نقاب جنگ
جنگ چگونه مردم را نسبت به هم مهربانتر میکند؟
جنگ، همیشه ویرانی است. وقتی جنگ میشود، دیگر هیچ خیابان و شهری امن نیست. هر بمب، موشک یا گلولهای، به قصد جان گرفتن میآید و ویران میکند. با هر جنگ، زندگی، آسایش و آرامش در هم فرو میریزد. و این جنگ؛ همانی که شاید سالها تئوریسنهای خاص خود را داشت، ناباورانه به سراغ خانه ما، «ایران» هم آمد. بسیاری از ما، طی چند روز، خانههای خود را از دست دادیم؛ حال از ترس یا از فرود بمبها. بسیاری هم مجبور شدیم به مناطقی امنتر پناه ببریم. کودکانمان نیز از یک جایی به بعد دیگر گولِ فشفشه و ترقه را نخوردند. آنهایی که هنوز کودکاند، چادرهای اسباببازیشان شد پناهگاهشان و عروسکها، فرشتههای نگهبانِ آنها. آن بچههایی هم که کمی بزرگتر شدهاند، از وسط خوشحالی تعطیلات تابستانی پریدند به بطن و واقعیتِ جنگ و هر کدامشان به نوعی تابآوری کردند. حالا، یکی ناخن میجَود، یکی بیدلیل میزند زیر گریه و شاید هم یکی قلبش ایستاده است. و همه ما در میان این بیقراریها، پُر شدهایم از وحشتی بیصدا. ما هنوز هم میترسیم. ما بزرگترها، نگرانِ از دست دادنِ داشتههایی هستیم که عمرمان را برایشان گذاشتهایم. ما هر لحظه با هر صدا، نگرانِ از دست دادن عزیزانمان هستیم و این ترس، صبرمان را به درماندگی کشانده است. در همه روزهایی که بر ما گذشت، هر خبرِ شهادت یا مفقود شدن، زخمی جانکاه بوده است بر روح و جانمان. کوچه، خیابان یا همان کافه همیشگیمان، اگرچه هنوز هم باز است ولی ما فرق کردهایم و دیگر آدمهای قبلی نمیشویم. سر به هر طرف میچرخانیم، غم از سر شهرهایمان میبارد. زخمها، التیام ندارند. گویی همگی به آنی متلاشی شدهایم. کسبوکارهایمان تعطیل شدهاند و هر روز، تعداد کارگرهای بیکار، بیشتر و بیشتر میشود. قیمتها نیز در میانه تکهخبرهای پارهپاره انکار و تایید از سوی دولتیها، سر به فلک کشیدهاند و به تجربه میدانیم که همانجا میمانند. و قشرهای ضعیف؛ آنها بیشتر آسیب دیدهاند و خواهند دید. سرعت جنگ زیاد و مدتش کم بود اما در همین چند روز، ندارها، فقیرتر شدند و فقر قویتر. کسی چه نمیداند، شاید بسیار بودند آنهایی که با شکم گرسنه و با ترس، شبها را به صبح رساندند. آنهایی هم که هنوز یخچالهایشان خالی نشده و جیبهایشان به سوراخ نرسیده است، اینک، زیر بار فشار روانی، در آستانه خالی شدن هستند. و اینها، همه تفسیر واقعی جنگ است. همان ناامنی مطلق. نهتنها ناامنی جانی، که ناامنی روانی و اجتماعی. هیچکدام از ما نمیدانیم فردا چه خواهد شد، ولی اگر تا دو هفته قبل برای سال و سالهای بعدمان برنامهریزی میکردیم، اکنون چشم ترس شدهایم و در لحظه یا میبازیم یا میبریم. البته برای ما قبلاً هم آینده سخت بود، ولی حالا روزهای سختتری روبهرویمان نشسته است و تنش و اضطراب، وجودمان را با هر صدایی میلرزاند. حالا ما شرطی هم شدهایم. هر صدای غیرمعمول، صدای کشدار فَن ماشین، قدمهای محکم همسایه طبقه بالا، اگزوز دستکاریشده موتورها، هر حرکت غیرمنتظرهای، برایمان ترسناک است دیگر. ترسی که گاه با خشم به تفاهم میرسد. خشمی که حاصل احساسِ بیعدالتی و ناتوانی در تکتک ماست. خشمِ از دشمن، خشمِ از ناتوانی خود، خشمِ از شرایطی که دست ما نبود، نیست و زورمان نمیرسد که تغییرش دهیم. ناتوانی از ناتوانیهایی که آسیبش برای زنان و کودکانمان عمیقتر است و چهبسا، در روزهای دیگر از بحرانی به بحران دیگر خواهد رسید. جنگ شاید با «آتشبس» به پایان رسیده باشد اما برای ما، چهره سخت، خشن و وحشیانهاش نه تمام میشود و نه فراموش. هرچند بسیاری باور دارند، این چهره از جنگ میتواند با روی دیگر آن کمی تعدیل شود. کدام روی جنگ؟ اجماعِ واکنشهای انسانی، همبستگی و مقاومت مردم؛ که بسیاری آن را «زیبایی مقاومت» تعبیر میکنند. چهرهای که البته شکننده است، چون هیچ زیبایی یا مهربانی در ذات این پدیده نیست.
استرس مشترک
جنگ، به قطع و یقین، کریه است. اما به گمان برخی، در خوی وحشیانهاش، گاه میتواند انسانیترین واکنشها را پدیدار کند. چون، بحران، سازوکار تصمیمگیری انسان را بازنویسی میکند. معمولاً، در شرایط عادی، واکنشها تابع منطقهای فردی، منافع شخصی و قواعد پیشبینیپذیر هستند، اما هنگامی که امنیت روانی تهدید میشود، اولویتها جابهجا شده و پاسخها، راهشان به مسیرهای دیگری میافتد. به واقع، وقتی زندگی ما تهدید میشود، رفتارهای جمعی در شهرها و روستاها، نشانههایی از بازگشت به کنشهای اجتماعیِ مبتنی بر همدلی، همکاری و مدارای متقابل را بروز میدهند که کمتر اکتسابی اما ذاتی هستند؛ و در این میان، آنچه این واکنشها را متمایز میکند، صرفاً گستردگیشان نیست، بلکه سرعت، خودجوشی و عمقِ فرهنگی نهفته در آنهاست. مردم در بحرانها، بدون دعوت رسمی و بدون فرمانبُرداری از نهادهای بالادستی، به بازآفرینی نظم اجتماعی در سطح محلی روی میآورند؛ و این بازسازی، بازتابِ ترکیب پیچیدهای از عوامل روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی میشود. از دیدگاه روانشناسی جمعی یا طبق نظریه «استرس مشترک»، ترس، نخستین واکنش طبیعی به تهدید است. اما همیشه به انزوا و خودمحوری نمیانجامد. تجربههای مکرر از بحرانهای طبیعی، جنگها، تحریمها و فروپاشی اقتصادی، نظامی از پاسخهای روانی را به وجود میآورند که یکی از مهمترین آنها، «جستوجوی پیوند اجتماعی» است. احساس تعلقی که در چنین بزنگاههایی به موثرترین سازوکار برای کاهش اضطراب مبدل میشود. کمااینکه، همه ما آدمها، در شرایط تهدید، برای حفظ جان و موقعیت خود به دیگری نیازمند میشویم؛ و نیاز به دیگری، خود، سازنده نوعی اعتماد فوری و فراگیر است که در دل آن، نظمهای اخلاقی جدید شکل میگیرد. در این نظمها، واژگانی مانند «وظیفه، همسایگی، حرمت نان و نمک، احترام و شرم»، مجدد فعال میشوند و جای گزارههای اقتصادی و رقابتی پیشین را میگیرند. رفتارهایی مانند پرداخت داوطلبانه بدهی دیگران، تقسیم بیمنت دارایی، یا رعایت سهم دیگران، اگرچه در ظاهر ساده و آشنا هستند، اما در عمق خود نشان از الگوهای روانی ریشهدار دارند. چنین واکنشهایی، عملاً، مبتنی بر نوعی سازوکار درونی برای حفظ انسجام اجتماعی هستند؛ انسجام، در موقعیتهایی که نظم کلان از هم میپاشد و خود را از طریق وفاداریهای خُرد، کنشهای اخلاقی و بازگشت به یادآوریهای فرهنگی بازتولید میکند. به واقع، الگوی روانشناختی جامعه در این وضعیت، از الگوهای کلاسیک فردمحور فاصله میگیرد و به سوی الگوهای جمعمحور مبتنی بر هویت حرکت میکند، که در روانشناسی اجتماعی، آن را «بازسازی معنایی از خطر» مینامند: «جامعهای که تلاش میکند تهدید را در دل معنایی مشترک بفهمد و با آن کنار بیاید». اما در جامعه ایرانی، این معنا بهگونهای ساختار گرفته که خطر، نهفقط تهدیدی صرف، که موقعیتی برای آزمون ارزشها باشد.
همانطور که خاطرات در حافظه فردی ذخیره میشوند، در حافظه جمعی نیز روایتها ثبت و ماندگار میشوند. این روایتها، در شرایط عادی خاموشاند؛ اما در لحظات بحرانی، ناگهان فعال میشوند. جامعه ایران، پس از تجربه جنگ تحمیلی در دهه ۶۰، مجموعهای از واکنشهای رفتاری، فرهنگی و روانی را درون خود ذخیره کرده که در هر بحران تازهای میتواند به شکلی نو، بازتولید شود. به نحوی که، در طول 12 روز جنگ میان ایران و اسرائیل نیز بار دیگر مواجهه با تهدید جنگ، موجب فعال شدن بخشی از این حافظه جمعی شد. مردم، بیآنکه «الگویی» داشته باشند، در عمل به کنشهایی روی آوردند که بسیاری از آنها بهوضوح یادآور دهه 60 بود: صفهای آرام، بخششهای خودجوش و مهمتر از همه، بازگشت به همدلیهای محله یا شهرمحور. این رفتارها، قطعاً، نه ناشی از تبلیغات رسمی، بلکه حاصل زیست تاریخی ملت ایران بود که بار دیگر زنده شد. دهه 60، صرفنظر از مصیبتهای اقتصادی و امنیتیاش، دورانی بود که مردم را درگیر نوعی از «زیست مشارکتی» کرد. آن روزها، ساختار زندگی، چیدمان روابط و حتی زبان روزمره، بر پایه روحیه مقاومت، مشارکت، صرفهجویی و فداکاری شکل گرفته بود. آنچه امروز نیز در تهران، تبریز، اصفهان، کرمانشاه و دیگر شهرها دیده شده و بازگشت بیواسطه به همان «آرشیو رفتاری» بود. البته این بازگشت، اینبار، نه یک بازخوانی نوستالژیک، که پاسخی روانی به موقعیتی مشابه اما در عین حال متفاوت بود. این بحران، عملکرد حافظه جمعی ایران را از حالت انتخابی به حالت غریزی برد. جامعه، در برابر تهدید، سریعترین و آزمودهترین الگوهای رفتاری را «بازیابی موقعیتی» کرد و به صورت خودکار بهواسطه شباهت در نوع تهدید، به الگوهای قبلی بازگشت. به نحوی که، الگوهای دهه 60، طی روزهای گذشته خود را در چند سطح متفاوت نشان دادند: اخلاق گفتاری، مناسک دینی، آداب خرید، ساختار اجتماعی خانواده، گویشهای جنگی و حتی بازگشت به واژگانی مانند «پناهگاه»، «مقاومت» یا «دفاع»؛ که نه یک بازتاب زبانی صِرف، که نشانه احیای یک رژیم معنایی و مفهومی کامل بود. در واقع، جامعه به جبر، دوباره به رمزگشایی مجدد از واژگانی رسید که پیشتر در خاطره جمعی، حاملِ معنای امنیت، امید و همدلی بودند. در کنار این کنشهای مستقیم، عناصر نمادین نیز فعال و همراه شدند. بسیاری از خانوادهها که سالها از یکدیگر دور بودند، دوباره در خانههای پدری گرد هم جمع شدند. فرزندانی که بهندرت به دیدار والدین خود میرفتند، در جستوجوی امنیت و آرامش به زادگاههایشان پناه بردند و در این میان، پیوندهای خانوادگی که شاید به دلیل زندگی پرشتاب شهری کمرنگ شده بود، بار دیگر جان گرفت. علاوه بر آن، مردمی که تا پیش از این با یکدیگر رقابت میکردند، با سخاوت داشتههای خود را با دیگران به اشتراک گذاشتند و این رفتارها، فضیلتهای همبستگی را بار دیگر زنده کرد. البته نه برای همیشه. چون، تواناییِ مشروع دولت و رسانهها در درک ظرفیت حافظه جمعی سنجیده میشود و بیشک اگر این بازگشت، از حالت غریزی به مسیر آگاهانه هدایت شود، میتواند به بازسازی اخلاق عمومی و اعتماد اجتماعی در طولانیمدت هم کمک کند، ولی اگر این حافظه تنها در سطح مناسک باقی بماند، بهزودی تخلیه شده و جای خود را به بیحسی خواهد داد؛ چرا که الگوهای دهه 60 هم در شرایط بحران توان ایجاد نظمی موقت را داشتند و اینک، جامعه امروز ایرانی، ساختاری پیچیدهتر یافته و نیازمند ارتقای الگوهای جدیدتر است. از اینرو، با آنکه جامعه ایران در این تهدیدهای جدید، با تکیه بر ذخایر رفتاری، در حال شکلدهی به نوعی از واکنشهای مرکب یعنی ترکیبی از خاطره، تجربه و ظرفیت نوین است، اما این ترکیب، بدون حمایت یک دولت معقول نمیتواند بازسازی سرمایه اجتماعی تلقی شود و قطعاً، یک موج گذرا باقی خواهد ماند. مهمتر اینکه، در جنگ فعلی، با توجه به تخریب زیرساختهای نظامی، مالی و آسیب به مناطق شهری، مشکلات اقتصادی به خودی خود میتواند یک لشکر یکنفره شود و این جنگ را از درون به ابعاد جدیدتری ببرد.
زیبایی مقاومت
وقتی در دورانی چون جنگ، فروشندگان از دریافت پول خودداری میکنند؛ بعضی از رانندگان از مسافران کرایه نمیگیرند؛ مردمِ شهرهای دیگر، خانههایشان را جانپناهِ آوارگان میکنند و پزشکانی که حتی خانوادههایشان کنارشان نیستند، بیمارستانها را ترک نمیکنند یا نزدیک به پنج هزار نفر داوطلبانه حاضر میشوند بدون دستمزد، از جانِ زخمیها محافظت کنند، قطعاً و تنها بر مبنای یک محاسبه روانی عمل نکردهاند. آنها در حال تکرار روایتهای فرهنگی هستند که از کودکی مانند سنتها و آیینهای دینی برایشان درونیسازی شده است. قالبهای معنایی مانند اَجر، ثواب، مردانگی یا غیرت، برای آنها، به جای آنکه بار دینی یا سنتی داشته باشند، در لحظات بحرانی، به منابع روانی برای بقا و تابآوری مبدل میشوند؛ و «همبستگی مکانیکی»، «اخلاق در بحران» و «اقتصاد هدایتی»، کنشها را از دایره اجبار خارج کرده و آنها را به انتخابهایی مبتنی بر هویت تبدیل میکنند. این در حالی است که طبق روانشناسی جمعی، واکنش به بحران در میان ملتهای مختلف، میتواند به شکل رقابت، پرخاش یا خودمحوری بروز کند. اما در ایران اینگونه نیست یا حداقل محدودتر است. در کشور ما، ساختارهای فرهنگی از جمله تربیت خانوادگی، آیینهای مذهبی و حافظه اجتماعی از بحرانهای قبلی، سازوکارهایی را تولید کردهاند که بتواند فرد را در متن جمع تعریف کند و از شر جنگ بکاهد. این تعریفِ جمعمحور از خود که یکی از منابع اصلی شکلگیری رفتارهای مسئولانه در موقعیت بحران است، عملاً نظام انگیزشی افراد را متحول میکند و باعث میشود احساس مشارکت، نهتنها اضطراب در لحظه جنگ و بحران را کاهش دهد، بلکه نوعی احساس رضایت درونی بسازد که عنصری اثرگذار برای «استرسِ مزمن ناشی» از جنگ، فرسودگی عاطفی، افسردگی و کاهش اعتماد اجتماعی است. رضایتی که از جنس بهرهمندی یا منفعتطلبی مطلق نیست، بلکه از جنس تایید هویت است. چرا که فرد، در زمان فروپاشی نظم، خود را بازیافته در نقش معناداری میبیند که از او، تصویری اخلاقی، انسانی و اجتماعی به نمایش میگذارد. کنش روانی که تنها در سطح کنشهای خرد جمعی باقی نمیماند و در سطوح کلانتر، نشانههایی از بازسازی حس اعتماد اجتماعی را آشکار میکند. صفهای منظم، صبوری در رانندگی، کنش معقول در برابر دستورالعملهای امنیتی، مشارکت عمومی در اطلاعرسانی، رعایت سهمیهبندیهای نان و سوخت و افزایش رفتارهای مبتنی بر احترام متقابل، همگی نشانههایی از احیای کوتاهمدت سرمایه اجتماعیاند. سرمایهای که در سالهای قبل بحران شاید بهشدت دچار فرسایش بوده و حالا ولو موقتی به روند بازیابی رسیده است. بازیابی سرمایهای که کاملاً روانشناختی است و جامعه را از فاز واکنش فوری وارد مرحله ترمیم تدریجی میکند. البته، همگی میدانیم که این وضعیت بهشدت شکننده است. اگر فضای تهدید تداوم یابد، فرسایشی شود و در مقابل، هیچ سازوکار حمایتی از سوی نهادهای رسمی فعال نباشد، ساختار روانی جامعه، بهسمت خستگی و فروپاشی همبستگی پیش خواهد رفت. حتی امکان دارد، مردم به دلیل خستگی روانی و ناامیدی از آینده، از یکدیگر فاصله بگیرند که این موضوع بهویژه در میان جوانان، که آینده خویش را در ابهام میبینند، مشهودتر است. کمااینکه در تجربههای جهانی، این مسیر گاه با سرعتی غافلگیرانه طی شده است. البته در ایران، سرعت فاصله گرفتن از فروپاشی جنگی، حداقل تا به امروز، به شدت کشورهای دیگر نبوده و نیست. سازوکار روانی جامعه ایرانی، برخلاف ظاهر آن، پیچیده، هوشمند و ریشهدار است. ایران، قدمتی دیرینه دارد و رفتار مردم، نه صرفاً از سر ترس، بلکه مبتنی بر نظامی از باورها، خاطرهها و ارزشهاست که در دل تهدید، دوباره فعال شدهاند و میتوانند زمینهساز مرحله جدیدی از بازسازی اجتماعی باشند؛ بازسازی که دارای پیوند با سازوکارهای «حافظه جمعی تاریخی» است.