شناسه خبر : 42690 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

سنت آقامحمدخان

حکومت بر گرسنگان چه فضیلتی دارد؟

 

شادی معرفتی / نویسنده نشریه 

82تا پیش از انقلاب مشروطه، مفهوم «رعیت» بیانگر جایگاه و نقش اجتماعی مردم ایران بود که اطاعت مطلق از حکومتی استبدادی را تداعی می‌کرد. رعایا مانند جماعت غلام و بنده، هیچ دخالتی در تعیین سرنوشت خویش نداشتند و جان، مال و باورهایشان بازیچه هوس‌های شاهنشاه بود و چون «حیوانات اهلی خار می‌خوردند و بار می‌بردند». جان و مال مردم، ملک طلق شاه یا ارباب بود و او هرگاه فرمان می‌داد، اموال مصادره می‌شد و به خزانه شاهی انتقال داده می‌شد. ساختار سیاسی، مبتنی بر خودکامگی بود و شاه، عمود خیمه آن محسوب می‌شد که با مفاهیمی همچون «ظل الله» و «فره ایزدی» هویت می‌یافت.

در هرم قدرت، بلافاصله پس از شاه، انبوهی از شاهزادگان، فرمانروایان ایالات، کارگزاران عالی‌رتبه دیوانی، فرماندهان نظامی و زمین‌داران بزرگ و پس از آنها، سران ایلات قرار داشتند که همواره میان آنها منازعه و رقابت وجود داشت. روحانیون نیز از قدرت و نفوذ زیادی در میان توده مردم برخوردار بودند. در چنین سلسله‌مراتبی بود که هر کدام از این صاحبان قدرت، در پی یافتن سهمی از ثروت بودند، که قدرت با ثروت تعریف می‌شد. بدیهی است که در این ساختار، که هر شاهزاده و اربابی، به دنبال سهم خویش از ثروت است، رعیت بیچاره، سهمی نخواهد داشت و ناگزیر از گردن نهادن بر فقر است. در نظام ارباب-‌رعیتی، رعیت نه مالکیتی بر اموالش داشت و نه حس امنیتی که مال و جانش تا سپیده فردا در اختیارش خواهد بود یا نه. از همین رو بود که بسیاری از صاحبان قدرت، به گونه‌ای سیستماتیک و ساختاری، مردم را فقیر نگه می‌داشتند و بر این عقیده بودند که برای آرام نگه داشتن رعیت، باید آنها را در محرومیت گذاشت. روایت‌ها و حکایت‌ها متعددی نیز از پادشاهان ایرانی نقل شده است که بر سیاست فشار اقتصادی بر مردم، تاکید داشته‌اند.

ردپای این اندیشه را می‌توان در مثل‌ها و ادبیات عامه جست‌وجو کرد. از جمله ضرب‌المثل‌ها و اشعار متعددی در مورد استفاده از امکانات عمومی توسط اوامر حکومتی برای برآوردن منافع شخصی، غارت، چپاول و آزمندی وجود دارد، مثل‌ها و اشعاری همچون: «چو خواجه به یغما دهد خانه را، چه چاره ز تاراج بیگانه را»، یا «از می غفلت چو شود شاه دنگ، مال رعیت ببرد هر مشنگ»، «مال مفت از عسل شیرین‌تر است»، «کدخدا را ببین، ده را بچاپ»، «مال مفت و دل بی‌رحم»، «به مال و نعمت رسیدی، هلاک کن خود را، که گاهگاه چنین اتفاق می‌افتد»، «ماهی ماهی را خورد، ماهیخوار هر دو را»، «بارش را برای هفت پشت بست»، «رعیت درخت جواهر است»، «هر پادشاه که سیر نباشد، رعیت او گرسنه خسبد»، «خانه ظالم به مظلوم گرم است»، «قالی را بزنی گرد درمی‌آید، رعیت را بزنی پول درمی‌آید».

مالیات دلبخواه و گاه و بیگاه که نفس رعیت را می‌برید نیز جایگاهی در ادبیات عامه دارد: «نه زمستان خدا به آسمان می‌ماند، نه مالیات دولت به زمین»، «من نادرقلی‌ام و پول می‌خواهم»، «هرچه در بغداد است، مال خلیفه است»، «شبان اگر خواهد، شیر از بز نر دوشد»، «این مال من، این مال منبر، این هم مال ننه قنبر!» یا «مالیات دولت نباید زمین بماند»، «آفت رسیده را غم باج و خراج نیست»، «از کف دست که مو ندارد، موی چگونه کنند؟» یا «از برهنه پوستین کندن».

حتی اشاراتی در ضرب‌المثل‌ها وجود دارد که رعیت اگر آسوده‌خاطر شود، عصیان می‌کند: «اسب چون فربه شود، سرکش شود».

به نظر می‌رسد این ظلم ساختاری از سوی رعیت نیز مورد پذیرش واقع شده است: «هرکه گریزد ز خراجات شاه، بارکش غول بیابان شود».

فقدان امنیت اقتصادی، سیاسی، نبود امنیت مالی و جانی، سوق یافتن از وضعیت بد به اوضاع بدتر، زندگی را با گرفتاری و محنت یکی انگاشتن و امیدوار نبودن به فردا نیز در ادبیات و ضرب‌المثل‌ها بازتاب یافته است: «اندر این خاکدان فرسوده، هیچ‌کس را نبینی آسوده»، «هرکس به قدر خویش، گرفتار محنت است»، «یک تن آسوده در جهان دیدم، آن هم «آسوده»اش تخلص بود»، «از دام چو آزاد شد، اندر قفس افتاد»، «از باران سوی ناودان آمدیم»، «از چاه درآمدن و به چاله افتادن»، «از بیم مور، در دهن اژدها شدیم»، «به دزدی ز نعمت، بدزدم ز خدمت، چه برکت بود در میان دو سارق»، «زورش به خر نمی‌رسد، پالانش را می‌زند» و مثل مشهور: «چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا».

نگاه حاکمان به مساله مال و جان رعیت را می‌توان از حکایات منسوب به آنها برداشت کرد. از منصور دوانیقی، دومین خلیفه عباسی نقل است که از یک‌سو کوچک‌ترین انتقادی را با شمشیر پاسخ می‌داد و از سوی دیگر، بر سخت‌گیری، فشارهای مالی و تضییقات طاقت‌فرسای اقتصادی، تاکید می‌کرد. حکایت می‌کنند روزی در حضور جمعی از خواص درباریان خود، با لحن زننده‌ای، انگیزه خود را از گرسنه نگه داشتن مردم چنین بیان کرد: اعراب چادرنشین در ضرب‌المثل خود خوب گفته‌اند که سگ خود را گرسنه نگه‌دار تا به طمع نان دنبال تو بیاید! در این هنگام یکی از حضار که از این تعبیر زننده سخت ناراحت شده بود، گفت: می‌ترسم شخص دیگری، قرص نانی به این سگ نشان بدهد و سگ به طمع نان دنبال او برود و تو را رها کند!

منصور نه‌تنها در دوران زمامداری خود، برنامه سیاه تحمیل گرسنگی را اجرا می‌کرد، بلکه این برنامه ضدانسانی را به فرزندش «مهدی» نیز تعلیم می‌داد. او ضمن یکی از وصیت‌های خود به پسرش «مهدی» گفت: من مردم را به طرق مختلف، رام و مطیع ساخته‌ام. اینک مردم سه دسته‌اند: گروهی فقیر و بیچاره‌اند و همیشه دست نیاز به سوی تو دراز خواهند کرد، گروهی متواری هستند و همیشه بر جان خود می‌ترسند، و گروه سوم در گوشه زندان‌ها به سر می‌برند و آزادی خود را فقط از رهگذر عفو و بخشش تو آرزو می‌کنند. وقتی که به حکومت رسیدی، خیلی به مردم در طلب رفاه و آسایش میدان نده!

در ذیل همین سنت، مصادره اموال صاحب‌منصبان از اصل‌افتاده و مردم بیچاره، رواجی عام داشت و دست‌کم از زمان خلیفه دوم، چونان تنبیهی اداری به کار گرفته می‌شد و یکی از راه‌های کسب درآمد در حکومت‌ها بود. مصادره اموال مردم، با بروز تدریجی ضعف در خلافت عباسی به یک نظام اخاذی دولتی بدل شد که از این طریق خلفا ثروت زیادی به چنگ می‌آوردند. منابع نشان می‌دهند که دولت چون به تنگنای مالی برمی‌خورد، در دسترس‌ترین منبع مصادره اموال وزیر یا صاحب‌منصبی بود که از چشم افتاده بود، یا بستن مالیات بی‌رویه بر مردم، که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم.

یکی از شروط عضویت در سازمان‌های لشکری و کشوری صفاریان، آن بود که متقاضی عضویت باید اموال خود را به خزانه دولت می‌سپرد و این اموال در صورت پیوستن آن فرد به دشمنان، مصادره و به خزانه مال صلات که مختص پرداخت صله‌های حشم بود، واریز می‌شد.

یکی از ترفندهای سامانیان برای کسب درآمد، آزاد گذاشتن کارگزاران در درازدستی بر مال مردم بود، در واقع امیران سامانی به طمع آنکه در فرصت مناسب دستاورد تبهکاری‌های چندین‌ساله آنها را به عنوان مصادره بستانند، آنان را مواخذه نمی‌کردند. ابوعلی سیمجور که با عنوان الموید من السماء، امیرالامرای آل سامان شد و به فرمان نوح بن منصور، امارت خراسان را در اختیار داشت، ابوعلی نسفی را به استخراج و استیفای اموال خراسان گماشت و دستش را برای مطالبه اموال از مردمان باز گذاشت. ابوعلی نیز «خطه خراسان را به یک‌بار بغارتید»، بعد از این ماجرا امیرالامرا او را فرو گرفته، همه اموال گردآورده‌اش را مصادره کرد. نمونه دیگری از این قبیل مصادره‌ها در بغداد نیز گزارش شده است؛ آنجا که بختیار، امیرالامرای بغداد، به وزیر خود ابوالفضل دستور داد که دست ابوطاهر، کارگزار بصره را در گردآوری مال باز گذارد. ابوطاهر نیز که گمان می‌برد با فشار بر بازرگانان و توده مردم و ستاندن باج، پیوند خود را با بختیار مستحکم‌تر و راهش را به سوی وزارت هموار می‌کند، فشار را بر مردم بیشتر کرد تا اینکه وزیر به بختیار نوشت که این کارگزار، بصره را ویران کرده و مردم را بدبین، اکنون هنگام آن رسیده که مردم با دستگیری او خشنود شوند، و دیگری به جای او گماشته گردد و بیش از آنچه مصادره کرده، باید اموالش را مصادره نمود. وزیر کسی را به نزد بختیار فرستاد تا جنایت‌های ابوطاهر را برشمارد و دارایی او را عظیم بنماید و او را به طمع اندازد، در نتیجه چنین اقداماتی بختیار دستور دستگیری و مصادره اموال ابوطاهر را داد.

این حکایت سعدی نیز چنین مصادره‌هایی را تداعی می‌کند: «ذوالنون مصری پادشاهی را گفت شنیده‌ام فلان عامل را که فرستاده‌ای به فلان ولایت، بر رعیت درازدستی می‌کند و ظلم روا می‌دارد، گفت روزی سزای او بدهم. گفت بلی روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام شده باشد، پس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی، درویش و رعیت را چه سود؟ پادشاه خجل گشت و دفع مضرت بفرمود.

با حمله مغولان به ایران، برگ جدیدی از تاریخ این سرزمین ورق خورد و چنان ویرانی به بار آمد که تا قرن‌ها به سامان نرسید. حملات مغولان به کاهش شدید جمعیت و اراضی زیر کشت و در نتیجه نابودی بخش وسیعی از زمین‌های کشاورزی انجامید، تا آنجا که در بسیاری از مناطق ایران، تنها ده درصد از زمین‌ها زیر کشت می‌رفت و باقی بایر بود. با تخریب اراضی کشاورزی، درآمد دیوان مرکزی به یک‌پنجم ادوار قبل، کاهش یافت و دولت ایلخانان در تنگنای شدید مالی قرار گرفت. این وضع منجر به پیدایش انواع و اقسام مالیات‌ها و گرایش به مصادره اموال و املاک برای جبران کسر بودجه گردید. عمادالدین میرانی که منصب انشا داشت، گفت: شرع مطهر به اولوالامر اجازه داده است برای حفظ و حراست حوزه اسلام و مسلمانان، از توانگران به هر وجه که ممکن باشد، به لطف یا به قهر استمداد کنند. از پس این نظر، اتابک مالیات‌های جدید وضع کرده، به ضبط و مصادره املاک و اموال بزرگان پرداخت. در دوره مغول، انواع مالیات‌های گاه و بیگاه به بهانه‌های متعدد بود. در منابع برای مالیات‌ها و تعهدات در عهد ایلخانی، حدود 45 اصطلاح مختلف آورده شده، از جمله: قپچور، طرح، عوارض، شلتاقات و... .

این سنت، تا دوره قاجار نیز ادامه داشت و از آقامحمدخان، بنیانگذار سلسله قاجار نقل شده است: رعیت چون آسوده گردد در فکر عزل رئیس و ضابط افتد و علی‌هذا القیاس. چون عموم اهالی ملک را فراغت روی دهد به عمال و حکام تمکین نکنند و در فکرهای دور و دراز درافتند، این گروه فرومایه را باید به خود مشغول کردن که از کار رعیتی و گرفتاری فارغ نگردند؛ و الا کار زراعت و فلاحت نقصان یابد و توفیر در غله و حاصل ضعیف شود و قحط پدیدار آید و لشکری از کار بیفتد و فسادهای عظیم روی دهد و ملک از میان برود. ارباب زراعت و فلاحت باید چنان باشد که هر ده خانه را یک دیگ نباشد، تا به جهت طبخ آشی یک روز به عطلت و انتظار به سر برند و الا رعیتی نکنند و نقصان در ملک روی کند.

83لرد کرزن که در اواخر سلطنت قاجارها به ایران آمده، در کتابش «ایران و قضیه ایران» نقل کرده است: شاه هر کاری بخواهد می‌تواند انجام دهد، سخنش قانون است. این ضرب‌المثل که: «قانون مادها و پارس‌ها تغییرناپذیر است»، صرفاً سخنان قدیمی زائدی درباره حکومت خودسرانه بوده است. شاه همه وزیران را منصوب می‌کند و می‌تواند وزرا، صاحب‌منصبان، ماموران و قاضیان را برکنار کند. زندگی و مرگ همه افراد خانواده شاه در دست اوست و هیچ‌کدام از ماموران لشکری و کشوری که در خدمت شاه‌اند، از این قانون مستثنی نیستند. افرادی که مورد بی‌مهری واقع شده‌اند یا معدوم می‌شوند، اموالشان به سلطان می‌رسد و حق سلب حیات در هر حال فقط در اختیار اوست. همه اموالی که قبلاً به وسیله مقام سلطنت تفویض یا خریداری نشده باشد و در واقع هرگونه مالی که اثبات حق قانونی نسبت به آن مقدور نباشد، به او تعلق دارد، وی می‌تواند آن مال را به هرکه دلخواه اوست، انتقال دهد. همه حقوق و امتیازات، مانند خدمات عمومی، استخراج معادن، کشیدن خطوط تلگراف، ساختن جاده، راه‌آهن، تراموای و... و حق بهره‌برداری از همه منابع کشور متعلق به اوست. سه قوه حکومت، یعنی مقننه، قضائیه و مجریه در وجود او متمرکز است و هیچ‌گونه قید و الزامی نمی‌توان بر شاه تحمیل کرد. تنها رعایت صوری آداب مذهب ملی بر او واجب است. وی محو زندگی عمومی در کشور است.

یکی از دلایل اصلی انقلاب اسلامی نیز واکنش مردم به نابرابری‌های فاحشی بود که تفاخر اشرافیتی را به وجود آورده بود. از همین روی یکی از شعارهای اصلی انقلاب مستضعفان، برپایی عدالت اجتماعی و کاهش این نابرابری‌ها بود.

در جامعه امروز ایران نیز، طبقه متوسط «فقیرشده یا فقرزده» یکی از نشانه‌های طبقه متوسط جامعه ایران است که سال‌هاست نسبت به آن هشدار داده می‌شد. امروزه برخی گفتارها و نظریات ناظر بر این موضوع است که فقیر ماندن ملت‌ها، نوعی سیاست حکومت‌داری است و گفته می‌شود در برخی از جوامع توسعه‌نیافته بر روی این سیاست برنامه‌ریزی و تمرکز وجود دارد.

پاول کوزینسکی هنرمند لهستانی اعتقاد دارد «فقر آفت آگاهی است. انسان گرسنه در درجه نخست هدفی جز سیر شدن شکم ندارد. چون غم نان اجازه نمی‌دهد که انسان به تماشای جهان بنشیند. در زندگی عمیق شود. کتاب بخواند، یاد بگیرد و آگاهی‌اش را بالا برده و به جهان اطراف خود بیندیشد. آدمی در نتیجه زندگی فقیرانه پا را فراتر از جهل نمی‌گذارد. به همین دلیل است که گرسنه نگه داشتن اکثریت ملتی، ضامن بقای طبقات حاکمه است. چیزی که با فقر یکجا جمع نمی‌شود، آگاهی است».

محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهوری اسبق جمهوری اسلامی در یک سخنرانی جنجالی در آذرماه 1398 مدعی شده بود کسانی به او گفته بودند مردم باید در فقر باشند، زیرا اگر این مردم وضع‌شان خوب بشود و قوی شوند، دیگر بعضی‌ها را به عنوان رئیس قبول نمی‌کنند؛ مشکل اینجاست!

محمد خوش‌چهره، اقتصاددان اصولگرا نیز در آخرین مصاحبه خویش درباره چنین سیاستی یادآور شده است که برخی جریان‌های سیاسی که اغراض خاص دارند معتقدند مردم هرچه فقیرتر باشند در اختیارترند و اگر سیرتر بشوند مطالبه‌گر خواهند شد.

اگرچه این مساله کلید فهم و تبیین بسیاری از مسائل اقتصادی و سیاسی ایران امروز است، با وجود این مردم ایران نشان داده‌اند که چنین سیاستی، ضمانت اجرایی ندارد و گاهی حتی وقتی آرزویی فراتر از نان شب ندارند، در تکاپوی آزادی پا به عرصه خواهند گذاشت. 

دراین پرونده بخوانید ...