شناسه خبر : 50299 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

فقط خودم

چرا فکر می‌کنیم همیشه حق با ماست؟

 

صدیقه نژادقربان / نویسنده نشریه 

چرا افراد اغلب بر این باورند که همیشه حق با آنهاست؛ حتی زمانی که اطلاعات کافی برای قضاوت ندارند؟ این پدیده که در روان‌شناسی به «توهم کفایت اطلاعات» معروف است، باعث می‌شود افراد تصور کنند تمام اطلاعات لازم برای اتخاذ موضع یا استدلال را در اختیار دارند، درحالی‌که ممکن است این‌گونه نباشد. این موضوع می‌تواند به اختلافات و کشمکش‌های بی‌نتیجه میان دوستان، اعضای خانواده یا همکاران منجر شود. چگونه می‌توان این توهم را شناسایی و با آن مقابله کرد تا گفت‌وگوها سازنده‌تر شوند؟

در زندگی روزمره همه ما بارها در بحثی کوتاه یا مناقشه‌ای کوچک به این جمع‌بندی رسیده‌ایم که «حق با ماست» و طرف مقابل یا ناآگاه است یا لجباز. از اختلاف‌های خانوادگی و محل کار گرفته تا مباحث اجتماعی و سیاسی، احساس عمومی این است که ما واقعیت را به‌درستی درک کرده‌ایم. اما چرا چنین احساسی داریم؟ چرا حتی با کمترین داده‌ها، باز هم مطمئن هستیم شناختی کامل داریم و تصمیمی درست گرفته‌ایم؟

در دنیایی که هر روز حجم عظیمی از داده‌ها و اخبار به ما هجوم می‌آورد، عجیب نیست اگر بسیاری از ما احساس کنیم که «می‌دانیم». این حس دانایی، در ظاهر اعتمادبه‌نفس می‌آورد، اما در واقع می‌تواند ما را به بیراهه ببرد. روان‌شناسان و پژوهشگران رفتار انسانی این پدیده را تحت عنوان «توهم کفایت اطلاعات» (Illusion of knowledge) یا «Overconfidence Bias» بررسی کرده‌اند. یعنی ما فکر می‌کنیم بیش از آنچه واقعاً می‌دانیم، آگاهی داریم. همین توهم است که در زندگی روزمره، سیاست، اقتصاد و حتی روابط اجتماعی، ما را به باور غلط «حق با من است» می‌رساند.

اما واقعاً چرا خودمان را بی‌چون‌وچرا صاحب‌نظر می‌دانیم؟ مطالعات کلاسیک در روان‌شناسی، مانند پژوهش‌های فیلیپ فرنچ و دنیل کانمن، نشان داده‌اند که ذهن ما تمایل دارد به ساده‌ترین توضیح بسنده کند. این خطای شناختی باعث می‌شود افراد اطمینان کاذب پیدا کنند؛ به‌ویژه در موضوعاتی که اتفاقاً پیچیده‌تر از آن هستند که درکشان آسان باشد. مثال بارز آن زمانی است که در جمعی درباره سیاست خارجی، مسکن یا بورس، هرکسی خود را کارشناس می‌پندارد.

پژوهشی در دانشگاه پرینستون نیز نشان داد، وقتی از افراد درباره عملکرد سیستم‌های فنی (مثل موتور ماشین یا سیاست‌های پولی) سوال می‌شود، اکثراً تصور می‌کنند توضیح دقیقی بلدند. اما وقتی مجبور به شرح جزئیات می‌شوند، تازه درمی‌یابند که دانسته‌هایشان سطحی است. این همان «توهم عمق توضیح» است که در ایران هم به وفور دیده می‌شود؛ از مناظره‌های تلویزیونی گرفته تا گفت‌وگوهای کافه‌ای.

پژوهش‌های جدید روان‌شناسی شناختی نشان می‌دهد که این پدیده تنها ناشی از سوگیری‌های شناخته‌شده‌ای چون «واقع‌گرایی ساده‌لوحانه» نیست، بلکه لایه‌ای پنهان‌تر در ذهن ما فعال است: «توهم کفایت اطلاعات». بر اساس این پدیده، انسان‌ها به‌ندرت مکث می‌کنند تا بپرسند: «چه چیزهایی را نمی‌دانم؟» و همان بخش محدودی از داده‌ها که در اختیار دارند، به نظرشان کافی و کامل می‌آید. در نتیجه، احساس اطمینان و درستی درونی شکل می‌گیرد که زمینه‌ساز بسیاری از سوءتفاهم‌ها و درگیری‌ها می‌شود.

نظریه «واقع‌گرایی ساده‌لوحانه» سال‌هاست که در روان‌شناسی اجتماعی شناخته شده است. بر اساس این نظریه، افراد باور دارند که برداشت‌های شخصی‌شان بازتابی دقیق از واقعیت عینی است و هر کس دیدگاهی متفاوت دارد یا ناآگاه است یا تعصب دارد. اما پژوهشگران دانشگاه هاروارد و کارولینای شمالی لایه دیگری را معرفی کرده‌اند: «توهم کفایت اطلاعات». این پدیده نشان می‌دهد که مشکل فقط در تفسیر متفاوت واقعیت نیست، بلکه ریشه اصلی در این است که ما تصور می‌کنیم داده‌های موجودمان از همان ابتدا کافی است. حتی وقتی فقط بخش کوچکی از تصویر کلی را داریم، احساس می‌کنیم همه آنچه لازم است در اختیار داریم.

این خطا با سوگیری‌هایی دیگر پیوند نزدیکی دارد: «اثر اجماع کاذب»، که طی آن افراد گمان می‌کنند دیگران هم مانند آنها فکر می‌کنند؛ «توهم اعتبار» که به معنای معتبر دانستن قضاوت‌های ناقص است؛ «بیش‌اعتمادی» که ریشه در اطمینان بیش‌ازحد به خود دارد؛ و «اثر عمق توضیح» که باعث می‌شود تصور کنیم موضوعی را خوب می‌فهمیم، درحالی‌که توان توضیح دادن آن را نداریم.

یکی از پژوهش‌های برجسته در این زمینه را آنگوس فلچر، استاد دانشگاه ایالتی اوهایو به همراه همکارانش، در سال ۲۰۲۴ انجام داد. در این مطالعه، بیش از ۱۲۶۰ شرکت‌کننده آمریکایی در یک آزمایش شرکت کردند که موضوع آن ادغام مدارس بود. گروهی از شرکت‌کنندگان تنها نیمی از داده‌ها را دریافت کردند، درحالی‌که گروهی دیگر به داده‌های کامل‌تری دسترسی داشتند. سپس از همه خواسته شد نظر دهند که با ادغام موافق‌اند یا مخالف. نتایج نشان داد کسانی که اطلاعات ناقص داشتند، به همان اندازه مطمئن بودند که تصمیمی آگاهانه گرفته‌اند. قضاوت‌ها به‌شدت وابسته به نوع داده‌های دریافتی بود و شرکت‌کنندگان باور داشتند اکثریت مردم نیز با آنان هم‌نظرند. حتی زمانی که بعداً اطلاعات کامل‌تر ارائه شد، بسیاری همچنان بر تصمیم اولیه خود ماندند. این یافته‌ها نشان می‌دهد که ما نه‌تنها به داده‌های ناقص بسنده می‌کنیم، بلکه نسبت به کافی بودن آنها نیز دچار توهم می‌شویم. فلچر می‌گوید، «ما دریافتیم که به‌طور کلی، مردم لحظه‌ای درنگ نمی‌کنند تا فکر کنند که آیا ممکن است اطلاعات بیشتری وجود داشته باشد که به آنها در تصمیم‌گیری آگاهانه‌تر کمک کند یا خیر». همان‌طور که پروفسور فلچر بیان می‌کند، وقتی افراد با اطلاعاتی همسو مواجه می‌شوند، به‌سرعت نتیجه می‌گیرند که «به نظر درست می‌آید» و بر اساس آن پیش می‌روند.

علاوه بر این، توهم کفایت اطلاعات می‌تواند به اختلافات و سوءتفاهم‌ها در روابط اجتماعی منجر شود. در محیط خانوادگی، دوستانه یا کاری، فردی که به نظر خود مطمئن است، ممکن است دیگران را نادیده بگیرد یا به راهنمایی‌ها و اطلاعات آنها اهمیتی ندهد. این موضوع می‌تواند به تنش، کاهش همکاری و حتی ایجاد جدایی‌های طولانی‌مدت منجر شود. در محیط‌های کاری نیز، توهم کفایت اطلاعات باعث می‌شود که برخی افراد بدون بررسی دقیق داده‌ها تصمیم بگیرند نظر خود را به دیگران تحمیل کنند. این رفتار می‌تواند اثرات منفی اقتصادی و سازمانی داشته باشد. پژوهش‌ها نشان داده‌اند که تیم‌هایی که در آنها افراد بیش‌ازحد به توانایی‌های خود اعتماد دارند، بیشتر در معرض خطاهای تصمیم‌گیری و نتایج ناکارآمد قرار می‌گیرند. برای مثال، یک مدیر پروژه ممکن است بدون تحلیل دقیق داده‌ها، یک استراتژی بازاریابی را اجرا کند، زیرا تصور می‌کند اطلاعات کافی در اختیار دارد، یا یک کارمند در جلسه تصمیم‌گیری تیمی ممکن است بر نظر خود اصرار کند و دیگر اعضا را نادیده بگیرد، حتی زمانی که شواهد خلاف نظر او موجود است. در زندگی شخصی نیز، فردی ممکن است در اختلافات خانوادگی یا دوستانه، فقط بر پایه تجربیات محدود خود تصمیم‌گیری کند و از شنیدن دیدگاه‌های دیگران خودداری کند.

57

چرا این اتفاق می‌افتد؟

برای فهم چرایی این رفتار باید مجموعه‌ای از عوامل روان‌شناختی و اجتماعی را در نظر گرفت. نخست آنکه ذهن انسان تمایل دارد به‌عنوان یک «ذهن کم‌مصرف» یا cognitive miser سریع‌ترین و ساده‌ترین مسیر قضاوت را انتخاب کند تا انرژی کمتری مصرف شود. دوم آنکه انسان‌ها به قطعیت نیاز دارند؛ ابهام ناراحت‌کننده است و ما برای رهایی از تردید، سریع به جمع‌بندی می‌رسیم. سوم آنکه باورها بخشی از هویت و تعلق اجتماعی ما را می‌سازند. مخالفت با باورهای خودمان به معنای زیر سوال رفتن هویت و شبکه اجتماعی‌مان تلقی می‌شود. در نهایت، رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی نیز با انتشار گزینشی اطلاعات و تقویت قطب‌بندی‌ها این توهم را تشدید می‌کنند.

اثر دانینگ-کروگر (Dunning-Kruger Effect) نیز پدیده‌ای مرتبط است که در آن افراد با توانایی‌های اندک در یک حوزه، توانایی‌های خود را بیش‌ازحد واقعی می‌دانند. به عبارت دیگر، کمبود مهارت باعث می‌شود که فرد نه‌تنها عملکرد ضعیف خود را درک نکند، بلکه تصور کند که عملکردش عالی است. این اثر توضیح می‌دهد چرا برخی افراد حتی با دانش کم یا اطلاعات ناکافی، همچنان بر حقانیت نظر خود پافشاری می‌کنند.

مطالعات علمی نیز نشان داده‌اند که افزایش حجم اطلاعات، همیشه به معنای افزایش دقت در تصمیم‌گیری نیست. در پژوهشی که هال و همکاران (2007) انجام دادند، مشخص شد که دریافت اطلاعات بیشتر می‌تواند باعث افزایش اعتمادبه‌نفس بدون افزایش دقت شود. مغز انسان، تمایل دارد با اطلاعات موجود یک تصویر کامل بسازد، حتی زمانی که اطلاعات ناکافی است. این فرآیند باعث می‌شود افراد تصور کنند که تمام حقایق را می‌دانند و از تصمیم‌گیری‌های خود مطمئن باشند. علاوه بر خطاهای شناختی، هیجانات و تجربیات گذشته نیز در توهم کفایت اطلاعات نقش دارند. افرادی که تجربه‌ موفقیت در گذشته داشته‌اند، اغلب احساس می‌کنند که دانش کافی برای تصمیم‌گیری‌های جدید نیز دارند، حتی اگر شرایط و اطلاعات کاملاً متفاوت باشد. این احساس اعتمادبه‌نفس کاذب، باعث می‌شود که افراد کمتر به بازخوردها و داده‌های جدید توجه کنند و بر نظر خود پافشاری کنند.

یکی از مهم‌ترین دلایل اینکه افراد فکر می‌کنند همیشه حق با آنهاست، وجود خطاهای شناختی در مغز انسان است. خطاهای شناختی یا Cognitive Biasها، الگوهای فکری نادرست هستند که بر قضاوت‌ها، تصمیم‌گیری‌ها و رفتارهای ما تاثیر می‌گذارند. از جمله این خطاها، می‌توان به «اعتمادبه‌نفس بیش‌ازحد» اشاره کرد. این سوگیری باعث می‌شود افراد ارزش اطلاعات خود را بیش‌ازحد ارزیابی کنند و از اطلاعات ناکافی نتیجه‌گیری‌های قطعی داشته باشند.

آینه توهم دانایی در ایران و جهان

این پدیده فقط در روان‌شناسی فردی باقی نمی‌ماند. وقتی وارد سیاست می‌شود، خطرناک‌تر هم جلوه می‌کند. در ایران، مثال روشن آن در بحث‌های اقتصادی است. بسیاری از مردم و حتی برخی مدیران تصور می‌کنند که «راه‌حل ساده» برای بحران مسکن یا تورم وجود دارد؛ درحالی‌که کارشناسان تاکید می‌کنند این معضلات ساختاری و چندلایه هستند. همین نگاه سطحی، به تصمیم‌های شتاب‌زده و سیاست‌های ناپایدار منجر می‌شود.

در آمریکا، دونالد ترامپ و هوادارانش نمونه‌ای جهانی از توهم کفایت اطلاعات هستند. بخش بزرگی از مردم آمریکا در سال‌های اخیر باور داشته‌اند که با خواندن چند پست در شبکه‌های اجتماعی، بیش از متخصصان سیاست‌گذاری می‌دانند. در بریتانیا نیز، کارزار برگزیت نشان داد که چگونه اعتماد کور به اطلاعات ناقص، یک ملت را به خروجی تاریخی کشاند.

در محیط کار و مدیریت، توهم دانایی شاید مرگبارتر از هر جای دیگر باشد. مدیری را تصور کنید که گمان می‌کند همه‌چیز را می‌داند، بنابراین به گزارش کارشناسان گوش نمی‌دهد. نتیجه؟ تصمیم‌های اشتباه، فرسودگی کارکنان و سقوط بهره‌وری. در یکی از شرکت‌های فناوری ایران، پروژه‌ای چندصدمیلیاردی شکست خورد، چون مدیرعامل اصرار داشت بر اساس «درک شهودی» خود تصمیم بگیرد، نه داده‌های تیم تحلیل بازار.

برای ملموس‌تر شدن موضوع، می‌توان چند مثال موردی را بررسی کرد. در جریان افزایش قیمت بنزین در سال ۱۳۹۸، بسیاری از مردم و حتی برخی مسئولان در اظهارنظرهای اولیه خود بر اساس اطلاعات محدود و تحلیل‌های سطحی واکنش نشان دادند. عده‌ای معتقد بودند این تصمیم صرفاً برای جبران کسری بودجه دولت است و گروهی دیگر آن را اقدامی برای اصلاح ساختار انرژی کشور می‌دانستند. کمتر کسی به داده‌های کامل درباره ساختار یارانه‌ها، مصرف انرژی و مقایسه‌های جهانی توجه داشت. همین بسنده کردن به داده‌های محدود باعث شکل‌گیری اختلاف دیدگاه‌های شدید شد.

در آمریکا نیز، در دوران همه‌گیری کووید۱۹، بسیاری از افراد بر اساس چند مطلب در شبکه‌های اجتماعی مطمئن شدند که واکسن‌ها مضر یا بی‌اثرند. درحالی‌که علم پزشکی نیازمند داده‌های گسترده و آزمون‌های بالینی پیچیده بود. این بسنده کردن به داده‌های ناقص و ظاهراً کافی، باعث شد میلیون‌ها نفر در تصمیم‌گیری حیاتی دچار خطا شوند. همچنین، در برخی کشورهای آفریقایی، تصمیم‌گیری‌های مربوط به واردات یا ممنوعیت صادرات محصولات کشاورزی بر پایه اطلاعات محدود درباره قیمت جهانی یا تولید داخلی انجام می‌شود. همین توهم کفایت داده‌ها گاهی به بحران غذایی دامن زده است.

توهمی که آینده را می‌بلعد

توهم کفایت اطلاعات فقط یک خطای ذهنی نیست؛ تهدیدی برای توسعه کشورهاست. اگر شهروندان و مدیران ما همچنان فکر کنند که «همیشه حق با ماست»، هیچ سیاست‌گذاری پایداری به سرانجام نخواهد رسید. از گفت‌وگوهای خانوادگی تا جلسات هیات دولت، باید بپذیریم که دانسته‌هایمان محدود است و حقیقت، فراتر از درک فردی ماست. تنها با این رویکرد می‌توان جامعه‌ای ساخت که نه بر پایه توهم، که بر اساس دانش، همفکری و فروتنی پیش برود.

پیامدهای این پدیده گسترده است. در روابط خانوادگی و فردی، اختلاف‌های کوچک می‌تواند به درگیری‌های مزمن تبدیل شود، زیرا هر طرف مطمئن است حقیقت در دست اوست. در محیط‌های کاری، تصمیم‌های مهم بر پایه اطلاعات ناقص گرفته می‌شود و افراد کمتر به شنیدن دیدگاه دیگران تمایل نشان می‌دهند. در سیاست و اجتماع، قطب‌بندی‌های سیاسی شدت می‌گیرد، چرا که هر جناح باور دارد داده‌های موجود کافی است، در نتیجه به سازش و گفت‌وگو تمایل کمتری دارد. در حوزه‌های حساس مانند امنیت سایبری یا سلامت، فرض کفایت اطلاعات می‌تواند پیامدهایی فاجعه‌بار داشته باشد؛ از تصمیم‌های امنیتی نادرست گرفته تا نادیده گرفتن داده‌های حیاتی پزشکی. اما، چگونه از دام «حق با من است» رها شویم؟ نخستین گام، اعتراف به این واقعیت است که هیچ‌کس همه‌چیز را نمی‌داند. این اعتراف از سر ضعف نیست، بلکه نشانه بلوغ فکری است. مدیران بزرگ جهان، از جف بزوس تا ساتیا نادلا، بارها تاکید کرده‌اند که به تیم‌هایشان گوش می‌دهند، چون می‌دانند دانسته‌هایشان محدود است.

بنابراین با توجه به بررسی‌های صورت‌گرفته، ما معمولاً مطمئنیم که حق با ماست؛ نه به این دلیل که داده‌های بیشتری داریم، بلکه چون ذهنمان به ما می‌گوید همین داده‌های محدود کافی است. «توهم کفایت اطلاعات» توضیح می‌دهد که چرا در بسیاری از تعاملات فردی، سازمانی و سیاسی دچار سوءتفاهم و تعارض می‌شویم. پذیرش این واقعیت که همواره «بخش نادیده‌ای از اطلاعات» وجود دارد، نخستین گام برای کاهش این خطا و حرکت به‌سوی گفت‌وگویی سازنده‌تر است. این آگاهی می‌تواند ما را از جزم‌اندیشی برهاند و فضایی برای گفت‌وگو، درک متقابل و تصمیم‌گیری آگاهانه‌تر ایجاد کند. راهکارهایی مانند فروتنی شناختی، پرسشگری فعال، قرار گرفتن در معرض دیدگاه‌های مخالف و تقویت سواد رسانه‌ای می‌تواند گامی عملی در جهت غلبه بر این توهم باشد. هرچند رسیدن به تصمیم‌های کاملاً بی‌نقص ممکن نیست، اما می‌توان با آگاهی بیشتر، احتمال خطا را کاهش و کیفیت تصمیم‌گیری فردی و جمعی را ارتقا داد.