شناسه خبر : 42006 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

طبقه حساس

گفت‌وگو با اباذر اشتری درباره آثار اجتماعی بدخانمانی

طبقه حساس

متوسط قیمت هر متر مسکن در تهران به مرز ۴۵ میلیون تومان رسیده است. این آمار تکان‌دهنده را مرکز آمار ایران منتشر کرده و شوک جدیدی به متقاضیان خرید مسکن وارد آورده است. بر اساس این گزارش، در تیرماه شاخص مسکن تهران پرواز 3 /8درصدی را به ثبت رسانده، به گونه‌ای که در حال حاضر متوسط قیمت هر مترمربع املاک مبادله‌شده در پایتخت طی ماه گذشته به مرز ۴۵ میلیون تومان رسیده است. این آمار دست‌کم 10 میلیون تومان بیشتر از متوسط آخرین قیمت مسکن اعلام‌شده از سوی بانک مرکزی است. این وضعیت باعث تشدید فشار به خیلی از خانواده‌ها شده است؛ بنابراین نتیجه چنین آمارهایی، جابه‌جایی‌های بزرگ در تهران است. فشار تورم در بخش‌هایی از تهران به قدری سنگین شده که خانوارهای زیادی را ناچار به مهاجرت کرده است. هر روز افراد زیادی از محله‌های گران‌تر به محله‌های ارزان‌تر و بسیاری دیگر از شهر تهران به مناطق حومه و شهرهای اطراف مهاجرت می‌کنند. اخیراً معاون شهرسازی شهرداری تهران گفته: در تهران میانگین قیمت هر مترمربع آپارتمان مسکونی نسبت به ابتدای سال ۹۶ حدود ۹ برابر و میانگین اجاره‌بها نیز حداقل شش برابر شده است. این وضعیت سبب شده صدای زنگ هشدار پدیده «بی‌خانمانی» به گوش مدیران ارشد شهری برسد. معنی سخنان معاون شهردار این است که اگر در گذشته بدخانمانی در پایتخت وجود داشت، اکنون بی‌خانمانی در حال شکل‌گیری است. در گفت‌وگو با اباذر اشتری می‌خواهیم ببینیم ادامه این روند چه آثار اجتماعی به دنبال دارد.

♦♦♦

‌ در اخبار و اظهار نظر برخی کارشناسان درباره وضعیت مسکن امروزِ جامعه ایران به‌ویژه آنچه در تهران رخ داده است؛ از عنوان‌هایی مانند «بدخانمان» و «بی‌خانمان» یاد می‌شود. معانی این تعاریف چیست و چه مفهومی در پی دارند؟

ادبیات اجتماعی و اساساً دنیای علمیِ جدید با تعاریف مفاهیم شروع می‌شوند. اگر از موضوعی تعریف مشخص و دقیقی نداشته باشیم؛ امکان‌پذیر نیست که به درستی در مورد آن موضوع حرف بزنیم، درک کنیم، بحث کنیم و تصمیم بگیریم. برای همین است که در تمامی مباحث علمی و گزارش‌های رسمی، ابتدا تعاریف کلمات و مولفه‌هایی را که در آن مکتوبات علمی و گزارش وجود دارد باید به بحث گذاشت. بحث بی‌خانمانی و بدخانمانی یکی از همین موارد است. این مفاهیم در حوزه اجتماعی تعریف می‌شوند. بی‌خانمانی در تعریف اجتماعی‌اش یعنی کسی که فاقد موقعیت سیاسی (بازیگری)، اجتماعی، اقتصادی و شغلی است. به عبارت دیگر کسی که شغل ندارد، درآمد ندارد و به نوعی در مکان‌های عمومی شهری مانند خیابان‌ها و پارک‌ها زندگی‌اش را سر می‌کند. گروه دیگری را هم به گروه اول می‌توان افزود، کسانی که به‌طور موقت، در محلی غیر از خانه‌های خود زندگی می‌کنند نیز بی‌خانمان به حساب می‌آیند. به عنوان مثال می‌توان از کارگران ساختمانی یا کارگرانِ مغازه‌ها و کارخانه‌هایی نام برد که شب‌ها در محل کارشان می‌مانند و خانه‌ای برای زندگی ندارند. پس به آنها هم می‌توان به نوعی بی‌خانمان گفت؛ اما بی‌خانمانی که به صورت موقت در این موقعیت قرار گرفته است. برای اولین‌بار است که با مفهوم «بدخانمانی» روبه‌رو می‌شویم، اما شاید بتوان بدخانمانی را این‌گونه تعبیر کرد؛ بدخانمان می‌تواند به دو گروه اطلاق شود: کسانی که صاحب‌ خانه هستند و کسانی که فاقد خانه و به نوعی مستاجر هستند. گروه اول کسانی هستند که به لحاظ منزلت، طبقه و حیثیت اجتماعی یعنی سطح تحصیلات، شغل و احیاناً درآمدی که دارند، می‌خواهند سرپناه و مسکن بهتری داشته باشند، اما نمی‌توانند و از داشتن آن موقعیت مطلوب، محروم هستند. اما گروه دوم کسانی هستند که فاقد خانه بوده و به نوعی مستاجر هستند. این افراد هم به دلیل مسائل اقتصادی و بحران‌های اجتماعی و اقتصادی، مجبور به محدود کردن متراژ، کیفیت وسایل منزل، منطقه محل زندگی و... هستند.

شاید به جای اصطلاح بدخانمان از کلمه‌ای دیگر بتوان برای این شرایط استفاده کرد و واژه‌ای دیگر تعبیر بهتری برایش باشد، اما به‌طور مثال برای درک موضوع بدخانمانی می‌توان گفت یک استاد دانشگاه، به لحاظ اجتماعی باید در راس هرم کارمندان دولتی قرار بگیرد، حداقل یک خانه، مسکن و سرپناه مناسبی متناسب با شأن خود داشته باشد؛ اما وقتی در این حالت مستاجر یا دارای یک واحد مسکونی کوچک است و توانایی رشد و جابه‌جایی جغرافیایی و اقتصادی را ندارد؛‌ شرایطش به نوعی می‌تواند به بدخانمانی تعبیر شود.

‌ آثار اجتماعی تغییر سبک زندگی این افراد چیست؟ افراد زیادی هستند که در یک سطح مشخص اقتصادی زندگی می‌کردند؛ اما با توجه به شرایط بد اقتصادی امروز مجبور شده‌اند سطح زندگی‌شان را به سمت‌وسوی دیگری تغییر دهند. کاهش هزینه‌های زندگی بارزترین این تغییرات است اما واقعیت این است که موضوع اقتصادی تنها مولفه تغییریافته نیست و عوامل اجتماعی و فرهنگی هم نشانه گرفته شده است.

شما در طرح این سوال از موضوعی به نام «سبک زندگی» نام بردید. سبک زندگی و انتخاب آن دقیقاً همان‌طور که از اسمش یعنی «انتخاب» مشخص است؛ یعنی فرد آگاهانه، عاقلانه و اختیاری موضوعی را برمی‌گزیند. من و شما سبک زندگی‌ای را انتخاب می‌کنیم و بر همان مبنا عمل می‌کنیم، پیش می‌رویم و تصمیم می‌گیریم. اما زمانی هست که منِ شهروند مجبور می‌شوم یک سبک زندگی را به‌ اجبار اختیار کنم. گزینشی در کار نیست و اجبار حرف اول را می‌زند. در این حالت است که بار ارزشی، بار مسوولیت اجتماعی و بار اقتصادی‌اش بیشتر می‌شود. در اینجا اهمیت در تقابلِ موضوع انتخاب و تحمیل شدن است. دقیقاً در تغییرات شرایط اقتصادی و بحران‌هایی که به‌تبع آن شکل می‌گیرد، این موضوع را مشاهده می‌کنیم که افراد مجبور هستند سبک زندگی‌شان را تغییر دهند. در ادامه و پیوسته به این موضوع مولفه‌های دیگر زندگی اجتماعی و فردی مانند فرهنگ هم تغییر پیدا می‌کند.

‌ سبک زندگی در این موضوع شامل چه مولفه‌هایی می‌شود که آنها هم از حالت اختیاری به حالت اجباری بدل می‌شوند؟

این موارد شامل مواد مصرفی،‌ خوراک، پوشاک، مسکن مناسب، هزینه ایاب و ذهاب و هزینه‌های اوقات فراغت و تفریحات می‌شود. وقتی ما در دوران بحران اقتصادی قرار می‌گیریم (جدا از پرداختن به زمینه‌های ایجاد این بحران که مساله‌ای مهم و قابل بحث است) مجبور می‌شویم سبک زندگی‌ای را که شامل این مولفه‌ها بوده چند پله کاهش دهیم. مشخصاً سبک زندگی جدید در حوزه‌های یادشده از رفاه و ارزش پایین‌تری برخوردار می‌شود. در مثالی اگر شاخص را بازارهای تره‌بار در نظر بگیریم (چون از طبقه متوسط به پایین از این بازارها خرید می‌کنند) به خوبی می‌توان دید که امروز افراد دقیقاً در سبک زندگی‌شان به چند پله پایین‌تر تغییر مسیر داده‌اند. آنها در این مسیر اصلاحاتی ناخواسته را صورت می‌دهند؛ مثلاً میزان گوشت قرمز کمتری مصرف کرده و گوشت سفید را جایگزین آن می‌کنند. میوه‌های گران را حذف و میوه‌های ارزان‌قیمت را برای مصرف روزانه خود انتخاب می‌کنند. بر اساس آمارها بسیاری از مردم امروز جیره غذایی‌شان را از پروتئین حیوانی به گیاهی تغییر داده‌اند. همین‌طور در مورد سرپناهشان اگر مالک بودند شاید در بهترین حالت توانسته‌اند آن را حفظ کنند. یعنی به جای آنکه آن را ارتقا دهند و مثلاً واحد 60متری خود را به 100متری افزایش دهند، فقط همان را حفظ کرده‌اند و با توجه به اوضاع اقتصادی خود و خانواده بیش از آن از دستشان برنیامده است (در حالی که علاقه و نیازشان به بهبود شرایط بوده است). این موضوع مشخصاً نشان می‌دهد که رفاه این افراد یک پله کاهش پیدا کرده است. یا افراد اگر مستاجر بوده‌اند مجبور شده‌اند یا متراژ آپارتمان را کوچک‌تر کنند یا اینکه منطقه زندگی و محله‌شان را پایین‌تر ببرند. این تغییرات می‌تواند جداً بر سبک زندگی اثر بگذارد؛ اما نکته اساسی‌اش همان‌طور که پیشتر گفتم موضوع عدم انتخاب و عدم اختیار است. موضوع بر سر اجباری بودن (و نه بر اساس میل افراد) در این تغییرات است.

‌ از آنجا که مولفه تحمیلی بودن در این موضوع پررنگ است و اهمیت دارد، این تغییرات نمی‌تواند با رضایت و بدون خشم اجتماعی باشد. آیا این تغییرات می‌توانند به بحران‌های اجتماعی منجر شوند؟

بحران زمانی ایجاد می‌شود که فراگیر باشد. هر زمان که موضوعی بیش از 20 تا 25 درصد یعنی یک‌چهارم تا یک‌پنجم جمعیت را در بر گیرد آن را می‌توانیم به بحران تعبیر کنیم. کرونا چرا یک بحران شد؟ اول، در کل مناطق جهان گسترش پیدا کرد؛ دوم اینکه بیش از یک‌چهارم یا یک‌پنجم جمعیت جهانی درگیرش بودند. پس کرونا با این شرایط به یک بحران جهانی بدل شد. همه سرمایه‌ها، تخصص‌ها، مردم و دولت‌ها با تسهیلاتشان پای کار آمدند تا این بحران را کنترل کنند. موضوع مسکن هم مادامی که مساله بخش کوچکی از جامعه باشد صرفاً یک موضوع یا مساله اجتماعی و اقتصادی است؛ که هنوز تبدیل به بحران نشده است. اما امروزه شاهد این هستیم که بیش از 50 درصد جامعه درگیر مساله مسکن و موضوع سرپناه هستند. به‌طوری که پیشتر هم توضیح دادم لزوماً کسی که مالک مسکن است به عنوان موقعیت مناسب در میان سایر افراد محسوب نمی‌شود. ممکن است آن شخص بخواهد وضعیت مسکنش را بهبود بخشد؛ اما نتواند این کار را بکند. همین که نمی‌تواند یعنی خودش درگیر این بحران شده است. حالا افرادی که به کل صاحب مسکن نیستند هم با معضل بزرگ دیگری درگیر هستند.

‌ با توجه به نرخ تورم و رکود و همچنین بحران اقتصادی که داریم که شرایط مسکن مستثنی از آن نیست؛ آیا تهران به سمت دهلی شدن پیش می‌رود؟

این مساله کمی پیچیده است. پیش‌بینی یک اتفاق نیازمند آمارها، شناخت سیاست‌ها و شمول اطلاعاتی زیادی است؛ اما ما چند واقعیت را می‌توانیم در کنار هم قرار دهیم تا ببینیم این اتفاق رخ می‌دهد یا خیر. یعنی به نوعی می‌شود آینده را کمی پیش‌بینی کرد اما نه به‌طور کامل. جامعه هند ویژگی‌های خاص خود را دارد. به دلیل وجود فرهنگ کاستی، گروه‌ها تلاشی برای تغییر جایگاه اجتماعی خود ندارند. جایگاه خود را پذیرفته‌اند و تغییر جایگاهشان ارزش محسوب نمی‌شود. پس وقوع حاشیه‌نشینی در هند یک بحران اجتماعی تلقی نمی‌شود؛ چون همیشه این مساله وجود داشته است. اما در ایران ‌چنین نیست. تقریباً می‌توانیم بگوییم همیشه ایرانیان صاحب این علاقه بوده‌اند که وضعیت مسکنشان را بهبود دهند. یعنی آن تحرک اجتماعی برای دستیابی به سرپناه مناسب و مسکن امن چه به لحاظ افقی و چه به صورت عمودی همیشه امکان‌پذیر بوده است. پس شرایط از این لحاظ با هند متفاوت است. از سوی دیگر ما همیشه فرهنگ حمایتگری هم در میان خودمان داشته‌ایم. همیشه از طریق دولت (حاکمیت) به صورت مستقیم یا از طریق مجموعه‌هایی که در اختیار دارد به صورت غیرمستقیم و چه در درون خود جامعه از طریق خیریه‌ها، بنیادها و صندوق‌ها این حمایت‌ها وجود داشته است. مجموعه این نهادها و سازمان‌ها همیشه کمک کرده‌اند که جامعه ما به سمت حاشیه‌نشینی اجتماعی (نه حاشیه‌نشینی اقتصادی) سوق پیدا نکنند. اما در این میان مهم‌ترین نکته‌ای که داریم تمرکزگرایی و تراکم‌گرایی شهرها در مقابل روستاها و کلانشهرها در نسبت با شهرهای کوچک کشور است. این تمرکزگرایی که در حوزه اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی رخ داده؛ عملاً عامل ایجاد حاشیه‌نشینی شده است. وقتی در پایتخت تراکم سازمان‌ها و ادارات دولتی و وابسته را شاهدیم یا تراکم امکانات رفاهی و بهداشتی صورت می‌گیرد این مساله تقویت می‌شود. تجمع امکانات اقتصادی به لحاظ کسب درآمد و گردش مالی در پایتخت صورت گرفته است، بنابراین طبیعی است افراد برای دستیابی به این امکانات از شهرهای کوچک به سمت پایتخت دست به مهاجرت بزنند. در اثر این مهاجرت افراد به لحاظ روانشناختی دچار تعارض شناختی می‌شوند. به‌طور مثال فرد در یک روستا یا شهر کوچک‌تر امکانات خوبی دارد، تقریباً جزو طبقه متوسط به بالای آنجا محسوب می‌شود و در رفاه نسبی به سر می‌برد. این فرد که در امنیت نسبی اقتصادی است فکر می‌کند همین شرایط را در جایی به نام شهر تهران هم می‌تواند داشته باشد. اما وقتی به پایتخت می‌آید و با واقعیت‌های غیرقابل‌محاسبه‌ای نظیر اجاره‌بها، هزینه نگهداری مسکن، ایاب و ذهاب‌،‌ هزینه‌های خوراک، پوشاک و بهداشتی روبه‌رو می‌شود مجبور می‌شود از مرکز شهر به حاشیه‌ها کوچ کند.

‌ رابطه بی‌خانمانی و بدخانمانی با بزهکاری و ناهنجاری‌ها را چطور می‌توان تبیین کرد. آیا این مهاجرت‌های معکوسِ اجباری از مرکز به حاشیه می‌تواند به افزایش آمار جرم و جنایت منجر شود؟

شاید بد نباشد در مورد مهاجرت معکوس به تنها کتاب موجود مراجعه شود. تاریخ سیاسی، اجتماعی و قضاییِ حداقل دویست سال گذشته (که شهرنشینی‌های نوین ایجاد شد و انتقال و جابه‌جایی‌ها رخ داد)، به ما می‌گوید که هرچه افراد در محرومیت بیشتری باشند و در حاشیه‌ها و با امکانات رفاهی، تفریحی، بهداشتی و آموزشی کمتری زندگی کنند و نتوانند به رشد مناسب عقلی، فرهنگی و جسمی برسند؛ مشخصاً آن روی سکه‌اش انحرافات اجتماعی است. این یک معادله کاملاً روشن و نامجهول است. یک طرف که کاهش پیدا می‌کند یک طرف افزایش پیدا می‌کند. در طول تاریخ هیچ کجا از این معادله مستثنا نبوده و نیست. دولت‌ها و کشورها همواره سعی کرده‌اند فرهنگ و توانایی‌های خود را وسط بیاورند و به تسهیل این موضوع کمک کنند؛ اما واقعیت این است که هیچ استثنایی در این میان وجود ندارد. کاهش امکانات در هر کدام از حوزه‌های رفاهی، بهداشتی، آموزشی، خوراکی و اقتصادی برابر است با افزایش انحرافات اجتماعی و بزهکاری و این اثر مستقیم اجتماعی بی‌خانمانی و بدخانمانی ا‌ست. 

دراین پرونده بخوانید ...