شناسه خبر : 44226 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

مسیریاب

اولیانوفسکی که بود و چه نقشی در جهت‌دهی حزب توده داشت؟

 

آسیه اسدپور / نویسنده نشریه 

39وقتی واسیلی پتروویچ زاپلاتین، در آوریل 1978، دستور سفر به پوتسدامِ براندنبورگ را گرفت، تعجب نکرد. سرلشکر، بازرس ارشد ستاد سیاسی پیاده‌نظام شوروی بود. او باید بر دولت کمونیستی آلمان که برای مقاصد نظامی اتحاد جماهیر شوروی مورد استفاده قرار می‌گرفت، نظارت می‌کرد؛ چون اگر جنگ جهانی سوم آغاز می‌شد، سربازان و افسران نیروهای شوروی مستقر در آلمان شرقی اولین کسانی بودند که در جنگ هسته‌ای کشته می‌شدند و او قبل از مرگ آنها، وظیفه داشت برای نابودی کامل اروپای غربی، آماده باشد. اما او این‌بار، ریاست گروه بازرسان را بر عهده داشت و ماموریت باید با حساسیت بیشتری به پایان می‌رسید. برای همین، قبل از رفتن، همسرش را که از هر احساسی بی‌بهره بود دید، او را بوسید و قول داد تا قبل از پایان ماه می برای جشن تولدش بازگردد. اما به‌محض ورود به پوتسدام، فرمانده لشکری که در فرودگاه با بازرسان ملاقات می‌کرد به او خبر داد یکی از اعضای شورای نظامی گروه نیروهای شوروی خواسته است فوراً با او تماس بگیرد؛ «چه شده است؟». صدای پشت تلفن بی‌هیچ مقدمه‌ای گفت: «واسیلی آیا وسایل شخصی‌ات را با خودت آورده‌ای؟» زاپلاتین پاسخ داد: «بله، همراه دارم.» «بسیار خوب، فوراً به فرودگاه برگرد. یک هواپیما منتظر است تا شما را به مسکو برگرداند.» زاپلاتین که نمی‌توانست هیچ مخالفتی بکند، فقط گفت: «پیام دریافت شد. انجام می‌شود.» او رهبری گروه بازرسی را به یکی از همکارانش واگذار کرد و به مسکو بازگشت. در آنجا به او گفتند: «وظیفه دارید فوراً با الکسی یپیشف، در اداره اصلی سیاسی نیروهای مسلح دیدار کنید.» ژنرال یپیشف، رئیس اداره اصلی سیاسی نیروهای مسلح اتحاد جماهیر شوروی بود و نیروهای مسلح را به عنوان نماینده کمیته مرکزی نوزدهمین کنگره حزب اتحاد(‌CPSU‌) اداره می‌کرد. مردی که زاپلاتین تا قبل از آن روز او را ندیده بود و شناختی هم از او نداشت. او مجبور شد با ابهام به دیدارش برود. یپیشف از او پرسید: «می‌دانستی در افغانستان انقلابی رخ داده است؟ مردم حزب دموکرات رژیم سابق را سرنگون کرده‌اند. آنها یک مسیر توسعه‌ای جدید را برای این کشور در نظر گرفته‌اند. تو می‌دانی که ما تمام تلاش خود را برای حمایت از نیروهای مترقی انجام می‌دهیم. پس این وظیفه بین‌المللی ماست. افغان‌ها درخواست کرده‌اند که یک مشاور برای رئیس اداره سیاسی نیروهای مسلح آنها بفرستیم. مطمئناً در آنجا ستاد و ریاست 

نظامی-سیاسی ندارند و همه چیز باید از ابتدا ساخته شود. من هم در مورد اینکه چه کسی را با وزیر دفاع به آنجا بفرستم مشورت کرده‌ام و شما را به عنوان کاندیدای خود انتخاب کردیم. نظری داری؟» زاپلاتین لحظه‌ای به فکر فرو رفت. باید از همسرش اجازه می‌گرفت. ولی نگاهش که به چهره خشن و بولداگی یپیشف رسید، یادش رفت باید به چه چیزی فکر کند. البته چاره‌ای هم نداشت. «از اعتماد شما ممنونم. من تمام تلاشم را انجام خواهم داد.» خط خنده کمرنگی بر چهره یپیشف افتاد و کمی مهربان‌تر شد. تلفن را برداشت و گفت: «بوریس نیکلایویچ، ما یک مشاور برای اداره نظامی-سیاسی پیدا کردیم. ژنرال زاپلاتین، یک افسر سیاسی بسیار باتجربه و دارای ویژگی‌های خاص نظامی است. آیا او را می‌پذیرید؟»‌؛ که به نظر پذیرفت. یپیشف تلفن را که بر زمین گذاشت به زاپلاتین گفت: «به کمیته مرکزی حزب بروید تا با پونوماریو، وزیر امور بین‌الملل ملاقات کنید. او به شما دستورات بیشتر را می‌دهد. اما بدانید که باید ظرف دو روز عازم کابل شوید.» «کابل؟» واسیلی پتروویچ، چیزی درباره افغانستان نمی‌دانست. ذره‌ای هم به انقلاب‌های آن علاقه‌ای نداشت. «اصلاً انقلاب‌ها و کودتاها همیشه اتفاق می‌افتند، چرا این یکی باید خاص باشد؟» او حتی ثانیه‌ای فکر هم نکرده بود که ممکن است روزی زنده یا مرده او را در کابل پیدا کنند. اما حالا مجبور بود. با خودش گفت: «هرکجای دنیا اتفاقی افتاده باشد و نباید دیگران جزئیاتش را بدانند به یقین می‌تواند درباره آن در اخبار و کلمات رمزی «پراودا» یا همان «حقیقت و عدالت»، روزنامه رسمی حزب کمونیست اتحاد شوروی، به کوهی از اطلاعات برسد.» از زیردستانش خواست تا اطلاعاتی را به او برسانند اما فقط یک مقاله کوتاه از طریق رویترز به دستش رسید. در مقاله «پیامِ رادیو کابل»، خبرِ یک کودتای نظامی در افغانستان و انتقال اختیارات کشور به شورای انقلابی نظامی آمده بود.  تعجب‌آور بود. «چرا این یادداشت از لندن باید به او برسد؟ آیا شوروی خبرنگاری در کابل ندارد؟» فرصت فکر کردن نداشت. شماره 29 آوریل هم به دستش رسید. در صفحه پنج، در بخش اخبار بین‌المللی، مقاله مفصل‌تری پیدا کرد. یک خودکار برداشت و در دفترچه یادداشت‌اش نوشت:«اسلام‌آباد، 28 آوریل TASS، خبرگزاری روسیه: بر اساس پیام‌هایی که از افغانستان رسیده، دیروز یک کودتای دولتی در آنجا رخ داده است. در اعلامیه شورای انقلاب که از سوی سپهبد عبدالقادر، رئیس ستاد فرماندهی نیروی هوایی، از طریق رادیو کابل اعلام شد، آمده است: نیروهای مسلح مسوولیت دفاع از جامعه، استقلال ملی، آزادی و ناموس مردم افغانستان را بر عهده گرفته‌اند؛ شورای انقلاب سیاست داخلی خود را بر اساس دفاع از مبانی اسلام و دموکراسی، آزادی و حمایت از حقوق فردی پیش خواهد برد و برای دستیابی به پیشرفت در تمام عرصه‌های جامعه افغانستان تلاش خواهد کرد»؛ «خب اینکه کودتای نظامی نیست. اسمش کودتای دولتی است. قطعاً توطئه‌ای در کار است». زمان خوبی برای فکر کردن نبود. به کپی کردنش ادامه داد: «در 30 آوریل، دوباره از اسلام‌آباد، خبرنگار TASS، گزارش داده است که وضعیت در پایتخت افغانستان تثبیت شده است. مغازه‌ها باز هستند. شورای انقلاب کنترل کامل اوضاع را در کشور بر عهده گرفته است و شورای انقلابی حزب دموکرات افغانستان، رهبر برجسته انقلابی نورمحمد تره‌کی، عضو موسس و دبیرکل کمیته حزب دموکراتیک خلق، حزب چپگرا و مارکسیست-لنینیست کشور افغانستان را به عنوان رئیس شورا، رئیس دولت و نخست‌وزیر انتخاب کرده است.» واسیلی پتروویچ واقعاً مستاصل شده بود. «وضعیت در حال تثبیت است»؛ «قدرت به دست مردم منتقل شده است»؛ «مقامات جدید نماینده منافع گروه‌های سرکوب‌شده مردم هستند»؛ «مگر دلایل انقلاب‌ها، نابرابری‌های اجتماعی شدید و تشدید مبارزه طبقاتی ناشی از آن نیست؟! پس آنچه در کابل اتفاق افتاده که دیگر کودتا نامیده نمی‌شود، بلکه یک «انقلاب دموکراتیک ملی» است». اما چرا بالادستی‌ها به او توضیح نداده بودند؟ مغز متفکر روسیه در افغانستان که بود که نباید دیگران او را بشناسند؟ هدفش چه بود؟ اتحاد جماهیر شوروی به خاطر تمایلات هوس‌بازان سیاستمدارِ منفرد به افغانستان نرفته است، بلکه حضورش به دلیل تلاقی بسیاری از شرایط عینی و ذهنی و نتیجه منطقی موقعیت ژئوپولیتیک نسبت به گذشته است. اما آیا حالا قرار است افغانستان را بسوزاند تا آیندگان از لابه‌لای صدها کتاب، خاطرات، تاریخ، داستان، شعر، وقایع‌نگاری واحدهای نظامی و مقالات روزنامه‌نگاری در مورد نقش شوروی و کمونیسم در افغانستان چیزی بفهمند و بدانند مبنای این تصمیم‌گیری چه بوده است؟ «رئیس اداره امور بین‌الملل کمیته مرکزی، قطعاً جوابش را می‌داند.»

میز بیضی کرملین  

«اوج قدرت در اتحاد جماهیر شوروی، در طبقه سوم یکی از ساختمان‌های قدیمی کرملین پنهان شده است؛ در اتاق جلسات دفتر سیاسی. یک اتاق گرد، با یک میز بیضی‌شکل سفید و بزرگ که در وسط اتاق قرار دارد. یک اتاق مدرن که به خاطر میز بیضی‌شکلش به آن«اتاق گردویی / آجیلی» گفته می‌شود و یک درش به دفتر لئونید برژنف، می‌رسد. در این اتاق، هیچ خبرنگاری راه داده نمی‌شود. هیچ تلفنی نیست، صدای زنگ هیچ تلفنی از اطراف آن به گوش نمی‌رسد و هیچ پرونده باز، قطور یا نیازمند پیگیری که گیره آن نشانگر حل‌نشدنش باشد، وجود ندارد. در این اتاق، درباره مهم‌ترین و چالش‌برانگیزترین مباحث سیاسی تصمیم‌گیری می‌شود و زاپلاتین، در این اتاق قرار است پاسخ سوالاتش را بگیرد.»1 اما خبری از رئیس اداره امور بین‌الملل کمیته مرکزی نیست. رابطی موظف شده است تا به زاپلاتین خبر دهد بوریس نیکلایویچ پونومارف، به دیدار لئونید ایلیچ برژنف رفته است اما مغز متفکر این اتاق او را خواهد دید؛ «اولیانوفسکی»، با کمی تاخیر میزبان او خواهد بود تا دستورات را به او بدهد. «اولیانوفسکی دیگر کیست؟ من اسمی از او نشنیده‌ام. من ترجیح می‌دهم با خودِ آقای پونومارف صحبت کنم.» رابط که با تعجب از این طرز صحبت زاپلاتین شوکه شده است، می‌گوید: «امکان ندارد. مهم‌ترین تصمیم‌ها از سوی آقای اولیانوفسکی دستور داده می‌شود. البته من دستور دارم ایشان را قبل از ملاقات به شما معرفی کنم.» «چرا چنین آدم مهمی را من نمی‌شناسم؟» «چون تا به امروز نیاز نبوده است شما چیزی درباره ایشان بدانید البته من در این فرصت، کمی درباره‌شان به شما خواهم گفت؛ روستیسلاو الکساندرویچ اولیانوفسکی 74ساله، یکی از چهره‌های کلیدی در بردار شرقی سیاست شوروی است. او سال‌های زیادی را صرف مطالعه مناطق زیرین جنوب اتحاد جماهیر شوروی کرده است. او هند، پاکستان، افغانستان و ایران را به خوبی روسیه می‌شناسد حتی با ریزترین جزئیاتشان. او در جوانی در سفارت شوروی در کابل کار کرده است. نظریه‌پرداز معروفی است، چندین دکترا دارد. کتاب‌های زیادی تالیف کرده است. او خود را «قطبی از فرهنگ روسیه» می‌داند ولی به شدت، محور توجه متخصصان شرق است. او دانش‌آموخته موسسه شرق‌شناسی و کارشناس برجسته شوروی در امور بین‌الملل است. امکان‌سنجی و مطالعات مهم سیاسی همیشه از سوی او انجام می‌شود و داده‌ها را خود او به رهبران بزرگ اعلام می‌کند. اولیانوفسکی، رابط‌های بسیار بزرگی حتی در رده‌های بالای سیاسی و نظامی کشورهای هدفِ کرملین دارد. او برخلاف زندگی سختی که داشته، فرد بسیار مهمی برای ما و دیگر کشورهاست. اولیانوفسکی، قربانی سرکوب استالین است. او پنج سال را در اردوگاه‌های کار اجباری گذرانده و 15 سال تبعید بوده است.» «چقدر عجیب. چرا من و خیلی از ما او را نمی‌شناسیم؟ مهره مخفی کرملین است؟» «بهتر است، نام مهره را برای ایشان به‌کار نبریم. ایشان دیپلمات بزرگی هستند.» «پس چرا در تبعید بوده است؟» «اولیانوفسکی، بعد از نقل مکان خانواده‌اش به اسمولنسک و بعد هم تاشکند به کامسومول، اتحادیه جوانان کمونیست متحد پیرو لنینیسم می‌پیوندد، وارد جنگ داخلی شده و در بخش تدارکات جبهه اصلی ارتش سرخ، مشغول به کار می‌شود. از سال 1921 کارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی‌اش را به صورت رسمی شروع می‌کند، به مسکو بازمی‌گردد، در مدرسه حزب شوروی تحصیل می‌کند، فعالیت‌های کامسومول را در پایتخت و در شهر زونیگورود ادامه می‌دهد و از مارس 1925، عضو حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی (CPSU) می‌شود. او که از نوادگان بولسلاو اولیانوفسکی است، طی سال‌های 1926 تا 1930 در هند و افغانستان، در رشته‌های سیاسی و اجتماعی و بین‌الملل تحصیل می‌کند و فارغ‌التحصیل موسسه شرق‌شناسی مسکو می‌شود. به حوزه افغانستان ورود پیدا می‌کند، مسوول دفتر مطبوعاتی سفارت شوروی در کابل شده و همزمان با حمایت آی ام رایسنر، استاد دپارتمان هند و افغانستان و معاون رئیس تحقیقات در «MIV» می‌شود، در موسسه بین‌المللی کشاورزی زیر نظر کمینترن به عنوان معاون بخش شرق و مستعمرات شروع به کار می‌کند و در نوامبر 1934 رساله دکترای خود را درباره مشکلات ارضی و ملی در حوزه دفاع و امنیت، به اتمام می‌رساند.» «می‌دانید اینها برای من مهم نیست، به عنوان عضوی از بدنه نظامی این کشور، بیشتر می‌خواهم بدانم که چنین شخصیت بانفوذی چرا و چگونه تبعید شده است؟» «او، در شب دوم ژانویه 1935، به عنوان بخشی از حزب پاکسازی بزرگ دوران ژوزف استالین که با ترور سرگئی‌ میرونوویچ کیروف، انقلابی بلشویک آغاز شده بود، دستگیر می‌شود و حکم بازداشتش را نیکیتا سرگئی‌یویچ خروشچُف تایید می‌کند و او را به اتهام حضور در سازمان «تروتسکیست ضدانقلاب» و «بیانیه‌های ضدحزب» از ژانویه تا مارس 1935 در زندان بوتیرکا بازجویی کرده و محکوم به پنج سال حبس در اردوگاه‌های کار اجباری و 15 سال تبعید می‌کند. با وجود این، او با آنکه 20 سال از عمرش را در اسارت به سر برد، همچنان به دولت شوروی وفادار مانده و پس از آزادی، به کار حزبی بازمی‌گردد. به فعالیت علمی خود ادامه می‌دهد، معاون مجله «مطالعات شرقی شوروی» و معاون انستیتوی شرق‌شناسی آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی می‌شود و از دومین دکترای خود در سال 1959 با عنوان «مشکلات اصلی توسعه اقتصادی هند مستقل و سرمایه‌داری دولتی» دفاع می‌کند و از سال 1961 در بخش بین‌الملل کمیته مرکزی CPSU ...»؛ رابط به یکباره و به نشانه احترام از جا بلند می‌شود و با صدایی بلند می‌گوید: «ایشان، اولیانوفسکی، معاون بوریس نیکلایویچ پونومارف هستند.» 

ردیابی دفاعی

اولیانوفسکی، با حرکت دست، زاپلاتین را به اتاق معروف هدایت کرد. وقتی ژنرال وارد دفتر شد، اولیانوفسکی برگشت، لبخند زد و از او دعوت کرد، روبه‌رویش در آن سرِ میز بیضی بزرگ دفترش بنشیند. اولیانوفسکی، مردی قدبلند و لاغر، با کلاهی از موهای سفید بود. صندلی‌ها را جابه‌جا کردند و با فاصله‌ای زیاد از هم نشستند. این سیاست کرملین و در جاهایی شبیه هیتلر بود. مهمانی که رده سیاسی یا نظامی آن را پایین می‌دانستند باید آن سرِ میز طولانی و بیضی‌شکل می‌نشست تا بداند جایگاهش کجاست و با بلندتر صحبت کردن، مهمان هم با تحکم آنچه قصد دارد القا کند یا دستور دهد را برساند. پوشه‌هایی با اسناد نیز روی میز گذاشته شد. اولیانوفسکی شروع کرد: «هر یک از ما قبلاً با وضعیت افغانستان آشنا شده‌ایم. برآوردها از آنچه اتفاق افتاده، کاملاً متناقض است؛ بر سر نوع انقلاب؛ یک انقلاب دموکراتیک تا یک کودتای نظامی؛ یا شاید یک کودتای نظامی قوی با حمایت ارتش و بخشی از خرده‌پاهای بورژوازی؛ تفاوت دیدگاه وجود دارد.» او بدون اینکه سر خود را بلند کند، ادامه داد: «واسیلی، از تو سوالی درباره افغانستان ندارم، می‌توانی یادداشت‌هایت را جمع کنی و با دقت به حرف‌ها و توصیه‌هایم گوش کنی.» واضح بود که اولیانوفسکی خاورمیانه و افسران نظامی شوروی را به خوبی می‌شناسد. از رویدادهای مهم تاریخی، نام پادشاهان، وزیران، ژنرال‌ها و دیپلمات‌ها شروع کرد -که تعدادشان کم نبود- و درباره ویژگی‌های ملی حرف زد: «بیش از 20 قوم مختلف از پنج گروه قومی در این کشور زندگی می‌کنند.» به‌طور خلاصه به بررسی روابط پشتون‌ها و سایر اقوام پرداخت: «پشتون‌ها اکثریت هستند و جایگاه آنها در افغانستان عموماً ممتاز تلقی می‌شود.» زاپلاتین با شگفتی فراوان فهمید که مستشاران شوروی زیادی در نیروهای مسلح افغانستان وجود دارند و درست متوجه شده بود. اولیانوفسکی سرش را بالا آورد و گفت: «حدود 300 مستشار نظامی شوروی در افغانستان هستند و نگرش افغان‌ها نسبت به آنها مثبت است.» او بی‌آنکه وقفه‌ای بین صحبت‌هایش بیندازد، ادامه داد: «زاپلاتین، می‌دانم که قطعاً اطلاعی نداری اما فقط با گفتن چند مورد جزئی از تو می‌خواهم حساسیت جایگاه ما را در منطقه و دیگر کشورها درک کنی. ما علم را در دنیا به صورت رایگان ترویج می‌دهیم اما حدود 90 درصد از متخصصان اتحاد جماهیر شوروی، با نام‌های مستعار در حال حاضر در صنایع دفاعی اسرائیل کار می‌کنند و دلیل این کار ما قطعاً کسب علم نیست. ما استاد بازی‌های جنگی و سیاسی جهانیم. ولی اکنون می‌دانیم، هواپیماهای اسرائیلی 15 دقیقه برای بلند شدن، نزدیک شدن و بمباران خاک سوریه وقت نیاز دارند، در حالی که اگر توپچی‌های ضد هوایی ما در افغانستان کاملاً آماده شلیک باشند با محاسبات نظامی، قطعاً عقب خواهیم ماند و به حدود 20 دقیقه زمان نیاز داریم و این یعنی باید سیستم نظامی و دفاعی‌مان را در مسکو و هر جای دیگری که سرزمین تامین منافع ما خواهد بود، مدرن و به‌روز کنیم. در کنار آن، باید مراقب حضور و تحرکات آمریکایی‌ها در منطقه هم باشیم؛ چون اگر ما موفق به استقرار و حضور دائمی در افغانستان بشویم، آمریکا هر کاری که بتواند می‌کند تا اتحاد جماهیر شوروی را از افغانستان بیرون کند و اگر موفق شود اقتدار سیاسی آن در جهان تضعیف خواهد شد و حتی به آسانی از حیث اقتصادی نابود می‌شود، چون برخلاف ما که برای شکست در افغانستان هم برنامه داریم، آمریکا توانایی درک اشتباهات حضور خود در افغانستان را ندارد و فقط مستِ کسب پیروزی‌های جهانی در غلاف پنبه‌ای شعارهایی چون تلاش برای توسعه در کشورهای فقیر و مستعد است و به همین خاطر تا آخرین لحظه برای داشتن افغانستان، در مرزهای آن حضور خواهد داشت و امید دارد که دولت در کابل تغییر کند. در نتیجه اتحاد جماهیر شوروی با حضور در افغانستان به جای دوست، یک دشمن متعصب پیدا می‌کند و خواه‌ناخواه در مواقعی مجبور به انعطاف می‌شود. در کنار اینها، با توجه به ارزیابی‌های کرملین، ما با شکاف میان اعراب هم چالش‌هایی خواهیم داشت و روابط اتحاد جماهیر شوروی و جهان اسلام با حضور در افغانستان به هم می‌ریزد. پس باید مراقب بود و البته موشکافانه اسرائیل را هم زیر نظر داشت که با برهم خوردن توازن منطقه‌ای در میان مسلمانان، زودتر از ما و ایالات متحده یکباره به اهداف استراتژیک خود دست نیابد.» واسیلی با تعجب پرسید:«والبته این همه ماجرا نیست! درست است؟» و این همه ماجرا نبود.

ایران مهم است

40اولیانوفسکی بر روی صندلی‌اش جابه‌جا شد، صاف‌تر نشست و اضافه کرد: «و عراق؛ عراق برای ما آخرین کشور جهان عرب است اما به خاطر عدم نفوذ ما، خود را جزو کشورهای سوم یا چهارم اثرگذار مسلمان می‌داند و اینجاست که اگر قرار است با ورق «اسلام» بازی کنیم، بهتر است که عراق با یکی از کشورهای منطقه و با پشتیبانی یک یا چند کشور توسعه‌یافته، با یکی از کشورهای منطقه وارد جنگ شود تا بار دیگر اعراب متلاشی و دشمن کوچک اما در صورت حمایت آمریکا، یکی از دشمن‌های بزرگ ما نیز ضعیف بماند.» زاپلاتین که هنوز وارد کابل نشده، دچار ترس و شوک شده بود، پرسید: «عراق؟ با افغانستان به عراق هم فکر کرده‌اید؟» اولیانوفسکی، با اقتداری که به کلماتش داد، گفت: «واسیلی، من با توصیفی که گرافولوژیست‌ها از مکاتبات محرمانه به دست‌آمده به وسیله کرملین از صدام حسین داده‌اند، او را چنین مردی می‌بینم: ذاتاً مشکوک، تهاجمی و بی‌ثبات. او قادر به ارزیابی عینی مشکلات نیست. فردگراست. نمی‌تواند تیمی کار کند. به سختی توصیه‌ها را می‌پذیرد. پیش‌بینی استراتژیک یا حتی تاکتیکی ندارد. تکانه‌ای عمل می‌کند؛ اما یک ویژگی خطرناک دارد؛ فقط کافی است کسی او را تحریک کند؛ جهان را خبردار می‌کند که من برای رسیدن به هدفم آماده انجام هر کاری هستم. حالا به نظرت باید او را نادیده گرفت؟ قرار نیست همه دشمنان ما باهوش باشند، گاهی نادان‌ها و احمق‌ها، خطرناک‌ترند.» زاپلاتین که فهمیده بود، خدمت در افغانستان، از خدمت در مغولستان هم خطرناک‌تر است، خودش را جمع‌وجور کرد و گفت:« بله، درست می‌فرمایید.» و اولیانوفسکی، برای مدت طولانی درباره عوامل مذهبی، جناح راست افراطی و روحانیت اسلامگرا و متعصب توضیح داد: «واسیلی، خطر بزرگ ما اسلامگراهای افراطی و روحانیت هستند. خطر فردای ما هم به خاطر همین‌هاست و به این موضوع دقت داشته باش. اگر نتوانیم آنها را کنترل کنیم یا از پتانسیل و اثرگذاری‌شان به نفع خودمان استفاده کنیم، شک نداشته باش که در آینده باید از نو اقدام کنیم و این کار سختی برای نسل بعد از ما خواهد بود. آنقدر سخت که تمامی معادلات بین‌المللی را بر هم می‌زند.» او در ادامه از تشکیل حزب دموکراتیک خلق افغانستان گفت: «این حزب دارای دو شاخه مستقل به نام‌های خلق و پرچم است. در ظاهر این دو شاخه با هم متحد شده‌اند اما هر کدام از آنها مشیِ سیاسی خود را دارند. شاخه پرچم خود را حزب زحمتکشان افغانستان و شاخه خلق خود را حزب پیشاهنگ طبقه کارگر افغانستان می‌خواند. شاخه پرچم را ببرک کارمل و شاخه خلق را نورمحمد تره‌کی رهبری می‌کند. این را که دیگر می‌دانی؟ بالاخره تو ژنرال هستی.» زاپلاتین، هیچ عکس‌العملی نشان نداد. اولیانوفسکی ناگهان فریاد زد:‌ «چرا نمی‌توان بدون استفاده از نقشه با یک نظامی که قرار است کارهای بزرگی انجام دهد، صحبت کرد؟» او نقشه افغانستان را از قفسه کتاب‌هایش برداشت. نقشه کهنه شده بود و حاشیه‌های آن پر از دست‌نوشته‌هایی با مداد بود. دستش را روی نقطه‌ای از نقشه گذاشت: «من آینده و فعالیت‌های نظامی‌ات را اینجا به تو نشان خواهم داد. هر کاری انجام دهی، آینده برنامه‌هایت فقط در این نقطه نتیجه می‌دهد.» او روی مناطقی که پشتون‌ها، تاجیک‌ها، هزاره‌ها، بلوچ‌ها و ازبک‌ها در آن متمرکز شده بودند خط کشید و گفت: «قدرت مرکزی در افغانستان به‌طور سنتی ضعیف است و مقامات قبیله‌ای تصمیم‌گیرنده هستند؛ اما وقتی خطری خارج از کشور ظاهر می‌شود، تمام تضادهای داخلی‌شان را فراموش می‌کنند و به عنوان یک نیروی متحد، با دشمن می‌جنگند و تو نباید این را یادت برود. همیشه باید توانایی تفرقه انداختن و دور نگه ‌داشتن آنها را از هم داشته باشی و در عین حال باید بتوانی به وقت نیاز آنها را با هم متحد کنی.» اولیانوفسکی، آرام‌آرام وارد مباحث سیاسی دیگر نیز شد: «حزب دموکرات خلق اولین حزب در تاریخ افغانستان است که منعکس‌کننده منافع طبقه کارگر و همه کارگران است.» «هدف اصلی انقلاب، انتقال قدرت از محافل بوروکراتیک، تجاری و مالکان زمین به دولت ملی دموکراتیک جدید است که نماینده منافع گسترده‌تر توده‌ها، از جمله بورژوازی ملی متوسط و کوچک است. شاید شما، به عنوان یک افسر سیاسی، آن را عجیب، بسیار عجیب و حتی توهین‌آمیز تلقی کنید، اما بورژوازی ملی در چنین کشورهایی قادر به ایفای نقش مترقی و پیشرفته است. با این حال، وقتی شروع به کار کردید، خودتان خواهید دید که حزب، توجه زیادی به مشارکت طبقه کارگر در جنبش انقلابی دارد. حدود 300 هزار کارگر پرولتاریا در این کشور وجود دارد که نیروی قابل توجهی است. اما در مورد انقلابی که در 27 آوریل رخ داد؛ این انقلاب با یک کودتای دولتی بدون خونریزی، از سوی اعضای حزب دموکراتیک خلق انجام شد. ولی انقلاب سیاسی در افغانستان، اجتماعی است. نمی‌تواند خود را به جایگزینی یک رژیم حاکم با رژیم دیگر محدود و در عین حال حقوق اصلی مالکیت را حفظ کند. از این نظر، دوستان ما -و از این پس شما- باید کارهای زیادی انجام دهند. خیلی زود خواهید دید که این کشور چقدر عقب‌مانده و فقیر است و چقدر مشکلات باید همزمان با هم حل شوند.» او سپس به بحث در مورد وضعیت داخل حزب دموکراتیک خلق پرداخت و درگیری‌های جناحی و مشکلاتی را که رفقای شوروی در سوق دادن رفقای افغان، تره‌کی، کارمل و امین به سوی اتحاد داشتند، توضیح داد. او تاکید کرد که به ظاهر وضعیت فعلی در حزب دموکرات مساعد به نظر می‌رسد. یک سال هم از جنگ خلقی‌ها و پرچمی‌ها می‌گذرد، اما واقعیت بسیار پیچیده است و من می‌ترسم وقتی که سرخوشی ناشی از پیروزی با سرعت گذشت، همه آن تضادها با نیرویی تازه شعله‌ور شوند. طبق پیش‌بینی‌های ما، قرار بود انقلاب به‌وسیله پرچمی‌ها انجام شود. همه ما فکر می‌کردیم که آنها قاطع‌تر و سازماندهی‌شده‌تر هستند، اما اشتباه محاسباتی ما بود و عکس آن اتفاق افتاده است و حالا من می‌ترسم، شما با خلقی‌هایی سروکار پیدا کنید که تمام پست‌های کلیدی در دولت را خواهند گرفت و در نیروهای مسلح موقعیت بهتری دارند... واسیلی، البته بیشتر، ترس من از نرسیدن به هدف اصلی‌مان است. افغانستان، مقصد ما نیست. پاکستان و ایران را هم همزمان پیش برده‌ایم. اما ایران، مهم‌تر است. در ایران، «سی‌آی‌اِی»، در میان صفوف ضدشاه کار اطلاعاتی انجام نمی‌دهد؛ مخالفان در همسایه ایران برای دریافت اطلاعات در مورد آن به سرویس‌های ویژه ایران (ساواک) متکی‌اند و ما باید تلاش کنیم، آمریکایی‌ها، ظهور یک انقلاب را از دست بدهند که البته تاکنون با نفوذ در میان نظامیان رده‌بالای ایران، پیش‌زمینه‌های آن را فراهم کرده‌ایم اما چنانچه موفق نشدیم، باید از همان سیاست همیشگی‌مان استفاده کنیم. با بیانیه‌ای از طرف یکی از رهبران اصلی حزب کمونیست شوروی، اعلام کنیم گرچه قصد ما حمایت از جوامع در حال رشد و توسعه است اما جوهره و موضع اتحاد جماهیر شوروی همواره و فقط در یک کلمه خلاصه می‌شود؛ «عدم مداخله»؛ سیاستی که به خوبی با لفاظی‌های عمومی ما در رسانه‌های گروهی از قبل هم مطابقت داشته است و مطمئناً بر مواضع رسمی که بعدها و در سال‌های بعد اتخاذ می‌شود، تاثیر خواهد گذاشت.» اولیانوفسکی، برای آنکه هم جایگاهش را به سرلشکر نشان دهد و هم اهمیت موضع کرملین را، از روی صندلی‌اش بلند شد، نزدیک‌تر آمد و گفت: «علاوه بر آن باید آنچنان محتاط عمل کنی که واقعی‌ترین واقعیتِ حضور ما در افغانستان از مخفیگاهش خارج نشود. من به خاطر دارم یکی از رهبران سیاسی اروپایی که لازم می‌دانم نامی از او برده نشود، در جلسه‌ای محرمانه، حرف‌هایش را با من با این جمله تمام کرد: «من افغانستان را بخشی از ایران می‌دانم. افغانستان را متعلق به ایران می‌دانم.» او به نکته مهمی اشاره کرده بود و البته منظورش مرزهای جغرافیایی نبود. ایران در رقابت با اسرائیل و پاکستان، به دنبال توسعه نیروگاه‌های هسته‌ای و تجارت کروم و اورانیوم است؛ با آنکه از خطرات جهانی‌اش مانند انزوا و خلاف مقررات جهانی عمل کردن، اطلاع دارد. البته همان‌گونه که دوست اروپایی‌مان هم می‌گفت ایران کشور بزرگی است و چرا نباید یک کشور مقتدر باشد؛ کشور مقتدری که یکی از کشورهای مهم برای ماست، اتحاد جماهیر شوروی برای آن برنامه دارد و در بخش‌هایی با کمک توده‌ای‌های داخل و خارج ایران و برخی از سران عالی‌رتبه نظامی و ارتشی آن موفق بوده است. کشوری که می‌تواند برای معادن بکر اورانیوم در خودِ ایران و در صورت نیاز در افغانستان بجنگد و ما معتقدیم می‌تواند موفق هم باشد؛ کمااینکه وقتی در سال 1958، اتحاد جماهیر شوروی، چکسلواکی و رومانی شروع به جست‌وجوی نفت و گاز در شمال افغانستان کردند، ما سه نفر از نیروهای نفوذی خود را وارد بخش اکتشافات معدنی کابل کردیم و وقتی کشف زغال‌سنگ، لاجورد، آهن، قطعات کوچک طلا، معادن یاقوت، زمرد، مس، نفت و گاز، دلیل خوشحالی غربی‌ها بود یا حتی زمانی که آمریکایی‌ها و فرانسوی‌ها خوشحال از کرده خود، کشف ذخایر مواد معدنی رادیواکتیو را از دولت افغانستان پنهان کرده بودند، ما پروژه‌های تحقیقاتی خود را با کمک سیموننکو، کامل و وارد فاز توسعه کرده بودیم. فناوری استفاده از آن را آموخته و تکمیل کرده بودیم و حالا افغانستان پر از متخصصان شوروی است. واسیلی ما به افغانستان یک جام و جهت‌گیری دادیم و به کرملین فرصت. فرصتی که از آن به شدت بهره خواهد برد. تو این‌گونه فکر نمی‌کنی؟» زاپلاتین چه جوابی به غیر از «بله» می‌توانست بدهد: «بله، درست است.» بله‌ای که به او فرصت ملاقاتش با پونوماریوف را داد. 

باید محتاط بود

41زاپلاتین، پس از ملاقات با اولیانوفسکی، به دبیر کمیته مرکزی معرفی شد. پونوماریوف که ژنرال او را فقط در عکس‌های روزنامه یا تلویزیون دیده بود، به استقبالش رفت و با او دست داد. پونوماریوف، نرم‌تر از اولیانوفسکی رفتار کرد. اما و از آنجا که زاپلاتین قبلاً یک جلسه مفصل با اولیانوفسکی داشت و متوجه شده بود هدف اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان چیست، پونوماریوف به بحث در مورد وضعیت سیاسی و وظایف زاپلاتین در افغانستان اکتفا کرد. وظایفی که مهمترین‌شان، کسب اطمینان از آمادگی نیروهای مسلح افغانستان برای نبردهای آتی علیه ضدانقلابیون بود؛ چون پونوماریوف در اجتناب‌ناپذیر بودن چنین نبردهایی تردید نداشت. پونوماریوف در پایان این نشست گفت: «ما هنوز در افغانستان چشم و گوش قابل اعتمادی نداریم. ما باید به اطلاعات کاگ‌ب و سازمان اطلاعات نظامی شوروی(‌GRU) تکیه کنیم. به همین دلیل تصمیم گرفتیم گروهی از مشاوران شایسته حزب را با هدف تقویت حزب دموکراتیک خلق به افغانستان بفرستیم تا کمیته مرکزی فرصت‌های بیشتری برای اطلاع از تحولات داخلی حزب داشته باشد؛ البته این نباید مانع از کمک شما به ما شود. شما باید به سرعت و صادقانه ما را در مورد هر پیشرفت مهمی مطلع کنید. به‌طور طبیعی، شما باید این کار را از طریق کانال‌های مناسب خود انجام دهید و نیروهای نفوذی خود را پیدا و به ما معرفی کنید.» جلسه که تمام شد، اولیانوفسکی و زاپلاتین هر دو از دفتر پونوماریوف خارج شدند، روستیسلاو پرسید: «آیا ژنرال سوالی دارد؟» زاپلاتین سوالات زیادی داشت، اما با صراحتی که در گفته‌های اولیانوفسکی و نقش قاطع او در تمامی تصمیم‌گیری‌های اتحاد جماهیر شوروی دید، متوجه شد که از این پس باید به تنهایی به دنبال پاسخ سوالات خود باشد و گفت: «متشکرم، روستیسلاو الکساندرویچ.» اما باز در آستانه خداحافظی چیزی یادش آمد که باید حتماً می‌پرسید: «آیا ما خبرنگاری در کابل نداریم؟ من قبل از بازدید از کمیته مرکزی، آخرین شماره‌های پراودا را بررسی کردم. همه اخبار مربوط به انقلاب افغانستان یا از لندن منتشر شده بود یا از اسلام‌آباد.» حرف واسیلی تمام نشده بود که اولیانوفسکی از خنده منفجر شد: «در عجبم از شما. از اطلاعات ناقصی که دارید. وزارت اطلاعات بین‌المللی ما باید محتاط باشد. یوگنی ایوانویچ زامیاتین و پسرانش نگران هستند که اتحاد جماهیر شوروی به شرکت در کودتا متهم شود. این روشی است که ما را همیشه از اتفاقات بد دور می‌کند. ما در افغانستان خبرنگاران زیادی داریم و شما به زودی با آنها ملاقات می‌کنید. شما تا سه روز دیگر به عنوان رئیس یک گروه بزرگ از مستشاران نظامی عازم افغانستان خواهید شد ولی قبل از اینکه پایتان به کابل برسد، این توصیه من را جایی بنویسید و نگه دارید. من مطمئن نیستم که شما پس از ورود در آنجا چه خواهید کرد، اما سعی کنید از سه چیز اجتناب کنید: از درگیری بین کمیته مرکزی با ارتش، درگیری بین دولت و روحانیون و نزاع بین دولت و قبایل؛ در تاریخ افغانستان موارد زیادی بوده است که قبایل رنجیده برای سرنگونی حکومت به کابل آمده‌اند و همه چیز را خراب کرده‌اند. افغانستانِ فقیر و فوق‌العاده عقب‌مانده، هرچند عجیب به نظر برسد اما فقط یک کشور عادی نیست. این کشور کوهستانی به دلیل موقعیت استراتژیک خود در مرکز آسیا، از دیرباز مورد توجه بوده است. اما وای به حال کسی که با سیاستی آشکار به آنجا برود، بی‌شک به امید سودی آسان تراژدی می‌سازد. افغان‌ها می‌توانند امید سربازان خارجی عجیب و غریب را که همراه با گردان‌های تانک و بمب‌افکن‌های استراتژیک وارد می‌شوند، به خاک بسپارند؛ اما شما به‌محض ورود، آینده خود و کرملین را ببینید تا اگر روزی اجتناب از تراژدی امکان‌پذیر نبود، آنچنان قوی، بذر ناتوانی و عقب‌ماندگی را کاشته باشید که در ظاهر سیاست‌های رشد غیرسرمایه‌داری، افغانستان را برای دهه‌های بعد نیازمند و فقیر نگه دارید و فرصت‌های آتی را از اتحاد جماهیر شوروی نگیرید که درک افغانستان، می‌تواند درک روشن‌تری برای پذیرش آسان‌تر ما در دیگر کشورهای آسیایی و آفریقایی باشد. ساده‌تر بگویم درک افغانستان به معنای دیدن آینده شوروی و توده‌هاست. توده‌ها اگر از خواسته‌های انقلابیون برای انجام اصلاحات اقتصادی و تغییر ملی با القای اصول دموکراتیک حمایت نکنند و حتی به شدت در برابر آن مقاومت کنند، بی‌شک، جوهره و توازن سیاست‌های جهانی در دهه‌های آتی تغییر خواهد کرد؛ پس مراقب باشید و علاوه بر آن، آدم‌های مورد اعتمادتان را با درایت پیدا کنید تا شکست نخورید. بروید و کرملین را سرشکسته یا گروگان انقلاب نکنید.»

به کابل خوش آمدید

42زاپلاتین، با این توصیه‌ها و البته با ترکش‌های جامانده از خشم همسرش، برای حضور نداشتن در جشن تولد او، سوم می 1987به کابل رفت. او در فرودگاه مورد استقبال یک جوان افغان با لباس غیرنظامی قرار گرفت که خود را به زبان روسی، رئیس اداره سیاسی نیروهای مسلح اقبال وزیری معرفی کرد. او برگه‌ای از اخبار منتشرشده از حضور شوروی در افغانستان را به دست او داد: «از بررسی مطبوعات غربی / دوم مه  1978‌ / سند شنود اطلاعات رادیویی خارجی، صدای آمریکا؛ واشنگتن؛ به روسی: تره‌کی بارها به نگرش دوستانه خود نسبت به آمریکایی‌ها با صراحت اشاره کرده است؛ ما توافق کرده‌ایم که افغان‌ها و آمریکایی‌ها اشتراکات زیادی دارند. تره‌کی معتقد است یکی از نکات اساسی سیاست ما می‌تواند کمک به افغانستان برای تقویت استقلال، تمامیت و هویت ملی باشد. اما او تاکید دارد که افغانستان باید یک کشور مستقل و ارباب خودش باقی بماند. از این واقعیت خوشش می‌آید که ایالات ‌متحده رویکرد انعطاف‌پذیرتری در قبال مشکلات جهانی در پیش گرفته است. به عنوان مثال اعتراف می‌کند که در ویتنام اشتباه کرده است. او می‌داند در ارزیابی سیاست‌های دولت آمریکا در کشورهای در حال توسعه‌ای مانند افغانستان، ایالات متحده به آنچه دولت تره‌کی انجام می‌دهد نگاه خواهد کرد؛ اول، بالا بردن سطح زندگی مردم و بعد احترام به حقوق اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و حقوقی بشر... اما اکنون افغانستان در تصاحب شوروی است و این نگران‌کننده است.» «دوم می 1978، روزنامه فرانکفورتر آلگماینه زایتونگ: افغانستان اکنون تحت سلطه کمونیستی و طرفدار شوروی قرار گرفته است. تسخیر قدرت از سوی کمونیست‌ها در کابل یکی از مهم‌ترین موفقیت‌هایی است که مسکو در این دهه در آسیا به دست آورده است.» «دوم می 1978، روزنامه فرانکفورتر روندشاو: اتحاد جماهیر شوروی در کودتای افغانستان مقصر است، اگر کودتا در هر نقطه‌ای از آسیا انجام شود، همیشه ناظران می‌خواهند «دست مسکو» را ببینند. اما پشت این کودتا در افغانستان، افسران قیام کردند، رئیس‌جمهور داوود را به ضرب گلوله کشتند و این فقط یک معنا دارد: توده‌ها قدرت را در دست گرفته‌اند. توده‌ها را باید کمونیست بدانید و درک کنید.» «دوم می 1978،‌ سند اطلاعات رادیویی خارجی روسیه: شنود از موج آلمانی؛ کلن؛ درباره تفکر مقامات ایرانی از سوی یکی از نمایندگان ناشناس رژیم شاه / «هرکسی که کمی وجدان و عدالت و البته ذهنی باز داشته باشد برای دیدن آنچه اتفاق افتاده نیاز به عینک تحلیل‌گرانه ندارد.‌ کودتا در افغانستان، کمونیستی بوده است. صاحبان قدرت اغلب عادت دارند بهانه‌ای برای سرنگونی خود به دشمنان‌شان بدهند و  داوود در زمان روی کار آمدن خود این کار را کرد. او وعده اصلاحات داد، اما هیچ اصلاح و تغییری انجام نشد، بنابراین در داخل با حمایت خارجی سرنگون شد. این کودتا عملاً یک توطئه بود که فقط داستان آن را به جهان گفتند، در حالی که درک مداخله مسکو مشهود است و البته مهم این است که هیچ نیازی به حضور شوروی و حمایت توده‌ها نبوده است.» ترس زاپلاتین، دیگر به چشم‌ها و صورتش رسیده بود و آن جوان افغانی، به خوبی حسش کرد. لبخند به صورتش آورد، به نشانه احترام دست را بر روی سینه گذاشت و گفت: «خوش آمدید ژنرال. اگر خسته نیستید، فوراً کار را شروع کنیم. رفیق حفیظ‌الله امین منتظر ماست.» زاپلاتین  در اوج خستگی پرسید: «کدام حفیظ‌الله امین؟» و رئیس اداره سیاسی نیروهای مسلح اقبال وزیری گفت: «فرمانده انقلاب آوریل، فرمانده دلیر انقلاب ثور»... همان فردی که به ادعای دگروال محمد یوسف و مارک ادکین آمریکایی در کتاب «تلک خرس- داستان ناگفته افغانستان»، «با حمایت از تره‌کی با قتل رئیس‌جمهور محمد داوود، خانواده و متحدانش برای حضور شوروی، افغانستان را به ویتنامی تبدیل کرد که صرفاً این‌بار شوروی در آن نقش آمریکا را بازی می‌کرد، نقشی که نفرت و انزجار جهانی را علیه شوروی شدت بخشید. آمریکا و غرب را قادر می‌کرد به نام حمایت از جهاد و مردم افغانستان و داعیه‌داری استقلال‌طلبانه از آنان، به مانور آزاد و تقریباً علنی بپردازند. دخالت آشکار پاکستان، کشورهای غربی و عربی در افغانستان مشروعیت بین‌المللی بیابد. کشورهای مداخله‌گر، به نام مردم افغانستان و دفاع از مقاومت بر حق آنان، حساب‌های خودشان را با شوروی تصفیه کنند یا با استفاده از استیصال «کشور شوراها» که در درون نیز با مشکلات و چالش‌های متعددی روبه‌رو بود، به باج‌گیری و معامله بپردازند و حتی برخی از امینیست‌ها در سیمای طالبان در افغانستان ظهور پیدا کنند». همان فردی که البته به استناد ولادیمیر سنگیریوف و والری سامونین، نویسندگان کتاب«جاده افغانستان» که مرجع اتفاقات شوروی در افغانستان و در اختیار و انحصار دانشگاه جرج واشینگتن است، هم می‌توانست جاسوس باشد و به خاطر او تعداد زیادی از افغان‌ها و یک فرد ایرانی که هیچ‌گاه نامش معلوم نشد، ده‌ها روز شکنجه روحی و جسمی شوند، بمیرند یا زیر جریان برق زنده‌زنده بسوزند و هم جاسوس نباشد. هرچند والری سامونین مدعی است که امین یک دفترچه خاطرات داشته است که او روز بعد از قتلش، ورق به ورق آن را خوانده، تمام یادداشت‌های او را به روسی ترجمه کرده و نام افراد مختلف، شماره تلفن‌ها و یادداشت‌های شخصی را به زبان روسی بازگردانده است. مطالعات بسیار دقیقی را که نه‌تنها از سوی عوامل اطلاعاتی خارجی، بلکه با حضور تحلیلگران، روانشناسان، پژوهشگران پزشکی، زبان‌شناسان و کارشناسان در اتحاد جماهیر شوروی و بلغارستان در مورد اسدالله سروری و دوستانش یعنی وزرای فراری انجام گرفت بررسی کرده و در نهایت همه چیز به یک جمله ختم شده است: «امین مامور سیا بود.» در حالی که آنچه او دقیق به چشم دیده بود صفحه یادداشتی از امین است که روی آن نوشته شده: «سیا» و یک شماره تلفن آمریکایی کنارش یادداشت شده است (کتاب جاده افغانستان، یادداشت‌های تاکیدی نویسندگان حاضر در افغانستان، صفحه 720، خط 4 تا 14)2. جمله‌ای که می‌تواند و نمی‌تواند دلیل جاسوس بودن امین باشد. مانند تمامی ادعاهایی که نقش شوروی، آمریکا و توده‌ای‌ها در ایران و روند رشد یا افول اقتصادی و سیاسی‌اش را محل ابهام کرده است؛ ادعاهایی مانند توطئه ضددولتی ایالات ‌متحده، چین، ایران، عربستان سعودی و جمهوری فدرال آلمان در کابل به گفته تره‌کی که به شکنجه زجرآور شاهپور، دکتر علی‌اکبر و عبدالقادر وزیر دفاع و برخی دیگر از شخصیت‌های افغانستان و تبعید بسیاری چون محمد نجیب‌الله به عنوان سفیر در تهران منجر شد؛ یا ماموریت بسیار طولانی لئونید پاولوویچ بوگدانوف در سال 1356و دیدار او با یکی از مقامات ایرانی؛ یا استناد بَبرَک کارمَل به جمله کاظمی، انقلابی ایران در شب قبل از اعدامش: «بهار ما گذشت. گذشته ما رفته است و من به سمت سرنوشتم پیش می‌روم.»؛ یا ردیابی یکی از عوامل مهم اتحاد جماهیر شوروی و اعدام او در زندان‌های مخفی ساواک با شکنجه‌های طولانی‌مدت و پرداخت هزینه زیاد برای تحویل جسدش به خواهرش و سپس استقرار یرشوف در کاگ‌ب در تهران یا دیدار فاتح یکی از ماموران مقر کاگ‌ب کابل با ویلیام کیسی، معاون رئیس اقامتگاه سیا در ایران. اما آیا واقعاً جای ابهامی وجود دارد و ایران مسیر از پیش تعیین‌شده‌ای را تا به امروز سپری کرده است؟ و مهم‌تر از آن، آیا ‌«روستیسلاو الکساندرویچ اولیانوفسکی» یا همان «آر. اولیانوفسکی»، همان‌گونه که در حرف‌هایش مدعی شده بود، پای کمونیسم، توده و پسرفت مدرن و نیازمند به دیگر کشورها را به قانون اساسی، زیرساخت‌های توسعه‌ای، سیاست خارجی و امور بین‌الملل ایران هم کشانده است و ایران امروز، چوب سیاست‌های جامانده از این دیپلمات شرق را می‌خورد؟ اصلاً چنین فردی وجود خارجی داشته است؟

موجودیت مبهم

بی‌شک، پاسخ به این چند سوال در ظاهر مشخص اما مبهم است. شما وقتی اسم اولیانوفسکی را با چهار زبان فارسی، انگلیسی، روسی و هندی و با املاهای متفاوت در پایگاه‌های داده‌ای چون «ProQuest، JSTOR،Academic Serch Complete‌» یا دیگر پایگاه‌های آکادمیک جست‌وجو کنید، به اطلاعات پژوهشی درباره او نمی‌رسید. جست‌وجوی گوگل هم چندپاراگراف کوتاه و مبهم را درباره این فرد که گاه به عنوان مورخ هند شناخته می‌شود به شما می‌دهد. اطلاعاتی بسیار کوتاه که به زبان روسی درباره زندگینامه ‌«‌R.Ulyanovsky» منتشر شده است. نتایج جست‌وجوی اولیه، شما را به اینجا می‌رساند: «پروفسور ر. اولیانوفسکی، در سال 1904 به دنیا آمد. او از موسسه شرق‌شناسی فارغ‌التحصیل شد تا کارشناس برجسته شوروی در امور بین‌الملل شود. از او بیش از 200 اثر منتشر شده است، که برخی از آنها به زبان‌های اروپایی و شرقی ترجمه شده‌اند» و البته اسم چند کتاب که آمازون آنها را -به زبان انگلیسی- به عنوان شاخص‌ترین نوشته‌های او معرفی می‌کند. ‌«هند، کشاورزی بین جنگ‌های جهانی؛ مطالعه‌ای در سرمایه‌داری استعماری-فئودالی / 1985»، «آزادی ملی؛ مقالاتی در باب تئوری و عمل / 1987»، «مبارزان برای آزادی ملی: مشخصات سیاسی / 1984»‌، «کمینترن و شرق: مبارزه برای استراتژی و تاکتیک‌های لنینیستی در جنبش‌های آزادیبخش ملی / 1984»، «معضل آسیایی: دیدگاه شوروی و مفهوم میردال / 1974»، «سه رهبر بزرگ / 1986»، «دلار و آسیا: سیاست نواستعماری ایالات‌متحده در عمل / 1965»، «فرآیند انقلابی در شرق: گذشته و حال / 1986-1985»، «سوسیالیسم و ملل تازه استقلال‌یافته / 1974»، «مسائل معاصر آسیا و آفریقا / 1980»، «انقلاب ایران: ویژگی‌ها، نیروهای محرک و اهداف ویژه (دیدگاه‌هایی درباره ایران) / 1981»، «سوسیالیسم و کشورهای لیبرال / 1973‌»، «دهقانان و نهضت آزادیبخش ملی / 1973»، «سوسیالیسم و جهان سوم / 1975»‌، «راه رشد غیرسرمایه‌داری: دو مقاله از اولیانوفسکی / 1980»، «در مسیر توسعه «پروس»‌ در مستعمرات: مورد هند / 1952»، « بحران و حمله امپریالیسم بریتانیا در هند / 1934»، «مساله ارضی در بنگال؛ انقلاب شرقی / 1934‌» و «چهره‌هایی از جنبش رهایی‌بخش ملی / 1981». تعداد قابل ملاحظه‌ای از این کتاب‌ها فاقد هر گونه اطلاعاتی درباره ناشر هستند و هیچ نسخه‌ای از آنها موجود نیست؛ حتی در کتابخانه ملی و کتابخانه ادبیات نظامی مسکو. به نحوی که ناخودآگاه به این گمان می‌رسید که آیا اولیانوفسکی هم ممکن است مانند شخصیت‌های اشتازی یا اندیگو مهره‌ای پنهان باشد یا حتی یک شخصیت فرضی ساخته‌شده برای ترویج تئوری‌های کمونیسم؟ اما قطعاً این‌گونه نمی‌تواند باشد چون یک ردپای مشخص از او و عقایدش در ایران وجود دارد. از میان کتاب‌های نامبرده و منتسب‌شده به او، «راه رشد غیرسرمایه‌داری: دو مقاله از اولیانوفسکی»، «مسائل معاصر آسیا و آفریقا» و «چهره‌هایی از جنبش رهایی‌بخش ملی» در ایران طی سال‌های 1359 تا 1361، از سوی گروه هواداران حزب توده منتشر شده است؛ هر چند نسخه‌های آن بعضاً ناموجود یا به تعداد انگشتان دست و قابل مطالعه در کتابخانه ملی است. علاوه بر آن، «دیمیتری آسینوفسکی» از دانشگاه سن‌پترزبورگ در سپتامبر 2018 برای پاسخ به اینکه «چگونه کارشناسان، سرویس‌های اطلاعاتی و سیاستمداران ابرقدرت‌ها، تولد بنیادگرایی اسلامی را از دست دادند؟»، موجودیت اولیانوفسکی را تایید کرده است. او ناخواسته و با اشاره به گفته‌های جانبازان جنگ سرد شوروی و ایالات ‌متحده که تصمیمات سیاسی، نظامی و ایدئولوژیک گرفته و در سمپوزیوم موسسه نوبل نروژ در هتل تاریخی لیسبو دور هم جمع شده بودند، نشان می‌دهد که اولیانوفسکی، یک شخصیت حقیقی واقعی است حتی اگر آثارش را خودش ننوشته باشد. 

مسیریاب ایران

سندهای مطرح‌شده از سوی کارن بروتنتس، معاون سابق بخش بین‌الملل کمیته مرکزی حزب USSR و رئیس سابق ایستگاه کاگ‌ب اتحاد جماهیر شوروی در تهران، لئونید شبارشین، فارغ‌التحصیل شاخه هندی موسسه شرق‌شناسی مسکو و رئیس اداره اول کاگ‌ب اتحاد جماهیر شوروی (اطلاعات خارجی) که هر دو در تدوین و تکمیل سیاست‌های شوروی در انقلاب ایران نقش داشته‌اند و گفته‌های آناتولی دوبرینین، سفیر سابق شوروی در آمریکا اثبات می‌کند، اولیانوفسکی نقش قابل تاملی در تحولات سیاسی ایران و جهت‌دهی به عملکرد بخشی از نیروهای سیاسی چپگرا و به‌طور مشخص پیشنهادهای هفت‌گانه حزب توده داشته است. شبارشین که در ابتدای پیروزی انقلاب در پوشش «رایزن سفارت شوروی» به ایران آمد و با نورالدین کیانوری، دبیر اول «حزب توده» ایران به صورت مستقیم ملاقات کرد؛ در افشاگری‌هایش در آن سمپوزیوم و البته در کتاب خاطراتش با نام «بازوی مسکو؛ یادداشت‌های رئیس اطلاعات شوروی» در 62 صفحه‌ای که از این کتاب 300صفحه‌ای به ایران اختصاص داده است، با تکمیل گفته‌های دیگر حاضران آن گردهمایی می‌گوید: ‌«روستیسلاو الکساندرویچ اولیانوفسکی، قبل از آنکه از سال 1961 در بخش بین‌الملل کمیته مرکزی ‌CPSU کار کند، مغز متفکر بسیاری از سیاست‌های استراتژیک و تکنیکال شوروی بود. او حتی تا زمان بازنشستگی در سال 1986 به عنوان معاون سرپرست بر مشکلات و تمامی رخدادهای آسیا و آفریقا به‌خصوص در حوزه سیاست خارجی، نظارت کامل داشت. اولیانوفسکی به عنوان یک اقتصاددان مونوگراف و تک‌نگار که کمتر کسی او را در مسکو یا حتی خارج از آن به خاطر تئوری‌های اثرگذارش در روابط دیپلماتیک، شکل‌دهی به شاکله سیاسی کشورهای موثر بر اقتدارگرایی کرملین و پیش‌ساز کودتاهای ملی می‌شناخت، پای ثابت کنگره‌ها و کنفرانس‌های بین‌المللی اتحاد جماهیر شوروی، هند و... بود. او و تمامی عوامل نفوذی یا وابسته‌اش عملاً تغییردهنده نگرش نسبتاً عجیب رهبران و کارشناسان شوروی نسبت به حوادث ایران بودند. از دیدگاه او، ایران کشوری با موقعیت استراتژیک بود که از هر حیث می‌توانست بر وسعت و دامنه تاثیرگذاری اتحاد جماهیر شوروی و روسیه بر خاورمیانه، اروپا و حتی ایالات متحده، بیفزاید یا آن را به خطر بیندازد؛ به همین خاطر در کرملین او را به «مسیریاب ایران» یا «مسوول پیست3 اتفاقات ایران» در بخش بین‌الملل حزب کمونیست می‌شناختند؛ کمااینکه او کنترل روزانه سیاست خارجی شوروی در برابر ایران و سیاست‌های اداره بین‌الملل کمیته مرکزی حزب کمونیست را بر عهده داشت. او که گاهی از نام مستعار «‌U.‌Roslavlev» هم استفاده می‌کرد و کتاب «گاندیسم» در سال1931 و مقاله ‌«پرسشی اساسی از جوهره طبقاتی گاندیسم: مشکلات ارضی» در سال 1932 را با همین نام نوشت، به تمام معنا، به عنوان یک بلشویک کهنه‌کار و متخصص امور بین‌الملل در انترناسیونال کمونیستی(کمینترن) به بالاترین سطح رشد و تکامل سیاسی در ایران رسیده بود. او در تفسیر ایدئولوژیک خود از جنبش انقلابی ایران کاملاً ثابت و مصمم بود. اولیانوفسکی این تئوری را بین توده‌ای‌ها ترویج داد که وضعیت ایران با مفهوم روش توسعه غیرسرمایه‌داری همخوانی دارد، روشی که انتقال سریع از استعمارزدایی را به همراه خواهد داشت. او بر مبنای اسنادی که در آرشیو واسیلی میتروخین، مسوول نظارت بر انتقال کل بایگانی اطلاعات خارجی کاگ‌ب از ساختمان لوبیانکا وجود دارد، از طریق دپارتمان بین‌الملل کمیته مرکزی حزب کمونیست چین علاوه بر آنکه حزب توده را فرماندهی می‌کرد به واسطه ایستگاه کاگ‌ب در تهران نیز به عنوان کانالی امن، ارتباطات خود را گسترش داد و حامی مالی حزب توده در ایران شد تا بستر توسعه فعالیت‌های توده‌ای فراهم آید که تایید این موضوع را هم می‌توان در خاطرات ولادیمیر کوزیچکین افسر عالی‌رتبه سازمان کاگ‌ب، سازمان اطلاعات نظامی شوروی و سند اشتاژی از دیدار کیانوری با اولیانوفسکی4 (در اول آگوست 1979) یافت. اسناد کوزیچکین و میتروخین به خوبی نشان می‌دهد که اولیانوفسکی چگونه به صورت ایدئولوژیک و عملیاتی بر تصمیمات شوروی تاثیر داشته تا بتواند با انقلاب، نادیده انگاشتن حاکمیت بنیادگرایی اسلامی و با کمک طیف روشنفکر چپ و توده‌ها و همچنین با وجود رهبران مذهبیِ در رأس امور و مخالفت صریح گئورگی میرسکی و یوگنی پریماکف که حمایت از انقلابِ ایران را برای منافع اتحاد جماهیر شوروی به شدت مضر می‌دانستند، ایده‌هایش را با عناوینِ وسوسه‌کننده‌ای چون مبارزه با امپریالیسم آمریکایی، نفی نظام سرمایه‌داری، رهایی ملی از قدرت‌های حیله‌گر امپریالیستی، حذف فئودالیسم، فقرزدایی، برنامه‌ریزی دولتی اقتصادی و چشم‌انداز «توسعه مترقی دموکراتیک» در قانون اساسی ایران بگنجاند و البته موفق هم باشد؛ چرا که نه‌تنها به وضوح ردپای اثرات او تحت لوای پیشنهادهای هفت‌گانه حزب توده -تفکیک نظام اقتصادی، سیاست خارجی، حاکمیت ملی، حقوق زنان، انتخابات، تامین اجتماعی و نظام حقوقی- در بسیاری از اصول قانون اساسی ایران چون اصل 43 دیده می‌شود که با کارگردانی او، عملاً اقتصاد ایران از غرب بریده و به شرق پناهنده شده است.  

پی‌نوشت‌ها:

1- ایوانف، نیکلای فئودوروویچ،1993. عملیات طوفان 333 زود آغاز می‌شود. فصل سوم؛ اتاق آجیلی، کتابخانه ادبیات نظامی روسیه.

2- در این نوشتار، به سندهای رسمی ضمیمه‌شده، مکالمات ضبط‌شده و نقل‌قول‌های مستقیم قیدشده در کتاب «جاده افغانستان» که نسخه اصلی آن در اختیار قرار گرفته است، استناد شده و نویسنده هیچ اظهار نظر شخصی را به آن اضافه نکرده است. نویسندگان این کتاب، در همان پیش‌گفتار تاکید کرده‌اند که آنچه در این کتاب روایت می‌شود، ماحصل دیده‌ها، شنیده‌ها، حضور مستقیم، رجوع به اسناد، مصاحبه‌ها، خاطرات و مقالات است. هیچ چیزی در آن تغییر داده نشده است و فقط در دو جا نام افرادی از کا‌گ‌ب در قالب نام مستعار آمده است.

3- اشاره به سرعت تحولات و روندهای اقتصادی، سیاسی، مذهبی و اجتماعی ایران در سطح خاورمیانه دارد.

4- «سال‌های مهاجرت - حزب توده ایران در آلمان شرقی»، قاسم شفیع‌نورمحمدی، جهان کتاب، چاپ اول، تهران ۱۳۹۵، ص ۲۸۲.

دراین پرونده بخوانید ...