شناسه خبر : 50691 لینک کوتاه

معمای خاورمیانه

چرا جنوب غرب آسیا از معادلات جهانی عقب افتاد؟

 

محمدحسین باقی / نویسنده نشریه 

خاورمیانه مجموعه‌ای از حکومت‌های ناکام است. این منطقه صاحب منابع نفتی است، اما غیر از صادرات نفت، یک صادرات دیگر هم دارد؛ تعداد بی‌شماری پناهجو. افول خاورمیانه بسیار پیش از مستعمره شدن این منطقه آغاز شده بود. در قرون ابتدایی ظهور اسلام، ملت‌های مسلمان نه فقط از نظر اقتصادی، بلکه همچنین از نظر تکنولوژی، معماری، شعر، کشاورزی، پزشکی و مهندسی شاهد رونق بودند، درحالی‌که اروپای غربی در فقر و جهل بود. اما آنچه از سال 1200 به بعد شاهد بودیم نه‌فقط فاصله گرفتن خاورمیانه از اروپا، بلکه حرکت معکوس توسعه این منطقه تا دوران کنونی بوده است. در زیر کوشش می‌شود سه روایت از این عقب‌ماندگی ارائه شود که البته روایت سوم جنبه‌ای «معاصر»تر دارد.

روایت اول) جرد روبین: چرا غرب ثروتمند شد و خاورمیانه عقب ماند؟

23تقریباً بر اساس هر متر و معیاری که حساب کنید، یک شکاف گسترده میان سرنوشت سیاسی-اقتصادی کشورهای خاورمیانه با غرب وجود دارد. حتی با توجه به ثروت نفتی این منطقه -که فقط به نفع بخش اندکی از خاورمیانه‌ای‌هاست- غربی‌ها به‌طور متوسط شش برابر ثروتمندتر هستند. آنها به‌طور متوسط می‌توانند انتظار داشته باشند که هشت سال بیشتر زندگی کنند و تقریباً دو برابر بیشتر آموزش داشته باشند. یکی از علل -و پیامدهای- عقب‌ماندگی اقتصادی خاورمیانه، حاکمیت ضعیف و خشونت است. شهروند متوسط خاورمیانه در کشوری بسیار شکننده‌تر و اقتدارگراتر زندگی می‌کند و در معرض خشونت‌های داخلی و قومیتی بسیار بیشتری نسبت به شهروند متوسط غربی قرار دارد. بدون تردید این امر دلیل اصلی تنش‌های سیاسی میان خاورمیانه و بخش بزرگی از جهان است و این ریشه نارضایتی‌های سیاسی و اقتصادی‌ است که اسلام‌گرایان مطرح می‌کنند.

شکاف میان غرب و خاورمیانه -و در واقع غرب و بقیه جهان- پدیده‌ای نسبتاً متاخر است. در دوره پیشاصنعتی، اروپای غربی آشکارا جلوتر از بقیه جهان نبود و آنچنان برتر از خاورمیانه هم نبود که امپراتوری عثمانی (پیشروترین دولت خاورمیانه) خود را از نظر اقتصادی یا سیاسی پَست بداند. در طول زمان، شکاف عظیمی در زمینه‌های اقتصادی، سیاسی، نظامی و فناوری بین این دو پدید آمد. این واگرایی به اروپاییان اجازه داد تا از نظر اقتصادی و سیاسی بر بقیه جهان تسلط یابند؛ امری که روشن‌ترین تجلی آن استعمار بخش بزرگی از خشکی‌های قابل سکونت جهان بود. در همین حال، تا قرن نوزدهم، امپراتوری عثمانی «مرد بیمار اروپا» نامیده می‌شد؛ امپراتوری‌ که زمانی توانا بود و اکنون در آخرین روزهای خود قرار داشت. قدرت‌های اصلی اروپای غربی درنهایت خاورمیانه را به دولت‌هایی با مرزهای مصنوعی تقسیم کردند که با نیازهای ژئوپولیتیک اروپا جور در می‌آمد. نمی‌توان انکار کرد که سرنوشت خاورمیانه از سرنوشت غرب جدا باشد. اما چه چیزی باعث این واگرایی شد؟

«جرد روبین» در کتاب «حاکمان، دین و ثروت: چرا غرب ثروتمند شد و خاورمیانه عقب ماند»، نوشت، یکی از مهم‌ترین پرسش‌ها در اقتصاد این است: چرا برخی جوامع بسیار ثروتمند و برخی دیگر بسیار فقیر هستند؟ اگرچه این موضوع پیامدهای آشکاری برای دنیای امروز دارد، اما ذاتاً یک پرسش تاریخی است. پاسخ، تا حدی در شمال غربی اروپا در قرن‌های هفدهم تا نوزدهم، جایی که اولین اقتصادهای مدرن شکل گرفتند، نهفته است. اما یک پاسخ کامل باید این را نیز در نظر بگیرد که چرا اقتصاد مدرن در سایر نقاط جهان (غیر از اروپا) ظهور نکرد. این موضوع به‌ویژه در مورد خاورمیانه صادق است که قرن‌ها پس از گسترش اسلام، از نظر ثروت، فناوری، سرمایه انسانی و فرهنگ بسیار جلوتر از اروپای غربی بود.

روبین در این کتاب این پرسش را مطرح می‌کند: اسلام چه نقشی در تغییر سرنوشت ایفا کرد؟ پاسخی که این کتاب -به‌طور خلاصه- ارائه می‌دهد این است که اسلام و مسیحیت را نباید به دلیل وضعیت اقتصادی این مناطق سرزنش کرد. به عبارت دیگر، نباید اسلام را مقصر دانست، اگرچه برخی همچون برنارد لوئیس انگشت اتهام را به سوی دین نشانه می‌روند. روبین می‌نویسد، نقشی که دین در سیاست ایفا کرده برای مسیر اقتصادی کشورهای خاورمیانه مهم بوده است. منطق استدلال وی این است: سیاست را به‌عنوان یک بازی چانه‌زنی بین حاکمی که می‌خواهد در قدرت بماند و افرادی در جامعه که می‌توانند او را در قدرت نگه دارند، در نظر بگیرید. این افراد ممکن است یا ظرفیت مشروعیت بخشیدن به حاکم (مثلاً نخبگان مذهبی) یا اعمال زور (مثلاً ارتش) را داشته باشند. نتیجه این معامله -قوانین و سیاست‌های جامعه- نشان می‌دهد که چه کسی پشت میز مذاکره است و خواسته‌های آنها چیست.

به دلایل تاریخی، اسلام به‌ویژه در مشروعیت بخشیدن به حکومت سیاسی خوب عمل می‌کند. اسلام با امپراتوری تکامل یافته است و آموزه‌های اولیه اسلامی این واقعیت را منعکس می‌کنند. در برخی «احادیث» آمده است که باید از حاکمی پیروی کرد که مانند یک مسلمان خوب عمل می‌کند، اما باید حاکمی را که مانند یک مسلمان خوب عمل نمی‌کند، برکنار کرد. هیچ آموزه مشابهی در مسیحیت -که در امپراتوری روم با نهادها و ابزارهای مشروعیت‌بخشی تثبیت‌شده‌اش تاسیس شد- وجود ندارد. در واقع، مسیحیت در سه قرن اول خود، در موقعیتی نبود که حکومت روم را مشروعیت بخشد و به همین دلیل، آموزه مسیحی تا حد زیادی در این مورد سکوت کرده است.

روبین با اشاره به نقش مسیحیت و پاپ‌ها در قرون وسطی می‌افزاید، مسیحیت به اندازه اسلام موثر نبود. به همین دلیل، حاکمان خاورمیانه از نظر تاریخی از مشروعیت مذهبی به میزان بسیار بیشتری نسبت به همتایان مسیحی خود استفاده کردند. این برای نتایج اقتصادی چه معنایی دارد؟ در برخی شرایط، مشروعیت مذهبی برای توسعه اقتصادی مفید است، همان‌طور که احتمالاً در چهار قرن اول اسلامی نیز چنین بود. در مقایسه با شرایط پیش از اسلام، جایی که حکومت در سراسر خاورمیانه پراکنده بود، ایدئولوژی متحدکننده مرتبط با اسلام تقریباً برای اقتصاد مفید بود.

گسترش همزمان اسلام و امپراتوری -که خود تا حدودی به دلیل قدرت مشروعیت مذهبی گسترش یافت- به ایجاد شبکه‌های تجاری و شبکه‌های اجتماعی-مذهبی، و همچنین ارزها، زبان‌ها و اوزان و معیارهای مشترک کمک کرد که می‌توانست بر  بی‌اعتمادی و هزینه‌های معاملاتی مرتبط با تبادلات از راه دور غلبه کند. در نتیجه، عراق، سوریه و اسپانیای مسلمان بسیار ثروتمندتر از همسایگان مسیحی خود بودند. همچنین درست است که مقامات مذهبی عموماً قوانین و سیاست‌هایی را که به نفع توسعه باشند، نمی‌خواهند. انواع قوانین و سیاست‌هایی که در قرن‌های هفتم تا دهم به نفع رشد بودند، لزوماً برای یک اقتصاد پویاتر مناسب نبودند.

بااین‌حال، مقامات مذهبی مسلمان -مانند هر گروه ذی‌نفع دیگری که قدرت سیاسی داشت- همیشه مذاکره برای تغییر در قوانین و سیاست‌ها را به نفع خود نمی‌دیدند، به‌ویژه هنگامی که چنین تغییراتی ممکن بود موقعیت آنها را تهدید کند. روبین می‌افزاید: در رابطه با اروپای غربی، استدلال من این است که مسیر موفقیت اقتصادی به‌طور جدی زمانی آغاز شد که پس از اصلاحات، نخبگان مذهبی نقش محدودتری در حکومت ایفا کردند. نکته کلیدی حذف دین از سیاست نبود، بلکه این واقعیت بود که نخبگان اقتصادی در پارلمان‌ها جایگزین کلیسا به‌عنوان منبع اصلی مشروعیت شدند.

اعضای نخبگان اقتصادی خواسته‌های خود را دارند که بسیاری از این خواسته‌ها برای رشد مضر هستند؛ برای مثال، انحصار برای صنایع مورد علاقه. اما این نخبگان همچنین به دلایل کاملاً خودخواهانه، قوانین و سیاست‌هایی را که به نفع توسعه اقتصادی هستند -مانند حفاظت از حقوق مالکیت، سرمایه‌گذاری در کالاهای عمومی و قانون نسبتاً بی‌طرف (حداقل در رابطه با امور مالی)- می‌خواهند. این بینش‌ها به توضیح این موضوع کمک می‌کند که چرا اقتصاد مدرن در دو کشور پروتستان متولد شد: انگلستان و جمهوری هلند. در واقع، حتی اکثر کشورهای کاتولیک اروپای غربی درست زمانی که انگلیسی‌ها و هلندی‌ها شروع به صعود کردند، عقب ماندند. مثلاً، اسپانیا و ایتالیا با وجود داشتن قرن‌ها پیشتازی، از همسایگان پروتستان خود بسیار عقب ماندند. مهم‌تر از همه، اقتصاد مدرن قطعاً در خاورمیانه، با وجود شروع اولیه‌اش حداقل تا سال هزار میلادی، ظهور نکرد.

به باور روبین، دین هنوز نقش مهمی در مشروعیت بخشیدن به حکومت سیاسی خاورمیانه ایفا می‌کند. حاکمان سه اقتصاد بزرگ منطقه -ترکیه، ایران و عربستان- همگی به مقامات مذهبی به‌عنوان منبع اصلی مشروعیت می‌نگرند. ترکیه یک مورد به‌ویژه آموزنده است، زیرا مشروعیت مذهبی تنها اخیراً به بخشی از فهرست گزینه‌های حاکمی تبدیل شده که سعی در تضمین حکومت خود دارد و رئیس‌جمهور اردوغان به‌طور موثر از آن استفاده کرده است. با وجود این واقعیت که ترکیه از سال ۱۹۲۳ یک جمهوری سکولار بوده است، اما در نیم‌دهه گذشته به یک رژیم خودکامه تبدیل شده که تا حدی از طریق توسل به قشری‌گرایی مذهبی مشروعیت یافته است.

حتی زمانی که نوعی دموکراسی ظاهری برقرار شود، همیشه جذابیت مشروعیت مذهبی برای حاکمی که می‌خواهد سیاست‌های نامحبوب را دنبال کند یا رقیبی که می‌خواهد رژیم حاکم را سرنگون کند، وجود دارد. این برای آینده اقتصادهای خاورمیانه چه معنایی دارد؟ در کوتاه‌مدت، بسیاری از آنها به دلیل ذخایر عظیم نفتی خود از آشفتگی مصون خواهند ماند. اما پیش‌بینی‌های میان‌مدت و بلندمدت ناامیدکننده به نظر می‌رسند، زیرا افزایش سوخت‌های جایگزین، تقاضا برای نفت را کاهش می‌دهد و پیشرفت فناوری، عرضه از خارج از منطقه را افزایش می‌دهد. رهبران سیاسی چگونه به این تغییرات واکنش نشان خواهند داد و واکنش‌های آنها چه معنایی برای اقتصادهایشان خواهد داشت؟

دو دلیل وجود دارد که نسبت به آینده اقتصادی و سیاسی خاورمیانه بدبین باشیم: اول، بسیاری از فرصت‌های اقتصادی ارائه‌شده با رونق یکباره منابع از بین رفته است. اگرچه امارات سبد اقتصادی خود را متنوع کرده است، اما اکثر کشورهای نفت‌خیز خاورمیانه هنوز برای زنده ماندن در جهانی با درآمد کم نفت، بیش‌ازحد به درآمدهای نفتی وابسته هستند. تلاش برای تنوع‌بخشی به اقتصاد آنها در این فرآیند کلیدی خواهد بود. دوم، با کاهش درآمدهای نفتی و کاهش ظرفیت حاکمان برای خرید حمایت از طریق یارانه‌ها و اختلاس، احتمال اینکه آنها بیشتر به مشروعیت مذهبی تکیه کنند، زیاد است. این به معنای حذف دقیق افرادی از میز چانه‌زنی سیاسی است که طرفدار سیاست‌هایی هستند که نویدبخش رشد بلندمدت هستند: رهبران حوزه‌های تولید، گردشگری، مالی، آموزش عالی و... .

روایت دوم) آرون سگال و توسعه نامتوازن جهان اسلام

آرون سگال، استاد علوم سیاسی در دانشگاه تگزاس، این پرسش را مطرح می‌کند که چرا جهان اسلام به‌طور نامتناسبی مقدار کمی از تولیدات علمی را تولید می‌کند. چگونه می‌توان شکاف عظیم در تولیدات علمی بین جهان اسلام و غرب یا شرق آسیا را توضیح داد؟ او به رژیم‌های دیکتاتوری و بودجه ناپایدار به‌عنوان موانع مهمی برای شکوفایی دوباره علم و فناوری در جهان اسلام اشاره می‌کند. او معتقد است که تجربه مسلمانان شامل یک عصر طلایی در قرن دهم تا سیزدهم، یک فروپاشی پس از آن، یک تولد دوباره در قرن نوزدهم و یک تاریخ ناامیدی در قرن بیستم است که البته در قرن بیست و یکم برخی جوامع اسلامی در مسیر جهش قرار گرفته‌اند.

«عصر طلایی». دوره ۹۰۰ تا ۱۲۰۰ میلادی تقریباً اوج علم مسلمانان بود که در بغداد، دمشق، قاهره و قرطبه و سایر شهرها شکوفا شد. درحالی‌که مسلمانان برای رهبری فکری و علمی با چینی‌ها رقابت می‌کردند، اروپای مسیحی از هر دو بسیار عقب ماند. این عصر طلایی قطعاً اسلامی بود، زیرا در جوامع عمدتاً مسلمان رخ داد، اما آیا اسلامی بود، یعنی به دین اسلام مرتبط بود؟ دولت‌ها رسماً اسلامی بودند و زندگی فکری در یک محیط خودآگاه اسلامی جریان داشت. «احمد الحسن» و «دونالد آر. هیل»، دو مورخ فناوری، اسلام را «نیروی محرک انقلاب علمی مسلمانان در زمانی که دولت مسلمان به اوج خود رسید» می‌دانند. اما غیرمسلمانان نقش عمده‌ای در این تلاش داشتند و بسیاری از دستاوردهای علمی این دوره در یک فضای فکری تساهل‌آمیز کاملاً مستقل از مقامات مذهبی به‌دست آمد.

«افول». اوضاع از اوایل قرن سیزدهم، زمانی که جهان اسلام شروع به رکود کرد و اروپایی‌ها به‌سرعت پیشرفت کردند، رو‌به وخامت گذاشت. حتی مورخان تجدیدنظرطلب که این تاریخ را به‌عنوان زمان وقوع زوال به چالش می‌کشند، می‌پذیرند که این زوال رخ داده است. بنابراین، «مارشال هاجسون» -که معتقد است جهان اسلام شرقی تا قرن شانزدهم شکوفا بود، زمانی که «مردم مسلمان، به‌طور جمعی، در اوج قدرت خود بودند»- اذعان می‌کند که تا پایان قرن هجدهم، مسلمانان «در حال رکود» بودند.

این زوال صرف‌نظر از زمان وقوعش، به این معنی بود که مسلمانان از اروپا درس نگرفتند. به تعبیر برنارد لوئیس، «رنسانس، اصلاحات، حتی انقلاب علمی و روشنگری، در جهان اسلام موردتوجه قرار نگرفت». در عوض، مسلمانان به اقلیت‌های مذهبی -ارمنی‌ها، یونانی‌ها، یهودیان- به‌عنوان واسطه متکی بودند. آنها به‌عنوان پزشکان دربار، مترجمان و سایر پست‌های کلیدی خدمت می‌کردند. با کمک آنها، جهان اسلام به چیزی که اکنون به‌عنوان انتقال محدود علم و فناوری شناخته می‌شود، دست یافت. افول علم ناشی از عوامل بسیاری بود، از جمله فرسایش کشاورزی و سیستم‌های آبیاری در مقیاس بزرگ، تهاجم مغول‌ها، بی‌ثباتی سیاسی و ظهور تعصب مذهبی.

«احیای علم». عصر روشنگری و انقلاب فرانسه، در کنار هم، علم اروپایی را برای جهان اسلام قابل دسترس کرد. اولی علم را از مسیحیت جدا کرد و در نتیجه آن را برای مسلمانان دلپذیر کرد. دومی، به‌ویژه حمله ناپلئون به مصر در سال ۱۷۹۸، با همراهی پژوهشگران و ماموریت تکمیلی دانش، قدرت اروپایی را بر مردم مسلمان تحمیل کرد و علم اروپایی را برای آنها به ارمغان آورد. در عرض چند سال، برخی از حاکمان -به رهبری محمدعلی- تکنسین‌های اروپایی را استخدام کردند و دانشجویان را به اروپا فرستادند.

انتشار سریع فناوری‌های غربی در بیشتر مناطق خاورمیانه در دوره ۱۸۵۰ تا ۱۹۱۴ رخ داد. با تایید نخبگان محلی، مقامات استعماری اروپایی اقدامات بهداشت عمومی را برای مهار وبا، مالاریا و سایر بیماری‌های مسری اعمال کردند. کانال سوئز که در سال ۱۸۶۹ افتتاح شد، زمان و مسافت حمل‌ونقل را کاهش داد و تجارت جدیدی ایجاد کرد. راه‌آهن، تلگراف، کشتی‌های بخار و موتورهای بخار، خودرو و تلفن همگی پدیدار شدند. بخش عمده‌ای از این انتقال فناوری به شکل اعطای امتیازهای انحصاری از سوی دولت‌های خاورمیانه به شرکت‌های اروپایی بود. حاکمان مسلمان نگرانی چندانی در مورد توسعه قابلیت‌های بومی در اقتباس، طراحی یا نگهداری فناوری نداشتند. علم یک موضوع فرعی بود که در بهترین حالت در فناوری‌های علمی گنجانده شده بود اما به‌صراحت به‌عنوان دانش یا روش منتقل نمی‌شد.

در عوض، اعضای جوامع اقلیت با ارائه نیروی کار روحانی و ماهر به واسطه‌گری ادامه دادند. اقلیت‌ها همچنین به تاسیس اولین موسسه‌های آموزشی غربی در منطقه، مانند کالج پروتستان سوریه در بیروت (تاسیس در سال ۱۸۶۶) و کالج سنت جوزف یسوعیان (تاسیس در سال ۱۸۷۵) کمک کردند. این مدارس و سایر مدارس در استانبول، تونس، تهران، الجزایر و جاهای دیگر در درجه اول به جوامع اقلیت و اروپایی‌ها خدمت می‌کردند، اگرچه برخی از نخبگان مسلمان نیز در آنها شرکت می‌کردند. مدارس پزشکی خاورمیانه به‌سرعت اکتشافات پزشکی پاستور، کخ و دیگران در مورد میکروب‌ها و باکتری‌ها را پذیرفتند و آموزش دادند. این مدارس در ترجمه و انتشار آثار علمی بزرگ به زبان عربی و سازمان‌دهی اولین انجمن‌های علمی در منطقه نقش داشتند. در دوره ۱۹۴۵-۱۹14، مسلمانان به آرامی و اغلب با ناامیدی، تلاش کردند تا علم بومی را در برابر انواع وارداتی آن تقویت کنند. دانشگاه‌های جدید با تاکید بر مهندسی و پزشکی در مصر، ترکیه، سوریه و سودان پدیدار شدند. بااین‌حال، در طول سال‌های رکود اقتصادی، کاهش اشتغال برای فارغ‌التحصیلان و افزایش نارضایتی از نقش غالب مهاجران و اقلیت‌ها، علم و فناوری را محدود کرد.

پس از جنگ جهانی دوم، برای اولین‌بار، نیاز به علم و فناوری بومی در جهان اسلام گسترش یافت. رویدادهایی مانند ایجاد پاکستان و جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۴۸، مسلمانان را به‌شدت از کاستی‌های خود در علم و فناوری آگاه کرد. دستیابی به استقلال، ناسیونالیسم تکنولوژیک (اما نه علمی) را تقویت کرد. دولت‌ها مسئولیت مدیریت فناوری را به‌عنوان ابزاری برای قدرت ملی بر عهده گرفتند و منابع نسبتاً فراوانی را برای فناوری (هرچند، باز هم، نه علم) در دسترس قرار دادند. در این دوره بیش از 60 دانشگاه و مدرسه فنی جدید تنها در کشورهای عرب‌زبان افتتاح شد، اما هیچ یک از آنها جایگاه جهانی ندارند. عربستان سعودی، کویت و امارات مبالغ هنگفتی را صرف علم و فناوری کردند. ذهنیت غالب همچنان خرید علم و فناوری به جای تولید آن است.

«پرویز هودبهایی»، فیزیکدان و نویسنده پاکستانی، سه واکنش مسلمانان به علم مدرن را مشخص می‌کند. گروه اول، تعداد کمی از مسلمانان بنیادگرا، علم را برای جهان اسلام رد می‌کنند و آن را غیراخلاقی و مادی‌گرایانه می‌دانند. برای مثال، یکی از رهبران اخوان‌المسلمین در مصر، بیماری‌های همه‌گیر را نوعی عذاب الهی اعلام کرد و علیه تلاش‌های علمی برای ریشه‌کن کردن این مشکل استدلال می‌کند. گروه دوم، تعداد بیشتری، از طریق تفاسیر مناسب از قرآن، به‌دنبال آشتی بین حقیقت وحیانی و واقعیت فیزیکی هستند. جناح سوم، و شاید غالب، دین و ایمان و علم مدرن را اساساً نامرتبط می‌داند.

24

چرا جهان اسلام عقب ماند؟

آرون سگال معتقد است که اسلام مشکل اصلی پیش‌روی دستاوردهای علمی در جهان اسلام نیست. بلکه، سطح پایین دستاوردها ناشی از تاثیر عوامل متعدد است. او به برخی از این عوامل اشاره می‌کند:

یکم) جمعیت‌شناسی. تعداد دانشمندان و مهندسان پژوهشگر همچنان بسیار کمتر از کشورهای ثروتمند و همچنین آمریکای لاتین و آسیای جنوبی و شرقی است. دانشجویان علوم و مهندسی عمدتاً از خانواده‌های شهری با درآمد متوسط هستند؛ تعداد کمی از بی‌شمار دانشجویان فقیر می‌توانند مشاغل پژوهشی را دنبال کنند. مشارکت زنان در علم همچنان پایین است، زیرا موانع رسمی و غیررسمی برای زنان برای تحصیل علوم یا مهندسی بسیار زیاد است.

دوم) زبان. با توجه به اینکه تخمین زده می‌شود ۸۰ درصد از ادبیات علمی جهان ابتدا به زبان انگلیسی منتشر می‌شود، ادبیات به زبان‌های عربی، فارسی، اردو و سایر زبان‌ها برای آموزش دانشجویان و همچنین محققان ناکافی است. بنابراین، کار علمی نیاز به مهارت در خواندن، نوشتن و درک زبان انگلیسی دارد؛ حوزه‌ای که بخش زیادی از جامعه اسلامی در آن به‌طور کلی از سایر مردمان مانند چینی‌ها، تایلندی‌ها و برزیلی‌ها عقب‌تر است. در کشورهای حاشیه خلیج فارس زبان دوم انگلیسی است و در شمال آفریقا زبان دوم فرانسوی است. اغلب بین دانشجویان علوم که به زبان خارجی تحصیل می‌کنند و دانشجویان سایر رشته‌ها که به زبان عربی فعالیت می‌کنند، خصومت‌هایی دیده می‌شود.

سوم) آموزش. آموزش موثر علوم در سطوح ابتدایی و متوسطه در بسیاری از کشورها فقط در تعداد انگشت‌شماری از مدارس خصوصی شهری در دسترس است. یادگیری طوطی‌وار و تکالیف بیش‌ازحد، نادیده گرفتن آموزش و البته حمایت بسیار کم از آموزش علوم در تمام سطوح وجود دارد. دانشگاه‌ها و مدارس فنی بر آموزش به جای تحقیق تاکید دارند. دانشگاه‌های پرجمعیت، کم‌بودجه و آشفته نتوانسته‌اند از فضا و منابع برای تحقیق محافظت کنند.

چهارم) تحقیق. جهان اسلام از کمبود دانشمند و مهندس رنج نمی‌برد، اما با کمبود شدید پژوهشگران حرفه‌ای مواجه است. درحالی‌که چندین کشور به پژوهشگران و پروژه‌های برجسته فردی می‌بالند، توانایی داخلی کمی برای آموزش پژوهشگران جوان وجود دارد. دانش‌آموختگان علوم و مهندسی که در زمینه تحقیق آموزش می‌بینند، در پست‌های اداری استخدام می‌شوند. تجهیزات ناکافی و دسترسی به داده‌ها نیز خروجی علمی هر پژوهشگر را کاهش می‌دهد. تلاش‌ها برای توسعه قابلیت‌های تحقیقاتی -چه در دانشگاه‌ها، موسسه‌های تحقیقاتی، وزارتخانه‌های دولتی، بنیادهای غیرانتفاعی، شرکت‌های چندملیتی یا شرکت‌های محلی- به ندرت موفقیت‌آمیز بوده‌اند.

پنجم) شرکت‌های دولتی. با توجه به افزایش ارتباط بین علم و فناوری، شرکت‌های دولتی نقش بالقوه مهمی دارند، به‌ویژه در الجزایر. اما آنها به طرز اسفناکی علم را نادیده گرفته‌اند. تحقیقات از سوی شرکت‌های نیمه‌دولتی با مدیریت ضعیف، بودجه نامنظم، بی‌ثباتی سیاسی و مشکلات انسانی مواجه شده است. عدم پاسخگویی و ناتوانی در انتشار تحقیقات -حتی در داخل شرکت- از مشکلات همیشگی هستند. شرکت‌های نیمه‌دولتی که تمایلی به ایجاد ارتباط با محققان دانشگاهی یا همکاری با وزارتخانه‌های دولتیِ مسلماً ضعیف ندارند، منابع را هدر داده‌اند. در بسیاری از این کشورها، شرکت‌های نفتی دولتی بیشتر «مدیران امتیاز» هستند تا اپراتورهایی با قابلیت‌های فنی قوی.

ششم) منابع. کمبود منابع مالی و انگیزه‌ها، به‌جز در برخی از کشورهای نفت‌خیز، مانع اصلی تحقیقات بوده است. درحالی‌که ژاپن، ایالات‌متحده، آلمان و سایر کشورهای غربی سالانه دو درصد یا بیشتر از تولید ناخالص داخلی خود را صرف تحقیقات می‌کنند، بسیاری از کشورهای مسلمان کمتر از نیم‌درصد از تولید ناخالص داخلی خود را صرف پژوهش می‌کنند. نه‌تنها پول کمیاب است، بلکه آن مقدار اندک موجود نیز به‌صورت پراکنده می‌آید و خاری است در مسیر تحقیقات بلندمدت. حتی در مواردی که بودجه در دسترس است، قابلیت‌های مدیریت تحقیق کم است و فساد زیاد.

هفتم) اقتدارگرایی. رژیم‌های اقتدارگرا آزادی تحقیق را انکار می‌کنند، جوامع حرفه‌ای را فلج می‌کنند، دانشگاه‌ها را مرعوب و ارتباط با جهان خارج را محدود می‌کنند. رژیم‌های اقتدارگرا همچنین الگوی غالب تکیه بر انتقال فناوری را تقویت می‌کنند. حاکمان که به نخبگان و نهادهای خود بی‌اعتماد هستند، ترجیح می‌دهند فناوری را به جای تولید، خریداری کنند.

هشتم) بی‌کفایتی دولت. واحدهای تحقیقات کاربردی در وزارتخانه‌های دولتی اغلب به مشاغلی بی‌دردسر برای منصوبان سیاسی تبدیل شده‌اند که علاقه یا توانایی کمی برای تحقیق دارند یا اصلاً ندارند.

به نظر می‌رسد موضوع آشتی دادن ایمان و عقل از جمله موارد کم‌اهمیت‌تر باشد. شیوع رژیم‌های اقتدارگرا اهمیت بیشتری دارد. درحالی‌که تاریک‌اندیشان علم را رد می‌کنند، جهل عمومی و بی‌تفاوتی نسبت به علم بسیار مشکل‌سازتر از خصومت بنیادگرایان است. درنهایت، تحقیقات علم و فناوری به اندازه کافی نهادینه نشده است: تداوم بودجه و پرسنل، اهداف بلندمدت و استقلال مدیریتی وجود ندارند.

روایت سوم) چه کسی با ما چنین کرد؟

25دومینیک مواسی، عضو بنیان‌گذار موسسه فرانسوی روابط بین‌الملل (IFRI) و استاد مدعو در کالج کینگ لندن، رویکردی «معاصر»تر دارد. او می‌نویسد: بسیاری از خاورمیانه‌ای‌ها هنوز بر این پرسش تمرکز دارند: «چه کسی این کار را با ما کرد؟» پاسخ‌ها با گذشت زمان متفاوت بوده است، از مسیحیت، امپریالیست‌های فرانسوی و بریتانیایی، غرب گرفته تا صهیونیست‌ها و یهودیان. اما برخی دیگر در خاورمیانه پرسشی ضروری‌تر می‌پرسند: «چه زمانی اوضاع خراب شد؟» در این بازی سرزنش، برخی توضیح را در درون و نه بیرون می‌جویند. آنها بر دین و ویژگی خاص اسلام تاکید می‌کنند. اما مشکلی در این تفسیر وجود دارد، زیرا در قرون وسطی، جهان اسلام تا حدی آزادی اندیشه و بیان را مجاز می‌دانست که باعث می‌شد یهودیان تحت آزار و حتی مسیحیان مخالف به آن پناه ببرند. بنابراین برخی می‌پرسند: «مسلمانان با اسلام چه کرده‌اند؟» نه اینکه «اسلام با مسلمانان چه کرده است؟»

مواسی می‌نویسد، به جای تاکید بر ماهیت اسلام یا نقش مسلمانان، آیا بهتر نیست بر ماهیت رژیم‌ها تمرکز کرد؟ برنارد لوئیس می‌نویسد، آنها «در هر آزمونی شکست خورده‌اند، به جز آزمون بقا». همه این کشورها، به‌ویژه از زمان انقلاب‌های عربی، در این امر موفق نشده‌اند. این تحلیلگر اشاره می‌کند که امروزه در جهان اسلام، دو مکتب فکری در مورد دلایل زوال وجود دارد:

مکتب اول، تمام بحران را به رها کردن میراث الهی اسلام نسبت می‌دهد و از بازگشت به گذشته‌ای واقعی یا خیالی حمایت می‌کند.

مکتب دوم، بر مسئله دیگری تاکید می‌کند و می‌پرسد: «چگونه آن را درست کنیم؟» این مکتب تمرکز را بر فقدان آزادی و بنابراین بر نیاز به دموکراسی قرار می‌دهد؛ حتی اگر رسیدن به آنجا سفری طولانی و دشوار باشد.

مواسی معتقد است که حس زوال تاریخی در فرهنگ اسلامی، با ناامیدی‌های پی‌درپی پس از جنگ جهانی دوم تقویت و تعمیق شده است. این موارد شامل سرخوردگی از استقلال، ایجاد اسرائیل، عدم موفقیت نفت در ایفای نقش دائمی به‌عنوان یک سلاح اقتصادی، استراتژیک و دیپلماتیک موفق، و مهم‌تر از همه عدم کفایت رهبران و ترکیبی از استبداد، فساد است. در میان این لایه‌های تحقیر، ناامیدی از وجود اسرائیل جایگاه بسیار خاصی را اشغال می‌کند. این استاد کینگ کالج لندن بیش از آنکه به دل تاریخ برود، رویکردهای معاصر را مورد بررسی قرار داده و معتقد است تحقیر منجر به تروریسم شد. همچون انقلابیون اواخر قرن نوزدهم اروپا، تروریست‌های قرن بیست‌و‌یکم از میان فقیرترین اقشار جذب نمی‌شوند. در واقع، سطح رفاه و تحصیلات آنها معمولاً متوسط -اگر بالاتر از حد متوسط نباشد- است. درعین‌حال، اینکه غرب همه تروریست‌ها را به یک چشم ببیند، اشتباه وحشتناکی خواهد بود. اعلام «جنگ جهانی علیه تروریسم» که پس از 11 سپتامبر انجام شد، شاید از دیدگاه آمریکایی‌ها از نظر احساسی قابل درک بود، اما سیاستی محکوم به شکست بود. در سال ۲۰۱۵، به نظر می‌رسید خاورمیانه در حال سقوط به ورطه هرج‌ومرج مطلق است. چه اتفاقی دارد می‌افتد و چرا؟ برای توضیح این سقوط، سه کلمه کلیدی ضروری است: چندپارگی، رادیکالیزاسیون و گسترش.

چندپارگی، فرآیندهایی را توصیف می‌کند که در مقابل چشمان ما در حال وقوع هستند، زیرا خطوط شنی تعریف شده از طریق توافق سایکس-پیکو در سال ۱۹۱۶ در حال واژگون شدن هستند دقیقاً به این دلیل که آنها محصول غرب هستند. به‌طور خلاصه، از سوریه و عراق گرفته تا لیبی و یمن، یک فرآیند مقاومت‌ناپذیر از چندپارگی در حال وقوع است.

پاسخ تا حدودی در تکامل کلمه کلیدی دوم نهفته است: رادیکالیزاسیون. جنگی که در درجه اول در جهان اسلام وجود دارد، رادیکالیزه و متنوع شده است. همه ما با لایه‌های باستانی درگیری روبه‌رو هستیم که در مقابل چشمان ما عمیق‌تر می‌شوند: جنگ بین شیعیان و سنی‌ها در یمن؛ جنگ سنی‌ها بین بنیادگرایان و میانه‌روها که به بهترین شکل در سوریه و عراق تجلی یافت. همچنین یک رقابت بیمارگونه و وحشیانه بین گروه‌های بنیادگرا مانند القاعده و داعش -و البته گروه‌های کوچک‌تر- وجود دارد. همه آنها می‌خواهند غرب را تحت تاثیر قرار دهند و از طریق رادیکالیسم منحصربه‌فرد، نیروهای جدید جذب کنند.

کلمه کلیدی سوم، گسترش است. خاورمیانه در حال تبدیل شدن به یک وضعیت ذهنی است. این موضوع نسل جدیدی از جوانان را تحت تاثیر قرار داده که می‌توانند عرب یا مسلمان باشند، یا از مسیحیت تغییر دین داده باشند و برای معنا بخشیدن به زندگی خود به اسلام رادیکال روی آورند. این نسخه به‌روز شده جهادی از فرمول دکارتی است: «من تو را می‌کشم، خودکشی می‌کنم، پس هستم.» 

دراین پرونده بخوانید ...