متخصص اقتصاد ازدواج
چرا نام شوشانا گروسبارد ماندگار شد؟
ازدواج، قرارداد اقتصادی
در پس پردههای رمانتیک و قصههای عاشقانه که از پیوند زناشویی روایت میشود، حقیقتی ساختارمند نهفته است: ازدواج، در هسته خود، یک نهاد اقتصادی است. این ادعا شاید برای بسیاری غیرعاشقانه به نظر برسد، اما برای شوشانا گروسبارد (Shoshana Grossbard)، اقتصاددان برجسته، این واقعیت نهتنها سرد نیست، بلکه کلید درک پیچیدهترین تصمیمات انسانی در طول تاریخ است. او با نظریهپردازی پیشگامانه خود، دریچهای نو بهسوی تحلیل اقتصادی خانواده و ازدواج گشود و نام خود را بهعنوان «متخصص اقتصاد ازدواج» در تاریخ علم اقتصاد ماندگار کرد. این مقاله، روایتی است از زندگی فکری زنی که جرات کرد عشق را با منطق عرضه و تقاضا بسنجد و نشان داد چگونه تصمیمات ما برای تشکیل خانواده، نهفقط تحت تاثیر تپش قلب، بلکه با ضربان بازارهای کار و ازدواج شکل میگیرد.
میراث شیکاگو و تولد یک ایده انقلابی
شوشانا گروسبارد، متولد ۱۹۴۸، در فضایی فکری رشد کرد که در آن اقتصاددانانی چون گری بکر، برنده جایزه نوبل، نظریه «سرمایه انسانی» و «اقتصاد خانواده» را پایهگذاری کرده بودند. بکر، با نگاهی جسورانه، حوزه اقتصاد را از مرزهای سنتی تولید و مصرف فراتر برد و آن را به قلمروهای اجتماعی و شخصی، از جمله ازدواج، گسترش داد. گروسبارد، شاگرد مستقیم بکر در دانشگاه شیکاگو، این میراث را پذیرفت، اما مسیر خود را با ظرافتی خاص از او جدا کرد.
نظریه کلاسیک بکر، ازدواج را بهعنوان یک نهاد همکارانه
(Cooperative) میدید که در آن زوجین برای به حداکثر رساندن رفاه مشترک تلاش میکنند. در این مدل، تقسیم کار سنتی (زن در خانه، مرد در بازار کار) به دلیل تخصصگرایی، کارآمدترین حالت فرض میشد. در این روایت، زن و مرد مکمل یکدیگر بودند؛ زن متخصص تولید کالاهای خانگی و مرد متخصص کسب درآمد از بازار. این مدل، درک ما را از خانوادههای دهههای میانی قرن بیستم شکل داد. اما گروسبارد، با نگاهی عمیقتر به واقعیتهای اجتماعی و تغییرات بازار کار زنان، احساس کرد که این مدل، تمام حقیقت را بازگو نمیکند. او بهخوبی میدید که زنان تحصیلکرده بیشتری وارد بازار کار میشوند و دیگر تمایلی به پذیرش نقشهای صرفاً خانگی ندارند. این تغییر، نهاد ازدواج را با چالشهای ساختاری مواجه کرده بود که مدل همکارانه بکر، قادر به توضیح آنها نبود.
نظریه تخصیص زمان در بازارهای کار و ازدواج
نقطه عطف کار گروسبارد در سال ۱۹۸۴ و با انتشار مقالهای درخشان در اکونومیک ژورنال به نام: «نظریه تخصیص زمان در بازارهای کار و ازدواج» رقم خورد. او در این مقاله، مدل بکر را به چالش کشید و یک مدل غیرهمکارانه (Non-Cooperative) از تصمیمگیری در خانواده مطرح کرد. این مدل، که بعدها از سوی برندگان جایزه نوبل، جیمز هکمن و جاشوآ آنگریست، تایید شد، یک انقلاب خاموش بود. در مدل گروسبارد، ازدواج دیگر صرفاً یک نهاد همکارانه نیست، بلکه شبیه به یک شرکت (Firm) یا یک بازار کوچک است که در آن، هر یک از زوجین به دنبال بیشینه کردن منافع شخصی خود هستند. او این ایده را مطرح کرد که افراد در واقع در دو بازار همزمان فعالیت میکنند: بازار کار و بازار ازدواج. تصمیمات هر فرد در یک بازار، بهشدت تحت تاثیر شرایط بازار دیگر قرار میگیرد. مهمترین نوآوری گروسبارد، معرفی مفهوم «کار در خانه» یا WiHo بود. او استدلال کرد که خدمات خانگی (مانند آشپزی، نظافت، مراقبت از کودک) یک کالا هستند که میتوانند از دو منبع تامین شوند: 1- تولید داخلی: از سوی یکی از زوجین (WiHo) 2- بازار خارجی: با استخدام خدمات پولی (مثلاً پرستار یا نظافتچی). در مدل او، هر فرد در ازدواج تصمیم میگیرد که چقدر از وقت خود را به بازار کار (کسب درآمد) و چقدر را به تولید WiHo (کار در خانه) اختصاص دهد. این تصمیم بر اساس قیمت سایه (Shadow Price) یا ارزش اقتصادی وقت او در هر دو بازار گرفته میشود.
گروسبارد نشان داد که با افزایش دستمزد و فرصتهای شغلی زنان در بازار کار، قیمت سایه وقت آنها در خانه افزایش مییابد. به عبارت دیگر، هزینه-فرصت کار کردن یک زن تحصیلکرده و با درآمد بالا در خانه، بسیار بیشتر از یک زن با درآمد پایین است. این افزایش هزینه، باعث میشود که زنان تمایل کمتری به تولید WiHo داشته باشند و بیشتر به بازار کار روی آورند. این امر، بهنوبه خود، پویاییهای قدرت و تقسیم کار در خانواده را تغییر میدهد و میتواند مستقیم بر نرخ ازدواج، طلاق و حتی میزان باروری تاثیر بگذارد.
اقتصاد ازدواج در گذر زمان
نظریه گروسبارد، تنها یک الگوی آکادمیک نبود، بلکه یک تفسیر قدرتمند از تحولات اجتماعی نیمه دوم قرن بیستم بود. این نظریه، مانند یک لنز قدرتمند، به ما کمک کرد تا پدیدههایی را ببینیم که پیش از این تنها بهعنوان «تغییرات فرهنگی» یا «فروپاشی اخلاقی» شناخته میشدند. با ورود گسترده زنان به بازار کار در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، تخصصگرایی سنتی در خانواده کاهش یافت. گروسبارد پیشبینی کرد که وقتی هر دو شریک زندگی در بازار کار موفق باشند، مزیت نسبی ازدواج (یعنی سودی که از تقسیم کار به دست میآید) کاهش مییابد. این امر، به تضعیف نهاد ازدواج سنتی و افزایش نرخ طلاق کمک کرد، زیرا افراد برای تامین خدمات خانگی، کمتر به شریک زندگی خود وابسته بودند. او همچنین به بررسی پدیدههایی مانند «همخانگی» پرداخت و نشان داد که این پدیدهها نیز میتوانند همچون پاسخی اقتصادی به تغییرات بازار ازدواج دیده شوند. وقتی هزینه-فرصت ازدواج بالا میرود، افراد به دنبال جایگزینهای کمهزینهتر و انعطافپذیرتر میگردند. همخانگی، بهنوعی، یک «قرارداد آزمایشی» است که ریسک اقتصادی ازدواج (مانند تقسیم دارایی در صورت طلاق) را کاهش میدهد.
یکی دیگر از جنبههای کار گروسبارد، تاثیر آن بر توانمندسازی اقتصادی زنان است. با افزایش درآمد زنان، وابستگی مالی آنها به همسرانشان کاهش یافت. مدل گروسبارد بهطور ضمنی نشان داد که «قدرت چانهزنی» هر یک از زوجین در خانواده، به فرصتهای جایگزین آنها در خارج از ازدواج بستگی دارد. زنی که میتواند در بازار کار درآمد زیادی کسب کند، در مذاکرات خانوادگی (از تصمیمگیری درباره نحوه خرج کردن پول تا تقسیم وظایف) قدرت بیشتری خواهد داشت. این دیدگاه، اقتصاد خانواده را از یک مدل صرفاً کارآمدی به یک مدل قدرت و نابرابری تبدیل کرد. وی نشان داد که چگونه قوانین طلاق، حمایت از کودکان و حتی سیاستهای مالیاتی، میتوانند مستقیم بر قدرت چانهزنی زنان در خانه تاثیر بگذارند.
نظریه «انگیزه ازدواج» و قیمت سایه
گروسبارد در کتاب مهم خود «انگیزه ازدواج: یک تئوری قیمت از ازدواج» که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد، نظریه خود را به بلوغ رساند. او در این کتاب، مفهوم «قیمت سایه» را عامل اصلی در تصمیمگیریهای مربوط به ازدواج، طلاق و باروری معرفی کرد. او استدلال میکند که افراد، بهطور ناخودآگاه، به دنبال شریکی هستند که بتواند ارزش WiHo (کار در خانه) و ارزش درآمدی (کار در بازار) را با کمترین هزینه-فرصت برای خودشان فراهم کند. این سنجش دائمی ارزش، همان «انگیزه ازدواج» است. برای مثال، در جوامعی که زنان تحصیلکرده و شاغل هستند، مردان نیز یا باید بتوانند در تولید WiHo مشارکت کنند یا حداقل هزینه تامین آن را از طریق بازار خارجی بپردازند. این نظریه، به ما کمک میکند تا پدیده «ازدواج همسان» را در جوامع مدرن، جایی که افراد با سطوح تحصیلات و درآمد مشابه با هم ازدواج میکنند، بهتر درک کنیم.
صدای جهانی
ماندگاری نام گروسبارد تنها به دلیل یک مقاله درخشان نیست؛ بلکه به دلیل تعهد او به توسعه و ترویج این حوزه فکری است. او نهتنها نظریهپرداز، بلکه یک معمار نهادی بود.
گروسبارد در جایگاه یک فعال فکری ظاهر شد. او در سال ۲۰۰۱، مجله معتبر «Review of Economics of the Household (REHO) را تاسیس کرد و تا به امروز در سمت سردبیر آن فعالیت میکند. این مجله، به بستری اصلی برای انتشار تحقیقات در زمینه اقتصاد خانواده، ازدواج و سلامت تبدیل شده است. او همچنین انجمن SEHO را بنیان نهاد. این اقدامات، نشاندهنده تلاش او برای نهادینه کردن حوزه اقتصاد خانواده بهعنوان زیرشاخهای رسمی و مهم در علم اقتصاد است. این نهادینهسازی، اقدامی حیاتی بود. در دنیای آکادمیک، بدون یک مجله معتبر و یک انجمن فعال، یک حوزه تحقیقاتی جدید ممکن است به حاشیه رانده شود. گروسبارد با این کار، تضمین کرد که نسلهای بعدی اقتصاددانان، ابزارهای لازم برای ادامه کار او را در اختیار داشته باشند.

کاربردهای بینالمللی: از جهیزیه تا همخانگی
یکی از نقاط قوت نظریه گروسبارد، انعطافپذیری آن در توضیح پدیدههای اجتماعی در فرهنگهای مختلف است. او نشان داد که چگونه مدل WiHo میتواند برای درک مفاهیمی مانند جهیزیه و شیربها در جوامع سنتی به کار رود. در بسیاری از جوامع، جهیزیه یا شیربها، نهفقط یک رسم فرهنگی، بلکه یک انتقال سرمایه برای جبران ارزش اقتصادی کار زن (WiHo) یا ارزش درآمدی مرد است. در جوامعی که زن پس از ازدواج کار خانگی بیشتری انجام میدهد، شیربها (پرداخت از سوی داماد به خانواده عروس) میتواند بهعنوان جبران از دست دادن نیروی کار زن برای خانواده او تلقی شود. در مقابل، در جوامعی که زن با خود دارایی یا سرمایه میآورد (جهیزیه)، این میتواند بهعنوان تضمینی برای قدرت چانهزنی او در ازدواج یا سرمایهگذاری در مشارکت خانوادگی دیده شود. گروسبارد با این تحلیلها، اقتصاد خانواده را از یک الگوی غربی، به یک الگوی جهانی تبدیل کرد که میتواند پویاییهای خانواده در هر نقطهای از جهان را توضیح دهد.
در سالهای اخیر، گروسبارد پژوهشهای خود را به حوزههای مرتبط مانند اقتصاد سلامت و تاثیر قوانین بر خانواده گسترش داده است. او بهطور خاص به بررسی تاثیر ازدواج بر سلامت جسمی و روانی و همچنین نقش قوانین طلاق و حضانت بر تصمیمات اقتصادی خانوادهها پرداخته است. یکی از یافتههای مهم در اقتصاد خانواده، این است که افراد متاهل بهطور متوسط سالمتر و طولانیتر زندگی میکنند. گروسبارد با استفاده از مفهوم WiHo، نشان داد که چگونه مراقبت از یکدیگر در خانواده نیز نوعی تولید داخلی است که ارزش اقتصادی دارد. وقتی یک شریک زندگی، مراقبتهای بهداشتی، حمایت عاطفی و نظارت بر سبک زندگی سالم را فراهم میکند، در واقع در حال تولید یک «کالای سلامتی» است که جایگزین خدمات گرانقیمت بازار (مانند پرستار یا رواندرمانگر) میشود. او همچنین به بررسی تاثیر نابرابری در قدرت چانهزنی بر سلامت پرداخت. اگر یکی از زوجین قدرت اقتصادی کمتری داشته باشد، ممکن است در تصمیمات مربوط به سبک زندگی (مانند رژیم غذایی یا ورزش) صدایش کمتر شنیده شود و این موضوع به کاهش سلامتی او منجر شود. این تحلیل، یک بعد اخلاقی و اجتماعی عمیق به کار او اضافه کرد: نابرابری اقتصادی در خانه، میتواند نابرابری در سلامت را نیز به دنبال داشته باشد.
اقتصاد و قوانین خانواده
گروسبارد در جایگاه یک اقتصاددان، همواره بر تاثیر قوانین بر انگیزههای اقتصادی تاکید کرده است. او نشان داد که چگونه قوانین طلاق (مانند طلاق بدون تقصیر) و قوانین حضانت فرزند، میتوانند بر تصمیم افراد برای ازدواج، میزان سرمایهگذاری آنها در ازدواج، و حتی میزان خشونت خانگی تاثیر بگذارند. برای مثال، اگر قوانین طلاق به نفع یکی از طرفین باشد، طرف دیگر ممکن است انگیزه کمتری برای سرمایهگذاری در مشارکت در ازدواج داشته باشد. این دیدگاه، به سیاستگذاران کمک میکند تا قوانین را بهگونهای طراحی کنند که نهتنها عدالت اجتماعی را تامین کنند، بلکه انگیزههای اقتصادی مثبتی را نیز برای پایداری و شکوفایی خانوادهها ایجاد کنند.
شوشانا گروسبارد، با جسارت فکری خود، اقتصاد را از یک علم خشک و بیروح درباره کالاها و خدمات، به ابزاری قدرتمند برای درک عمیقترین و شخصیترین جنبههای زندگی انسان تبدیل کرد. او نهتنها یک اقتصاددان، بلکه روایتگری بزرگ بود که توانست داستان تغییرات اجتماعی را از منظر عرضه و تقاضا بازگو کند. گروسبارد به ما یادآور شد که در پس هر نمودار عرضه و تقاضا، تصمیمات انسانی با ارزشهای اخلاقی و عاطفی نهفتهاند. ماندگاری نام گروسبارد در چهار محور اصلی خلاصه میشود: 1- انقلاب تئوریک: او با معرفی مدل غیرهمکارانه و مفهوم WiHo، یک نقص کلیدی در مدلهای پیشین اقتصاد خانواده را برطرف کرد و ابزاری واقعبینانهتر برای تحلیل پویاییهای مدرن خانواده عرضه کرد. این تغییر پارادایم، به او اجازه داد تا مانند یک «پیشگام» در کنار استادان بزرگ خود، بکر و مینسر، بایستد.2- تفسیر اجتماعی: نظریه او، یک چهارچوب تحلیلی برای درک تحولات اجتماعی بزرگ (مانند افزایش نرخ طلاق، کاهش ازدواج و افزایش قدرت اقتصادی زنان) فراهم کرد. او نشان داد که این تغییرات، نهفقط فرهنگی، بلکه عمیقاً اقتصادی هستند و میتوانند با ابزارهای اقتصادی مدلسازی شوند. 3- نهادینهسازی یک حوزه: او با تاسیس مجله REHO و انجمن SEHO، فعالانه به رشد و تثبیت حوزه اقتصاد خانواده کمک کرد و اطمینان داد که تحقیقات در این زمینه بهصورت مداوم و با کیفیت بالا ادامه یابد. این تلاش نهادی، میراث علمی او را تضمین کرد. 4- گسترش مرزها: او تحقیقات خود را از ازدواج و کار به حوزههای حیاتی مانند سلامت، قوانین و سیاستگذاریهای عمومی گسترش داد و نشان داد که اقتصاد خانواده، یک علم محدود به آمار ازدواج نیست، بلکه ابزاری قدرتمند برای بهبود رفاه عمومی است. شوشانا گروسبارد، متخصص اقتصاد ازدواج، به ما آموخت که اگرچه عشق ممکن است دلی باشد، اما تصمیم به ازدواج، یک تصمیم کاملاً آگاهانه و اقتصادی است که در آن، هر فرد، با ترازوی منطق، ارزش وقت و کار خود را در بازار کار و بازار ازدواج میسنجد. این دیدگاه، نهتنها علم اقتصاد را غنیتر کرد، بلکه به میلیونها نفر کمک کرده تا زندگی شخصی و تصمیمات خانوادگی خود را با درک بهتری از نیروهای اقتصادی پشت پرده، مدیریت کنند.