شناسه خبر : 46499 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

سیاست خارجی سرگردان

دیپلماسی ایران سال 1402 را چگونه پشت سر گذاشت؟

 

زهرا اکبری / نویسنده نشریه 

96در حالی که تحریم‌ها سر جای خود هستند و بنگاه‌های ایرانی همچنان دور از بازارهای جهانی به سر می‌برند، چند پرونده سنگین روی میز وزارت امور خارجه قرار دارد. خیلی کم پیش می‌آید که کشوری تا این حد با تعدد مسائل مواجه باشد. در حال حاضر پرونده‌های زیادی باز هستند که هرچه زودتر باید برای آنها فکری شود. جنگ غزه و متعاقب آن افزایش درگیری منطقه‌ای، مناقشه ایران و ایالات‌متحده، حمایت روسیه و چین از امارات در موضوع جزایر سه‌گانه، بحران در دریای سرخ و تاثیر آن بر روابط نوپای ایران و عربستان و درنهایت پیامدهای جنگ اوکراین برای ایران. در این گزارش تلاش می‌کنیم تمامی پرونده‌های باز سال 1402 بر روی میز وزارت امور خارجه را بررسی کنیم و با مشورت و راهنمایی دکتر غلامرضا حداد به این پرسش پاسخ دهیم که حل‌وفصل این پرونده‌ها چگونه امکان‌پذیر است؟

جنگ غزه و خطر درگیری منطقه‌ای

با گذشت بیش از چهار ماه از آغاز جنگ میان حماس و اسرائیل، شاهد این هستیم که هر روز به تعداد آوارگان و کشته‌های فلسطینی افزوده می‌شود و تا به امروز غیرنظامیان، قربانیان اصلی این جنگ بوده‌اند. در همین رابطه بسیاری از تحلیلگران بر این باورند که با وجود اینکه بسیاری از بازیگران منطقه تمایلی به گسترش این جنگ ندارند اما سیر تحولات به گونه‌ای است که هر آن امکان آن وجود دارد که آتش این جنگ فوران کند و دامن کل منطقه از جمله ایران را هم فرابگیرد. در این رابطه غلامرضا حداد معتقد است که قربانیان اصلی تمامی جنگ‌ها همواره غیرنظامیان بوده‌اند. برای همین لیبرال‌ها در نظریه صلح دموکراتیک استدلال می‌کنند که هرچه دموکراسی گسترش یابد خطر بروز جنگ کاهش می‌یابد. یکی از مبانی چنین استدلالی این است که جنگ، کسب‌وکار سیاستمداران و نظامیان است و مردم عادی نه تمایلی به آن دارند و نه منفعتی در آن جست‌وجو می‌کنند، پس اگر آنان تصمیم‌گیرنده باشند هیچ‌گاه به گزینه نظامی برای حل تعارضات خود با دیگران رای نمی‌دهند. غیرنظامیان فلسطینی نیز همواره قربانی سوءتدبیر و قدرت‌طلبی رهبران سیاسی خود بوده و هستند. رهبران آنان، هویت سیاسی خود را در تقابل با دگر اسرائیلی برساخته‌اند و در تعارض با دولت یهود است که معنا می‌گیرند و به دسترسی‌شان به منابع مشروعیت می‌بخشند. در چنین فرهنگ تعارضی، جنگ اجتناب‌ناپذیر است و می‌بینیم که به شکل دوره‌ای رخ می‌دهد و هر بار تعداد زیادی از غیرنظامیان قربانی می‌شوند و خون‌های ریخته‌شده دوباره درخت دشمنی را آبیاری می‌کنند و در فصل‌های آتی میوه خشونت به بار می‌آورند. در این میان رهبرانی که هویت خود را بر حل غیرخشونت‌آمیز تعارض برسازند از سوی آنانی که بقای خود را در بقای خشونت می‌بینند حذف و حاشیه‌ای می‌شوند و از دیگر سو، فقدان سازوکارهای دموکراتیک امکانی برای بروز و ظهور اندیشه‌هایی که بر صلح تاکید دارند نمی‌دهد. در این میان نزاع اعراب و اسرائیل خط مقدم تقابل ایدئولوژی‌های متعارض در سطح جهان نیز بوده است.

 تمرکز رسانه‌ها بر این نزاع شاهدی بر چنین وضعیتی است. منازعه اعراب و اسرائیل، رسانه‌ای‌شده‌ترین موضوع سیاست بین‌الملل در طول نیم‌قرن گذشته بوده است. شواهد حاکی است که در مجموع این موضوع حتی از مسئله رقابت تسلیحاتی دو ابرقدرت در خلال جنگ سرد نیز توجه رسانه‌ای بیشتری به خود معطوف کرده است. چرایی چنین توجهی لزوماً تابعی از سطح خشونت یا تلفات این منازعه نیست چرا که موارد متعددی در نیم‌قرن اخیر در سیاست بین‌الملل وجود دارند که سطح کشتار و خونریزیِ بسیار بالاتری از منازعه اعراب و اسرائیل داشته‌اند اما حتی درصدی ناچیز از حجم چنین توجهاتی را به خود اختصاص نداده‌اند؛ از جمله نسل‌کشی در رواندا در 1994 که حدود 800 هزار کشته برجای گذاشت یا نسل‌کشی مسلمانان در میانمار و جنگ روسیه در چچن با جدایی‌طلبان اسلام‌گرا که آنها نیز هزاران کشته به دنبال داشته‌اند. جنگ در فلسطین جدای از اینکه تیتر اول اخبار در رسانه‌های خرد و کلان می‌شود با تظاهرات خیابانی و کمپین‌های مجازی در اقصی نقاط جهان نیز همراه می‌شود. احتمالاً این سطح از توجه رسانه‌ای به مناقشه اعراب و اسرائیل تابعی از وضعیت نمادین آن است و این منازعه به خط مقدمِ تقابل ایدئولوژی‌های متعارض در جهان امروز بدل شده است. تقریباً از دهه 70 به این‌سو که به موازات چرخش از چپ به راست در سیاست داخلی اسرائیل، اتحاد جماهیر شوروی در حمایت از اسرائیل با ایالات‌متحده آمریکا جایگزین شد، مسئله اعراب و اسرائیل کانون تقابل جریان‌های سیاسی و روشنفکری چپ و ضدامپریالیستی با راست سرمایه‌داری بوده است. اما در سطح منطقه خاورمیانه متغیرهای دیگری ورای تقابل ایدئولوژی‌های جهان‌گستر در کارند. فرهنگ حاکم بر روابط دولت‌های خاورمیانه از ابتدا در قالب فرهنگ تعارض (هابزی) برساخته شده است که در آن روابط بر پایه دشمنی و اهداف و نقش‌های ملی حول نابودی دیگری تعریف می‌شود. فرهنگ تعارضی مبتنی بر قواعد و هنجارهایی شکل می‌گیرد که مشروعیت‌بخش توزیع منابع به نفع کارگزاران نظامی و امنیتی است و جنگ‌سالاران همواره از آن بیش از سایرین منتفع می‌شوند. به موازات تداوم منازعات خشونت‌بار و وقوع جنگ‌های متعدد، جریان‌هایی سیاسی که سیاستِ هویت را نمایندگی می‌کردند در هر دو سوی منازعه تقویت شدند. برتری سیاسیِ نظامیان و پدیده ژنرال‌های رئیس‌جمهور در خاورمیانه مشخصاً در مصر و عراق و سوریه، خود محصول چنین فرهنگی بود و میلیتاریزه شدن دولت اسرائیل نیز. سرخوردگی طرفین منازعه اعراب و اسرائیل از تبعات سوء جنگ‌های متعدد، تثبیت نسبی هویت ملی در دولت‌های نوظهور عربی و البته تلاش‌های بازیگران بین‌الملل که مستقیم و غیرمستقیم از این منازعه آسیب می‌دیدند، مسیر تحولات خاورمیانه را به سمت تنش‌زدایی هدایت کرد و این تحول بزرگ از مصر به عنوان بانی ناسیونالیسم عربی و بزرگ‌ترین مدعی اسرائیل، در کمپ دیوید آغاز شد و سپس اردن و در ادامه سازمان آزادی‌بخش فلسطین به عنوان پرچمدار مبارزه نظامی در پیمان اسلو و در آخرین ایستگاه، صلح ابراهیم و عادی‌سازی روابط با کشورهای حاشیه خلیج‌فارس. گرایش به سمت تنش‌زدایی متاثر از تغییر روایت کارگزاران از واقعیت‌های برساختی خاورمیانه بود که ریشه در تجربه‌های زیسته داشت. کارگزاران متمایل شده به تنش‌زدایی که مشخصاً حول ایده دو دولت، اتفاق نظری نسبی یافتند بنابر تجربه زیسته سیاسی‌شان دریافتند که حقیقت سیاسی امری جوهری و پیشینی نیست و نمی‌توان با ادعای صدق، حقوق سیاسی را اثبات، تامین و تضمین کرد. یاسر عرفات که نماد مبارزه چریکی با اسرائیل بود بعد از چهار دهه نبرد مسلحانه تسلیمِ منطق ذاتی سیاست شد که «انسان‌ها گاهی مجبورند برای زندگی کردن بجنگند نه اینکه برای همیشه جنگیدن زندگی کنند». جنگیدن برای تحقق چیزی تحت عنوان آرمان فلسطین تنها زمانی ارزشمند است که به بهتر شدن زندگی آحاد فلسطینیانی بینجامد که طی چند نسل از حقوق اولیه محروم بوده‌اند و زندگی‌هایشان به فنا رفته است؛ آرمان فلسطین برای خدمت به فلسطینیان است نه اینکه فلسطینیان فدایی آرمان فلسطین باشند. اما گرایش به سمت تنش‌زدایی در سطح نخبگان سیاسی بروز و ظهور داشت و در عمق توده‌های اجتماعی دگرستیزی همچنان مهم‌ترین عامل هویت‌بخش محسوب می‌شد. «مقاومت» برای برخی نیروهای سیاسی فرصتی برای سرمایه‌گذاری روی شکاف‌های سیاسی محسوب می‌شود و در عین حال، جریان‌های اجتماعی نیز همواره در راستای پیگیری مطالباتِ عمدتاً محافظه‌کارانه خود امکان سازماندهی سیاسی دارند و در این میان، جریان‌هایی سیاسی در خاورمیانه توانستند نمایندگیِ آن بخش از توده‌هایی را به دست آورند که هویت خود را از ترسیم فضایی ثنوی و مبتنی بر رویاروییِ خیر و شر در میدان منازعه اعراب و اسرائیل می‌گرفتند.

 اولین کارگزاری که پرچمدار اصلاح فرهنگ تعارضی (هابزی) در خاورمیانه بود به اولین قربانی آن نیز تبدیل شد؛ انور سادات توسط اخوان‌المسلمین ترور شد و کمابیش از آن زمان تا به امروز دو بلوک هژمونیک حول موضوع اسرائیل در خاورمیانه با یکدیگر در رقابت بوده‌اند. از یک‌سو کارگزارانی که تلاش دارند با تغییر فرهنگ حاکم بر روابط سیاسی در خاورمیانه، تعارض را به رقابت و شناسایی بدل کنند و کارکردهای دولت در خاورمیانه را به منشأ اصلی خود یعنی تولید کالای عمومی بازگردانند تا در خدمت اقتضائات زیست شهروندان متبوعشان باشد و از دیگرسو، نیروهایی سیاسی که هویت و معنای خود را در نابودی «دیگری» تعریف کرده و کارکردهای دولت را در تحققِ سیاست هویت جست‌وجو می‌کنند و وجود سیاسی‌شان را به وجود دشمن گره می‌زنند. گرایش به سمت تنش‌زدایی در سطح نخبگان سیاسی بروز و ظهور داشت و در عمق توده‌های اجتماعی دگرستیزی همچنان مهم‌ترین عامل هویت‌بخش محسوب می‌شد. اما با ورود ایران به مناقشه اعراب و اسرائیل، وزن نیروهای سیاسی مخالفِ روند تنش‌زدایی به شکل قابل توجهی افزایش یافت و به تدریج این پدیده که در ادبیات آکادمیک و نیز ژورنالیسم سیاسی به مناقشه «اعراب و اسرائیل» معروف بود به مناقشه ایران و اسرائیل تغییر نام داد. تا جایی که تصویرسازی از تهدید جمهوری اسلامی ایران توانست معجزه‌ای را رقم بزند که تا همین دو دهه پیش در مخیله خوش‌بین‌ترین تحلیلگران اسرائیلی نیز نمی‌گنجید: اعراب برای موازنه تهدید ایران به اسرائیل متوسل شدند. جمهوری اسلامی ایران نابودی اسرائیل را به یکی از اهداف غایی سیاست خارجی خود بدل کرد و متاثر از آن، نیروهایی سیاسی حول چنین هدفی در سلسله‌مراتب توزیع منابع جایگاهی فرادست یافتند که در تغییر چنین هدفی از آن محروم می‌ماندند. مشخصاً دست برتر بخش‌هایی از نیروهای نظامی در تعیین و تدوین و اجرای سیاست منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران به وجود چنین مناقشه‌ای وابسته شد و به‌تبع آن هرگونه تغییر فرهنگ روابط در خاورمیانه به نوعی تهدیدکننده میزان دسترسی آنان به منابع محسوب می‌شد.

 همین روند در طرف دیگر مناقشه یعنی سیاست داخلی اسرائیل نیز جاری بود. نیروهایی سیاسی که معنای خود را در سیاست هویت تعریف کردند و با امنیتی‌سازی سیاست، کارکرد دولت اسرائیل را نه در تولید کالای عمومی برای اتباع بلکه در تحقق آرمان ملت یهود برساختند، یعنی همان جریان‌های سیاسی که به نیروهای راست‌گرا در سیاست اسرائیل معروف‌اند، تنش‌زدایی را برهم‌زننده چهارچوبی ارزیابی کردند که بقای سیاسی آنها را تضمین می‌کرد. آنان نیز در داخل و خارج به اخلال در روند صلح دامن زدند؛ چه با حذف فیزیکی و انتقام سیاسی از اسحق رابین، چه با ادامه روند شهرک‌سازی برخلاف تعهدات پیمان اسلو و نیز مفاد مصرح قطعنامه‌های شورای امنیت و چه‌بسا حتی حمایت مالی و نظامی غیرمستقیم و مخفیانه از نیروهای جهادی در جبهه مقابل. به عبارت ساده‌تر، رادیکالیسم در هر دو سو، مقوّم و مکمل یکدیگر شدند اگرچه در ظاهر یکدیگر را به عنوان دشمن تعریف می‌کردند. تغییر فرهنگ حاکم بر روابط سیاسی در خاورمیانه از الگوی تعارضی به الگوی تعاملی و همکاری‌جویانه می‌توانست نتیجه میان‌مدت روند عادی‌سازی روابط عربستان و سایر شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس با اسرائیل باشد و از این تغییر فرهنگ، این نیروهای سیاسی تندرو در هر دو سوی مناقشه بودند که متضرر می‌شدند. اگر تنش‌زدایی می‌توانست تا جایی پیش رود که ایده دو دولت به پشتیبانی شیوخ بزرگ و ثروتمند عرب و با فشارهای مثبت بین‌المللی تحقق یابد آنگاه این امید وجود داشت که به قول «یوال نوح هراری» غزه به سنگاپوری دوم در حاشیه دریای مدیترانه تبدیل شود و فلسطینیان به بخشی از زنجیره تولید اقتصاد جهانی تبدیل شوند و آنگاه، دیگر ایدئولوژی‌های دگرستیز از سکه می‌افتاد. در چنین جامعه‌ای منابع و جایگاه‌های فرادست در سلسله‌مراتب توزیع آن نه به جنگ‌سالاران بلکه به فن‌سالاران و متخصصان امر عمومی تخصیص می‌یافت و این برای هویت‌هایی که نقش اجتماعی و به‌تبع آن منافع خود را با تعارض گره زده‌اند اصلاً خوشایند نبود؛ پس تغییر قواعد بازی را برنتافتند و آن را بر هم زدند. اولین قربانی حمله هفتم اکتبر، افق صلحی بود که در چشم‌انداز تنش‌زدایی میان دولت‌های عربی خلیج‌فارس و اسرائیل ترسیم شده بود. با توجه به اینکه جمهوری اسلامی ایران و سایر نیروهای سیاسی موسوم به محور مقاومت بقای سیاسی خود را به هدف غایی نابودی اسرائیل گره زده‌اند، هر شکلی از تنش‌زدایی که به تغییر فرهنگ روابط در خاورمیانه منجر شود به معنای حاشیه‌ای شدن و سلب مشروعیت از آنان است، پس آشکارا برای جلوگیری از آن اقدامی پیش‌دستانه در قالب حمله هفتم اکتبر را در دستور کار قرار دادند، با اینکه واکنش اسرائیل با توجه به سوابقی که از جنگ‌های پیشین آن در دست است قابل پیش‌بینی بود.

 پس از حمله طوفان‌الاقصی توجه و تلاش نیروهای موسوم به محور مقاومت بالا بردن هزینه ادامه جنگ برای اسرائیل و جلوگیری از نابودی کامل حماس قرار گرفت اما نه به قیمت گسترش جنگ به بیرون از مرزهای غزه. چرا که در شرایط کنونی باز شدن جبهه‌های جدید و شکل‌گیری یک جنگ منطقه‌ای بیش از هر چیز بقای نیروهای محور مقاومت را در پی خواهد داشت. از منظر رهبران محور مقاومت چنین جنگی می‌تواند به اجماع نسبیِ قدرت‌های بزرگ غربی در حمایت از اسرائیل منجر شود. پس بهتر است جنگ در مرزهای غزه فرسایشی شود و با تمرکز رسانه‌ای بر کشتار غیرنظامیان به فشارهای بین‌المللی برای پایان دادن به جنگ امید بست تا اگر حماس هم تا مرز نابودی تضعیف شود اما سایر بازیگران محور مقاومت بتوانند به بقای خود امیدوار باشند. همواره استراتژیِ نیروهای مقاومت این بوده است: تنش نباید از بین برود اما باید آن را کنترل‌شده پیش برد به نحوی که هیچ‌گاه به مرز یک نبرد نهایی نرسد. طرف اسرائیلی هم ترجیح می‌دهد بر عامل ناامنی نزدیک به مرزهایش یعنی حماس متمرکز باشد و از افزایش جبهه‌ها پرهیز کند؛ اگرچه تحریکات حزب‌الله را نیز بدون واکنش نمی‌گذارد. بنابراین من تصور نمی‌کنم که ادامه جنگ در غزه به یک جنگ منطقه‌ای تبدیل شود چون طرفین منازعه در سطح منطقه از آن منفعتی متصور نیستند.

97

درگیری لفظی بین ایران و آمریکا

 شامگاه جمعه سیزدهم ماه بهمن، «لوید آستین»، وزیر دفاع آمریکا با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرد، «پس از حمله یکشنبه گذشته به نیروهای آمریکایی و ائتلاف در شمال شرقی اردن که به کشته شدن سه نظامی آمریکایی منجر شد، نیروهای ارتش آمریکا به دستور رئیس‌جمهور بایدن، به هفت پایگاه و تاسیسات که شامل بیش از ۸۵ هدف در عراق و سوریه بود، حمله کردند». رئیس پنتاگون مدعی شد، سپاه پاسداران و گروه‌های وابسته به آن برای حمله به نیروهای آمریکایی از این پایگاه‌ها استفاده می‌کنند. این واقعه در حالی اتفاق افتاد که صبح روز قبل، «نیویورک‌تایمز» در گزارشی تفصیلی ادعا کرد ایران برای اجتناب از جنگ با آمریکا پس از تشدید درگیری‌های خاورمیانه، به ایالات‌متحده سیگنال‌های آشتی‌جویانه‌ای ارسال کرده است.  اما سوال این است؛ چرا در حالی که پیش‌بینی‌ها حاکی از آن بود که آمریکا پاسخ سختی به مسببان کشته شدن سه نظامی خود خواهد داد، واکنش‌ها اینقدر ملایم بود؟ در همین راستا  آیا فرصت مذاکره با دولت آمریکا وجود دارد یا خیر؟ در این رابطه غلامرضا حداد معتقد است تصمیم بازیگران محور مقاومت کاملاً تابعی از فقدان اراده ایالات‌متحده در موازنه و برخورد سخت با این نیروها نیز بوده است.

 دولت بایدن مصداق تمام و کمال مفهوم «مماشات» (appeasement) از منظر رئالیسم است. اقدامات نظامی محدود و دیرهنگام دولت بایدن فاقد ظرفیت لازم برای بازدارندگی بوده است. بازدارندگی محصول ترس از درد غیرقابل‌تحمل یا نابودی کامل است و مکانیسم آن زمانی عمل می‌کند که چنین ترسی به نحوی به طرف مقابل تحمیل شود که وی را از تداوم سیاست پیشین یا اقدام متقابل بازدارد. اما حملات آمریکا و بریتانیا به حوثی‌ها یا شبه‌نظامیان عراقی از این جنس اقدامات نبوده و چنین دستاوردی را نیز به دنبال نداشته است. این اقدامات بیشتر از اینکه نابودی اراده طرف مقابل را هدف گرفته باشند به دنبال تضعیف قدرت تهاجمی آن بوده‌اند. این حملات مصداق ضربه‌ای ویرانگر نیستند بلکه صرفاً به هدف تضعیف ضربات طرف مقابل انجام شده‌اند. به نظر می‌رسد نیروهای مقاومت دندان‌های طرف آمریکایی را شمرده‌اند؛ برای همین هم هست که پاسخ اسرائیل را هم به آمریکا می‌دهند. اسرائیل در سوریه و لبنان نیروهای مقاومت را حذف می‌کند آن‌وقت آنها عین‌الاسد را مورد هدف قرار می‌دهند چون می‌دانند هزینه‌های چنین برخوردهایی با آمریکایی که دولت دموکرات بایدن آن را اداره می‌کند غیرقابل تحمل نخواهد بود. بنابراین اگر روندهای موجود تداوم یابد منطقه همچنان فاصله خود را با یک جنگ تمام‌عیار حفظ خواهد کرد. بلاتکلیفی ایالات‌متحده در خصوص سیاست خارجی‌اش در مورد حواشی جنگ غزه آشکارا نمایان شده است. مسئله آمریکا ناتوانی نیست بلکه فقدان اراده است. اینکه ایالات‌متحده در فرآیند افول هژمونیک قرار دارد یک واقعیت است اما ایده‌آلیسم دموکرات‌ها در پذیرش این واقعیت تردید و تاخیر دارد و نتیجه آن بلاتکلیفی در سیاست خارجی‌اش شده است. اصرار دموکرات‌ها بر چندجانبه‌گرایی در شرایطی که افول هژمونیک، یکجانبه‌گرایی را ایجاب می‌کند ناشی از همین امر است. این سوالی کلیدی است که چرا ایالات‌متحده می‌بایست هزینه‌های امنیت‌سازی در دریای سرخ را بپردازد در حالی که امنیت این آبراه بین‌المللی بیش از همه برای چین و اروپا دارای منافع اقتصادی است؟ اساساً چرا ایالات‌متحده باید در منطقه خاورمیانه هزینه امنیتی بپردازد در شرایطی که سهمش از سبد نفتی این منطقه زیر پنج درصد است و در مقابل سهم چین بالای 40 درصد؟ اگر تجارت چین بیشترین منفعت را از باب‌المندب و دریای سرخ دارد، پس چرا کمترین مسئولیت و تعهدی را در خصوص برقراری امنیت در این منطقه نمی‌پذیرد؟! کاملاً آشکار است که بیشترین منفعت از حضور ایالات‌متحده در منطقه و درگیر شدنش در بحران کنونی نصیب چین و روسیه می‌شود. نیروهای مقاومت هم به نوعی در راستای منافع این دولت‌ها عمل می‌کنند. چین و روسیه مادامی‌که آمریکا به امنیت‌سازی در منطقه خاورمیانه عملاً متعهد است از ناامنی‌هایی که هزینه‌هایش را آمریکا پرداخت کند حمایت می‌کنند و بر آتش آن پنهانی می‌دمند. اینکه چین به عنوان میانجی و با بهره‌گیری از کنترلی که بر جمهوری اسلامی ایران داشت به تنش‌زدایی در روابط ایران و عربستان اقدام کرد و شر حوثی‌ها را از سر شریک استراتژیکش کم کرد اقدامی معنادار بود اما از چنین نفوذی برای کنترل حوثی‌ها در بازگرداندن امنیت به دریای سرخ استفاده نمی‌کند. چرا باید چنین کند وقتی این ناامنی می‌تواند ایالات‌متحده یعنی بزرگ‌ترین رقیب استراتژیکش را در این تله گرفتار کند؟ 

نکته اینجاست که بلاتکلیفی ایالات‌متحده میان یکجانبه‌گرایی رئالیستی و چندجانبه‌گرایی ایده‌آلیستی در اقدامات ناقص و مردد آن در سیاست خارجی نمود یافته است. اقدامات ایالات‌متحده در موضوع برخورد با حوثی‌ها و سایر بازیگران محور مقاومت تناسبی با وجاهت یک ابرقدرت هژمون ندارد و به بی‌اعتباری و تضعیف پرستیژ آن منجر می‌شود. یک ابرقدرت هژمون می‌بایست نماد اقتدار باشد پس یا نباید از قدرت عملیاتی خود استفاده کند یا وقتی از آن استفاده کرد می‌بایست چنان تاثیر بازدارنده‌ای برجای گذارد که اقتدارش مخدوش نشود. یا نباید در جنگی مداخله کند یا اگر مداخله کرد می‌بایست حرف آخر را بزند. اینکه به مواضع حوثی‌ها حمله کند اما چنین اقدامی به تغییر رفتار حوثی‌ها منجر نشود، یعنی اقتدارش به عنوان یک ابرقدرت هژمون به بازی گرفته شده است. من تصور می‌کنم در جهان آینده ایالات‌متحده خواه ناخواه دوره‌ای از انقباض و بازگشت به حریم هارتلند لاکی را تجربه خواهد کرد و به‌تبع آن حضورش در خاورمیانه چندان معنایی نخواهد داشت. در چنین شرایطی تنها عاملی که می‌تواند مانعی جدی بر سر راه این استراتژی باشد تاثیر و نفوذ لابی یهود در سیاست خارجی ایالات‌متحده است، نفوذی که توسط برخی از بزرگان رئالیسم در درون آمریکا از جمله مرشایمر مورد نقد است. مادامی که اسرائیل به امنیتی باثبات در این منطقه نرسیده باشد خروج آمریکا از منطقه متاثر از نفوذ این لابی ناممکن به نظر می‌رسد و ماندگار بودن آمریکا در منطقه یعنی کاهش تمرکزش بر تهدیدهای واقعی یعنی چین و روسیه. مادامی‌که سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران تغییرات بنیادین نکند نیز اسرائیل به امنیتی باثبات دست نخواهد یافت و مادامی‌که جمهوری اسلامی ایران متحد چین و روسیه باشد نیز در سیاست خارجی‌اش تغییری رخ نخواهد داد. به نظر می‌رسد خروج از این چرخه نیازمند تغییرات بنیادین در جغرافیای سیاسی خاورمیانه است و در شرایط فعلی انگیزه و اراده لازم برای پیشبرد چنین تغییراتی در دولتمردان ایالات‌متحده دیده نمی‌شود. اسرائیل انگیزه و اراده لازم برای چنین تغییراتی را دارد اما بدون حمایت و پشتیبانی آمریکا توانایی آن را نخواهد داشت. اما در خصوص احتمال توافق میان ایران و آمریکا من تصور می‌کنم جنگ غزه موضع طرفداران حل مسئله جمهوری اسلامی ایران از طریق مذاکره و دیپلماسی را در دولت‌های غربی بسیار تضعیف کرده است. متاثر از این جنگ و تبعات آن، تصویر برساخته‌شده از جمهوری اسلامی ایران در بین‌الاذهان جامعه بین‌المللی تصویر مسئول و عامل اصلی در پشت این بحران است. این را وقتی در کنار ناکامی دولت بایدن در رسیدن به توافقی برای احیای برجام بگذارید می‌بینید که پشتیبانی از ایده مذاکره با جمهوری اسلامی ایران بسیار دشوار و پرهزینه شده است. 

از سوی دیگر جمهوری اسلامی ایران نشان داده است تمایلی به «بازیگر» بودن یعنی پذیرش نقش و مسئولیت در نظم بین‌المللی و مشارکت سازنده در سازوکارهای بین‌المللی ندارد بلکه نقش خود را به عنوان برهم‌زننده بازی دیگران تعریف کرده است. چنین موجودیتی به دنبال «منافع» در قالب بده‌بستان دیپلماتیک نیست بلکه بیشتر منطقش مطالبه باج است؛ به زبان ساده در مذاکره نمی‌گوید من این تعهد و مسئولیت را می‌پذیرم یا این امتیاز را می‌دهم و در مقابل مطالبه فلان تعهد را دارم یا فلان امتیاز را می‌خواهم بلکه می‌گوید رضایت من را جلب کنید تا بازی شما را بر هم نزنم. روند سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در گذشته نشان داده که پیرو قاعده «عقلانیت در دقیقه 90» است، یعنی به رویکرد تجدیدنظرطلبانه‌اش ادامه می‌دهد تا آن لحظه‌ای که دیگر ادامه آن به معنای نابودی‌اش باشد و بعد از یک تنش‌زدایی موقت مجدداً دور جدیدی از تجدیدنظرطلبی را آغاز می‌کند. به نظر می‌رسد در شرایط کنونی بلوک هژمونیک نظامی-امنیتی توانسته است با منطقه‌ای کردن مولفه‌های ناامنی در بیرون از مرزهای ایران که نمود آن در طوفان‌الاقصی و جنگ غزه نمایان شده است موقتاً تمرکز تهدیدات را از خود دور کند، البته این وضعیت نیز چندان پایدار نخواهد بود اما من دقیقه 90 را خیلی نزدیک نمی‌بینم. در این میان نقش روسیه و چین را هم نباید نادیده گرفت. آنها در رقابت استراتژیک خود با آمریکا نقش ویژه‌ای برای تهدید جمهوری اسلامی ایران تعریف کرده‌اند و با توجه به نفوذی که بر سیاست‌گذاری خارجی ما دارند تلاش خواهند کرد از شکل‌گیری چنین توافقی جلوگیری کنند. تنها موضوعی که مذاکره در مورد آن می‌تواند توجیه داشته باشد مسئله هسته‌ای است که آن هم به نظر می‌رسد با توجه به وضعیت کنونی سیاست بین‌الملل یعنی بحران در خاورمیانه و جنگ اوکراین از اولویت در دستور کار بین‌المللی خارج شده است. از سوی دیگر سیاست داخلی در جمهوری اسلامی ایران به نفع گروه‌هایی که منافع خود را به تداوم استکبارستیزی و مبارزه با اسرائیل گره زده‌اند یکدست شده است و این یعنی مذاکره و دیپلماسی بازیگران داخلی خود را از دست داده است. نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند در پایان سال میلادی جاری به احتمال بسیار زیاد یک دولت جمهوری‌خواه در آمریکا بر سر کار خواهد آمد و این جابه‌جایی نیز افق توافق مبتنی بر مذاکره را تیره‌تر می‌کند. بنابراین در مجموع هیچ نشانه‌ای دال بر امید به حل تعارضات مبتنی بر مذاکره و دیپلماسی پیش‌رو نیست.

99

حمایت روسیه و چین از امارات

ششمین نشست مجمع همکاری کشورهای عربی و روسیه روز ۲۹ آذرماه در مراکش برگزار شد. سرگئی لاوروف وزیر امور خارجه روسیه نیز به همراه وزیران خارجه چند کشور عربی در این نشست حضور داشت. در بیانیه پایانی این نشست به جزایر سه‌گانه ایرانی نیز اشاره شده و ادعا شد از راه‌حل‌ها و ابتکارات صلح‌آمیز با هدف حل آنچه مناقشه میان ایران و امارات خوانده شده حمایت می‌شود. پیش از این نیز روسیه و چین در همراهی با اعضای شورای همکاری خلیج‌فارس از ابتکار و تلاش امارات در ماجرای جزایر سه‌گانه حمایت کرده بودند. در همین رابطه از غلامرضا حداد پرسیدیم که چرا روسیه و چین علیه ایران موضع‌گیری می‌کنند؟ او در پاسخ گفت: آنچه الگوی رفتاری هر بازیگری را تعریف می‌کند محاسبات هزینه-فایده‌اش در راستای نتایج است. یکی از ابعاد و وجوه قدرت ملی در کنار وجوهی مثل حوزه تمرکز، دامنه، وزن و هزینه، برد قدرت (rang) است که مخرج مشترکی است از حوزه تمرکز، دامنه و ابزارهای قدرت. برد قدرت به معنای میزان فاصله و اختلاف بیشترین و بالاترین پاداش و بدترین مجازات و هزینه‌ای است که صاحب قدرت می‌تواند بر دیگران اعمال و تحمیل کند. 

خوب دقت کنید؛ بیشترین پاداش و سخت‌ترین مجازاتی که جمهوری اسلامی ایران می‌تواند به کشورهایی نظیر چین و روسیه در موضوع مواضعشان در قبال جزایر سه‌گانه بدهد چه میزان است؟! برد اقداماتی که جمهوری اسلامی ایران می‌تواند انجام دهد بسیار ناچیز است؛ چرا؟! چون ابزارهای خود را در بازی سیاست بین‌الملل از دست داده است و چیزی برای انجام دادن در عمل ندارد. پس دیگران برای چه باید دغدغه‌مند مطالبات و توقعات جمهوری اسلامی ایران باشند؟! جمهوری اسلامی ایران که در عمل کاری از دستش برنمی‌آید پس چرا باید برایش هزینه پرداخت کنند؟! جمهوری اسلامی ایران که گزینه دیگری به جز روسیه و چین برای بازی در سیاست بین‌الملل برای خودش باقی نگذاشته است. روسیه و چین تقریباً مطمئن هستند که هر رفتاری با جمهوری اسلامی ایران داشته باشند در نهایت او جز پناه بردن به دامان آنها گزینه دیگری ندارد، پس چرا باید شرکای مهم و ثروتمند عرب خود را که روزبه‌روز در حال گسترش روابط چندجانبه با جهان هستند و روزبه‌روز به ظرفیت‌های بازیگری‌شان در سیاست بین‌الملل افزوده می‌شود به خاطر جمهوری اسلامی ایران از خود برنجانند؟ همان‌طور که پیشتر گفتم چین 40 درصد سبد نفتی خود را از منطقه خلیج‌فارس تامین می‌کند و کشورهای حاشیه خلیج‌فارس بعد از کشورهای آ‌سه‌آن و آمریکا و اتحادیه اروپا جایگاه مهمی در حجم تجارت چین دارند و سهم سرمایه‌گذاری‌های مشترکشان به شکل فزاینده‌ای در حال صعود است. حالا آقای شی چرا باید برای جمهوری اسلامی ایرانی که سهمش از حجم کل تجارت چین تنها 25 /0 درصد است و تنها 75 /0 درصد نفتش را از آن کشور تهیه می‌کند -نفتی که تنها مشتری‌اش چین است- به چنین شرکای مهمی جواب منفی بدهد. روسیه چرا باید برای ایران هزینه بپردازد وقتی به‌طور کامل فرمان سیاست خارجی این کشور را در دست دارد، مذاکره‌کننده‌اش به جای دیپلمات‌های ایرانی با طرف آمریکایی مذاکره می‌کند و زمانی که اراده می‌کند ایران را به تنها کشوری در کنار بلاروس بدل می‌کند که از جنگ ویرانگرش با اوکراین حمایت عملی کرده و تامین تسلیحاتی می‌کند. در تاریخ معاصر تا به این اندازه ایران وابسته به دشمنانش نبوده و تا به این اندازه دنیا از ایران استقلال و بی‌نیازی نداشته است. ما به نقطه‌ای رسیده‌ایم که هیچ نقش سازنده‌ای در تولید جهانی نداریم و بود و نبودمان تاثیری در زنجیره ارزش جهانی ندارد. ما در عین وابستگی کامل به چین و روسیه از باقی جهان استقلال کامل داریم. چین و روسیه هم با حمایت از محدودیت دسترسی ما به منابع جهانی مانع ما در رسیدن به آزادی عمل می‌شوند و به این ترتیب وابستگی‌مان را تثبیت و تشدید می‌کنند. اینکه موازنه مثبت فعالانه بهترین استراتژی برای سیاست خارجی ایران است بر کسی پوشیده نیست اما اینکه چرا پیگیری چنین راهبردی تا این حد دور از دسترس و ناممکن شده است بحث دیگری است که پرداختن به آن در این فرصت نمی‌گنجد.

بحران دریای سرخ و تاثیر آن بر ایران و عربستان

در یک پیشرفت بزرگ، در ۱۰ مارس ۲۰۲۳، عربستان سعودی و ایران توافق‌نامه‌ای را برای بازگرداندن روابط دیپلماتیک خود امضا کردند که در سال ۲۰۱۶ پس از اشغال سفارت عربستان در تهران و کنسولگری در مشهد از سوی معترضان به اعدام روحانی شیعه، نمرالنمر به‌وسیله عربستان سعودی قطع شد. پس از گذشت هفت سال هر دو کشور موافقت کردند که توافق‌نامه همکاری امنیتی را که در سال ۲۰۰۱ امضا کرده بودند، اجرا کنند و در زمینه‌های دیگر مانند اقتصاد، تجارت، سرمایه‌گذاری و... همکاری کنند. پیش‌تر پنج دور مذاکرات با میانجی‌گری عراق در سال‌های ۲۰۲۱ و ۲۰۲۲ میان عربستان سعودی و ایران برگزار شده بود. برای عربستان سعودی، دخالت نظامی در یمن نه‌تنها به نتیجه مورد نظر (یعنی بیرون راندن حوثی‌ها از صنعا) دست نیافت؛ بلکه اقتصاد آن کشور را نیز تحت تاثیر قرار داد.

 از سال ۲۰۱۵، عربستان سعودی با تعداد زیادی حملات موشکی و پهپادی از سوی حوثی‌ها مواجه شده است که به عنوان یک چالش مهم امنیت ملی برای پادشاهی سعودی مطرح شده است. عربستان سعودی امیدوار بود که با امضای توافق‌نامه‌ای با ایران برای بازگرداندن وضعیت عادی از مرزها و زیرساخت‌های حیاتی خود در برابر حملات حوثی‌ها محافظت کند. همچنین برای دستیابی به اهدافی که بر اساس چشم‌انداز ۲۰۳۰ عربستان پیش‌روی خود قرار داده‌اند، صلح بلندمدت با ایران ضروری است. درگیری نظامی طولانی‌مدت در یمن مانعی برای دستیابی به چنین اهدافی است. بنابراین، توافق با ایران از نظر امنیت ملی و توسعه اقتصادی، اقدام عملی عربستان سعودی است.

با وقوع بحران در دریای سرخ این نگرانی به وجود آمده که بار دیگر روابط نوپای ایران و عربستان دچار چالش شود. در این رابطه سه سناریو مطرح است: سناریوی اول این است که ایران و عربستان وارد درگیری شوند، به عبارت دیگر ایران در حمایت از حوثی‌ها و عربستان در مخالفت با حوثی‌ها وارد درگیری شوند. سناریوی دوم این است که حوثی‌ها علاوه بر حمله به کشتی‌ها در باب‌المندب، به کشتی‌هایی که در خلیج عدن و در دریای سرخ هستند هم حمله کنند، به این معنا که حوثی‌ها گستره عملیات دریایی‌شان را گسترش دهند. البته آن‌طور که به نظر می‌رسد حوثی‌ها از نظر فنی چنین موشک‌هایی ندارند و از نظر اطلاعاتی نیز چنین توانایی را ندارند که دامنه وسیعی از کشتی‌ها را پوشش دهند. سناریوی سوم این است که حوثی‌ها به عربستان حمله کنند و از این طریق دامنه بحران را افزایش داده و به آمریکا فشار آورند که درگیری را متوقف کند. البته در مورد عربستان هم مذاکرات صلح حوثی‌ها با عربستان در جریان است و هرگونه حمله به عربستان مذاکرات را منتفی می‌کند و ممکن است جبهه جدیدی را برای حوثی‌ها باز کند.

 در این رابطه غلامرضا حداد معتقد است، تنش‌زدایی میان ایران و عربستان اقدامی بود که برای تضمین روابط استراتژیک چین و عربستان ضروری بود برای همین نیز با میانجی‌گری برادر بزرگ «چین کمونیست» به سرانجام رسید. از یک‌سو چین بالغ بر 40 درصد از سبد انرژی خود را از همسایگان عرب جمهوری اسلامی ایران تامین می‌کند که سهم عربستان از آن نزدیک به 18 درصد است و توافقات طرفین میلیاردها دلار سرمایه‌گذاری مشترک را در پی داشته است. این در حالی است که مطابق آمارهای رسمی سهم ایران از سبد انرژی چین زیر یک درصد است و به‌رغم توافق استراتژیک 25ساله حتی درصد ناچیزی از تعهد 400میلیاردی چین برای سرمایه‌گذاری در ایران نیز محقق نشده است. از دیگرسو برنامه‌های بلندپروازانه توسعه در عربستان نیز بسیار نیازمند ثبات امنیتی است که توسط حوثی‌های تحت حمایت جمهوری اسلامی ایران موضوع تهدید بوده است. 

به داوری من برنده تنش‌زدایی میان ایران و عربستان، در درجه اول چین و در درجه دوم کشورهای عضو شورای همکاری خلیج‌فارس بوده‌اند. با توجه به رویکرد مهار ایران که به گمان من از سوی چینی‌ها بسیار هوشمندانه تدبیر شده است من سهمی برای ایران در این تنش‌زدایی متصور نیستم. چینی‌ها می‌دانند برای تحت کنترل داشتن جمهوری اسلامی ایران می‌بایست دسترسی آن به منابع را در سطح کنترل‌شده‌ای نگه دارند؛ نه آنقدر داشته باشد که بتواند مستقل از آنان عمل کند و نه آنقدر محروم باشد که به دامان غرب پناه ببرد. از طرف دیگر اقتصاد هیچ‌گاه در سیاست‌گذاری خارجی جمهوری اسلامی ایران نقشی نداشته است و این سیاست خارجی همواره منابع و فرصت‌های اقتصادی را پای اهداف غیرعقلانیِ سیاسی قربانی کرده است؛ من نشانه‌ای از تغییر چنین روندی نمی‌بینم، پس دلیلی هم برای بهره‌برداری اقتصادی از احیای روابط با عربستان وجود نخواهد داشت. در همچنان بر همان پاشنه‌ای می‌چرخد که در طول این 45 سال چرخیده است.

حداد درباره تاثیر جنگ در دریای سرخ بر روابط ایران و عربستان معتقد است که بحران دریای سرخ روی روابط دو کشور تاثیر چندانی نخواهد داشت. تجدید روابط ایران و عربستان حاصل خواست و اراده چین بوده است و این اراده پابرجاست. اما تضعیف حوثی‌ها از سوی ایالات‌متحده بی‌تردید خوشایند دولت سعودی است. آنها می‌توانند از تضعیف حوثی‌ها به هزینه دیگران خوشحال باشند و در عین حال در روابط متزلزلشان با جمهوری اسلامی ایران نیز موقعیت بهتری پیدا کنند. آشکار است که حوثی‌ها اهرم فشار جمهوری اسلامی ایران علیه عربستان بودند و تضعیف آنها به معنای تضعیف ظرفیت جمهوری اسلامی ایران در موازنه قوا خواهد بود.

پیامدهای جنگ اوکراین

با شروع جنگ روسیه علیه اوکراین، ایران بی‌توجه به جاه‌طلبی ارضی روسیه، یکسره غرب را مقصر دانست. این موضع‌گیری که صرفاً به خاطر سابقه خصومت‌آمیز ایران و غرب بود، نه‌تنها ایران را به جبهه متحد روسیه سوق داد بلکه در خلال تعارفات سیاسی مانع از آن شد که با نگاهی فرصت‌طلبانه از مزایایی که انزوای روسیه از بازار انرژی جهانی ایجاد کرده بهره‌برداری کند. در این رابطه غلامرضا حداد معتقد است که پیامدهای حمایت از روسیه برای ایران بسیار سنگین بوده و در ادامه ناگوارتر نیز خواهد شد. جمهوری اسلامی ایران و بلاروس تنها دولت‌هایی بودند که آشکارا در کنار روسیه ایستادند. جنگی که اجماع نسبی جهانی در مقابل روسیه را برانگیخته است. این اجماع جهانی برای ایران بسیار پرهزینه و خطرناک خواهد بود و می‌تواند بر روابط ایران با قدرت‌های بزرگ و سایر دولت‌های جهان تاثیر بگذارد. همین هفته گذشته یکی از سناتورهای آمریکایی در نقد عملکرد بایدن در قبال ایران به این مسئله اشاره و تصریح کرد آزاد کردن پول‌های ایران به معنای خنثی کردن کمک‌های نظامی به اوکراین است، چون از یک‌سو بایدن از مالیات آمریکاییان برای کمک نظامی به اوکراین استفاده می‌کند و از دیگرسو با قرار دادن پول در اختیار جمهوری اسلامی ایران کمک می‌کند تا آنها پهپاد و موشک بسازند و به روسیه بدهند. جدای از اینکه این ادعا و استدلال تا چه اندازه درست باشد اما نشان می‌دهد موضع جمهوری اسلامی ایران در حمایت از روسیه می‌تواند بر بسیاری از موضوعات دیگر مرتبط با ایران تاثیر داشته باشد. 

فاجعه آنجاست که هرچه جست‌وجو کنیم نمی‌توانیم منفعتی در چنین سیاستی بیابیم. برخی مدعی هستند که صادرات تسلیحات می‌تواند درآمد ارزی برای ایران به همراه داشته باشد! جدای از اینکه به دلیل تکذیب رسمی چنین صادراتی از سوی مقامات رسمی و نیز سابقه روس‌ها در تجارت با ایران نمی‌توانیم «درآمد ارزی» ناشی از صادرات تسلیحات را اثبات و میزان آن را مشخص کنیم، ما به دلیل سیاست خارجی‌مان و تحریم‌های ناشی از آن مزیت مطلق خود را در صادرات کالاهایی مثل فرش و پسته که نیروی کار داخلی قابل توجهی در بخش خصوصی به آن وابسته بوده‌اند از دست داده‌ایم. چگونه می‌توانیم مدعی صادرات تسلیحاتی باشیم که در آن مزیت نسبی هم نداریم و اگر تحریم تسلیحاتی روسیه نبود بعید بود که بتوانیم در رقابت بازار جهانی تسلیحات حرفی برای گفتن داشته باشیم. من «موازنه مثبت فعالانه» را بهترین جهت‌گیری برای سیاست خارجی ایران با توجه به ظرفیت‌های ژئوپولیتیکش می‌دانم اما متاسفانه تصور می‌کنم که در شرایط فعلی روسیه و چین عملاً سیاست خارجی ما را به گروگان گرفته‌اند. ما از روسیه‌ای صحبت می‌کنیم که فرهنگش در سیاست بین‌الملل برای دیپلمات‌های جهان شناخته شده است و این عبارت معرف شخصیت سیاست خارجی آن است که «چیزی که مال من است که مال من است پس بیا درباره چیزی مذاکره کنیم که مال توست». حقیقت این است که ایران از زنجیره تولید جهانی و حضور موثر در سازوکارهای بین‌المللی به تدریج کنار گذاشته شده و اکنون در بدترین وضعیت خود از منظر قدرت ملی قرار دارد. قدرت ملی ناظر بر توان بازیگری است نه توانایی در بر هم زدن بازی. ایران در شرایط کنونی نقشش در سیاست بین‌الملل به بر‌هم‌زننده بازی تقلیل پیدا کرده است و چین و روسیه از این نقش استقبال می‌کنند؛ چون منافعشان در این است که از ایران به عنوان ابزاری برای تهدید و موازنه سخت در مقابل دولت‌های غربی استفاده کنند. جمهوری اسلامی ایران نیز بابت این رویکرد تهاجمی در سیاست خارجی‌اش مداوماً موضوع محرومیت در دسترسی به منابع و تحریم قرار می‌گیرد و این باعث می‌شود که بیشتر در دامان چین و روسیه فرورود. 

در شرایط کنونی گروه‌هایی در داخل هستند که سیاست خارجی ایران را در راستای منافع گروهی خود و نه منافع ملی اما به هزینه عمومی شکل می‌دهند. برای آنها منافع ملی اساساً موضوعیت ندارد. غرب‌ستیزی را با تمام توان و ابزارهایی که دارند پی می‌گیرند چون دسترسی به منابع و حضورشان در قدرت در گرو تداوم غرب‌ستیزی است، حتی اگر هزینه‌های این سیاست آنقدر بالا باشد که به قیمت فلاکت عمومی تمام شود و با هر شکلی از سیاست خارجی چندجانبه و موازنه مثبت فعالانه رویارویی می‌کنند چون در این صورت با توجه به هویتی که بر اساس ستیز با غرب در عرصه بین‌المللی تعریف شده است حضور سیاسی‌شان دیگر توجیهی نخواهد داشت. آنها و تئوریسین‌های وابسته به آنها تلاش می‌کنند به ستیز با غرب جنبه‌های استراتژیک و ژئوپولیتیک بدهند و چرخش به سمت روسیه را که به این وابستگی یکجانبه منجر شده است توجیه و عقلانی‌نمایی کنند. اما واقعیت‌های ژئوپولیتیک را ما انتخاب نمی‌کنیم بلکه آنها به ما تحمیل می‌شوند. ما نمی‌توانیم آنها را تغییر دهیم بلکه باید خود را با آنها تطبیق دهیم. واقعیت‌های تاریخی و ژئوپولیتیک در مورد روسیه گزاره‌های روشنی به ما ارائه می‌کنند. 

حقیقت این است که ما دو جنگ ویرانگر با روسیه در طول تاریخ خود داشته‌ایم. هیچ دولت اجنبی به اندازه روسیه تمامیت ارضی ما را مخدوش نکرده است؛ ما در دو قرارداد ننگین بخش‌های قابل توجهی از سرزمینمان را به روس‌ها واگذار کرده‌ایم و اگر اقتضائات نظام دوقطبی نبود بعد از جنگ دوم، آذربایجان تحت اشغال را هم از دست داده بودیم. هیچ دولت اجنبی به اندازه روسیه در امور داخلی ما دخالت نکرده است؛ نظامیان روس اولین مجلس مشروطه در ایران را به توپ بستند، آزادی‌خواهان ایران را به دار آویختند، حزب توده برای چندین دهه ارگان رسمی مسکو در ایران بود و سوابق پیش از آن هم در تاریخ معاصر کم نداریم. هیچ دولت اجنبی به اندازه روسیه به ارزش‌ها و باورهای مردم ایران توهین نکرده است و حتی حرم امام رضا را به توپ بسته است. روسیه همان روسیه است چون اقتضائات ژئوپولیتیک او در قبال ایران همان است. اما جمهوری اسلامی ایران، آمریکا را بزرگ‌ترین دشمن خود تعریف می‌کند و برای موازنه آمریکا به دشمن طبیعی خود یعنی روسیه وابسته می‌شود.

100

راهکار

در پاسخ به این پرسش که چه راهکارهایی برای خروج از بن‌بست کنونی وجود دارد، باید گفت: راهکار را می‌توان در محدوده آزادی عمل کارگزار پیشنهاد کرد اما وقتی ساختارها محدوده «امر ممکن» را بسیار تنگ کرده‌اند صحبت از راهکار بیهوده است. 

به داوری من بدون تغییرات بنیادین و ساختاری نمی‌توان امیدی به برون‌رفت از وضعیت کنونی داشت و بلوک هژمونیک مسلط بر سیاست ایران امروز در مقابل هر شکلی از تغییر قواعد، با تمامی ابزارها مقاومتی جدی و عملی کرده و خواهد کرد چرا که هر تغییری به معنای جابه‌جایی‌اش در سلسله‌مراتب توزیع منابع خواهد بود. اینکه بخواهم فهرستی از اقدامات راهگشا و سازنده پیشنهاد کنم کار دشواری نیست اما اینکه بخواهم در قالب ساختار موجود راهکاری شدنی را پیش‌رو بگذارم ناممکن می‌بینم.  

دراین پرونده بخوانید ...