شناسه خبر : 43902 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

معجزه شادمانی

شادمانی نیروی کار چگونه بر رشد اقتصادی اثر می‌گذارد؟

 

نیما صبوری / نویسنده نشریه 

76رشد اقتصادی یکی از مهم‌ترین و مهیج‌ترین حوزه‌های پژوهشی علوم است. از اواسط قرن بیستم، بسیاری از پژوهشگران خود را وقف شناسایی عوامل موثر در رشد اقتصادی کرده‌اند. یکی از عوامل در این زمینه، سرمایه‌گذاری در سرمایه انسانی است. در دهه‌های اخیر انباشت ثروت عمدتاً ناشی از استفاده از مهارت‌های شناختی سرمایه انسانی (نظیر اندیشه و دانش) در توسعه فناوری‌های جدید و کارآمدسازی فرآیندهای تولید بوده است. مهارت‌های شناختی برای نوآوری از جنس پیشرفت فناورانه و کارآمدسازی سازمان‌ها حیاتی است. از انقلاب صنعتی تاکنون، جوامع به سرعت تحول یافته‌اند و با رویکرد تخریب نوآورانه اسکامپتری بسیاری از روش‌های کهنه را کنار گذاشته‌اند. در جوامع شکارچی کهن، حیات افراد بستگی به قدرت بدنی، ابزارهای دستی نظیر نیزه و تصمیم‌گیری ساده فکری داشت. مغز انسان‌های نخستین با امرارمعاش در حیات وحش سازگار بود و رشد و نمو کودکان در شرایط سخت و خطرناک رقم می‌خورد. به عنوان مثال، مهارت‌های شناختی در ساخت سرنیزه‌هایی از جنس سنگ کاربردی در شکار و ماهی‌گیری مورد استفاده قرار می‌گرفت. در مقابل، زندگی در جهان امروز به شدت به پروسه‌های فناورانه، تعاملات از راه دور، اقتصاد مجازی و... که همگی در نتیجه مهارت‌های شناختی پیشرفته هستند وابسته است. جوامع نه‌تنها در حال مدرن شدن، بلکه در حال ناهمگن‌تر شدن هستند. ظاهر قضیه حاکی از آن است در درون جوامع، افرادی که درآمد بالاتر دارند خوشحال‌تر هستند. از طرفی خوشحالی و رضایت به نیروی کار انگیزه می‌دهد تا بهتر کار کند. به‌علاوه در این حالت منابع به‌طور کارآمدتر مورد استفاده قرار می‌گیرد و رقابت‌پذیری ارتقا می‌یابد. این عوامل همگی به افزایش بهره‌وری نیروی کار منجر می‌شوند. در این باره این پرسش مطرح می‌شود که آیا ملت‌هایی که خوشحال‌تر هستند (که البته مصداق خوشحال بودن خود بسیار جای بحث دارد)، رشد اقتصادی بالاتری دارند؟ آیا خوشحالی و مهارت‌های شناختی موجب افزایش ثروت و در نتیجه ایجاد رشد اقتصادی می‌شوند؟ پیچیدگی و انتزاعی بودن زندگی امروز جوامع مدرن ممکن است نقشی تعیین‌کننده در خوشحالی داشته باشد. بنابراین آثار مهارت‌های شناختی روی رشد اقتصادی ممکن است به سطح خوشحالی وابسته باشد: جوامع خوشحال‌تر، رفاه بالاتری دارند، امری که می‌تواند در بهره‌گیری از مهارت‌ها کمک‌کننده باشد. در مقابل توانایی‌های شناختی نیروی کار به افزایش بهره‌وری ملی منجر می‌شود. بیان این نکته نیز حائز اهمیت است که نابرابری‌های رو به رشد (درون و بین جوامع) می‌تواند بر خوشحالی مردم اثر منفی بگذارد. همواره مردم یا ملت‌هایی هستند که در ثروت، زیبایی یا از جنبه‌های دیگر بهتر از شما هستند. ثروتمند بودن افراد ممکن است به شما احساس فقیر بودن القا کند. با در نظر گرفتن ملاحظات مذکور، سه پژوهشگر به نام‌های نیک‌احمد سوفیان‌برهان و محمد فضلی‌صبر از دانشگاه پوترا مالزی و هینر ریندرمن از دانشگاه فنی چِمنیتز آلمان در مقاله‌ای که به تازگی (اکتبر 2022) در مجله «بازبینی بین‌المللی علم اقتصاد» به چاپ رسیده است، به بررسی نقش خوشحالی در اثرگذاری سرمایه انسانی (به‌خصوص مهارت‌های شناختی) بر رشد اقتصادی پرداخته‌اند.

خوشحالی و بهره‌وری

سلامت روحی و روانی یکی از اصلی‌ترین مولفه‌های حیات و پیشرفت جوامع، دستیابی به بالقوه‌ها و زندگی سرزنده است. خوشحالی هم همین‌طور است: کیمیای گمشده زندگی بشر است. فرضیه‌ای وجود دارد به نام فرضیه‌ کارکنان خوشحال که بیان می‌دارد، نیروی کار خوشحال در محل کار نسبت به همکاران خود عملکرد بهتری از خود به نمایش می‌گذارد. کارکنانی که وضعیت روحی مناسب‌تر و تجارب احساسی بهتری دارند، بهتر با شغل و محیط کار خود ارتباط برقرار می‌کنند و مشارکت و ارزش‌آفرینی بیشتری در محل کار دارند. کارکنان خوشحال به‌طور کارآمدتری منابع را مدیریت می‌کنند و اغلب به قوانین و چارچوب‌های سازمان پایبند هستند. کارکنان راضی عملکرد بهتری دارند به این خاطر که احساسات مثبت برای رفتارهای سازمانی همکارانه انگیزه می‌دهند و متعاقباً به کارآمدی عملکرد سازمانی منجر می‌شود. یافته برخی مطالعات حکایت از آن دارد که خوشحالی منشأ انگیزه‌های ذاتی است و بر مهارت‌های اجتماعی نیروی کار نظیر مهارت‌های تعاملی و مذاکراتی اثر مثبت می‌گذارد. در نتیجه انسان‌های خوشحال همدل، محترم، مفید و اثرگذار هستند و موجب گرم شدن روابط اجتماعی میان کارکنان سازمان می‌شوند. به عنوان مثال بِلِت و همکارانش در مقاله خود (2020) با مطالعه روی کارکنان بخش فروش 11 مرکز ارتباط با مشتریان در انگلیس در یک بازه شش‌ماهه نشان دادند که رضایتمندی کارکنان اثرات چشمگیری روی فروش دارد. در واقع نتیجه‌ای که حاصل شد این بود که کارکنانی که خوشحال‌تر هستند با کارایی بیشتری کار می‌کنند و 13 درصد بهره‌ورتر هستند؛ به این معنی که در هر ساعت تماس بیشتری برقرار می‌کنند و فروش‌های موفق بیشتری در روز دارند. همچنین اُسوالد و همکارانش (2015) نشان دادند شوک‌های مثبت خوشحالی می‌تواند تلاش‌های کارکنان در مشاغل را تقویت کند و باعث بهبود 12درصدی در بهره‌وری نیروی کار شود. این یافته‌ها با این فرضیه سازگار است که افرادی که وضعیت روحی بهتری دارند همت و تلاش بیشتری از خود نشان می‌دهند و اثرگذارتر هستند. به همین منوال مطالعات دیگر بیان می‌دارند در حالی که انگیزه‌های پولی هزینه‌بر هستند، انگیزه‌های روانی و پاداش‌های غیرمادی کارایی بیشتری در ایجاد انگیزه میان کارکنان برای انجام مشاغل چالش‌برانگیز دارند. در واقع انگیزه‌های بیرونی نظیر پاداش مادی یک عامل اثربخش کوتاه‌مدت است و زمانی که کنار گذاشته شوند به عامل منفی و هزینه پنهان تبدیل می‌شوند. یک مطالعه روی بخش تولیدی سال‌های 1996 تا 2001 فنلاند نشان می‌دهد افزایش رضایت شغلی، تقویت بهره‌وری نیروی کار (معادل ارزشی که نیروی کار در هر ساعت از کار کردن ایجاد می‌کند) را به همراه دارد. مطالعه‌ای دیگر روی سال‌های 1996 تا 2001 انگلستان حاکی از آن است که در عمده بخش‌های اقتصادی این کشور، رضایت شغلی اثرات قابل ‌توجهی روی عملکرد کارکنان دارد. در مقابل هیچ ارتباط معناداری میان شرایط شغلی با عملکرد کارکنان یافت نشد. در واقع به نظر می‌رسد رضایتمندی و خوشحالی کارکنان نسبت به تجارب احساسی شغلی، نقش برجسته‌تری در افزایش بهره‌وری دارد. در مجموع نتایج بالا حکایت از آن دارند که وضعیت روحی کارکنان (که با خوشحالی یا رضایتمندی آنها سنجیده می‌شود) به‌طور معناداری با بهره‌وری کارکنان در سطح کسب‌وکارها و اقتصاد ملی در ارتباط است.

مهارت‌های شناختی و بهره‌وری

«هوش» را به‌طور خلاصه می‌توان توانایی تفکر و اندیشه معنا کرد. البته با توجه به اینکه در این معنا اسمی از دانش برده نشده، شاید قدری معنای آن غیرجامع باشد. عبارت «مهارت‌های شناختی» دربردارنده هر دو مفهوم هوش (توانایی فکر و اندیشه) و دانش (حقایق) است. مهارت‌های شناختی مرتبط با پیچیدگی وضعیت و وظایف شغلی است. در یک تحلیل آماری از عملکرد شغلی، مهارت‌های شناختی قابلیت پیش‌بینی‌کنندگی بالایی دارند. این واقعیت برای کشورهای مختلف از جمله کشورهای درحال‌توسعه صادق است. مهارت‌های شناختی به بهبود عملکرد شغلی از طریق یادگیری حین کار منجر می‌شوند، جایی که کارکنان با مهارت بالاتر، دانش را سریع‌تر و بیشتر فرا می‌گیرند. صلاحیت‌های شغلی نیز نیازمند مهارت‌های شناختی از قبیل فهم دستورالعمل‌ها و وظایف، اولویت‌بندی وظایف، تصمیم‌گیری، تعامل با مردم و تجزیه و تحلیل اطلاعات برای حل مسائل هستند. در دنیای مدرن با مشاغل پیچیده، یادگیری پیش‌نیاز تبدیل شدن به یک نیروی کار کارآمد است. افراد باهوش در ارزیابی ریسک و متنوع‌سازی سرمایه‌گذاری خود موفق‌تر عمل می‌کنند. به‌علاوه این افراد ترجیح می‌دهند صبورانه در کنار همکاران خود به عنوان یک تیم کار کنند و به دنبال منافع بزرگ و بلندمدت هستند. نقش مهارت‌های شناختی در افزایش بهره‌وری را فراتر از سطح خرد، می‌توان در ابعاد ملی نیز مورد ارزیابی قرار داد. بر اساس مطالعات انجام‌شده، مهارت‌های شناختی در سطح ملی می‌توانند به خوبی پیش‌بینی‌کننده درآمد، ثروت و رشد اقتصادی باشند. به عنوان مثال جونز و اشنایدر (2009) با بهره‌گیری از 1330 رگرسیون به این نتیجه رسیدند که معیار آی‌کیو در 8 /99 درصد از تحلیل پیش‌بینی رشد اقتصادی از لحاظ آماری معنادار است. ریندرمن و بکر (2018) این موضوع را آزمودند که آیا افزایش طی زمان آی‌کیو متعاقباً موجب ایجاد رشد اقتصادی می‌شود یا نه. نتایج به‌دست‌آمده از همبستگی قابل‌توجه میان رشد آی‌کی و رشد تولید ناخالص ‌داخلی حکایت دارد؛ جایی که بیشترین اثرگذاری روی رشد اقتصادی در یک بازه 5 تا 15 سال اتفاق می‌افتد. این نتایج تصدیقی بر این نظریه است که مهارت‌های شناختی در ایجاد رونق اقتصادی نقش‌آفرین هستند. با نگاه دقیق‌تر به سازوکاری که مهارت‌های شناختی، رشد اقتصادی را تقویت می‌کنند مشاهده می‌شود که اثرات سطح فردی در سطح ملی تجمیع می‌شود. گرچه نقش اثرات نهادی نظیر حکمرانی بهتر، حاکمیت قانون، پیشرفت‌های فناورانه سریع‌تر و بهبود نظام آموزشی را نمی‌توان نادیده گرفت. در نهایت شایان ذکر است که در سطوح بالاتر مهارت، اثرگذاری مهارت‌های شناختی بر بهره‌وری و رشد اقتصادی به صورت غیرخطی افزایش می‌یابد، به این معنی که سطوح بالاتر مهارت به‌طور ناهمگن موجب افزایش بهره‌وری ملی می‌شود.

پارادوکس ایسترلین

گرچه رشد اقتصادی بالاتر، رفاه بیشتری می‌آورد، اما مطالعات متعددی نشان داده‌اند که افزایش ثروت تاثیر ناچیزی روی افزایش خوشحالی انسان‌ها دارد. در سال 1974، اقتصاددان ریچارد ایسترلین به این نتیجه رسید که برای دهه‌ها به‌رغم رشد اقتصادی مداوم، میانگین خوشحالی در آمریکا ثابت باقی مانده است. به همین منظور پارادوکس ایسترلین مطرح شد. بر اساس این پارادوکس، در یک نقطه از زمان خوشحالی درون و میان کشورها در سطوح مختلف درآمدی متفاوت است. با این حال با گذشت زمان، با افزایش سطح درآمد کشورها، خوشحالی آنها چندان دستخوش تغییر نمی‌شود. به‌علاوه در سطح کلان، شواهد روزافزونی وجود دارد مبنی بر اینکه بالاتر از سطح مشخصی از درآمد، روابط میان درآمد و وضعیت روانی منفی می‌شود. به عنوان مثال، اُسوالد (1997) به این نتیجه دست یافت که پیشرفت‌های اقتصادی کمک چندانی به خوشحالی کشورهای صنعتی نمی‌کند؛ جایی که میزان رضایت از زندگی بسیاری از کشورهای اروپایی حتی در حال کاهش است. میانگین رضایتمندی شغل در آمریکا و انگلیس نیز در سطوح یکسانی ثابت باقی مانده است. همچنین پژوهش‌های حوزه خوشحالی نشان می‌دهند پول از طریق رفع نیاز و خواسته‌های مادی تنها خوشحالی موقت به ارمغان می‌آورد، وضعیتی که «اشباع درآمدی» نامیده می‌شود و البته در بالاتر از یک سطح مشخصی از درآمد اتفاق می‌افتد. یکی دیگر از عوامل اثرگذار بر وضعیت روانی افراد، ژنتیک است. ژنتیک بر شخصیت افراد اثرگذار است و می‌تواند یک مبنای احساسی در مواقع بحران و دوره بهبود ایجاد کند. مطالعاتی که به تازگی در سطح جهانی انجام شده است نشان می‌دهند تفاوت در عوامل ژنتیک اثرات قابل ‌توجهی در تفاوت سطح خوشحالی ملت‌ها دارد. به عنوان مثال، مینکوف و باند (2017) نشان دادند که درصد زیادی از افراد بسیار خوشحال از ژن به‌خصوصی بهره می‌برند.

کلام پایانی

در مرور علمی-اقتصادی این هفته مقاله‌ای از نظر گذشت که اثرگذاری خوشحالی را روی رشد اقتصادی مورد ارزیابی قرار می‌داد. در ادبیات این حوزه بر این موضوع تاکید می‌شود که خوشحالی به عنوان یک الهام‌بخش درونی باعث می‌شود نیروی کار مشارکت و عملکرد بهتری در شغل و سازمان خود داشته باشد. خوشحالی به نیروی کار نیرو می‌دهد تا در راستای بهبود عملکرد و تقویت بهره‌وری، بالقوه‌های سرمایه انسانی خود را شکوفا کند. این به آن معناست که جوامعی که خوشحال‌تر هستند، توانایی‌های شناختی آنها روی رشد اقتصادی اثرگذارتر خواهد بود. در این باره در این مقاله با بهره‌گیری از مدل‌های رگرسیونی، اثرگذاری متغیرهای شناختی روی رشد اقتصادی در حضور متغیر خوشحالی برآورد شد. طبق یافته‌ها، به منظور اینکه مهارت‌های شناختی روی رشد اقتصادی اثرگذاری مثبت داشته باشند، نیاز به سطح مشخصی از خوشحالی است. بر این اساس زمانی که خوشحالی در سطح متوسط قرار دارد، اثرگذاری توانایی‌های شناختی روی رشد اقتصادی حداکثری است. جالب است که در سطوح بالای خوشحالی اما این اثرگذاری ضعیف‌تر می‌شود. خوشحالی در جامعه به ارتقای سرمایه‌های اجتماعی نظیر اعتماد میان مردم و نهادها که برای رشد اقتصادی و همکاری‌ها در بازارهای مالی حیاتی هستند منجر می‌شود. با این حال از یک سطح مشخصی به بعد از خوشحالی، اثرگذاری اقتصادی مهارت‌های شناختی کاهش می‌یابد. این یافته بیانگر آن است که مهارت‌های شناختی در جوامع با سطح متوسط خوشحالی، اثرگذاری قوی‌تری روی رشد اقتصادی دارد. بنابراین کشورهایی که سطح خوشحالی و رضایت بالایی دارند با احتمال کمتری می‌توانند از حداکثر ظرفیت مهارت‌های شناختی خود برای بهبود رشد بهره‌وری بهره برند. برای سطوح پایین‌تر خوشحالی نیز به همین منوال. به عنوان مثال شاید به همین خاطر باشد که در بسیاری از اقتصادهای آفریقایی - جوامعی که در ارزیابی‌های متداول خوشحالی در رده‌های پایین قرار دارند- از مهارت‌های شناختی استفاده کافی در راستای ارتقای بهره‌وری نمی‌شود. در بخشی دیگر از الگو‌های مقاله به منظور ارزیابی اثرات متقابل دو متغیر مهارت‌های شناختی و خوشحالی روی رشد اقتصادی، از ضرب این دو متغیر استفاده شده است. طبق نتایج، اثرات متقابل معنادار میان خوشحالی و مهارت‌های شناختی بیانگر آن است که خوشحالی نقش قابل ‌توجهی در تنظیم اثرگذاری مهارت‌های شناختی روی رشد اقتصادی کشورها دارد. البته مهارت‌های شناختی اثرات مستقیم قابل‌ توجه‌تری نسبت به خوشحالی دارند، یافته‌ای که شاید مطابق با این ادعا باشد که در علم اقتصاد همواره مهارت‌های شناختی یکی از پیشران‌های اصلی بوده است، در حالی که انگیزه‌های درونی (که معادل خوشحالی در مقاله در نظر گرفته شده) به عنوان مشوق تکمیلی در رشد بهره‌وری در نظر گرفته می‌شود. به‌طور کلی افرادی که مهارت‌های شناختی بالاتری دارند، بهره‌ورتر و موفق‌تر هستند. با این حال آنهایی که سطح خوشحالی و رضایتمندی پایینی دارند نیز با توجه به تلاشی که برای ارتقای وضعیت و دستیابی به بالقوه‌های سرمایه انسانی خود احتمالاً می‌کنند برای جامعه و اقتصاد سودمند خواهند بود. در واقع تا زمانی که احساسات منفی در جهت حل مشکلات کمک‌کننده باشند می‌توانند اثرگذاری مثبت در فرد و اجتماع داشته باشند. در نهایت باید گفت که دستیابی به رشد اقتصادی مداوم از یک جنبه نیازمند سطح بهینه‌ای از خوشحالی است. سطحی مفید از خوشحالی در کنار حداقل بودن بحران‌های عاطفی می‌تواند رفتارهای انقلابی را درون انسان در راستای حداکثرسازی مهارت‌های شناختی و افزایش کارآمدی و بهره‌وری تقویت کند. بنابراین جوامعی که سطح متوسط و منطقی از خوشحالی دارند نسبت به آنهایی که بسیار خوشحال یا بسیار ناراحت هستند بهتر می‌توانند از مهارت‌های شناختی خود بهره برده و بهره‌وری و کارآمدی را افزایش دهند. البته گفتنی است که غایت نهایی هر ملتی رسیدن به شادکامی بیشینه است، گرچه در مصداق خوشحالی و شادکامی سوءبرداشت‌های فراوانی وجود دارد! 

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها