شناسه خبر : 43054 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

تولد یک هژمونی

آیا چین توان تسلط بر جهان را دارد؟

 

علی درویشان / نویسنده نشریه 

18تا پیش از این تصور می‌شد چین به دنبال یک نقش منطقه‌ای گسترده است اما هرگونه جاه‌طلبی جهانی را به آینده‌ای دور موکول می‌کند.

چین شی جین پینگ جاه‌طلبی یک ابرقدرت را به نمایش می‌گذارد. تنها چند سال پیش، بسیاری از ناظران آمریکایی هنوز امیدوار بودند که این کشور بتواند خود را با نقش حمایتی در نظم بین‌المللی لیبرال سازش دهد یا حداکثر کمی چالش برای نفوذ ایالات‌متحده در غرب اقیانوس آرام ایجاد کند. خرد متعارف این بود که چین به دنبال نقش منطقه‌ای توسعه‌یافته و کاهش نقش ایالات‌متحده است، اما هرگونه جاه‌طلبی جهانی را به آینده‌ای دور موکول می‌کند. با این حال، اکنون نشانه‌هایی مبنی بر اینکه چین در حال آماده شدن برای رقابت با رهبری جهانی آمریکاست، غیرقابل کتمان به نظر می‌رسد و همه‌جا وجود دارد.

در یک برنامه کشتی‌سازی بزرگ برای نیروی دریایی چین بین سال‌های 2014 تا 2018 تعداد کشتی‌های بیشتری از مجموع تعداد کشتی‌های نیروی دریایی آلمان، هند، اسپانیا و بریتانیا روانه دریا شد. تلاش پکن برای تسلط بر صنایع پیشرفته‌ای است که توزیع آینده قدرت اقتصادی و نظامی را تعیین می‌کند. کمپینی برای کنترل آبراه‌های مهم در سواحل چین و همچنین برنامه‌هایی برای ایجاد زنجیره‌ای از پایگاه‌ها و امکانات لجستیکی دورتر وجود دارد. تلاش‌های سیستماتیک برای اصلاح روش‌های تبدیل نفوذ اقتصادی به اجبار اقتصادی در سراسر آسیا و اقیانوسیه و فراتر از آن وجود دارد.

مهم‌تر از همه، این واقعیت وجود دارد که کشوری که قبلاً جاه‌طلبی‌های خود را پنهان می‌کرد، اکنون آنها را آشکارا ابراز می‌کند. شی در سال 2017 اعلام کرد، چین وارد «دوران جدیدی» شده است و باید «در مرکز جهان قرار گیرد». دو سال بعد، شی از ایده «راهپیمایی طولانی جدید» برای توصیف بدتر شدن روابط چین با واشنگتن استفاده کرد. حتی شوک‌های راهبردی که از داخل چین سرچشمه می‌گیرد، به ویترینی برای آرزوهای ژئوپولیتیک پکن تبدیل شده است. امروزه می‌بینید که چگونه دولت شی تلاش کرده است تا بحران کرونا را که با اقتدارگرایی بدتر کرده است، به فرصتی برای فرافکنی نفوذ چین و بازاریابی الگوی چین در خارج از کشور تبدیل کند.

تشخیص مقاصد دقیق رژیم‌های غیرشفاف و اقتدارگرا دشوار است. در اعلامیه‌های موجود نیت خصمانه خطرناکی وجود دارد زیرا می‌تواند به سرنوشت‌گرایی و پیشگویی‌های خودتحقق‌بخش منجر شود. ما هنوز در مورد اینکه آیا روابط سازنده و پایدار ایالات‌متحده و چین امکان‌پذیر است، نظرات متفاوتی داریم. اما ندانستن اینکه آیا چین در واقع به دنبال (یا به ناچار به دنبال) آن است تا خود را به عنوان قدرت پیشرو در جهان تثبیت کند و چگونه ممکن است برای دستیابی به این هدف اقدام کند، مستلزم درجه‌ای از جهل عمدی است. معماران استراتژی آمریکا برای چین، مهم نیست که چقدر به‌طور غریزی سازگار یا متخاصم هستند، باید با این موضوع کاملاً روبه‌رو شوند.

دو راه ابرقدرت شدن چین

اگر چین واقعاً می‌خواهد ابرقدرت شود، دو راه برای رسیدن به آن وجود دارد. اولین مورد همان چیزی است که استراتژیست‌های آمریکایی تاکنون بر آن تاکید کرده‌اند (تا جایی که جاه‌طلبی‌های جهانی چین را تصدیق کرده‌اند). این مسیر از سرزمین اصلی چین، به ویژه اقیانوس آرام غربی می‌گذرد. بر ایجاد برتری منطقه‌ای به عنوان سکوی پرشی برای قدرت جهانی تمرکز می‌کند و با مسیری که خود ایالات‌متحده زمانی طی کرده بود کاملاً آشنا به نظر می‌رسد. راه دوم بسیار متفاوت است زیرا به نظر می‌رسد قوانین تاریخی استراتژی و ژئوپولیتیک را به چالش می‌کشد. این رویکرد کمتر بر ایجاد موقعیتی با قدرت غیرقابل تجاوز در غرب اقیانوس آرام متمرکز است تا اینکه از طریق توسعه نفوذ اقتصادی، دیپلماتیک و سیاسی چین در مقیاس جهانی، سیستم اتحاد ایالات‌متحده و حضور نیرو در آن منطقه را کنار بزند.

این سوال که چین باید کدام یک از این راه‌ها را طی کند، برای استراتژیست‌های پکن، که در سال‌های آینده با تصمیم‌گیری‌های سختی در مورد اینکه روی چه چیزی سرمایه‌گذاری کنند و از چه جنگ‌هایی اجتناب کنند، بسیار مهم است. و این سوال که چین چه راهی را طی خواهد کرد، پیامدهای عمیقی برای استراتژیست‌های آمریکایی و در نهایت، بقیه جهان دارد.

خرد متعارف در حال ظهور معتقد است که چین تلاش خواهد کرد با ایجاد هژمونی منطقه‌ای ابتدا نفوذ جهانی را ایجاد کند. این به معنای اشغال فیزیکی کشورهای همسایه (به استثنای تایوان) نیست، همان‌طور که اتحاد جماهیر شوروی در طول جنگ سرد این کار را انجام داد. اما این بدان معناست که پکن باید خود را به عنوان بازیگر مسلط در غرب اقیانوس آرام، تا اولین زنجیره جزیره (که از ژاپن تا تایوان تا فیلیپین را شامل می‌شود) و فراتر از آن تبدیل کند. این کشور باید حق وتوی موثری بر انتخاب‌های امنیتی و اقتصادی همسایگان خود کسب کند. باید اتحادهای آمریکا در منطقه را از بین ببرد و نیروهای نظامی آمریکا را از سواحل چین دورتر و دورتر کند. اگر چین نتواند این کار را انجام بدهد، هرگز پایگاه منطقه‌ای امنی نخواهد داشت که از آن قدرت را در سطح جهانی نشان دهد. این کشور با چالش‌های امنیتی مداوم در امتداد حاشیه دریایی آسیب‌پذیر خود مواجه خواهد شد. باید انرژی و دارایی‌های نظامی خود را به جای حمله بر دفاع متمرکز کند و تا زمانی که واشنگتن موقعیت نظامی قدرتمندی را در امتداد اولین زنجیره جزیره حفظ کند، قدرت‌های منطقه‌ای -از ویتنام گرفته تا تایوان تا ژاپن- به جای تطبیق با آن، سعی خواهند کرد در برابر ظهور چین مقاومت کنند. به زبان ساده، اگر چین در محاصره متحدان و شرکای امنیتی ایالات‌متحده، پایگاه‌های نظامی و دیگر پایگاه‌های یک ابرقدرت متخاصم باقی بماند، نمی‌تواند یک قدرت جهانی واقعی باشد.

یکی از دلایلی که این سناریو برای آمریکایی‌ها قابل قبول به نظر می‌رسد این است که شباهت بسیار زیادی با مسیر خودشان به سمت برتری دارد. از همان روزهای آغازین جمهوری، مقامات ایالات‌متحده فهمیدند که واشنگتن به سختی می‌تواند نقش مهمی در امور جهانی ایفا کند، مگر اینکه درجه‌ای از آسیب‌ناپذیری استراتژیک را در آمریکای شمالی و نیمکره غربی بزرگ‌تر ایجاد کند. این منطق استراتژیک بود که بسیاری از مولفه‌های یک کارزار چنددهه‌ای برای بیرون راندن رقبای اروپایی از نیمکره، از دکترین مونرو در دهه 1820 تا شکستن قدرت اسپانیا در دریای کارائیب در طول جنگ 1898 را به هم مرتبط کرد. ‌یک قرن تلاش (که برخی از آنها از نظر اخلاقی مبهم و مشکل‌سازبود) برای جلوگیری از بازگرداندن جای پای اروپایی‌ها در منطقه بخشی از این مسیر بود.

یک کمیسیون دوحزبی در طول جنگ سرد روشن کرد که قدرت جهانی آمریکا ارتباط نزدیکی با موقعیت منطقه‌ای مسلط آن دارد. این کمیسیون اعلام کرد: «توانایی ایالات‌متحده برای حفظ توازن قدرت قابل تحمل در صحنه جهانی با هزینه‌ای قابل مدیریت به امنیت ذاتی مرزهای زمینی آن بستگی دارد.» اگر آمریکا مجبور بود «در برابر تهدیدات امنیتی نزدیک مرزهای خود دفاع کند»، «باید بار دفاعی دائماً افزایش‌یافته را بر عهده بگیرد... و در نتیجه باید تعهدات مهم را در سایر نقاط جهان کاهش دهد».

مطمئناً نشانه‌هایی وجود دارد که چین از همین منطق استفاده کرده است، زیرا به نظر می‌رسد بسیاری از سیاست‌های این کشور برای ایجاد اولویت منطقه‌ای محاسبه شده است. پکن سرمایه‌گذاری زیادی روی پدافند هوایی پیشرفته، زیردریایی‌های آرام، موشک‌های ضدکشتی و سایر قابلیت‌های ضد دسترسی و منع منطقه‌ای لازم برای دور نگه داشتن کشتی‌ها و هواپیماهای آمریکایی از سواحل خود انجام داده است تا بتواند دست بازتری در مقابله با آن داشته باشد. پکن بر تبدیل دریای چین جنوبی و دریای چین شرقی به دریاچه‌های چین تمرکز کرده است؛ کاری شبیه اینکه ایالات‌متحده آنقدر مصمم بود رقبای خود را از دریای کارائیب بیرون کند.

آسیا برای آسیایی‌ها

به‌طور مشابه، چین در تلاش برای تضعیف روابط آمریکا با شرکای نظامی و متحدان پیمانی خود، از ترکیبی از انگیزه، اجبار و دستکاری سیاسی استفاده کرده است. مقامات چینی ایده «آسیا برای آسیایی‌ها» را ترویج کرده‌اند-اشاره‌ای نه‌چندان پنهان به این ایده که منطقه باید امور خود را بدون دخالت ایالات‌متحده حل‌وفصل کند. هنگامی که شی و مشاورانش از مفهوم «الگوی جدید روابط کشورهای بزرگ» رونمایی کردند، پیشنهاد اصلی این بود که اگر هر کشوری در سمت خود در کنار اقیانوس آرام بماند، ایالات‌متحده و چین می‌توانند با یکدیگر کنار بیایند (چین در غرب و ایالات‌متحده در شرق اقیانوس).

سرانجام، ارتش آزادیبخش خلق چین این واقعیت را پنهان نکرده است که در حال ایجاد توانمندی‌های قدرت نظامی لازم برای تحت سلطه درآوردن تایوان است؛ تحولی که یک‌شبه موازنه قدرت منطقه‌ای را به هم می‌زند و بقیه تعهدات آمریکا در غرب اقیانوس آرام را نیز زیر سوال می‌برد. برخی تحلیلگران بر این باورند که جنگ ایالات‌متحده و چین در تنگه تایوان -چه در حال حاضر و چه در عرض چند سال آینده- اساساً یک سرگردانی مهم خواهد بود. همه این سیاست‌ها حکایت از یک ناامنی اساسی با نزدیکی استراتژیک آمریکا به چین دارد. و البته، همه با هدف محدودتر تسلط منطقه‌ای سازگار هستند. اما آنها همچنین با آنچه انتظار می‌رود همسو هستند. یعنی اگر پکن تلاش می‌کرد از مسیر آمریکا در حرکت به سمت قدرت جهانی تقلید کند..

با این حال، دلایلی برای نااطمینانی وجود دارد که آیا اگر چین به دنبال موقعیت ابرقدرتی در جهان است، این واقعاً راهی است که طی خواهد کرد. در امور بین‌الملل، تصویرسازی آینه‌ای همیشه با خطر بزرگی همراه است چرا که فرض می‌کند دشمن ما، جهان را همان‌گونه که ما می‌بینیم می‌بیند یا سعی خواهد کرد تجربه ما را تکرار کند. این امر به ویژه در اینجا صادق است، زیرا اکنون باید برای پکن آشکار شده باشد که برای چین بسیار سخت‌تر از ایالات‌متحده خواهد بود که مناطق پیرامونی منطقه‌ای خود را تحت سلطه خود درآورد.

ایالات‌متحده هرگز در نیمکره خود با یک ژاپن -یک قدرت منطقه‌ای مهم متحد با یک قدرت بزرگ‌تر- روبه‌رو نشد و فراتر رفتن از اولین زنجیره جزیره به معنای فراتر رفتن از ژاپن است. این کشور هرگز مجبور به مقابله با تعدادی از رقبا -هند، ویتنام، اندونزی و بسیاری دیگر- که با چین در امتداد مرزهای ارضی و دریایی آن مقابله می‌کنند، نبود. هرگز مجبور نبود با ابرقدرتی روبه‌رو شود که ایالات‌متحده را بزرگ‌ترین چالش خود می‌دانست، به‌جای اینکه صرفاً آن را به‌عنوان یک رقیب آزاردهنده یا کوچک‌تر که باید برای اطمینان از حمایتش در برابر تهدیدهای فوری‌تر مماشات شود، تلقی می‌کرد. تلاش برای تسلط منطقه‌ای خطر تمرکز رقابت استراتژیک را بر چالشی دارد که ایالات‌متحده معمولاً در آن برتری دارد-پیروزی در رقابت‌های نظامی پیشرفته و فناورانه- و صرفاً همسایگان چین را بیشتر به آغوش واشنگتن سوق می‌دهد. تاکنون، در واقع، تلاش‌های پکن برای اغواگری و اجبار تا حدی در تغییر جهت‌گیری ژئوپولیتیک فیلیپین و تایلند موفق بوده است، اما در برخورد با استرالیا و ژاپن نتیجه معکوس داشته است. به‌طور خلاصه، مشخص نیست که پکن بتواند با موفقیت مسیر منطقه‌ای را برای رسیدن به قدرت جهانی طی کند-که این موضوع این سوال را مطرح می‌کند که آیا ممکن است راه دومی برای رهبری جهانی چین وجود داشته باشد یا خیر.

چه می‌شود اگر چین به جای تمرکز بر هژمونی منطقه‌ای قبل از توجه به هژمونی جهانی، با مسائل برعکس برخورد کند؟ این مسیر دوم، چین را بیشتر به سمت غرب می‌برد تا به شرق، در خدمت ایجاد نظم امنیتی و اقتصادی جدید به رهبری چین در سراسر خشکی اوراسیا و اقیانوس هند، در حالی که مرکزیت چین را در نهادهای جهانی ایجاد می‌کند. در این رویکرد، چین با اکراه می‌پذیرد که حداقل برای آینده قابل پیش‌بینی نمی‌تواند ایالات‌متحده را از آسیا جابه‌جا کند یا نیروی دریایی ایالات‌متحده را به فراتر از اولین زنجیره جزیره اقیانوس آرام غربی سوق دهد. در عوض تاکید فزاینده‌ای بر شکل دادن به قوانین اقتصادی جهان، استانداردهای فناوری و نهادهای سیاسی به نفع خود و در تصویر خود خواهد داشت.

فرض اصلی این رویکرد جایگزین این است که قدرت اقتصادی و فناوری اساساً مهم‌تر از قدرت نظامی سنتی در استقرار رهبری جهانی است و اینکه حوزه نفوذ فیزیکی در شرق آسیا پیش‌شرط لازم برای حفظ چنین رهبری نیست. با این منطق، چین به سادگی می‌تواند به مدیریت توازن نظامی در غرب اقیانوس آرام ادامه دهد و در عین حال سلطه جهانی را از طریق این اشکال دیگر قدرت دنبال کند.

رهبری نظم بین‌المللی ایالات‌متحده که پس از جنگ جهانی دوم پدیدار شد و پس از پایان جنگ سرد تثبیت شد، حداقل بر سه عامل حیاتی استوار بود. اول، توانایی تبدیل قدرت اقتصادی به نفوذ سیاسی. دوم، حفظ مزیت نوآوری نسبت به سایر نقاط جهان. و سوم، ظرفیت شکل دادن به نهادهای کلیدی بین‌المللی و تعیین قوانین کلیدی رفتار جهانی. در حرکت در این مسیر دوم، چین به دنبال تکرار این عوامل است.

این با گسترش جاه‌طلبی طرح کمربند، جاده در سراسر اوراسیا و آفریقا آغاز می‌شود. ساخت و تامین مالی زیرساخت‌های فیزیکی، چین را در مرکز شبکه‌ای از پیوندهای تجاری و اقتصادی قرار می‌دهد که چندین قاره را دربر می‌گیرد. و جزء دیجیتالی این تلاش، جاده ابریشم دیجیتال، هدف اعلام‌شده چین از کنگره حزب در سال 2017 مبنی بر تبدیل شدن به یک «ابرقدرت سایبری» را با استقرار فناوری‌های بنیادی چینی، ایجاد استانداردها در نهادهای بین‌المللی و تامین امنیت طولانی‌مدت پیش می‌برد. 

20

مزایای تجاری برای شرکت‌های چینی 

نشانه‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد چین حتی از شروع اولیه خود برای بهبودی از ویروس کرونا برای پیشبرد این دستور کار با ادعای سهم بازار بیشتر در صنایع کلیدی که رقبا به‌طور موقت ضعیف هستند، استفاده می‌کند. ترکیب یک سیاست اقتصادی خارجی تهاجمی با سیاست داخلی گسترده که از سوی دولت هدایت می‌شود. با سرمایه‌گذاری در نوآوری، چین می‌تواند به عنوان بازیگر پیشرو در فناوری‌های اساسی از هوش مصنوعی گرفته تا محاسبات کوانتومی و بیوتکنولوژی ظاهر شود.

همان‌طور که چین از طریق این تلاش‌ها قدرت اقتصادی می‌سازد، ظرفیت خود را برای تبدیل این قدرت به نفوذ ژئوپولیتیک تقویت خواهد کرد. ایوان فایگنبام از پژوهشگران بنیاد کارنگی، انواع مختلفی از اهرم‌هایی را شناسایی کرده است که چین می‌تواند برای «قفل کردن ترجیحات سیاسی و اقتصادی خود» از اهرم‌های نهفته و منفعل تا فعال و اجباری استفاده کند. او ارزیابی می‌کند که پکن به اصلاح استراتژی «میکس و تطبیق» ادامه می‌دهد که طیف کاملی از این ابزارها را در گردوغبار با مجموعه‌ای از کشورها، از کره جنوبی گرفته تا مغولستان و نروژ به‌کار می‌گیرد. در نهایت، چین ممکن است نردبان سیستماتیک‌تری از تشدید تنش را برای ایجاد نتایج مطلوب مورد استفاده قرار دهد.

و درست همان‌طور که ایالات‌متحده نهادهای کلیدی پس از جنگ را در تصویر سیاسی خود ساخت، این راه دوم چین را به سمت تغییر شکل هنجارهای سیاسی مرکزی نظم بین‌الملل سوق داد. تعدادی از مطالعات، مطبوعات تمام‌عیار پکن را در سراسر سیستم سازمان ملل متحد برای محافظت از وضعیت چین (محافظت از وضعیت تایوان در سازمان ملل، ممانعت از انتقاد از چین) و برای تقویت سلسله‌مراتبی از ارزش‌ها که در آن حاکمیت ملی بر حقوق بشر غلبه می‌کند، مستند کرده است. عبارت «قدرت تیز» اکنون برای توصیف تلاش‌های سرزده چین برای تاثیرگذاری بر گفتمان سیاسی در کشورهای دموکراتیک از جمله استرالیا، مجارستان و زامبیا رایج شده است. پکن همچنین به سرعت در حال افزایش وزن دیپلماتیک خود است، از ایالات‌متحده در تعداد پست‌های دیپلماتیک در سراسر جهان عبور می‌کند و دائماً نفوذ خود را در امور مالی چندجانبه، اقلیم جهانی و موسسات تجاری و سایر نهادهای کلیدی تنظیم‌کننده قوانین گسترش می‌دهد. تارون چابرا از موسسه بروکینگز به درستی یادآور می‌شود که رویکرد پکن به ایدئولوژی ممکن است انعطاف‌پذیر باشد، اما اثر انباشته آن گسترش فضای اقتدارگرایی و محدود کردن فضای شفافیت و پاسخگویی دموکراتیک است.

البته یکی دیگر از محرک‌های کلیدی رهبری ایالات‌متحده در دوران پس از جنگ جهانی دوم و پس از جنگ سرد، یک سیستم اتحاد قوی و انعطاف‌پذیر بود. این مورد کمتر به عنوان دارایی برای پکن در دسترس است. با وجود این، رهبران چین شروع به ایجاد یک شبکه بالقوه از پایگاه‌های نظامی فراتر از سواحل چین کرده‌اند که از جیبوتی شروع می‌شود. و برای جبران کسری اتحاد خود، چین استراتژی تضعیف و تقسیم ساختار اتحاد غربی را در پیش گرفته است و کشورهای اروپای شرقی را پرورش می‌دهد و پیوندهای میان ایالات‌متحده و متحدان آسیایی‌اش را از بین می‌برد.

همه این تلاش‌ها در زمانی انجام می‌شود که ایالات‌متحده از نقش سنتی خود به عنوان ضامن نظم جهانی عقب‌نشینی کرده است و این موضوع ممکن است مهم‌ترین عنصر از همه این تحولات باشد.

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری ایالات‌متحده همچنان بر سرمایه‌گذاری‌های نظامی و امنیتی سنتی تاکید کرده است که به ایالات‌متحده توانایی حفظ نقش خود به عنوان یک قدرت فیزیکی مقیم در آسیا را می‌دهد. اما او علاقه بسیار کمتری به رویارویی با چالش جهانی ایجادشده از سوی چین حداقل به شکلی منسجم نشان داده است. واکنش ایالات‌متحده به ویروس کرونا تاکنون متاسفانه نمادین بوده است، و تلاش‌های ناشیانه را ترکیب می‌کند تا به جهان یادآوری کند که منشأ ویروس از چین با واکنش داخلی نادرست و غیبت نسبی رهبری اصولگرای بین‌المللی که به‌طور سنتی بهترین تبلیغ برای برتری ایالات‌متحده بوده، است. در گذشته، می‌توان انتظار داشت که ایالات‌متحده در تلاش‌های بین‌المللی برای هماهنگی محرک‌های اقتصادی و اقدامات بهداشت عمومی جهانی پیشرو باشد اما مطمئناً نمی‌شد انتظار داشت که دولت فدرال در ایجاد یک واکنش ملی و انتشار اطلاعات دقیق به این شدت شکست بخورد. با وجود تمام صحبت‌ها در مورد رقابت قدرت‌های بزرگ، یک سناریوی قابل قبول این است که چین به تدریج خلأ ایجادشده از سوی ایالات‌متحده را پر می‌کند و بقیه جهان در غیاب جایگزینی مناسب با دنیایی با قدرت رو به رشد چین کنار می‌آیند.

البته بعید به نظر می‌رسد که یک چین سلطه‌جو در سطح جهانی برای همیشه ایالات‌متحده را به عنوان قدرت مسلط در حاشیه دریایی خود بپذیرد. اما ممکن است دستیابی به رهبری جهانی صرفاً راهی برای دور زدن موقعیت ایالات‌متحده در غرب اقیانوس آرام برای غیرقابل دفاع کردن آن از طریق انباشت نفوذ اقتصادی و دیپلماتیک به جای فشار یا رویارویی سیاسی-نظامی باشد.

مطمئناً این مسیر هم مشکلات خودش را دارد. چین ممکن است نسبت به ایالات‌متحده توانایی کمتری در ارائه کالاهای عمومی جهانی داشته باشد، هم به این دلیل که قدرت کمتری دارد و هم به این دلیل که سیستم سیاسی اقتدارگرای آن اعمال رهبری نسبتاً روشنفکر و با جمع مثبت را که برتری ایالات‌متحده را متمایز کرده است، دشوارتر می‌کند. بحران کرونا هر دو راه را در این زمینه کاهش می‌دهد. پاسخ سست ایالات‌متحده مطمئناً نگرانی‌های جهانی را در مورد صلاحیت و قابلیت اطمینان آمریکا تشدید کرده است، با این حال همچنین نشان داده است که چین چقدر می‌تواند غیرمسوولانه و توهین‌آمیز رفتار کند- از سرپوش گذاشتن بر شیوع اولیه به روشی که گسترش جهانی آن را تقویت کرد تا ساختن داستانی پوچ در مورد چگونگی ورود این ویروس از ایالات‌متحده و فروش تست‌های کرونای معیوب به کشورهایی که نیاز شدید دارند. دولت‌های کشورهای کلیدی اروپایی مانند آلمان از اقدامات تجاری غارتگرانه پکن، تلاش برای تسلط بر صنایع کلیدی و تمایل به سرکوب آزادی بیان در جهان دموکراتیک با خاموش کردن انتقادها از اقدامات حقوق بشری آن خسته شده بودند. در نشان دادن جنبه‌های تاریک‌تر الگوی چینی، بحران کرونا ممکن است مقاومت بیشتری را در برابر جاه‌طلبی‌های جهانی پکن تشویق کند.

مانع ایدئولوژیک بر سر سلطه چین

21در نهایت، یک مانع ایدئولوژیک برای سلطه جهانی چین وجود دارد. تنش‌های پیرامون ظهور چین صرفاً ناشی از برخورد با منافع اقتصادی و ژئوپولیتیک نیست. این تنش‌ها منعکس‌کننده یک بی‌اعتمادی عمیق‌تر و ذاتی هستند که اغلب روابط بین دولت‌های دموکراتیک و رژیم‌های قدرتمند اقتدارگرا را تحت تاثیر قرار می‌دهد. این شکاف بین ارزش‌های سیاسی پکن و ارزش‌های دموکراسی‌های جهان به این معنی است که بسیاری از کشورهای اروپایی و فراتر از آن از موقعیتی مبنی بر نگرانی از نقش رو به رشد چین در امور جهانی شروع می‌کنند. اما هیچ‌کدام از اینها به این معنی نیست که پکن همچنان سعی نخواهد کرد این مسیر را دنبال کند- که به نظر می‌رسد با قطع روابط ایالات‌متحده و کاهش اعتبارش گسترده‌تر و جذاب‌تر می‌شود.

هر تحلیل در این خصوص باید با این سوال آشکار روبه‌رو شود: اگر هر دو اتفاق بیفتد یا هیچ‌کدام نشود، چه؟ در عمل، به نظر می‌رسد استراتژی چین در حال حاضر عناصر هر دو رویکرد را ترکیب می‌کند. پکن تاکنون ابزارها را جمع‌آوری کرده و به دنبال نفوذ ژئوپولیتیک برای رویارویی با ایالات‌متحده در غرب اقیانوس آرام و همچنین قرار گرفتن خود در برابر یک چالش جهانی گسترده‌تر بوده است. همچنین کاملاً ممکن است که اگر اقتصاد یا سیستم سیاسی پکن لنگ بزند یا رقبای آن به‌طور موثر پاسخ دهند، در نهایت هیچ مسیری را با موفقیت طی نکند.

با این حال، در هر صورت، طرح گزینه‌های پکن به سه دلیل هنوز یک بررسی مفید است.

اول، به چارچوب‌بندی انتخاب‌های استراتژیک و مبادلاتی که چین در سال‌های آینده با آن روبه‌رو خواهد شد، کمک می‌کند. منابع چین اغلب گسترده به نظر می‌رسند، اما با وجود این محدود هستند: یک دلار که برای یک موشک قاتل حامل یا یک زیردریایی تهاجمی در اقیانوس آرام خرج می‌شود، نمی‌تواند برای پروژه‌های زیربنایی در پاکستان یا اروپا خرج شود. توجه و سرمایه سیاسی رهبران ارشد چین نیز محدود است. کشوری در حال رشد که با رقبای سرسختی روبه‌رو است و هنوز با مشکلات داخلی دلهره‌آور مواجه است، تنها می‌تواند برخی از چالش‌های ژئوپولیتیک و ژئواکونومیک را بدون مالیات بر منابع خود یا کاهش تاثیر تلاش‌های خود تحمل کند. پس منطقی است که فهمیدن اینکه کدام راه به سوی هژمونی امیدوارکننده‌تر است، دغدغه دائمی برنامه‌ریزان چینی خواهد بود و این دغدغه، کمتر از دغدغه مقامات آمریکایی که باید پاسخ واشنگتن را تعیین کنند، نخواهد بود.

دوم، این تحلیل به روشن شدن چالش استراتژیک پیش‌روی ایالات‌متحده کمک می‌کند. برخی از تحلیلگران برجسته دفاعی ایالات‌متحده استدلال کرده‌اند که اگر پکن در رقابت نظامی در امتداد حاشیه دریایی خود پیروز نشود، نمی‌تواند در سطح جهانی با ایالات‌متحده رقابت کند. این تحلیل برای 

سرمایه‌گذاری نظامی و دنبال کردن نوآوری‌های فنی و عملیاتی مورد نیاز برای تقویت توازن قوا در تنگه تایوان و سایر نقاط داغ منطقه‌ای که در حال حاضر شروع به انحراف کرده‌اند، امتیاز بالایی قائل است.

این سرمایه‌گذاری‌ها و نوآوری‌ها در واقع حیاتی هستند. با این حال، تحلیل ما این احتمال را نشان می‌دهد که ایالات‌متحده حتی اگر بتواند موقعیت نظامی قوی خود را در غرب اقیانوس آرام حفظ کند، همچنان در رقابت با چین شکست می‌خورد. این به ما یادآوری می‌کند که ابزارهای نرم‌تر رقابت -از ارائه منابع جایگزین فناوری 5G و سرمایه‌گذاری زیرساخت‌ها تا نشان دادن رهبری شایسته در مقابله با مشکلات جهانی- به اندازه ابزارهای سخت‌تر در مقابله با چالش چین مهم خواهند بود. این نشان می‌دهد که دفاع از اتحادها و مشارکت‌های ایالات‌متحده در برابر فروپاشی داخلی -که از طریق عملیات‌های اطلاعاتی و خرید نفوذ چین تسریع شده است- به همان اندازه مهم خواهد بود و لازم است که ایالات‌متحده از آنها در برابر فشارهای نظامی خارجی محافظت کند. با این حال در نظر داشته باشیم که این وضعیت هشدار می‌دهد که سرمایه‌گذاری هنگفت در ارتش ایالات‌متحده در حالی که دیپلماسی و کمک‌های خارجی را کم می‌کند، شبکه جهانی روابط آمریکا را خالی می‌کند و تضعیف یا عقب‌نشینی از نهادهای بین‌المللی می‌تواند به همان اندازه خطرناک باشد که عدم تقویت ارتش قدرتمند.

در نهایت، تفکر در مورد دو راه چین به سوی هژمونی، روشن می‌کند که چگونه رقابت ایالات‌متحده و چین هم مشابه و هم متفاوت از جنگ سرد خواهد بود. در آن زمان، مانند اکنون، یک صفحه نمایش نظامی مرکزی وجود داشت که در آن رقبا به‌طور مستقیم با یکدیگر روبه‌رو می‌شدند: اروپای مرکزی. و در طول جنگ سرد، مشکلات و خطرات تلاش برای بیرون راندن ایالات‌متحده از آن صحنه، شوروی را به انجام یک مانور جانبی سوق داد. مسکو از طریق استفاده از کمک‌های اقتصادی، براندازی، و همبستگی ایدئولوژیک با جنبش‌های انقلابی، به دنبال مزیت در جهان در حال توسعه بود و از طریق فشارهای نظامی ضمنی و مداخله سیاسی، تلاش کرد روابط اتحاد ایالات‌متحده در اروپا و فراتر از آن را از بین ببرد.

با این حال، اتحاد جماهیر شوروی هرگز رقیبی جدی برای رهبری اقتصاد جهانی نبود. این کشور هرگز توانایی، یا پیچیدگی شکل دادن به هنجارها و نهادهای جهانی را به روشی که پکن ممکن است قادر به انجام آن باشد، نداشت. قدرت اتحاد جماهیر شوروی در نهایت بسیار محدود بود، که گزینه‌های استراتژیک مسکو را محدود می‌کرد. و در حالی که ایالات‌متحده و اتحاد جماهیر شوروی این کشمکش را به زبان مانوی می‌دیدند -خوب در مقابل شر، پیروزی در برابر شکست، بقا در مقابل فروپاشی- امروز تفاوت‌های ظریف‌تری در رابطه‌ای وجود دارد که رقابت شدید فزاینده‌ای را با وابستگی متقابل هنوز مهم، ترکیب می‌کند.

ایالات‌متحده هنوز توانایی زیادی برای رقابت دارد، و این توانایی تا زمانی است که در مسیر فعلی خود خرابکاری‌هایش را ادامه ندهد. اما این واقعیت که چین دو مسیر قابل قبول برای برتری دارد به این معنی است که این رقابت پیچیده‌تر و به‌طور بالقوه چالش‌برانگیزتر از زمان آخرین رقابت قدرت‌های بزرگ آمریکا خواهد بود. 

دراین پرونده بخوانید ...