به مبحث «ارتباط» برمی‌گردد. ما اطلاعات نرخ پایه را نادیده می‌گیریم چرا که آن را اطلاعاتی «غیرمرتبط» می‌دانیم، بنابراین احساس می‌کنیم «باید» نادیده گرفته شود. با این حال برخی هم معتقدند غفلت از نرخ پایه ناشی از قاعده ابتکار عمل همانندی (representativeness heuristic) است.

مایا بار-هیلل در مقاله‌ای در سال 1980 با عنوان «مغالطه نرخ پایه در قضاوت‌های احتمالی» محدودیت‌های موجود در نظریه‌های قبلی مغالطه نرخ پایه را توضیح داده و یک توضیح جایگزین ارائه می‌کند: ارتباط. به‌طور خاص، ما اطلاعات نرخ پایه را نادیده می‌گیریم چرا که معتقدیم به قضاوتی که می‌کنیم بی‌ربط است. بار-هیلل ادعا می‌کند پیش از قضاوت کردن ما اطلاعات را به سطوح مختلفی از ارتباط با موضوع دسته‌بندی می‌کنیم. اگر چیزی بی‌ربط به نظر برسد آن را کنار گذاشته و آن را در نتیجه‌گیری خود لحاظ نمی‌کنیم. بنابراین، این‌طور نیست که ما قادر به ادغام انواع مختلف اطلاعات نباشیم. اگر به دو نوع اطلاعات ارتباط یکسانی اختصاص داده شود، آنها را به یک اندازه در نظر خواهیم گرفت. این تخصیص نادرست ارتباط است که باعث می‌شود اطلاعات حیاتی را نادیده بگیریم، برای اطلاعاتی خاص بیش از آنچه باید ارزش قائل شویم، یا زمانی که باید چندین مورد را ادغام کنیم، روی یک منبع اطلاعات تمرکز کنیم.

علاوه بر این، بار-هیلل توضیح می‌دهد بخشی از چیزی که باعث می‌شود برخی از اطلاعات را مرتبط‌تر از سایرین بدانیم، اختصاصی بودن آن است. هرچه اطلاعات اختصاصی‌تری از یک شرایط در اختیار داشته باشیم، آن را مرتبط‌تر می‌دانیم. اطلاعات فردی ماهیتاً اختصاصی به نظر می‌رسند. بنابراین ما آنها را بسیار مرتبط می‌دانیم. از سوی دیگر، اطلاعات نرخ پایه بسیار کلی و عمومی هستند، بنابراین ذهن ما آن را «کمتر مرتبط» دسته‌بندی می‌کند. در تصمیم‌گیری و قضاوت ما اطلاعاتی را که مرتبط به نظر می‌رسند در نظر گرفته و آنهایی را که به نظر بی‌ربط می‌آیند نادیده می‌گیریم. اگر چه ما چنین استراتژی را موثر می‌دانیم اما در حقیقت دقت قضاوت ما را به خطر می‌اندازد.

بار-هیلل ادعا می‌کند که همانندی توضیحی کافی برای علت رخ دادن مغالطه نرخ پایه نیست، چرا که نمی‌تواند این مغالطه را در همه زمینه‌ها توضیح دهد. همان‌طور که گفته شد، همانندی ممکن است یکی از عواملی باشد که به اشتباه نرخ پایه کمک می‌کند، به ویژه در مواردی مانند مطالعه تام دبلیو که کانمن و تورسکی توضیح داده‌اند.

ابتکار عمل یا اکتشاف، میانبرهای ذهنی هستند که ما آنها را برای تسهیل قضاوت و تصمیم‌گیری به کار می‌گیریم. ابتکار عمل همانندی، که کانمن و تورسکی معرفی کردند، تمایل ما به قضاوت درباره احتمال چیزی را بر اساس میزان شباهت شیء یا رویداد مورد نظر به نمونه اولیه طبقه‌بندی که در آن قرار می‌گیرد، توصیف می‌کند. ما از نظر ذهنی اشیا و رویدادها را بر اساس ویژگی‌های مشابه گروه‌بندی می‌کنیم. هر دسته یک نمونه اولیه دارد، که نمونه متوسطی از همه اشیا و رویدادهای طبقه‌بندی‌شده در آن دسته است. هر چه شیء یا رویداد بیشتر به نمونه اولیه شباهت داشته باشد، ما آن را نماینده بیشتری از آن دسته می‌دانیم. هر چه همانندی بیشتر باشد، به احتمال زیاد ما معتقدیم که نتایج آن با نتایج نمونه اولیه هماهنگ خواهد شد.

ابتکار عمل همانندی می‌تواند به مغالطه نرخ پایه منجر شود، زیرا ممکن است یک رویداد یا شیء را به‌عنوان بسیار نماینده ببینیم و قضاوت احتمالی را صرفاً بر اساس آن، بدون توقف در نظر گرفتن مقادیر نرخ پایه انجام دهیم. به عنوان مثال در مورد تام دبلیو، قضاوت در مورد رشته تحصیلی او از ظاهر و شخصیت او استنباط شد. در نظر گرفته می‌شد که او همانند یک دانشجوی فارغ‌التحصیل علوم کامپیوتر است، در نتیجه شرکت‌کنندگان را وادار می‌کند که او را با احتمال بیشتری برای ادامه تحصیل در آن رشته نسبت به برنامه‌هایی با نرخ ثبت‌نام بسیار بیشتر رتبه‌بندی کنند. از آنجا که تعداد دانشجویان هم در آموزش و هم در علوم انسانی بسیار بیشتر از علوم کامپیوتر بود، این احتمال بیشتر بود که او در حال مطالعه علوم انسانی یا آموزشی باشد تا علوم کامپیوتر. با این حال، همانندی باعث شد شرکت‌کنندگان اطلاعات نرخ پایه را نادیده بگیرند.

یک مثال معروف

مثال کلاسیک سوگیری مغلطه نرخ پایه از سوی بار-هیلل ارائه شد. نخست به شرکت‌کنندگان اطلاعات نرخ پایه زیر داده شد: دو شرکت تاکسی در شهر وجود دارد: یکی شرکت «سبز» و دیگری شرکت «آبی». اسم شرکت‌ها به رنگ تاکسی‌های مورد استفاده آنها برمی‌گردد. در میان تمام تاکسی‌های شهر، 85 درصد آبی و 15 درصد سبز هستند. سپس این سناریو برای شرکت‌کنندگان تعریف می‌شود: یک تاکسی که یک شاهد آن را سبز شناسایی می‌کند در یک نیمه‌شب با یک فرد تصادف کرده و فرار می‌کند. به منظور صحت ادعای شاهد، دادگاه دستور می‌دهد برای توانایی تشخیص میان تاکسی سبز و آبی در شب این شاهد مورد آزمایش قرار بگیرد. نتیجه آزمایش نشان می‌دهد که شاهد در 80 درصد مواقع رنگ را درست تشخیص داده ولی 20 درصد هم خطا دارد. از شرکت‌کنندگان در این پژوهش خواسته شد تا بگویند احتمال اینکه تاکسی تصادفی واقعاً سبز بوده باشد، چقدر است؟

بسیاری از شرکت‌کنندگان احتمال اینکه شاهد به درستی رنگ ماشین را تشخیص داده باشد 80 درصد اعلام کردند. با این حال، هر فردی که چنین جوابی داده مرتکب سوگیری مغالطه نرخ پایه بوده است. اگر اطلاعات نرخ پایه را در نظر بگیریم که به ما گفته بود 15 درصد از تاکسی‌های شهر سبز هستند، احتمال واقعی که شاهد درست تشخیص داده باشد، 41 درصد است. این احتمال از محاسبات آماری استنباطی حاصل می‌شود که هر دو درصد رنگ تاکسی‌های شهر و احتمال صحت تشخیص رنگ شاهد در شب را در نظر می‌گیرد.

چگونه از این سوگیری اجتناب کنیم؟

داشتن حداقل دانش آماری بسیار سودمند است چرا که به شما اجازه تفسیر دقیق‌تر اطلاعات را می‌دهد. آمار دانستن شما را به فهم نتایج تحقیقات جدید مجهز کرده و شما را قادر می‌کند تا متوجه شوید کدام پژوهش به درستی طراحی شده و کدام یک نه. دانستن نرخ پایه به شما اجازه می‌دهد احتمال اتفاق رویدادهای مشخص را در زندگی خود بهتر درک کنید.

به منظور اجتناب از مغالطه نرخ پایه، نیاز است توجه بیشتری به اطلاعات نرخ پایه موجود کنید و این موضوع را به رسمیت بشناسید که رفتارهای شخصی و گذشته نمی‌تواند عامل پیش‌بینی‌کننده مطمئنی برای رفتارهای آینده باشند. این امر مستلزم آن است که هنگام ارزیابی احتمال وقوع یک رویداد معین تلاش بیشتری داشته باشیم. ذهن ما تمایل به بازگشت به فرآیندهای بدون زحمت و خودکاری دارد که تصمیم‌گیری را بسیار آسان‌تر می‌کند، با این حال، این موضوع خطر خطا را افزایش می‌دهد. با آگاهی از این مغالطه و اتخاذ رویکردی فعال برای مبارزه با آن، می‌توانیم تعداد دفعات ارتکاب آن را کاهش دهیم. 

دراین پرونده بخوانید ...