شناسه خبر : 43776 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

اکتشاف ذهن

چگونه عصب‌شناسی به کمک علم اقتصاد آمد؟

 

محمد علی‌نژاد / نویسنده نشریه 

80

اقتصاد عصبی (Neuroeconomics) یک شاخه نسبتاً جدید از علم به شمار می‌آید. بنابر تعریف جاناتان کوهن، رئیس موسسه علوم عصبی پرینستون، این شاخه در تلاش است تا پلی میان اقتصاد،‌ روانشناسی و علوم عصبی بزند تا درک بهتری از تصمیم‌گیری اقتصادی به دست آورد. مبانی نظریه‌های اقتصادی بر اساس این فرض شکل گرفت که ما هرگز پیچیدگی‌های ذهن انسان را کشف نخواهیم کرد. با این حال، با پیشرفت فناوری، علوم اعصاب روش‌هایی را برای تجزیه و تحلیل فعالیت مغز تولید کرده است.

مبانی اقتصاد عصبی، از احساس نیاز به پر کردن شکاف‌های معین در نظریه‌های اقتصادی متعارف شکل گرفته است. تصمیم‌گیری اقتصادی، بر اساس تئوری انتخاب منطقی، نشان می‌دهد که سرمایه‌گذاران به‌طور عینی ریسک را ارزیابی کرده و به عقلانی‌ترین شیوه نسبت به آن واکنش نشان می‌دهند، اما با عملکرد درونی ذهن تصمیم‌گیرنده به‌عنوان جعبه سیاهی برخورد می‌کند که فراتر از محدوده 

تحقیقات اقتصادی است. اقتصاد رفتاری با به‌کارگیری بینش‌های روان‌شناختی در مواردی که افراد از نظریه انتخاب منطقی اقتصادی پیروی نکرده یا به دنبال بهینه کردن مطلوبیت نیستند، این موانع را شکست.

 اقتصاد اعصاب با مطالعه روابط میان تصمیمات اقتصادی و پدیده‌های قابل مشاهده در مغز حیوانات یا انسان تلاش می‌کند گام بعدی را بردارد و با بینش نسبت به سازوکار‌هایی که افراد را هدایت می‌کند به پیش‌بینی بهتر آینده اقتصاد کمک کند. برای مثال، تاریخ تداوم حباب دارایی‌ها و متعاقباً بحران‌های مالی را نشان داده است. اقتصاد عصبی در واقع نشان می‌دهد که چرا افراد ممکن است در جهت بهینه‌سازی مطلوبیت و اجتناب از مشکلات مالی هیچ اقدامی انجام ندهند. به‌طور معمول، احساسات عمیقاً بر تصمیم‌گیری افراد تاثیر می‌گذارد. مغز اغلب بیشتر به ضررها واکنش نشان می‌دهد تا به سود، که این موضوع می‌تواند به تحریک رفتار غیرمنطقی منجر شود. در حالی که واکنش‌های احساسی همیشه نتیجه غیرمطلوبی به همراه ندارد، اما به ندرت با مفهوم عقلانیت سازگار هستند. توسعه اقتصاد عصبی باعث می‌شود سازوکارهای تاثیرگذار بر تصمیم‌گیری بهتر درک شود.

اقتصاد عصبی همچنین ارتباط تنگاتنگی با حوزه اقتصاد تجربی دارد. تحقیقات اقتصاد اعصاب عمدتاً شامل مطالعات مشاهداتی است که در آن به آزمودنی‌های انسانی یا حیوانی یک یا چند مجموعه از انتخاب‌ها پیشنهاد می‌شود، در حالی که محققان متغیرهای فیزیولوژیک یا بیوشیمیایی مختلف را قبل، در طول و /‌یا پس از انجام انتخاب‌ها مشاهده، اندازه‌گیری و ثبت می‌کنند. آزمایش‌هایی که در آن محققان به‌طور شیمیایی یا الکترومغناطیسی عملکرد مغز برخی از افراد را تغییر می‌دهند و سپس انتخاب‌های انجام‌شده از سوی افراد تحت درمان و کنترل را مقایسه می‌کنند. محققان علوم اعصاب از ابزارهایی مانند تصویربرداری رزونانس مغناطیسی (MRI) و توموگرافی گسیل پوزیترون (PET) برای مشاهده جریان خون و فعالیت در مناطق مختلف مغز و آزمایش‌های خون یا بزاق برای اندازه‌گیری سطوح انتقال‌دهنده عصبی و هورمون استفاده می‌کنند.

تاریخچه

در سال 1989، پل گلیمچر به مرکز علوم عصبی در دانشگاه نیویورک پیوست. هجوم اولیه به موضوعات اقتصاد عصبی در اواخر دهه 1990 رخ داد، که تا حدی به دلیل شیوع رو به رشد تحقیقات علوم اعصاب‌شناختی بود. پیشرفت‌ها در فناوری تصویربرداری مغز به‌طور ناگهانی امکان تلاقی میان تحقیقات رفتاری و عصب‌شناسی ‌بیولوژیک را فراهم کرد. در عین حال، میان مکتب‌های اقتصاد نئوکلاسیک و رفتاری تنشی جدی ایجاد شده بود که به دنبال تولید الگوهای پیش‌بینی برتر رفتار انسانی بودند. اقتصاددانان رفتاری، به‌ویژه، با جست‌وجوی فرآیندهای محاسباتی و روان‌شناختی جایگزینی که بر یافته‌های متضاد آنها در مورد انتخاب غیرمنطقی اعتبار می‌بخشید، به دنبال به چالش کشیدن نئوکلاسیک‌ها بودند. این روندهای همگرا، زمینه را برای ظهور زیرشاخه اقتصاد عصبی، با انگیزه‌های متفاوت ولی مکمل رشته‌های مادر، فراهم کرد.

اقتصاددانان رفتاری و روانشناسان شناختی برای آزمایش و توسعه نظریه‌های جایگزین تصمیم‌گیری خود به تصویربرداری عملکردی مغز پرداختند. این در حالی بود که گروه‌هایی از فیزیولوژیست‌ها و عصب‌شناسان نگاهی جدی به اقتصاد داشتند تا مدل‌های الگوریتمی سخت‌افزار عصبی مربوط به انتخاب را توسعه دهند. این تقسیم‌بندی، شکل‌گیری اقتصاد عصبی را به عنوان یک نیاز آکادمیک مشخص می‌کند که البته انتقادهایی هم به آن وارد بود. بسیاری از عصب‌شناسان ادعا کردند که تلاش برای همگام کردن الگوهای پیچیده اقتصاد با رفتار واقعی انسان و حیوان بیهوده خواهد بود. اقتصاددانان نئوکلاسیک همچنین استدلال کردند که این ادغام بعید است بتواند قدرت پیش‌بینی «نظریه ترجیح آشکار» فعلی را که اولین بار پل ساموئلسون ارائه کرد، بهبود بخشد.

با وجود انتقادهای اولیه، اقتصاد عصبی از آغاز خود در اواخر دهه 1990 و اوایل دهه 2000 به سرعت رشد کرد و به پژوهش‌های گسترده در حوزه‌هایی نظیر اقتصاد، علوم اعصاب و روانشناسی منجر شد. جلسات بین دانشگاهیان و محققان اولیه در اقتصاد عصبی از اوایل دهه 2000 شروع شد. یکی از مهم‌ترین آنها نشستی بود که در سال 2002 در دانشگاه پرینستون برگزار شد. نشست پرینستون که از سوی جاناتان کوهن دانشمند علوم اعصاب و کریستینا پکسسون اقتصاددان سازماندهی شد، جذابیت قابل توجهی در این حوزه ایجاد کرد و اغلب به عنوان آغاز شکل‌دهنده انجمن اقتصاد اعصاب امروزی شناخته می‌شود.

جنبش بعدی در طول دهه 2000 ادامه یافت که در آن تحقیقات به‌طور پیوسته در حال افزایش بود و تعداد مقالات حاوی کلمات «تصمیم‌گیری» و «مغز» به طرز چشمگیری افزایش یافت. در سال 2008 زمانی که اولین ویرایش کتاب «عصب‌شناسی: تصمیم‌گیری و مغز» منتشر شد، این شاخه از علم به نقطه عطف خود رسید چرا که ثروت فزاینده‌ای از تحقیق را در یک کتاب قابل دسترس جمع‌آوری کرده بود. موفقیت این کتاب به شدت به دیده شدن اقتصاد عصبی و تایید جایگاه آن در آموزه‌های اقتصادی در سراسر جهان کمک کرد.

پل زاک که بود و چه کرد؟‌

پل زاک، اقتصاددان حوزه عصبی است که قبل از اخذ مدرک دکترا در اقتصاد از دانشگاه پنسیلوانیا با مدرک ریاضیات و اقتصاد از دانشگاه ایالتی سن‌دیه‌گو فارغ‌التحصیل شد. او استاد دانشگاه کلرمونت در کالیفرنیای جنوبی است. حوزه تخصصی او تصویربرداری از مغز است و از اولین کسانی بود که نقش اکسی‌توسین را در میانجیگری رفتارهای اعتماد میان انسان‌های ناآشنا شناسایی کرد. زاک مدیر مرکز مطالعات اقتصاد عصبی در دانشگاه کلرمونت و عضو گروه نورولوژی در مرکز پزشکی دانشگاه لوما لیندا است. وی نویسنده کتاب «بازارهای اخلاقی: نقش بحرانی ارزش‌ها در اقتصاد» است که در سال 2008 انتشارات دانشگاه پرینستون منتشر کرد. کتاب دیگر او «مولکول اخلاقی» را در سال 2012 داتون منتشر کرد. این کتاب یافته‌های او در مورد اکسی‌توسین را خلاصه کرده و نقش اکسی‌توسین را در تجربیات و رفتارهای انسانی مانند همدلی، نوع‌دوستی و اخلاق مورد بحث قرار می‌دهد.

هدف تحقیقات زاک این است که این تفکر را به چالش بکشد که مردم عموماً در جهت منافع شخصی خود اقدام می‌کنند. سوال اصلی او این است که چگونه اخلاق ممکن است تفسیر فرد را از آنچه «نفع شخصی» در شرایط مختلف تصور می‌کند، تعدیل کند. با وجود پرسش‌های روش‌شناختی که در مورد کار زاک مطرح شده است برخی مفسران کار او را «یکی از آشکارترین آزمایش‌ها در تاریخ اقتصاد» نامیده‌اند. بر اساس آنچه در کتاب مولکول اخلاقی آمده است، پدر زاک یک مهندس بود و به همین دلیل او رویکردی مهندسی به علوم اعصاب دارد و به دنبال ایجاد الگو‌های پیش‌بینی‌کننده از علوم اعصاب است. تحقیقات و ایده‌های او انتقادهایی را نیز به دنبال داشته است؛ یکی از بزرگ‌ترین منتقدان او،‌ اد یانگ نویسنده و پژوهشگر علمی است که به این موضوع اشاره می‌کند که تجویز اکسی‌توسین باعث افزایش حسادت و فرومایگی می‌شود. او معتقد است تجویز اکسی‌توسین برجستگی نشانه‌های اجتماعی را افزایش داده و نشان می‌دهد که اثرات اولیه در این آزمایش‌ها یافته‌های آنها را توضیح می‌دهد. به عنوان مثال، زاک نشان داده است که آزادسازی درون‌زای اکسی‌توسین، سوگیری درون‌گروهی را حذف می‌کند. مولی کراکت، عصب‌شناس نیز ادعاهای راک را رد کرده و به مطالعاتی اشاره می‌کند که نشان می‌دهد اکسی‌توسین باعث افزایش غرور، سوگیری نسبت به سایر گروه‌ها و در برخی موارد کاهش همکاری می‌شود. او معتقد است اکسی‌توسین به همان اندازه «مولکول غیراخلاقی» است که پل زاک ادعای «مولکول اخلاقی» بودن آن را می‌کند.

حوزه‌های مطالعات اقتصاد عصبی

اقتصاد عصبی را می‌توان به سه حوزه مطالعاتی اصلی تقسیم کرد: انتخاب بین‌زمانی (Intertemporal choice)، تصمیم‌گیری اجتماعی و تصمیم‌گیری تحت ریسک و نااطمینانی.

انتخاب بین‌زمانی: انتخاب بین‌زمانی فرآیندی است که طی آن افراد تصمیم می‌گیرند در زمان‌های مختلف چه کاری را و به چه مقدار انجام دهند. مردم برای کالاهای اقتصادی در زمان‌های مختلف ارزش متفاوتی قائل هستند و انتخاب‌هایی که در یک نقطه انجام می‌شوند بر انتخاب‌های در دسترس دیگران تاثیر می‌گذارند. مطالعات عصبی-اقتصادی در این زمینه به دنبال درک چگونگی تاثیر فعالیت و شیمی مغز بر اولویت زمانی و تکانشگری است.

تصمیم‌گیری اجتماعی: مطالعات تصمیم‌گیری اجتماعی، نتایج انتخاب‌های مبتنی بر نظریه بازی‌ها را که شامل چندین موضوع متقابل است، به مشاهدات مغز و فعالیت عصبی مرتبط می‌کند. نظریه بازی‌ها، الگوهای ریاضی تعارض و همکاری میان تصمیم‌گیرندگان عقلایی و هوشمند را به‌کار می‌گیرد. مطالعات اقتصاد عصبی در مورد انتخاب اجتماعی بر چگونگی ارتباط جنبه‌های اعتماد، انصاف و متقابل بودن در تصمیمات اجتماعی با عملکرد مغز متمرکز شده است.

تصمیم‌گیری تحت ریسک و نااطمینانی: مطالعات تصمیم‌گیری تحت ریسک و نااطمینانی، فرآیند انتخاب از میان گزینه‌هایی را توصیف می‌کند که در آن نتایج ثابت هستند، اما بر اساس توزیع‌های احتمالی که ممکن است به وسیله تصمیم‌گیرندگان شناخته شده یا ناشناخته باشد، متفاوت خواهند بود. این مطالعات به چگونگی انعکاس ترجیح ریسک، ریسک‌گریزی و زیان‌گریزی و اطلاعات ناقص نسبت به تصمیمات در مغز و سیستم عصبی می‌پردازد.

چرا اقتصاد عصبی برای کسب‌وکارها مفید است؟‌

اقتصاد عصبی از این نظر برای کسب‌وکار مفید است که فرآیندهای مغزی را که زمینه‌ساز تصمیم‌گیری است بررسی می‌کند. برای مثال، اینکه چرا مصرف‌کنندگان یک محصول را بر کالای دیگر ترجیح می‌دهند. علاوه بر این، علوم اعصاب می‌تواند به روشن شدن این موضوع کمک کند که چرا رهبران کسب‌وکار در مورد دوره‌های عمل خاصی تصمیم می‌گیرند. علوم اعصاب همچنین می‌تواند به پاسخ به بسیاری از سوالات مبرم که به کسب‌وکار مرتبط هستند کمک کند، از جمله «چگونه می‌توانیم بهترین تصمیم را بگیریم؟»، «چگونه می‌توانیم سازنده‌ترین قسمت‌های مغز را شناسایی کنیم؟» و «چگونه می‌توانیم مغز را به خلاقیت تشویق کنیم؟».

چه کسی بیشترین سود را از اقتصاد عصبی می‌برد؟

داشتن درک بهتر از تصمیم‌گیری افراد برای هر فردی می‌تواند مفید باشد. اقتصاد عصبی به‌طور گسترده به شرایطی می‌پردازد که در آن افراد باید در میان گزینه‌های مختلف اقدام به تصمیم‌گیری کنند و یک انتخاب واحد داشته باشند. الگوهای نئوکلاسیک موجود اقتصاد قادر به تشریح رفتارهای خاص انسان نظیر تصمیم‌گیری‌های اقتصادی در شرایط مشخص نیست. اقتصاد عصبی این امکان را می‌دهد که دقت نظریه‌های اقتصادی را با لحاظ کردن عوامل اجتماعی، شناختی و احساسی در تصمیم‌گیری اقتصادی بهبود بخشیم.

چرا اقتصاد عصبی بیش از روانشناسی بر اقتصاد تاثیرگذار است؟‌

اقتصاد عصبی تلاش می‌کند تا پلی میان علوم عصبی،‌ روانشناسی و اقتصاد ایجاد کند. با این حال هنوز پرسش‌های بسیاری در مورد چگونگی کمک‌رسانی علوم عصبی به مطالعه اقتصاد وجود دارد. با وجود این، واضح است که در حالت کلی اکتشافات علوم عصبی می‌تواند به الگوهای اقتصادی موجود کمک کرده و حتی محدودیت‌هایی را برای آنها ایجاد کند. برخی از مهم‌ترین یافته‌های علوم اقتصادی چالش‌هایی را برای فرضیه‌های اقتصادی استاندارد ایجاد کرده است. به همین دلیل، تغییرات بیشتری را در حوزه اقتصاد نسبت به حوزه روانشناسی به وجود آورده است.

به عنوان مثال، اقتصاد عصبی این فرضیه اقتصادی کلاسیک را که تصمیم‌گیری اقتصادی یک فرآیند واحد است به چالش کشیده است. اقتصاد عصبی نشان می‌دهد که این فرآیند در واقع بسیار پیچیده‌تر از آن چیزی است که پیش از این تصور می‌شد. 

دراین پرونده بخوانید ...